0

عملياتهاي دفاع مقدس > 58/05/26- حماسه پاوه

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

عملياتهاي دفاع مقدس > 58/05/26- حماسه پاوه


به انگیزه سالگرد واقعه خونبار و ناجوانمردانه پاوه و شهادت پاسداران در کردستان بر آن شدیم که مروری بر تاریخ خونبار آن زمان داشته باشیم . آنچه در زیر می خوانید حاصل این امر است :
ضد انقلاب می رفت که آخرین حرکت خود را انجام دهد .

 

 

پاوه نقطه آخر او بود . 25 مرداد سال 58 شهر پاوه بطور کامل در محاصره مهاجمین مسلح قرار گرفت و از گوشه و کنار شهید می شد که پاوه سقوط کرده است . سقوط پاوه جدا شدن کامل کردستان عزیز و میهن اسلامی بود و بوجود آوردن یک مرکز برای در هم کوبیدن انقلاب اسلامی . در این گیر و دار امام آن حکم تاریخی و سر نوشت ساز را صادر کرد که به دولت و ارتش وژاندارمری اخطار می کنم که اگر با توپها و تانک ها و قوای مجهز تا 24 ساعت دیگر به سوی پاوه حرکت نشود و ضد انقلاب به طور کامل قلع و قمع نگردد .
من همه را مسئول می دانم ، من به عنوان ریاست کل قوا به رئیس ستاد ارتش دستور می دهم که فورا با تجهیز کامل عازم منطقه شوند . آری خروش انقلابی امام در آن زمان فورا تجهیز کامل عازم منطقه شوند . آری خروش انقلابی امام در آن زمان خنثی شدن دسیسه مرزدورانه امریکا و کشورهای وابسته او و ادامه پیروزی نهایی انقلاب و نابود کردن اشرار مسلح را در بر داشت و یکبار دیگر به دنیا ثابت کرد که ایران اسلامی به رهبری امام خمینی شکست ناپذیر است .
گذری کوتاه به اوضاع و احوال آن زمان و چگونگی سقوط و فتح پاوه و قصه های شهادت ها و رشادتها داریم و با هم تاریخ آن تاریخ آن روزها را ورق می زنیم .

چهارشنبه 24 مرداد سال 1358 ساعت 30/2 بامداد
خبر می رسد اشرار اسلح به پاوه حمله کرده اند و شهر را به محاصره کامل خود درآورده اند .
سپاه پاسداران شهر پاوه مکرر از سپاه پاسداران کرمانشاه تقاضای ارسال کمک و مهمات می نمایند . درگیری بین مهاجمان و پاسداران انقلاب پاوه شدت گرفته و از کشته شدگان و زخمی ها اطلاع دقیقی در دست نیست .

پنجشنبه 25 مرداد ساعت نیم بامداد .
خبر رسیده که پاوه به دست مهاجمین سقوط کرده است و تلاش پاسداران اعزامی و گروهان ژاندارمری این شهر به نتیجه نرسیده . آخرین گزارشات حاکیست که سپاه پاسداران و گروهان ژاندارمری پاوه و کرمانشاه تقاضای اعزام نیروهای کمکی کرده اند . پیام ها به ترتیب در ساعتهای 23/ 10 دقیقه تقریبا نیم بامداد این روز ارسال شده است .پاسداران و گروهان ژاندارمری در این پیام ها یاد آور شده بودند که تنها حدود یک ساعت خواهند توانست مقاومت نمایند . بدنبال آخرین پیام ها پاوه بدست مهاجمین  سقوط کرده ، قبل از سقوط شهر پاوه پاسداران تقاضای یک هلیکوپتر نمودند ولی هیچگونه کمکی به آنها نرسید .

ساعت 6 بامداد
توسط بی سیم شهربانی پیامی ارسال می گردد . در این پیام آمده است که در سطح شهر پاوه بین مردم و مهاجمین زد و خورد و جنگ تن به تن شدید خانه به خانه و کوچه به کوچه شروع شده و از سویی ، فرودگاه هلی کوپتر پاوه بدست مهاجمین افتاده و کار کمک رسانی به مردم پاوه بیش از پیش مشکل تر شده است و همچنین فرمانده ستاد مشترک سر تیپ تقی ریاحی صبح این روز طی پیامی اظهار می دارد که شهر پاوه سقوط نکرده بلکه در محاصره افراد مسلح قرار گرفته است .

ساعت 30/9 صبح
وضع بسیار بحرانی است آخرین خبرها حاکیست : افراد سپاه پاسداران انقلاب و گروهی از مردم شهر پاوه در داخل شهر با مهمات بسیار کمی در مقابل مهاجمین مقاومت می کنند . و ادامه این وضع سقوط پاوه را حتمی می سازد .
تیمسار ریاحی وزیر دفاع در مورد خبر  خبرگذاری راجع به سقوط پاوه می گوید : صحت چنین خبری را به هیچ وجه تایید نمی کنم ! وی در زمینه اعزام منیروی کمکی به پاوه اظهار می دارد که نیروی کمکی بسوی پاوه اعزام شده و به زودی وارد عملیات می شود .

بعد از ظهر پنجشنبه 25 مرداد
درگیری همچنان با شدت ادامه دارد ، تنها ایمان شهر را بر پا نگاه داشته . ضد انقلاب بیمارستان پاوه را نیز جهت جلوگیری از رسیدگی به مجروحین ، مورد اصابت گلوله توپ قرار داده و قسمتی از بیمارستان و مقداری از خانه های اطراف آن ویران شده است . در این روز دکتر چمران معاون نخست وزیر ، تیمسار فلاحی فرمانده نیروی زمینی و اوشریف فرمانده عملیات سپاه پاسداران با هواپیماوارد کرمانشاه می شوند .
طی خبری که در بعد از ظهر این روز از سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شده 18 نفر از برادران پاسداران در شهر پاوه توسط مهاجمین ، سر بریده شده اند و ضد انقلاب آخرین حربه های خود را بکار می برد .

خروش امام در صبح جمعه 26 مرداد
صبح این روز امام خمینی به عنوان فرمانده کل قوا به ارتش دستور می دهد برای سر کوبی مهاجمان پاوه اقدام جدی کنند . متن فرمان امام به شرح زیر است که از رادیو تلویزیون خطاب به ارتش قرائت می گردد :

بسم الله الرحمن الرحیم
از طرف ایران گروههای مختلف ارتش و پاسداران و مردم غیرتمند تقاضا کرده اند که من دستور دهم بسوی پاوه رفته و غائله را ختم کنند . . من از آنان تشکر می کنم و به دولت ، ارتش و ژاندارمری اخطار می کنم اگر  با توپها و تانکها و قوای مجهز تا 24 ساعت دیگر حرکت به سوی پاوه نشود من همه را مسئول می دانم . من به عنوان ریاست کل قوا به رئیس ستاد ارتش دستور می دهم که فورا با تجهیز کامل ، عازم منطقه شوند و به تمام پادگانهای ارتش و ژاندارمری دستور می دهم  که بی انتظار دستور دیگر و بدون فوت وقت با تمام تجهیزات به سوی پاوه حرکت کنند و به دولت دستور می دهم وسائل حرکت پاسداران را فورا فراهم کند . تا دستور ثانوی من مسئول این کشتار وحشیانه را قوای انتظامی می دانم و در صورتی که تخلف این دستور نمایند با آنان عمل انقلابی می کنم ، مکررا از منطقه اطلاع می دهند که دولت و ارتش کاری انجام نداده است من اگر تا 24 ساعت دیگر ، عمل مثبت انجام نگیرد سران ارتش و ژاندارمری را مسئول می دانم . والسلام .

به دنبال پیام امام خمینی شورشی دیگر بپا می شود و امت همیشه بیدار ایران و مردم تعهران در مقابل نخست وزیری اجتماع می کنند و تقاضای اسلحه برای کمک به مردم پاوه را می نمایند . همچنین مردم شهرهای دیگر ایران طی تعطیل بازارها و مغازه ها ، خشم خود را متوجه ضد انقلاب می کنند . به همین خاطر پاسداران جان بر کف و داوطلبین در نقاط مختلف کشور و مامورین انتظامی جهت کمک به مردم پاوه بسوی این شهر حرکت می کنند .

عصر جمعه 26 مرداد 58
امام خمینی در یک سخنرانی مهیج در حضور بیش از 300 هزار نفر از مردم قم و زائرین شهرهای مختلف به عموم مسئولان دولت و ارتش می فرمایند :
که اگر انقلابی عمل نکنند . خود به تهران خواهند آمد و انقلابی عمل خواهند کرد . امام در قسمتی از سخنان خود اظهار می دارند :
... و اما اشتباهی که ما کرده ایم ، این بود که به طور انقلابی عمل نکردیم و مهلت دادیم به این قشرهای فاسد . و دولت انقلاب ، و ارتش و انقلاب و پاسداران انقلاب و هیچ یک از اینها عمل انقلابی نکردند و انقلابی نبودند ... این توطئه گرها در کردستان و غیر آن در صف کفار هستند ، با آنها باید به شدت رفتار کرد . می آیم تهران و با روسایی که مسامحه می کنند ، انقلابی عمل می کنم ... باید بدانید که من با آنها اگر آمدم انقلابی عمل می کنم ... لکن نهضت عقب نخواهد رفت .

ساعت 20/20 دقیقه 26 مرداد
شب فرا رسیده و عده زیادی از افراد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و مردم مسلمان و انقلابی شهر کشته و زخمی شده اند و بیمارستان به دست ضد انقلاب افتاده و توسط این چپی ها چند پرستار و پزشک و پاسدار زخمی و کشته شده اند و خبرهای رسیده تا این ساعت می گوید که دکتر چمران در حلقه محاصره مهاجمین قرار دارد .
مهاجمین از سوی گروههای جلال طالبانی ، سالارجاف ، پالیزبان و عشایر منطقه نودشه ، نوسود ، مریوان قلخانی و سایر مناطق اورامانات و کردستان و نواحی مرزی ایران و همچنین کشور عراق ، به رهبری حزب دمکرات کردستان دائما تقویت می شوند ، آنها دارای سلاح های سنگین می باشند و دیوانه وار مردم و پاسداران را می کشند . پاوه برایشان بسیار مهم است ، حتی اگر به قیمت خون تمامی زنان و بچه ها و پیرمردهای شهر تمام شود محاصره شدگان را تعقیب می کنند . پاوه بکلی تخلیه شده است و مردم به ناچار در زیر زمین ها خود را پنهان کرده اند . مهاجمین حلقه محاصره را بر دکتر چمران و پاسداران کرمانشاه و پاوه و مامورین ژاندارمری تنگ تر کرده اند ، همه در انتظار بسر می برند و زخمی ها ، بچه ها ، مادرها  ، پیرمردها و جوانها همه در انتظار...

