چرا آدم مجبور است مدام بین دو یا چند چیز یکی را انتخاب کند؟ چرا ناچار است مدام تصمیم بگیرد و بر سر این تصمیم ها با خودش جدال داشته باشد؟
بخش هایی از وجودش را به نفع بخش های دیگری سر ببرد و قربانی کند و سال ها بعد بفهمد تصمیمش اشتباه بوده، اثرات تصمیمش مثل ترکش های خمپاره به گوشه های زندگی خودش و بقیه خورده و زندگی خودش و بقیه را به گند کشیده.
هر تصمیم اشتباهی مثل زنجیر، اشتباهات بعدی را به دنبال داشته است؟ سال ها بعد وقتی برمی گردد و پشت سرش را نگاه می کند، این زنجیر می پیچد دور حلقش و راه نفسش را تنگ می کند... بعضی چیزها را نه می شود دور ریخت و از شرشان خلاص شد، نه می شود نگه داشت و با خاطراتی که زنده می کند کنار آمد.
درختم دلشوره دارد | فریده خرمی