«اسماعيليه» به امامت شش امام اول شيعيان اثني عشري معتقد بودند؛ امّا پس از امام صادق(عليه السلام) بزرگترين فرزند او اسماعيل، يا فرزند او محمد را به امامت پذيرفتند. اسماعيل بزرگترين فرزند امام صادق(عليه السلام) و مورد علاقة آن حضرت بود.
اگر چه از بعضي روايات، خلاف اين به دست ميآيد؛ ولي دانشمندان شيعه او را بزرگ داشته و از وي به نيكي ياد كرده اند. به نظر شيخ طوسي(ره) او جزو رجال امام صادق(عليه السلام) و اصحاب ايشان است. با توجه به علاقة امام صادق(عليه السلام) به اسماعيل، او مردي جليل القدر بوده است.
ريشة پيدايش اسماعيليه، شايد در اين نكته نهفته باشد كه اسماعيل فرزند ارشد امام صادق(عليه السلام) ، مورد احترام آن حضرت بود؛ به همين دليل برخي میپنداشتند پس از امام صادق(عليه السلام) او به امامت خواهد رسيد. امّا اسماعيل در زمان حيات امام ششم، از دنيا رفت و آن حضرت شيعيان را بر مرگ پسر گواه گرفت و جنازة او را به صورت آشكار تشييع و دفن كرد.
پس از شهادت امام صادق(عليه السلام) گروهي از اسماعيليه، مرگ اسماعيل را در زمان آن حضرت انكار كرده و او را امام قائم دانستند كه روزي رجعت خواهد كرد و جهان را از عدل و داد پر خواهد ساخت. اينان مراسم تشييع جنازة اسماعيل از طرف پدر را براي حفظ جان او تفسير كردند. نوبختي اين گروه را «اسماعيليه خالصه» مينامد.
شيخ مفيد دربارهِ او مي¬گويد: اسماعيل بزرگترين پسر امام صادق(عليه السلام) بود و امام او را بسيار دوست داشت و نسبت به او بيش از ديگران نيكي و محبت ميكرد؛ ولي اسماعيل در زمان حيات پدر در «عُريض» (درهاي در نزديكي مدينه) از دنيا رفت. مردم جنازهاش را به مدينه نزد امام صادق(عليه السلام) آوردند و در قبرستان بقيع دفن كردند. روايت شده است: حضرت در مرگ او بسيار بيتابي ميكرد؛ به گونهاي كه با پاي برهنه و بي ردا، به دنبال تابوت او ميرفت. همچنين دستور فرمود: تابوت او را پيش از دفن، چندينبار به زمين نهادند و هر بار حضرت ميآمد و پارچه از روي صورتش بر ميداشت و در روي او نگاه ميكرد. مقصود امام(عليه السلام) از اين كار اين بود كه مرگ او را پيش چشم آنان ـ كه گمان امامت و جانشيني او را داشتند- قطعي كند و شبهه آنان را دربارة زنده بودنش، برطرف سازد و به آنها بفهماند كه اسماعيل از دنيا رفته است.
افرادي از اصحاب كه او را پس از حضرت صادق(عليه السلام) امام ميپنداشتند، از اين عقيده بازگشتند؛ گروهي اندك از مردمان بی خبر ـ كه نه در زمرة نزديكان امام بودند و نه از راويان حديث آن بزرگوار ـ گفتند: اسماعيل زنده و امام پس از پدرش است و بر اين عقيده باقي ماندند! گروهي از شاخه اسماعيليه (فرقه مباركيه) هم محمّدبن اسماعيل را مهدي و امام زنده غايب ميدانند.
قرامطه (از گروه اسماعيليه) ، محمّدبن اسماعيل را مهدي موعود ميدانستند و عقيده داشتند كه وي زنده است و در بلاد روم زندگي ميكند. آنان در طول تاريخ بدناميهاي بسياري را براي شيعه به ارمغان آوردهاند و هنوز هم رسوبات آن، در ذهن بسياري از مخالفان شيعه مانده است؛ به گونهاي كه عقايد قرمطيان را به شيعه نسبت ميدهند!!
آنان در بحرين قدرت يافته و تشكيل دولت دادند و به شدت با عباسيان مخالفت كردند. قرامطه، قائم را كسي ميدانند كه با رسالت و شريعت جديدي مبعوث ميشود و شريعت محمّد(صلي الله عليه و آله وسلم) را منسوخ ميكند! البته اين فرقه سياسي بودند، نه مذهبي و به دنبال اهداف خاص و منافع خود بودند.
طرفداران ابوالخطاب (متوفي 138 هـ) قائل به الوهيت امام صادق(عليه السلام) بودند و ابوالخطاب را فرستادة امام صادق(عليه السلام) ميدانستند! حتي برخي از آنان ابوالخطاب را قائم دانسته، گفتند: وي نمرده است! گروهي از پيروان وي، پس از مرگ اسماعيل، فرزندش محمّد را امام دانستند و در هواداري او و فرزندانش، استوار ماندند.
تمام اين گروه¬ها از طرف امام صادق(عليه السلام) مورد طرد و انكار قرار گرفتند. حتي روشن نيست خود محمّدبن اسماعيل، ادعاي امامت و مهدويّت داشته باشد.
از آنجايي که طرح مسأله مهدويّت، نويد برپايي حكومت عدل و داد و جايگزيني آن با حاكميت فاسد و ستمگر عباسيان و حكومتهاي خشن و بيدادگر تابع آنان بود؛ قشرهاي محروم در شهرها و روستاها را متوجه داعيان اسماعيلي ميساخت. آنان مردم را به سوي امامان مستور، كه در نهان ميزيستند، فرا ميخواندند.
منبع: مرکز مجازی مهدویت