ساعت 2 بامداد 27 مرداد
سر انجام تیر اندازی بین طرفین درگیر قطع گردیده است . ارتش تا این لحظه مداخله ای نکرده ، ولی از سوی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نیروهای ، کمکی به پاوه اعزام شده اند . از تعداد کشته شدگان و زخمی ها آمار دقیقی در دست نیست . آخرین خبر حاکیست : دکتر چمران که به محاصره مهاجمین افتاده بود از حلقه محاصره در آمده است .
نیروبی هوایی ارتش جمهوری اسلامی نیز صبح این روز به کمک محاصره شدگان شتافته و سر انجام به دنبال صدور فرمان امام و حرکت مردم و پاسداران و ارتش به سوی پاوه مهاجمین از ترس عقوبت متواری و تتارو مار می شوند . نیروهای اعزامی وارد شهر شده و مورد استقبال نیروهای مقاوم و خسته شهر پاوه قرار می گیرند .
به محض ورود نیروهای اعزامی قلع و قمع اشرار شروع می شود .
جلال طالبانی طی اعلامیه ای خود را در کردستان تکذیب می کند و شورای انقلاب هم در نشست خود حزب دموکرات کردستان را غیر قانونی اعلام کرده و دادستان انقلاب ، عزالدین حسینی ، متین دفتری ، مرزبان و قاسملو را به عنوان جنایتکاران و مسببان این فاجعه مورد تعقیب قرار می دهد .
اسناد به دست آمده ماهیت جریان را روشن کرد و معلوم شد که از عراق ، اسرائیل و سازمان سیای امریکا ، شاه خائن و سردارانش با اصطلاح خلقی به آن منطقه هجوم آورده بودند تا به این وسیله زیر پوشش ایجاد کردستان آزاد موضعی را برای در هم کوبیدن انقلاب اسلامی ایجاد کنند .
رهبری حضرت امام خمینی و از جان گذشتگی برادران پاسدار و مردم پاوه ضربه ای مهلک بر فرق توطئه گران شد .

 
 
جمعه 17 دی 1389  2:49 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:عملياتهاي دفاع مقدس > 58/05/26- حماسه پاوه-بازتاب > امام خمینی(ره):غائله پاوه را ختم کنید


بسم الله الرحمن الرحیم
از طرف ایران گروههای مختلف ارتش و پاسداران و مردم غیرتمند تقاضا کرده اند که من دستور دهم بسوی پاوه رفته و غائله را ختم کنند . من از آنان تشکر می کنم و به دولت ، ارتش و ژاندارمری اخطار می کنم اگر  با توپها و تانکها و قوای مجهز تا 24 ساعت دیگر حرکت به سوی پاوه نشود من همه را مسئول می دانم .

 

من به عنوان ریاست کل قوا به رئیس ستاد ارتش دستور می دهم که فورا با تجهیز کامل ، عازم منطقه شوند و به تمام پادگانهای ارتش و ژاندارمری دستور می دهم  که بی انتظار دستور دیگر و بدون فوت وقت با تمام تجهیزات به سوی پاوه حرکت کنند و به دولت دستور می دهم وسائل حرکت پاسداران را فورا فراهم کند . تا دستور ثانوی من مسئول این کشتار وحشیانه را قوای انتظامی می دانم و در صورتی که تخلف این دستور نمایند با آنان عمل انقلابی می کنم ، مکررا از منطقه اطلاع می دهند که دولت و ارتش کاری انجام نداده است من اگر تا 24 ساعت دیگر ، عمل مثبت انجام نگیرد سران ارتش و ژاندارمری را مسئول می دانم . والسلام .روح الله الموسوی الخمینی
 

 
 
جمعه 17 دی 1389  2:50 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:عملياتهاي دفاع مقدس > -خاطرات > حماسه پاوه، به روایت شهید چمران


خداوندا! چه منظره اى داشت این خانه پاسداران؛ چه دردناک؛ چه مصیبت زده و چقدر شلوغ و پلوغ؛ گویى صحراى محشر است، کردهاى مؤمن پاوه از زن و مرد در استغاثه، به این خانه پناه مى آوردند؛ اما جز یأس و ناامیدى، ثمره اى نمى گرفتند. در همین وقت، دختر پرستارى را که پهلویش هدف گلوله دشمن قرار گرفته بود و خون، لباس سفید او را گلگون کرده بود، از در بیرون مى بردند؛ آن قدر از بدنش خون رفته بود که صورتش مثل لباسش سفید و بى رنگ شده بود.


پاسداران جوان، به شدت متأثر بودند. 16 ساعت پیش، این پرستار، مجروح شده بود و از پهلویش خون مى رفت؛ نه پزشکى بود و نه دارویى که جلوى خون را بگیرد. پاسداران، گریه مى کردند؛ ولى نمى توانستند کارى انجام دهند؛ بالاخره تصمیم گرفتند که جسد نیمه جان او را از خانه پاسداران بیرون ببرند تا بیش از این، باعث تضعیف روحیه ها نشود؛ لذا او را به ساختمان بهدارى منتقل کردند که خالى بود و در بالاى تپه، در مدخل غربى شهر قرار داشت و این فرشته بى گناه، ساعاتى بعد، در میان شیوه و ضجه زن ها و بچه ها، جان به جان آفرین تسلیم کرد.

از 60 پاسدار غیر محلى، فقط 16 نفر باقى مانده بودند و آن هم 6 یا 7 نفر مجروح که قادر به جنگ نبودند و بقیه نیز خسته و کوفته و دل شکسته و گرسنه که به مدت یک هفته، تحت محاصره در سخت ترین شرایط، با مرگ دست و پنجه نرم مى کردند و اکثر دوستان خود را از دست داده بودند و هیچ امیدى به زندگى نداشتند. آب بر آنها قطع شده بود؛ زیرا تلمبه موتور آب را که خارج از شهر قرار داشت، آتش زده بودند. نان و آذوقه نداشتند؛ مهمات آنها به پایان رسیده بود؛ همه مرتفعات شهر به دست دشمن سقوط کرده بود؛ بیمارستان معروف پاوه، به دست آنها افتاده بود و همه 25 پاسدارش، به شهادت رسیده بودند.
در مقابل آنها، نیرویى بین 2000 تا 8000 نفر از همه گروه هاى چپى و راستى، با اسلحه سبک و سنگین، همه منطقه را زیر سیطره خود گرفته بودند.

از تیمسار فلاحى خواسته بودم که هر ساعت، یک هلى کوپتر بفرستند تا کشته ها و مجروح ها را تخلیه کنیم و همچنین غذا و آب و آذوقه و نیروهاى کمکى نیز وارد نماییم.
هلى کوپتر، ساعت 4 بعد از ظهر در محلى معین شده، بر زمین نشست. همه چیز آماده شد و آخرین پیام ها را به خلبان دادم و نوشته کوچکى نیز براى تیمسار فلاحى نوشتم و به دست خلبان دادم و هلى کوپتر صعود کرد؛ اما از روى اضطراب، زیر رگبار گلوله ها که خلبان مى خواست هر چه زودتر اوج بگیرد، کنترل خود را از دست داد و پروانه هلى کوپتر به تپه جنوبى تصادم کرد و شکست و هلى کوپتر که چند مترى بیشتر بالا نرفته بود، به زمین نشست و دوباره بلند شد و دوباره در منطقه دیگرى به زمین خورد و مثل فنر از نقطه اى بلند مى شد و در نقطه اى چند متر آن طرف تر، به زمین اصابت مى کرد و از آن جا که نیمى از پروانه اش شکسته بود، نیم دیگر پروانه، تعادل خود را از دست داده بود و پایین تر از حد معمول، پایین مى آمد و در هر چرخش خود، هنگامى که به زمین نزدیک مى شد، کسى را ضربه مى زد و بى جان بر زمین مى انداخت.

هلى کوپتر هر لحظه پایین مى آمد؛ کسى را بر زمین مى انداخت و خود خیزان خیزان به کنار عمارت بهدارى رسید و درست در کنار انبار مهمات و مواد انفجارى که تازه تخلیه کرده بودیم، در زاویه عمارت و تپه، محصور شد. موتور هلى کوپتر، همچنان مى گشت و پره هاى شکسته شده پروانه، همچنان با دیوار عمارت و تپه جنوبى اصابت مى کرد و ضربات سنگینى به هلى کوپتر وارد مى نمود. کابین هلى کوپتر، متلاشى شده بود و جسد نیمه جان دو خلبان آن، به بیرون آویزان شده بود؛ در حالى که پاى آنها همچنان در داخل کمربند صندلى گیر کرده بود و با گردش موتور و لرزش هلى کوپتر، اجساد آنها نیز تلوتلو مى خورد. مجروحین داخل هلى کوپتر نیز همه به شهادت رسیدند و اجساد آنها به هر طرف پراکنده شده بود. از همه غم انگیزتر، جسد همان دختر پرستارى بود که گلوله، پهلویش را شکافته بود؛ پایش در داخل هلى کوپتر و بدنش با روپوش سفید، خونین، از هلى کوپتر آویزان شده و گیسوان بلندش با دست هاى آویزانش، بر روى خاک کشیده مى شد.

همه دیوانه شده بودند. عده اى دیوانه وار، شیون مى کردند و سر خود را به دیوار مى کوبیدند. عده اى چشمان خود را گرفته بودند و ضجه مى زدند؛ عده اى دیوانه وار، به دور خود مى گشتند و کنترل خود را از دست داده بودند و گلوله دشمن نیز همچنان بر ما مى بارید؛ ولى کسى دیگر به مرگ توجهى نداشت و راستى که مرگ در آن لحظات، چقدر شیرین و گوارا و نجات دهنده بود. من نیز براى لحظه اى، آن قدر منقلب شدم که دنیا در نظرم تیره و تار شد و آن قدر شدت درد، عمیق و کشنده بود که سرتاپاى وجودم به لرزش افتاد... ولى یک باره در مقابل مسئولیت بزرگى که بر عهده داشتم، از کنترل پاسداران و هدایت دوستان و جلوگیرى از خطرات احتمالى آینده، به خود آمدم و تصمیم گرفتم که دریچه احساسات خود را ببندم؛ سنگ شوم و دیگر چیزى حس نکنم و در مقابل، به خدا توکل کنم و با آغوش باز، به استقبال سرنوشت بروم.

فوراً وارد عمل شدم؛ خود، صندوق هاى بزرگ مهمات را مى گرفتم و جوان دیگرى را مى گفتم که سر دیگر صندوق را بگیرد و آن را کشان کشان از محل هلى کوپتر دور مى کردیم. عده اى را فرستادم که پتو بیاورند و روى اجساد متلاشى شده بیندازند. چند نفرى را که شیون مى کردند و سر خود را به دیوار مى زدند، چند ضربه سیلى زدم و هر یک را به کارى گماشتم.

یکى از مصیبت هاى بزرگ، سقوط بیمارستان پاوه بود که 25 نفر پاسدار آن را وحشیانه کشتند؛ در حالى که اکثر آنها مجروح بودند و نمى توانستند از بستر بیمارى خارج شوند. همه آنها را به خارج بیمارستان، پشت دیوار بیمارستان بردند و به گلوله بستند و بعد بعضى را سربریدند و بعضى اعمال شنیع دیگرى انجام دادند که روى چنگیز را در تاریخ سفید کردند.
در این شب مخوف، فقط تعداد کمى پاسدار مجروح و دل شکسته، در میان محاصره هزاران مسلح ضد انقلاب، در میان گردابى از بلا و مصیبت، غوطه مى خوردند و فقط راه پرافتخار شهادت باقى مانده بود.
چه شبى بود؛ این شب قدر؛ این شب مقاومت؛ این شب تعیین کننده سرنوشت!

من هیچ امیدى به صبح نداشتم؛ دل به شهادت بسته بودم؛ با زمین و آسمان، وداع کرده بودم و فقط تصمیم داشتم که در آخرین معرکه زندگى، آن چنان ضرب شستى به دشمن نشان دهم که هر وقت اصحاب کفر و نفاق، آن را به یاد بیاورند، بر خود بلرزند.
از همه شهر پاوه، فقط دو نقطه در دست ما بود؛ یکى پاسگاه ژاندارمرى در غرب پاوه، زیر نظر شعبانى (شهربانى) و دیگرى محل پاسداران در وسط شهر که خود من در آن جا بودم.
به محض آن که خورشید غروب کرد و ظلمت شب بر همه جا سایه افکند، دشمنان از همه طرف پاسگاه را محاصره کرده و تا پشت دیوارهاى پاسگاه پیش آمدند و از پنجره هاى پاسگاه، با ژاندارم ها صحبت کردند و به آنها گفتند که ما با شما ژاندارم ها کارى نداریم؛ اسلحه خود را تحویل بدهید و به سلامت بروید؛ ما فقط مى خواهیم سر پاسدارها را ببریم.

حدود چهار صبح، آن چنان قتل و غارت همه شهر را فرا گرفته بود که گویى نیروهاى وسیع دشمن، در باتلاقى فرو رفته است و هیچ نیرویى قادر نیست که مهاجمین را از قتل و غارت خانه ها باز دارد و به سمت معرکه اصلى نبرد، یعنى خانه پاسداران معطوف کند؛ لذا چند ماشین با بلندگو آوردند و بلندگوها در وسط شهر به حرکت در آمدند و ندا دادند: هر کس وفادارى خود را به حزب دمکرات اعلام کند، در امن و امان است؛ ما فقط آمده ایم که پاسداران و دکتر چمران را سر ببریم!

صبح 27/5/58 بر بالاى دیوار خانه پاسداران بودم و به شهر مى نگریستم و گلوله از هر دو طرف، همچنان مى بارید؛ یک باره فریاد الله اکبر پاسداران به هوا بلند شد؛ پرسیدم مگر چه شده است؟ گفتند: امام خمینى اعلامیه اى صادر کرده است؛ اعلامیه اى تاریخى که اساس بزرگ ترین تحولات انقلابى کشور ما به شمار مى رود. امام خمینى، فرماندهى قوا را به دست مى گیرد و فرمان مى دهد که ارتش باید در عرض 24 ساعت، خود را به پاوه برساند و ضد انقلاب را قلع و قمع کند.

من اصلاً خبر نداشتم که اخبار هولناک پاوه، به کسى برسد و امام خمینى و ملت، از جریان پاوه با خبرند. فکر مى کردم که در محاصره ضد انقلاب در آن شب وحشتناک، به شهادت مى رسیم و تا مدت ها کسى با خبر نمى شود؛ اما بى سیم چى شجاع ژاندارمرى، در حالى که اتاقش زیر رگبار گلوله ها فرو مى ریخت، خود به زیر میز رفته و درازکش و میکروفن به دست، همه جریانات را به کرمانشاه مخابره مى کرد.

در پاوه، پیرمردى 60 ساله به سراغم آمد؛ با ریش سفید و درخواست کرد که او را به صف اول معرکه بفرستم تا به شهادت برسد. از او پرسیدم که چه تعلیماتى دیده است که چنین آرزویى دارد؟ با التماس و تضرع مى گفت: افتخار شهادت را از من سلب نکنید. جوان دیگرى هم به سراغم آمد که تک و تنها، فاصله کرمانشاه - پاوه را طى کرده بود و به هیچ گروه و کمیته اى وابستگى نداشت؛ مى گفت که یکه و تنهاست؛ در دنیا، هیچ چیز ندارد؛ حتى اسلحه هم ندارد و تنها چیزى که دارد، یک جان است.
یکى را مى دیدید که با یک کامیون هندوانه آمده است. کسى را دیدم که از خوزستان آمده بود و یک وانت شیرینى و شکلات آورده بود و پخش مى کرد.
تا آن لحظه که فرمان تاریخى امام صادر شد، ما حالت تدافعى داشتیم؛ اما بعد از فرمان منقلب کننده امام، دیگر جاى سکوت و تماشا نبود؛ وقت حرکت و قاطعیت و شجاعت بود.

آن جا بود که یک گروه پنج نفرى از پاسداران را به فرماندهى اصغر وصالى و چند نفر از اکراد، با یک آرپى جى مأمور کردم که به بالاى بزرگ ترین کوه هاى مسلط بر پاوه بروند و این پایگاه را از دست دشمن خلاص کنند. به خدا سوگند! این جوانان آن چنان عاشق و شیفته شهادت پیش مى رفتند که براى خود من غیر قابل تصور بود. از روى لبه کوه، تمام قد، با قد برافراشته مى دویدند. دشمن مى توانست بایستد و همه آنها را بر خاک بریزد؛ زیرا سنگرى محکم، قلعه اى محکم بر بالاى کوه داشت؛ ولى فرمان امام، آن چنان تحولى به وجود آورده بود، آن چنان ایمانى در دل جوانان ما ایجاد کرده بود و آن چنان خوف و وحشتى در دل دشمن انداخته بود که دشمن مى گریخت و دستان ما به سهولت به سوى آنان حمله مى کردند؛ بالاخره این قله بلند را به سادگى و به سهولت به زیر سلطه خویش در آوردند.

سه گروه، هر گروه پنج نفر از دوستان خود را تجهیز کردیم و آنها از سه طرف به سمت فرودگاه حمله کردند. به آنها گفته بودم که بعد از تصرف فرودگاه، تا تپه اول پیش بروند و در بالاى تپه مستقر شوند. آنها تپه اول را تسخیر کردند و به تعقیب دشمن پرداختند؛ تپه دوم را نیز به تصرف در آوردند و به تپه سوم رسیدند؛ تپه سوم را نیز تسخیر کردند. همان بیمارستان مخوف را بدون هیچ تلفات و خسارتى، به تصرف خویش در آوردند و دشمن از هر طرف فرار کرد و شهر را تخلیه نمود.
راستى که شب پیش که شب شهادت، شب ناامیدى، شب شکست و سقوط بود، با فرمان امام، آن چنان تغییر کرد که شب بعد به شب آرامش، شب امید و شب پیروزى مبدل شد.
چه کسى مى توانست چنین معجزه اى به وجود آورد که از یک شب هولناک و یک نقطه تاریک، چنین تحول و تحرکى خلق کند که مبدأ جنبش و حرکت و پیشروى به سوى انقلاب راستین اسلامى باشد.

در این چند روز مصیبت، مى توانم به جرأت بگویم که حتى یک قطره اشک نریختم و در برابر سخت ترین فاجعه هاى منقلب کننده، با این که در درون خود گریه مى کردم؛ ولى در ظاهر، قدرت خود را به شدت حفظ مى نمودم تا لحظه اى که در فرماندارى، به عکس امام برخوردم؛ یک باره سیل اشک ریختن کرد و همه عقده ها و فشارها و ناراحتى ها آرامش یافت و خوب احساس مى کردم که فقط یک قدرت روحى بزرگ، در یک ابرمرد تاریخ، قادر است چنین معجزه اى کند.

پاوه، میعادگاه فداییان راه خدا با طاغوتیان است که به قدرت ایمان و شهادت، بر نیروهاى کفر و ظلم و جهل پیروز شده اند.
پاوه، داستان شورانگیزى است که حماسه ها خلق کرده، اسطوره ها از خود به یادگار گذاشته و شهادت ها و فداکارى هاى بى نظیرى را بر قلب خود ضبط کرده است و شاهد جنایت هایى بود که در تاریخ سابقه نداشته است.
پاوه، اسمى لطیف است که در آن خشن ترین قتل عام ها صورت گرفته است.
پاوه با قله هاى سر به فلک کشیده اش، نمودار همت بلند جانبازان راه حق و اراده سخت و پولادین مبارزان انقلاب اسلامى ایران است.
پاوه که از جویبارها و چشمه سارها و مرغزارها و بوستان هایش، نسیم ملایمى مى وزد، بوى خون بى گناهان را پخش مى کند و ناله زنجیریان و شیون مادران داغ دیده را منتشر مى نماید.

 

 
 
جمعه 17 دی 1389  2:52 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:عملياتهاي دفاع مقدس > -خاطرات > ناگفته هايي از ماموريت پاسداران تهران در حماسه پاوه

خاطرات سيد علي اكبر مصطفوي
بازآفريني: محمد علي آقا ميرزايي
فرمان امام (ره) معجزه‌اي براي پايان غائله كردستان بود
از مريوان كه بازگشتم، بلافاصله كار آموزش نيروها را در پادگان ولي عصر (عج) پي گرفتم. مراحل جديد آموزش سخت و طاقت فرسا بود و با وجود اين كه نيروها جوان و پرانرژي بودند گاه فشار بسيار زيادي را در مراحل آموزش تحمل مي كردند. با اين حال چون آنها را كاملا توجيه كرده بودم كه اگر در محيط آموزشي مراحل يك عمليات واقعي را بگذرانند و با تمرينات فشرده و كاملا شبيه به يك عمليات جنگي خود را آماده كنند،

 

كمترين صدمه و آسيب را هنگام درگيري هاي واقعي خواهند ديد و به همين دليل با بردباري هم پاي خودم عرق مي ريختند و خود را پرورش مي دادند. مرداد ماه بسيار گرمي بود و اوج تابستان سال 58 با ماه رمضان هم مصادف شده و اين قضيه بر ديگر مشكلات آموزش مي افزود: ولي با اين حال بچه ها همه معتقد و با ايماني محكم اين را پرورش جسم و روح در كنار يكديگر مي ديدند و من از اين همه اخلاص لذت مي بردم.

هفته آخر ماه مبارك رمضان كه تقريبا اواخر نيمه دوم مرداد ماه محسوب مي شد را مي گذرانديم و در اين سال امام (ره) اعلام كرده بود تا جمعه آخر  ماه مبارك رمضان به نام روز جهاني قدس نامگذاري شود و بعد از نماز جمعه ملت هاي مسلمان در ايران و جهان براي هم دردي با ملت مظلوم فلسطين راهپيمايي كنند.
صبح روز بيست و پنجم مرداد ماه سال 58 پس از مراسم صبح گاه يك نفس همراه با نيروهاي در حال آموزش به تمرين مشغول بوديم؛ عرق از تمام وجودمان مثل چشمه مي جوشيد و من خود تمام حركات را با افراد انجام مي دادم.
در حال نرمش بوديم كه يكي از پرسنل اداري دوان دوان به سويم آمد و نفس زنان مرا به كناري كشيد و خبر داد كه شهر پاوه در وضعيت بسيار دشواري قرار گرفته، عده اي از پاسداران به شهادت رسيده اند و شهر و پايگاه آن كاملا در محاصره نيروهاي ضد انقلاب قرار گرفته است.

بدون اين كه وقت را از دست بدهم تا حكم ماموريت را برايم صادر كنند به سرعت عده اي از بهترين و كارآزموده ترين افراد را انتخاب كرده و خيلي خلاصه جريان را با آن ها در ميان گذاشتم . يك ميني بوس به ما دادند تا با آن خود را به منطقه برسانيم. ساعت 2 بعدازظهر همان روز به كرمانشاه رسيديم و بلافاصله به طرف سپاه كرمانشاه حركت كرديم. وقتي حكم را به نگهبان نشان داديم در را گشود و با ميني بوس وارد محوطه پايگاه سپاه شديم. هواي گرمي با گشودن در ميني بوس مثل موج به صورتمان سيلي زد. گرماي ظهر تابستان و تابش آفتاب در لباس نظامي و پوتين كمي آزار دهنده بود. البته بايد گفت كه هواي كرمانشاه ازتهران كمي بهتر بود.

بلافاصله خواهر دباغ فرمانده سپاه همدان به استقبالمان آمد و در حالي كه ما را به ساختمان هدايت مي كرد پس از احوالپرسي از وضعيت پاوه جويا شدم. نگران و هراسان بود و خبر داد كه شهر كاملا در محاصره نيروهاي ضد انقلاب قرار گرفته و آنها به بيمارستان شهر كه عده اي از پاسداران محافظت از آن را بر عهده داشتند و پادگان و پاسگاه حمله كرده و افراد بسياري را محاصره كرده اند. بسياري از اهالي نيز از شهر بيرون آمده و در اطراف سرگردان بودند.

كلا اخبار و اطلاعات او نشان مي دادكه فاجعه اي در پاوه روي داده و اگر دير بجنبيم هر لحظه ابعاد آن گسترش خواهد يافت.

نماز ظهر را در نماز خانه سپاه كرمانشاه اقامه كرديم و بدون معطلي راه پاوه را در پيش گرفتيم. بعد از نيم ساعت به روانسر رسيديم . شهر كوچكي كه تقريبا در وسط راه كرمانشاه به پاوه قرار دارد و اين راه را حدودا به دو قسمت مساوي تقسيم مي كند؛ اشتباه نكنم از هر طرف مسافتي تقريبا 30 كيلومتر.
تا به شهر رسيديم عده بسياري سپاهي كه بيشتر آنها را مي شناختم به استقبالمان آمدند و دور ما حلقه زدند . يك دفعه ابوشريف و كريم امامي را ديدم كه از بين جمعيت به سوي من مي آمدند . بسيار خوشحال شدم و از اين كه آنها را در روانسر ديدم روحيه تازه‌اي گرفتم، آنها با افرادشان كه حدودا 150 پاسدار مي شدند در اين شهر كوچك به آموزش مشغول بوده و از همه زودتر در جريان قرار گرفته بودند.

آنها در يك محوطه باز در كنار جاده اصلي شهر نيروهاي خود را آموزش مي دادند و چند اتاق پراكنده هم در اختيارشان بود. يكي از اتاق ها را براي جمع شدن و مشورت انتخاب كرديم كه به جاده نزديك‌تر بود. نشستيم تا از وضعيت به شكل كامل مطلع شويم .از مجموع اطلاعات دريافتيم كه ماه گذشته هنگام عمليات در مريوان و خنثي كردن آن توطئه بذر اين حمله و يورش ناگهاني را چون كينه اي چركين در دل ضدانقلاب كاشته ايم و چه بسا اگر به موقع و با هوشياري در مريوان عمل نمي كرديم همان ماه گذشته چنين جرياني با كشتار نيروهاي نظامي مريوان انجام شده و در اولين ماه هاي آزادي و پيروزي انقلاب كردستان را از دست مي داديم. آنها يك ماه تمام با شناسايي هاي متعدد و برنامه ريزي تمام نقاط حساس پاوه را انتخاب كرده و با استفاده از تبليغات نادرست مردم كرد را به اشتباه انداخته و عده اي از نيروهاي محلي را فريب داده و هزاران نفر نيروي رزمي با امكانات اهدايي عراق و احزاب منحله فعال در كردستان فراهم آورده و با تجارت افسران زبده فراري عرصه را بر نيروهاي مستقر در پاوه تنگ كرده بودند و فشاري طاقت فرسا بر نيروهاي در حال مقاومت وارد مي كردند . با كوچكترين سهل انگاري و تعلل نه تنها تمام افراد محاصره شده به شهادت مي رسيدند بلكه شهر نيز مطمئنا سقوط مي كرد.

افرادي را در كنار جاده گذاشته بودن تا از رهگذراني كه از سمت پاوه مي آمدند آخرين اخبار را دريافت كرده و بلافاصله به ما برسانند. تا آن لحظه دريافته بوديم كه در آن شرايط بحراني صبح همان روز از نخست وزيري به شهيد چمران ماموريت داده بودند تا براي خاتمه دادن به محاصره پاوه وارد عمل شود و او با تيمسار فلاحي و سه نفر از پاسداران نخست وزيري ساعت 5 بعد از ظهر روز 25 مرداد ماه با يك فروند هلي كوپتر 214 عازم پاوه شده و در نزديكي پاسگاه ژاندارمري كه قسمت شمال غربي پاوه قرار داشت فرود مي آيند و با هم رزمان خود به سرعت در زير بارش گلوله هاي دشمن خود را به دژ محكم ژاندارمري رسانده و درمحاصره قرار مي گيرند.گويا تيمسار فلاحي و خلبان و خدكه هلي كوپتر از شدت آتش دشمن پاوه را ترك كرده و براي آوردن كمك باز مي گردند. خبر مي رسيد كه شهيد چمران با حفظ پاسگاه و دادن روحيه و نمايش دلاوري، نقش برجسته اي در جلوگيري از سقوط پاسگاه ايفا مي كند و تا هنگامي كه ما به ياري آنها بشتابيم او به حق ناجي پاسگاه و دلاور مرد مقاوم در حلقه محاصره دشمنان بود و با دليري وصف ناپذيري به مبارزه و مقاومت و روحيه دادن به ديگران مي‌پرداخت. به سرعت طرح يك عمليات براي نجات محاصره شدگان را ريختيم. در همان لحظات خبر رسيد كه شهيد اصغر وصالي با 60 نفر از پاسداران همراه براي ياري به محاصره شدگان از مريوان عازم پاوه شده و نهايتا آنها نيز بعد از مدت ها مبارزه جانانه با دشمن نهايتا در حلقه محاصره افتادند و به شدت در معرض خطر قرار گرفته بودند

بعد از دريافت اين خبر با واقع بيني به اين نتيجه رسيديم كه اگر ما هم بدون يك طرح درست و ابزار كافي دست به حمله بزنيم سرنوشتي چون دكتر چمران و شهيد وصالي خواهيم يافت. دوباره خبر فاجعه بار ديگري رسيد كه يك هواپيماي جنگنده در ارتفاعات مشرف به شهر سقوط كرده و خلبان آن عليرضا نوژه به شهادت رسيده بود. بعدها نام پايگاه هوايي همدان كه اعزام كننده آن هواپيما بود به نام اين شهيد مزين شد.

اين اخبار ما را به شدت ناراحت و نگران كرده بود و بعد از مدت‌ها بحث و بررسي و مرور راه هاي وصول به شهر و كارشناسي منطقه، متفقا به اين نتيجه رسيديم بايد امكانات مناسب خصوصا سلاح هاي سنگين مثل خمپاره انداز 120 ميلي متري و تيربارهاي سبك و سنگين و توپ هاي 106 ميلي متري و ... تهيه كرده و با ستوني قدرتمند راهي پاوه شويم.
در همين حال دوباره خبر رسيد كه هلي كوپتري كه براي حمل مجروحان به بيمارستان پاوه نزديك شده بود نيز مورد اصابت آتشبارهاي ضد انقلاب قرار گرفته و سقوط كرده است.

خلبان اين بالگرد شهيد مهدوي كلايي از روستاي ملك كياي قائم شهر و كمك خلبان آن شهيد محمد رضا وجداني به شهادت رسيده بودند. اين اخبار ما را وا مي داشت تا به سرعت وارد عمل شويم. من در استفاده از سلاح هاي سنگين تخصص كافي داشتم و سالها كار با انواع و اقسام سلاح هاي سنگين، تجربه بالايي به من بخشيده بود. بنابراين از ابوشريف درخواست كردم تا به عنوان فرمانده كل عمليات سپاه پاسداران انقلاب اسلامي نامه اي بنويسد تا از لشكر 81 كرمانشاه كه انواع سلاح هاي سنگين را داشت اين ادوات را دريافت كنيم و با قدرت و سرعت بعد از نماز صبح وارد عمل شويم.

در حال بررسي اين طرح بوديم كه يكي از نگهبانان خانمي كه به شدت پريشان و آشفته بود و ترس از تمام وجودش مي باريد به اتاق راهنمايي كرد و او پرستار بيمارستان پاوه بود كه از مهلكه جان به در برده بود. از اطلاعاتي كه داد فهميديم ضد انقلاب 25 پاسدار محافظ بيمارستان را كه همگي جزو بهترين نيروهاي سپاه بودند به شهادت رسانده و پيكرهاي پاكشان در بيمارستان به همراه عده اي از مجروحين كه قبلا با بدترين وضعيت شهيد شده بودند در گوشه و كنار پراكنده رها شده است. او گفت كه تا وقتي مقاومت مي كردند و هنوز چند نفر از آن ها زنده بودند چند شهيدشان را به خاك سپرده بودند ولي با يورش صدها نفر يكي يكي به شهادت رسيده و اجساد پاكشان كه برخي با زشت ترين شكنجه ها به معبود پيوسته بودند در گوشه و كنار سلاخي شده براي تضعيف روحيه مقاومان در معرض ديد قرار داشت. فقظ دو پاسدار توانسته بودند خود را نجات دهند كه يكي از آنها به احتمال بسيار با اوصافي كه مي كرد يكي از پاسداران دستمال سرخ همراه با شهيد اصغر وصالي بود. بعدها از قول اصغر وصالي شرح دلاوري يكي از پاسداران به نام طاهر قاسم نيا را شنيدم. او نيز از دوستان من در گارد جاويدان بود كه از نظر ايمان، تقوا، قدرت بدني و آموزش نظامي انسان كم نظيري بود و از قبل انقلاب به مبارزه پرداخت و بلافاصله پس از پيروزي انقلاب با من به سپاه آمد و زير نظر من مربي عده‌اي از پاسداران شد. شهيد وصالي در مورد او و حماسه‌سازي‌اش در پاوه در يك نوار صوتي بعد از صحبت در مورد فجايع بيمارستان عينا چنين گفته است: احمد انصاري به اتفاق 7 نفر زخمي كه مهماتشان در بيمارستان تمام شده بود. اينها با دست خالي به طرف اون‌ها حمله كردن، متاسفانه اون‌ها گرفتن‌شون و همه رو درجا اعدام كردن و زخمي هايي كه هر كدوم چند گلوله به بدنشون خورده بود و سرسختانه مبارزه مي‌كردن و حاضر نبودن زودتر از برادرهاي ديگرشون بذارن برادرهاشون شهيد بشه و اينها زنده باشن، اينها ايستادن جنگيدن كه بعد اينها رو به وضع فجيعي كشتن، زنده بودن گرفت‌شون با سر نيزه با كارد با خنجرهايي كه كمرهاشون بود به وسيله اينها، اينها رو مي‌كشتن، حتي گلوي بعضي از برادرها رو هم بريدن، سرشون رو بريدن كه خود من صحنه رو دقيقا يادم مي‌آيد كه اينها چطور وحشيانه بالاي سر اينها مي‌رفتن و بدترين اعمال رو، روشون انجام مي‌دادن و يكي از بچه هايي از همين دستمال سرخ‌ها كه بيش از 18 سال سن نداشت و كوچك‌ترين‌ها بود و چند گلوله به بدنش خورده بود و زخمي بود، بعد خودش رو مخفي كرده بود ساعت 4 بعدازظهر پيداش كردن و چند روز اين رو به اسارت برده بودند و اصلا معجزه بود زنده برگشتن اون، تنها كسي بود كه تو دست دشمن رفت و زنده برگشت. قاسم طاهرنيا، يك درجه دار گارد جاويدان بود، داراي كمربند مشكي در كاراته و مربي آموزش ورزش‌هاي رزمي در سپاه، اين از اون كساني بود كه ايمان خالصانه به انقلاب آورده بود، قيافه‌اي داشت سياه با موهاي فري دقيقا عين بلال حبشي اين موذن پيغمبر بود، قيافه اون و ياد اون رو تداعي مي‌كرد. اين قاسم طاهرنيا، چنان تاكتيك خاصي در جنگ استفاده مي‌كرد مني كه مسئول اون ها بودم و فرمانده عملياتي‌شون بودم و در كار خودم سابقه نظامي داشتم حسرت مي‌خوردم به اين شيوه جنگي اين، اين طوري اسلحه‌اش رو شليك مي‌كرد كه يك صداي موسيقي ازش بيرون مي‌اومد و اين بسيار مشكله و اون شهيد شد و اين ستون، اين حلقه محاصره رو شكافت تو بيمارستان و فرار كرد و چند نفر رو هم با خودش آورد بيرون و موفق شد جون چند نفر رو حدود 10 نفر رو نجات بده ولي به خاطر اين كه يكي از برادرهاي شهيد تير خورده افتاد بود و فرياد زده بود برادر قاسم من تير خوردم. با يك جهش عظيم با اين كه تيري خورده بود تو پاش از يك ارتفاع بلندي مي‌پره خودش رو مي اندازه روي اين كه در همين پرش بود كه دشمن سوراخ سوراخش مي‌كنه كه شهيد مي شه در حالي كه اون مي‌تونسته راحت برگرده، اينها چيه؟ جز اين كه كربلا رو تداعي مي‌كنه و شهامت‌ها و از خودگذشتگي‌ها، در اين جا بهتره يادي هم از برادر قهرمان‌مون كه اتكاي عجيبي به خدا داشت و ما انتظار نداشتيم كه از افراد دولت مسئولين اجرايي كسي در اونجا باشه. ولي دكتر چمران با شجاعت تمام به ما پيوست و تا آخرين لحظه مقاومت كرد.

شهيد چمران بارها به من براي انتخاب چنين افرادي براي‌ آموزش در سپاه تبريك گفته بود. اينها پهلوانان و قهرماناني بودند كه مي‌توانستند فقط به كار آموزش بپردازند، ولي ترجيح دادند خود در ماموريت ها شركت كرده و آموزش‌هايشان را عملا به اجرا بگذارند و شهادت را آگاهانه در آغوش كشند، 5 روز در هفته‌نامه پاسداران ارگان سپاه پاسداران انقلاب اسلامي كه در تاريخ 31 مرداد سال 1385 مصادف با 28 رمضان 1399، شماره 11 كه ويژه‌نامه به ياد پاسداران شهيد پاوه چاپ شده بود عكس قاسم طاهرنيا را ديدم كه با وجود اين كه گلوله به پايش اصابت كرده بود به گفته پرستاران خود با ملحفه جلوي خونريزي را گرفته و چنان جانانه دفاع كرد و آنقدر ضدانقلاب را به هلاكت رسانده بود كه وقتي پيكر او را مي يابند يك خشاب تير بر سينه بي‌جانش خالي مي‌كنند.

 باري او با گريه و اندوه بسياري خبر شهادت پرستار همكارش فوزيه شيردل را هم داد. وضع روحي مساعدي نداشت و گويا با آمبولانس بيمارستان خود را از محاصره نجات داده و يكي از پاسداران كم سن و سال را كه به شدت زخمي شده بود را با پوشاندن لباس پرستاري با خود به روانسر آورده بود. فهميديم كه قتل و عام پاسداران بيمارستان پاوه سه شبانه‌روز گذشته به وقوع پيوسته. چنان منقلب و ناراحت بوديم كه گاه مي‌خواستيم بدون برنامه وارد عمل شده و با پيروي از احساسات خود را به دل حادثه بزنيم، ولي تجربه و عقل نهيب مي‌زد كه بايد براي نجات بازماندگان و افرادي كه به اميد ياري مقاومت مي‌كنند، دقيق و حساب شده عمل كنيم هر چند اگر تا فردا به ياري اين دلاوران نمي‌شتافتيم، شهادت همگي حتمي بود.

 نامه تهيه ملزومات و سلاح‌هاي سنگين را از ابوشريف گرفتم و به همراه يكي از نيروها به سرعت راهي كرمانشاه شدم. دائم به دكتر چمران و اصغر وصالي و پاسداراني كه در بدترين وضعيت هنوز مقاومت مي‌كردند فكر مي‌كردم و از اين كه تنها اميد آنان پس از خداوند به ياري و پشتيباني ما بود خود را و استرس و فشار شديد روحي و رواني مي‌ديدم ولي منطق حكم مي كرد كه با خونسردي و آرامش ون صلابت همچون مولايمان علي (ع) و رهبرمان امام خميني با ناكامي‌ها و فجايع روبه‌رو شوم.

 بلافاصله پس از رسيدن به شهر وارد محل لشكر 81 كرمانشاه شدم. به ستاد لشكر مراجعه كردم و با يكي از افسران ارشد روبه‌روشدم. نامه ابوشريف را به او دادم. او با تاني نامه را خواند و اعلام كرد كه بايد از طريق سلسله مراتب اقدام كنيم و من فقط با دستور مافوقم مي‌توانم اين لوازم را تحويل شما دهم.
 در حالت معمول حرف او كاملا درست و منطقي بود و من چون قبلا در ارتش خدمت كرده بودم، مي‌دانستم كه درست مي‌گويد و مقررات به او اجازه چنين كاري را نمي‌‌دهد، ولي وضعيت ويژه‌اي كه داشتيم ما را بر آن مي‌داشت كه به شكل انقلابي به ياري انسان هاي بي‌پناهي كه در معرض شهادت قرار داشتند بشتابيم و در اين وضعيت اصلا نمي‌توانستيم حرف او را بپذيرم.

وضعيت نيروهاي پاوه را كاملا با او در ميان گذاشتم. كمي تحت تاثير قرار گرفت ولي باز هم حرف خود را تكرار كرد. از او خواستم به تهران زنگ بزند و با تشريح وضعيت كسب تكليف كند. تلفن زد ولي جواب تهران اين بود كه بايد مكاتبه صورت پذيرد و در واقع در آن وقت غروب ما را سنگ قلاب كردند و قاطعانه جواب منفي دادند.
 با نااميدي بيرون زدم. خورشيد در خون فرو مي‌نشست و اميدهاي من نيز چون آخرين انوار خورشيد بي‌فروغ و بي‌رنگ‌تر مي‌شد.

خود را به اتومبيل جيب آهو رساندم. راننده به من زل زد. درنگ جايز نبود. دستگيره در را گرفتم و با سرعت سوار شدم و به راننده گفتم با سرعت به روانسر برو. در راه به اين فكر مي‌كردم كه بدون ادوات و سلاح‌هاي سنگين چه مي‌توانستيم انجام دهيم. مطمئن بودم كه دشمن حساب شده عمل كرده و با وجود ايمان كامل و شجاعت هرچه تمام‌تر نيروهاي ما، حتما پيروز نخواهيم شد و ما نيز به سرنوشت ديگران دچار خواهيم شد. تنها معجزه‌اي شايد مي‌توانست افراد در محاصره را از اين وضعيت دشوار نجات دهد و آنان را از مرگ حتمي برهاند. هم آنها و هم ما كه مي‌خواستيم صبح زود روي ارتفاعات با چند هلي‌كوپتر 214 كه 150 نفرمان را در خود جاي دهد، هلي برن كنيم و خود را براي ياري محاصره شدگان به دهان اژدها بيفكنيم. اين را در جلسه با ابوشريف و كريم امامي به عنوان آخرين راهكار و فقط براي بررسي و داشتن طرح در هر حالتي مصوب كرده بوديم و مي‌دانستم بچه ها در روانسر اصلا امكان اين را نمي‌دادند كه بدون ادوات سنگين برگردم و اين طرح فقط براي احتمالات دور از ذهن در نظر گرفته شده بود. با خود فكر كردم آيا بازگشت من بدون ملزومات روحيه افراد را پايين نخواهد آورد؟ ولي جايي در قلبم نهيب مي‌زد كه اين افراد همه مهيا و آماده شهادتند. ممكن است ناراحت شوند، ولي نااميد نه. نااميد شيطان است. به خود روحيه دادم تا بتوانم اين روحيه را به بقيه نيز منتقل كنم. به روانسر رسيديم. ابوشريف و كريم امامي و 150 پاسدار در گوشه و كنار جاده ايستاده بودند و تا جيپ ما را ديدند همه جلو آمدند. نگاه ابوشريف سرشار بود از پرسش‌ و اين كه چرا تنها آمدي؟ جريان را به او گفتم. كم‌كم همه به موضوع پي بردند و پراكنده شدند تا هنگام صبح كه بخواهيم عمليات كنيم با خود و خدايشان خلوت كنند. عده اي هم دور هم جمع شدند و شروع كردند به صحبت و روحيه دادن به همديگر.

 ابوشريف،‌ امامي و من باز هم دور هم جمع شديم و به عنوان آخرين تلاش قبل از هلي‌برن صبح بر آن شديم تا دوباره به لشكر برويم و با افراد نظامي انقلابي گفتگو كنيم. (شايد معجزه‌اي شود و آنها بتوانند بدون دخالت مسئولانشان ادوات را در اختيار ما قرار دهند... و معجزه روي داد. پيام تاريخي امام (ره) از راديو موجي از شعف و شادي را به ميانمان آورد. بچه‌ها مي‌خنديدند، اشك مي‌ريختند، يكديگر را مي‌بوسيدند، لحظه توصيف‌ناپذيري بود...

ابوشريف و من به اين نتيجه رسيديم كه با صدور چنين فرمان قاطعي ديگر نيازي به مراجعه مجدد به لشكر نيست. مي‌دانستيم كه صبح زود صدها نفر از سپاهيان، ارتشيان و مردم عادي راهي روانسر خواهند شد. اطمينان داشتم كه از هم اكنون عده بسياري راه پاوه را در پيش گرفته‌اند. شكر خداي را به جاي آوردم و دوباره براي طرح‌ريزي عمليات به اتفاق ابوشريف و امامي جلسه‌اي تشكيل داديم و لحظاتي را پس از آن استراحت كرديم تا با قدرت و نيرو صبح زود عازم شويم...

هنوز اذان صبح را نگفته بودند كه موج افرادي كه بنا به فرمان امام (ره) براي اداي تكليف آمده‌ بودند به ساحل ايماني روانسر برخورد كردند. افرادي را مامور كرديم تا نيروهاي تازه رسيده را سازماندهي كنند. درميان افرادي كه مي‌آمدند، يك گروه از ارتشيان با سلاح‌هاي سنگين دقيقا از همان نوعي كه مورد نياز ما بود رسيدند. به سرعت جلو رفتم و از آنها پرسيدم كه آيا مي‌توانيد از اين سلاح‌ها استفاده كنيد. بيشتر آنها فقط به فرمان امام با ابزارهايي كه در اختيارشان بود آمده بودند و من از آنها خواستم كه با من همكاري كنند و اطمينان دادم كه متخصص در استفاده از اين سلاح‌ها هستم.

دسته دسته نيروهاي داوطلب به روانسر مي‌رسيد. نماز صبح را كه خوانديم تعداد افراد آنقدر زياد شده بود كه فقط به افراد ارتشي و سپاهي اجازه عمليات داديم و مردم عادي را براي احتياط به كرمانشاه بازگردانديم تا افراد را سازماندهي كنيم. آفتاب نيز همچون اميد رزمندگان اسلام بالا آمد و شعاع‌هاي طلايي خود را بر قله‌ها و بلندي‌ها انداخت.كريم امامي به همراه عده اي از پاسداران براي تامين منطقه روانسر ماند. ابوشريف مسئوليت نيروهاي سپاه را به عهده من گذاشت و خود براي سركشي به اطراف و نقاط مختلف با عده‌اي راهي شد. دوستان مربي خودم محمدرضا ابراهيمي‌، علي اشرف اميري، فرج الله مهدوي‌نيا و صاحب علي رسولي و محمد حسين نقدي را در روانسر مامور كنترل اوضاع كردم. نيروهاي ارتشي نيز با فرماندهي يكي از افسران رده بالاي داوطلب در يك ستون به همراه ما به حركت درآمدند. من دريك نفربر پي‌ام‌پي ارتشي كه يك خمپاره‌انداز 120‌م.م در آن جاسازي شده بود و تيربار گرينف كه خود پشت آن قرار گرفتم جلوي ستون به حركت درآمدم و ستون قدرتمند داوطلب مركب از ارتشيان و سپاه به سوي پاوه به دنبال نفربر پي‌ام‌پي به راه افتادند.
هر نقطه مشكوكي را كه مي ديدم با خمپاره 120 م‌.م كه شعاع تركش آن 400 متر است مي‌كوبيدم و در طول حركت دائما ارتفاعات را با تير بار مورد هدف قرار مي دادم.
بقيه ستون هم چنين مي‌كرد و حركت چنين ستوني با اين همه صلابت و قدرت، رعب و هراسي در دل اشرار انداخته بود، طرفه‌ اين كه هم زمان با ما از لشكر يك مركز امير خلبان محمد كريم عابدي با يك فروند هلي‌كوپتر شونك و 50 نفر از نيروهاي زبده لشكر 21 حمزه با حمايت سه هلي‌كوپتر كبرا به خلباني شهيد شيرودي، شهيد كشوري و شهيد پيشگاه هاديان نيز براي شكست حصر پاوه به حركت درآمده بودند كه هنگامي كه ما به شهر رسيديم آنان نيز به ارتفاعات مشرف به شهر مستقر بودند و علاوه بر هلي‌برن نيروها، هلي‌كوپترهاي كبرا ارتفاعات صعب العبور را به رگبار بسته و ضدانقلاب را به وحشت افكندند.شهيدشيرودي

 باري، قبل از رسيدن به پاوه به پاسگاه ژاندارمري قوري قلعه رسيديم. در آنجا عده بسياري از كردهاي روستا و اطراف و اكناف به استقبالمان آمدند. همه آنها تقريبا مسلح بودند. در اين هنگام يكي از پيشمرگان كرد مسلح به من گفت كه بيشتر اين افراد ضدانقلابياني هستند كه از وحشت خود را در قالب مردم معمولي جا زده‌اند. به سرعت دستور دادم همه را محاصره كرده و خلع سلاح كنند. در حال جمع كردن انواع سلاح‌هاي سبك بوديم كه دو فروند هلي‌كوپتر در كنار جاده فرود آمدند. اولين نفري كه هلي‌كوپتر پياده شد تيمسار شهيد فلاحي بود كه قبلا در ماموريت اول مريوان با او آشنا و دوست شده بودم. در آن شرايط حضور او بسيار شادي‌بخش بود. جلو آمد و من جريان و وقايع را كاملا با او مطرح كردم و در مورد افراد خلع سلاح شده توضيحات لازم را دادم، پس از بررسي اوضاع سوار بر هلي‌كوپتر شد و رفت.
 ستون به حركت خود ادامه داد و سبب متواري شدن دشمن در ارتفاعات شد كه تاكنون با سلاح هاي سنگين به آنها حمله نشده بود و صداي شليك‌هاي بي‌وقفه ترس در وجودشان افكنده بود. آنها مي‌گريختند و برخي نيز به دست نيروهاي ستون به هلاكت مي رسيدند.
 به نزديك پاوه رسيديم. در كنار شهر ستون را متوقف كردم. قبل از شهر بيمارستان قرار داشت كه در اطراف و داخل آن اجساد پاك پاسداران جان بركف كه دليرانه مقاومت كرده بودند به چشم مي خورد و نشانه‌هاي وحشيگري و مثله كردن به چشم مي‌آمد. فرصت جمع‌آوري شهدا و دفن آنها نبود. چرا كه بايد سريع شهر را در اختيار مي‌گرفتيم. امير خلبان محمد كريم عابدي هم رسيده بودند و هلي‌كوپترهاي كبرا مشغول هلاكت ضدانقلاب بودند. با قدرت، صلابت، پيروزي و افتخار ستون به شهر وارد شد و ضدانقلابيون به هر سو گريختند. تعدادي خود را در ميان جمع مردم پنهان كرده بودند. سپاه و ارتش بر شهر چيره شدند و ارتفاعات از اشرار تهي ماند.
پيشمرگان انقلابي افراد خائن كه پنهان شده بودند را شناسايي و افراد آنها را دستگير كردند. وظيفه تامين شهر با سپاه و وظيفه تامين و حراست از اطراف و بلندي‌هاي شهر به ارتش واگذار شد.
 ناگفته نماند سردار آزاده احمد روزبهاني و آزاده عطاءالله تاجيك نيز نقش برجسته‌اي در پاكسازي شهر پاوه ايفا كردند. همه به جمع‌آوري پيكر شهدا خاصه آنان كه سه روز در زير آفتاب قرار گرفته و وضعيت تاسف‌باري به وجود آورده بودند مشغول شدند. آن روز حجت‌الاسلام هادي غفاري در كار جمع‌آوري پيكر پاك شهدا تلاش بسياري كردند.
 پس از آزاد سازي كامل شهر با محاصره شدگاني كه نجات يافته بودند در مورد وضعيت عمومي آنان و حمله صحبت كرديم و همه معتقد بوديم لطف و عنايت خداوند بود كه باعث شد پيام نجات‌بخش امام (ره) صادر شود و الحق كه اين معجزه اي بود كه ما به چشم ديديم.
 پس از تامين تمام مناطق جويا شدم تا شهيد چمران را ببينم ولي ايشان براي مبارزه در سنگر ديگري بلافاصله عازم شده بودند و ديدار بعدي ما هنگام فوت آيت‌الله طالقاني در پادگان سردشت تازه شد و مفصلا در مورد وقايع پاوه و عمليات هاي آينده گفتگو و تبادل نظر كرديم. بايد اين جا ذكر كنم كه هيچ گاه مقاومت جانانه دكتر چمران، شهيد اصغر وصالي و پاسداران محاصره شده در پايگاه شهر و بيمارستان به فراموشي سپرده نخواهد شد و قصه دليري آنها در تاريخ ثبت خواهد ماند. پس از فارغ شدن از تمام امور، مجريان توسط آيت‌الله محمد صادق خلخالي محاكمه شده و حكم برخي از آنان در همان محل بيمارستان به اجرا درآمد. اين نيز نكته جالبي است، آزادسازي پاوه در روز 26 مرداد سال 58 صورت گرفت و خود من نيز سال 69 يعني ده سال بعد در 26 مرداد از چنگ جلادان بعثي آزاد شدم.
 

 
 
جمعه 17 دی 1389  2:54 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:عملياتهاي دفاع مقدس > -خاطرات > کردستان مرکز توطئه گران ضد انقلاب

شهید دکتر مصطفی چمران:
کردستان مرکز توطئه گران ضد انقلاب
کردستان، مرکز توطئه‌گران ضد انقلاب بود، که سرنوشت انقلاب را به محک امتحان گذاشته بودند و اگر در کردستان، امپریالیسم و طاغوت و عمال داخلی آن‌ها پیروز می‌شدند، مسلماً نظیر همان برنامه شوم را در خوزستان، گنبد، آذربایجان و بلوچستان ... پیاده می‌کردند تا انقلاب اسلامی ما را به طور کلی نابود کنند،

 

بنابراین سقوط کردستان فقط متضمن تجزیه یک منطقه از خاک وطن نبود، بلکه معادل نابودی انقلاب و استقلال ایران بود. و پاوه میعادگاه نیروهای چپ و راست برای انفجاری سرتاسری در همه کردستان به شمار می آمد که بالاخره به همه ایران منتشر می‌شد، بنابراین سقوط پاوه در آن شب تاریخی، سرآغازی برای شعله کشیدن آتش توطئه در سرتاسر کردستان، و سپس زیربنایی برای اسقاط نظام اسلامی ایران بود و می‌بینیم که سرنوشت انقلاب ما به این شب مخوف در پاوه بستگی داشت و ایمان و شهادت رزمندگان پاوه تعیین کننده جهت این سرنوشت تاریخی بود.

پاوه ـ هم‌چون نقطه عطفی در انقلاب

پاوه هم‌چون ستاره‌ای تابناک بر فرق آسمان انقلاب اسلامی ایران می‌درخشد، پاوه نطقه عطفی است که به سیاست 6 ماهه سکوت و انتظار دولت و ارتش پایان داده است و برای اولین بار، با قاطعیت و سرعت و قدرت، دشمنان را بر جای خود نشانده است. پاوه، بزرگترین ضربتی است بر گرده امپریالیسم و صهیونیسم که آرزوی پیروزی نظامی خود و سقوط انقلاب اسلامی ایران را به گور ببرند. پاوه میعادگاه فداییان راه خدا با طاغوتیان است، که به قدرت ایمان و شهادت بر نیروهای کفر و ظلم و جهل پیروز شده‌اند. پاوه، داستان شورانگیزی است که حماسه‌ها خلق کرده، اسطوره‌ها از خود به یادگار گذاشته، و شهادت‌ها و فداکاری‌های بی‌نظیر را بر قلب خود ضبط کرده، و شاهد جنایت‌هایی بوده که در تاریخ سابقه نداشته است. پاوه، اسمی لطیف، که در آن خشن‌ترین قتل عام‌ها صورت گرفته است. پاوه، که قله‌های سر به فلک کشیده‌اش، نمودار همت بلند جانبازان راه حق، و اراده سخت و پولاد مبارزان انقلاب اسلامی ایران است. پاوه، قبله‌گاه دل‌های دردمند و دیده‌های گریان و دعاهای پرسوزی بود که هزاران مومن به انقلاب، در آن شب مخوف، به سوی پاوه توجه می‌کردند و از خدای بزرگ خواستار پیروزی حق بر باطل بودند. هزاران نفر در پشت نخست وزیری گرد آمدند و تقاضای اسلحه کردند که به پاوه بروند و علیه ضد انقلاب بجنگند، از گوشه و کنار دنیا، سیل تلگراف و تلفن سرازیر شده بود که چرا دولت به رزمندگان پاوه کمک نمی‌کند و چرا ضد انقلاب را ریشه کن نمی‌نماید؟ موجی از احساسات پاک از طرف مومنین مسوول و متعهد در سرتاسر کشور به وجود آمده بود که هم‌چون آتشفشان زبانه می‌کشید و ریشه‌های خیانت و جنایت ضد انقلاب را می‌سوزانید.

بالاخره، آخرین دقایق روز 26/5/58 در گردابی از مصیبت‌های سخت، و طوفانی از حمله‌های همه جانبه، هزاران مسلح خونخوار به پایان رسید، و با غروب آفتاب استعمار و ضد انقلاب منتظر غروب انقلاب اسلامی ایران بود، جنگی سخت از هر طرف آغاز شد، و هجوم دشمن مثل سیل می‌آمد که آخرین بقایای مقاومت را ریشه کن کند و باقیمانده‌های پاسدار را در خون غرق نماید، تا در خطه کردستان دیگر کسی نتواند از امام امت پشتیبانی کند، و یا به اسلام و انقلاب اسلامی ایران معتقد و ملتزم باشد. از شب تا به صبح رگبار گلوله‌های سبک و سنگین و خمپاره‌ها و راکت‌ها می‌بارید، و دشمن که به سرعت پیروزی خود، مغرورانه رجز می‌خواند، و بی‌مهابا پیش می آمد و هر چه را در مسیر خود می‌یافت می‌سوزانید و ریشه کن می‌کرد. چه شب هولناکی بود، رگبار گلوله از هر طرف می‌بارید، و جوانان ما یکی بعد از دیگری به خاک می‌افتادند. همه پاوه محاصره شده بود. روحیه‌ها ضعیف بود. و دشمنان همه اطراف را محاصره کرده بودند. و از همه‌ی اطراف گلوله می‌بارید و شهر در خطر سقوط قرار داشت، و چه آشوب و غوغایی به پا شده بود، همه مضطرب و ناراحت بودند. در این شب مخوف، فقط تعداد کمی پاسدار مجروح و دلشکسته در میان محاصره هزاران مسلح ضد انقلاب، در میان گردابی از بلا و مصیبت غوطه می‌خوردند، و فقط راه پرافتخار شهادت باقیمانده بود، پرچمداران انقلاب با حقانیت و مظلومیت خاصی در خون خود می‌غلطیدند، و نوکران اجنبی و خونخواران ضد انقلابی پیروزی منحوس خود را جشن گرفته بودند، و رقصان و پای کوبان همراه با غرش خمپاره‌ها و رگبار مسلسل‌ها پیش می‌رفتند. و مغرورانه اطمینان داشتند که در آن شب سیاه آخرین ندای حق و انقلاب را در گلوی آخرین رزمنده شهید برای همیشه خفه می‌کنند، و خبر شوم شکست انقلاب را همراه با سقوط جمهوری اسلامی ایران به طاغوت‌ها و ارباب‌ها و ابرقدرت‌ها بشارت می‌دهند! طاغوتیان نیز با بی‌صبری تمام منتظر اخبار شاد و شوم خود بودند و لحظات آخرین پیروزی را با لذت و حرص و ولع نوش می‌کردند...

چه شبی بود، این شب قدر، این شب مقاومت، این شب تعیین کننده سرنوشت ... و اما معجزه‌ای رخ داد. معجزه‌ای بسان پیروزی انقلاب اسلامی ایران، آن‌چنان کوبنده و زیر و رو کننده که برای هیچ کس قابل تصور نبود و سرنوشت جنگ را عوض کرده و در صبح پیروزی پیام زیر به ملت ایران تقدیم شد. فرمان امام صادر شد، به کوه‌هاو دره‌ها و دشت‌ها لرزه در انداخت، پاسداران از جان گذشته با فریاد الله اکبر می‌خروشیدند، و زمین و آسمان لبیک می‌گفتند، چه معجزه‌ای! که فقط از مردان برانگیخته خدا میسر است و بس.
نیروهای دشمن از هر سو پا به فرار گذاشتند. و مومنین به انقلاب آن‌چنان نیرو و قدرت گرفتند که دست به پیشروی زدند، تپه بالای ژاندارمری را که در دست دشمن بود با یک هجوم شجاعانه فقط با یک شهید تسخیر کردند، و باز منطقه وسیع و خطرناک راه نوسود را با یک یورش قوی پاکسازی نمودند و فقط یک شهید دادند، و بیمارستان مشهور قتلگاه را نیز بدون هیچ تلفاتی به تصرف درآوردند. و چنان روحیه و قدرتی یافتند که می‌توانستند هر دشمن قوی پنجه‌ای را از پای درآوردند. و بعد نیروهای کمکی با شور و هیجان زاید الوصفی فرا رسید، هلیکوپترها مرتباً فرود می‌آمدند و نیروهای جدید پیاده می‌کردند و شهدا و مجروحین را انتقال می‌دادند. راستی که شب پیش که شب شهادت، شب ناامیدی، شب شکست و سقوط بود، با فرمان امام آن‌چنان تغییر کرد که شب بعد به شب آرامش، شب امید، و شب پیروزی مبدل شد.

 
 
جمعه 17 دی 1389  2:55 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:عملياتهاي دفاع مقدس > آثار منتشره > حماسه پاوه در سایه مجاهدت « دستمال سرخها »


در اواخر مرداد 1358 و در جریان پاکسازی منطقه کردستان از ضد انقلاب و به دنبال محاصره شهر پاوه شهید دکتر چمران به همراه نیروهای پاسدار معروف به"دستمال سرخها» به فرماندهی«شهید علی اصغر وصالی» توانستند پس از چند روز درگیری در حالیکه روزه دار بودند منطقه را از لوث وجود ضد انقلاب پاک کنند که در این درگیری ها خون مطهر عده ای از جمله 25 پاسدار مجروح بیمارستان پاوه که بی رحمانه بدست ضد انقلاب به شهادت رسیدند، تقدیم آرمانهای انقلاب گردید.

 


با پیروزی انقلاب اسلامی ایران در تاریخ 22 بهمن 1357 برخی از شهرهای کشور دچار بحران شده و تعدادی از افراد شورشی و ضد انقلاب در برخی از شهرهای مرزی دست به تحرکات نظامی و ترور مردم بی دفاع و شخصیت های فرهنگی و سیاسی زدند. در کردستان، ترکمن صحرا، آذربایجان و خوزستان گروههایی به نام خلق کرد، ترکمن وعرب بوجود آمده بودند و روند جداسازی را دنبال می کردند. در این موقعیت کردستان به دلیل وجود احزاب ضد انقلاب بیشتری وضعیت خطرناک تر و بحرانی تری را پیشرو داشت به طوری که حتی در سنندج دولت خودخوانده ای به رهبری «شیخ عزالدین حسینی» و «قاسملو» تشکیل داده بودند.
در تاریخ 23 مرداد نیروهای حزب دموکرات کردستان به پاوه حمله کردند و این شهر را به محاصره در آوردند و با آتش خمپاره راههای منتهی به شهر را مسدود و حلقه محاصره را تنگ تر کردند.

علیرغم مقاومت نیروهای « دستمال سرخ»، نیروهای ضد انقلاب کرد پیشروی کرده و چند نقطه شهر را به تصرف خود در آوردند که در صورت ادامه پیشروی و تسلط ضد انقلاب به شهر پاوه، راه نفوذ آنان به کردستان نیز باز می شد به همین دلیل با درخواست شهید وصالی از مرکز جهت اعزام نیروی کمکی، در تاریخ 25 مرداد شهید دکتر مصطفی چمران -که در آن زمان معاون نخست وزیر دولت موقت بود- همره با شهید تیمسار فلاحی فرمانده نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران، ابو شریف فرمانده عملیات سپاه با بالگرد وارد پاوه شدند و پس از چند ساعت شهید فلاحی و ابوشریف به کرمانشاه بازگشتند و از آنجا که جنگ به صورت مردمی بود نیروهای دکتر چمران در ترکیب مردم جای گرفتند و نبرد را ادامه دادند.
در روز جمعه 26 مرداد 58 مصادف با آخرین جمعه ماه مبارک رمضان؛ «روز قدس»، درگیری و محاصره با قطع آب و برق و کمبود مهمات و اسلحه شدت گرفت.
به دلیل عدم آمادگی نیروهای انقلابی طی چند روز تمام شهر به جزء ساختمان ژاندارمری به اشغال نیروهای ضد انقلاب در آمد و آنان با اشغال شهر به تنها بیمارستان پاوه وارد شدند و مدافعان مجروحی که در آن بستری بودند را به فجیع ترین وضع به شهادت رساندند و بیمارستان را به آتش کشیدند. بدین ترتیب شهر تا آستانه سقوط کامل پیش رفت و اندک نیروهای باقی مانده در ژاندارمری در خطر اسارت بودند.
در این میان یک فروند بالگرد که از کرمانشاه مأموریت داشت تا با عبور از فراز منطقه اشغال شده به مدافعان محاصره شده مهمات برساند به هنگام بازگشت در حالیکه چند مجروح را نیز حمل می کرد بر اثر اصابت به کوه منهدم شد و همه سرنشینان آن به شهادت رسیدند. این حادثه روحیه قوای خودی را تضعیف کرد و موجب تقویت روحیه ضد انقلاب شد.

با وجود اینکه هزاران نفر از مردم جهت دریافت سلاح و اعزام به پاوه به نخست ‏وزیری مراجعه می کردند و حتی از گوشه و کنار دنیا، سیل تلگراف و تلفن سرازیر شده بود و اهمال و بی توجهی دولت را نسبت به تحرکات ضد انقلاب در کردستان زیر سوال برده بودند، اما دولت موقت درمقابله با جریان ضد انقلاب کردستان معتقد به برخورد مسلحانه نبود به همین دلیل از اعزام نیرو به این منطقه ممانعت می کرد و اعتقاد داشت که این مسئله با خروج نیروهای انقلابی کمیته و سپاه از کردستان با مذاکره حل می شود، غافل از اینکه با این راه حل در واقع کردستان کاملا در اختیار آنان قرار می گرفت و رادیو حزب دموکرات در یک عملیات روانی به نقل از قاسملو دبیر کل این حزب اعلام کرد که دکتر مصطفی چمران -در گروگان آنهاست.
 در تاریخ 27 مرداد 58 با صدور فرمان تاریخی حضرت امام (ره) مبنی بر لزوم شکست حصر پاوه مقاومت نیروهای انقلابی مضاعف شد و مردم کرمانشاه نیز پس از این پیام با ابزار آلات بعضا غیرجنگی به سوی پاوه حرکت کردند، هجوم مردم و نیروهایی که به سمت پاوه می آمدند باعث عقب نشینی ضد انقلاب و شکست حصر پاوه شد. متن این فرمان که از رادیو پخش شد در واقع مهلت 24 ساعته ای بود که امام به دولت و ارتش جهت شکست حصر پاوه و پاکسازی منطقه از لوث ضد انقلابیون داد. امام خمینی(ره) در بخشی از پیام خود فرمود: "...به دولت و ارتش و ژاندارمری اخطار می کنم اگر با توپها ، تانکها، قوای مجهز تا 24 ساعت دیگر حرکت به سوی پاوه نشود من همه را مسئول می دانم"

بدین ترتیب در 28 مرداد 58 نیروهای مسلح ارتش وارد پاوه شدند و نقاط حساس نیز به دست نیروهای سپاه پاسداران افتاد و مهاجمین با تخلیه مناطق حساس شهر به ارتفاعات اطراف گریختند و عملیات پاکسازی با تعقیب آنان ادامه پیدا کرد. از مجموع 180 پاسدار اعزامی از تهران و اصفهان بیش از 150 تن از آنان زخمی و یا به شهادت رسیدند.
در این راه شهیدان والا مقامی چون دکترمصطفی چمران، اصغر وصالی، ابراهیم همت، محمد بروجردی، کاظمی، حسین خرازی، آبشناسان، علی صیاد شیرازی و دلیر مردان نام آشنای دیگری با تلاش خالصانه خویش سعی وافر در پاکسازی این خطه تابناک ایران اسلامی نمودند.

 
 
جمعه 17 دی 1389  2:56 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها