حکایتهای خواندنی از زبان شاگردان امام صادق(ع)
اگر از شما بخواهند که برای شناخت شخصی تحقیق کنید، سراغ چه کسانی می روید؟ مسلماً برای شناخت شخصیت واقعی هر کس باید از افرادی که بیشتر با آن فرد در ارتباط هستند، در مورد او پرس و جو کرد. البته شاید این موضوع در راتباط با ائمه(ع) کمرنگ تر باشد زیرا هیچ وقت ما نمی توانیم به عمق شخصیت آنان پی ببریم، اما ما در این مطلب قصد داریم گوشه هایی از زندگی و سیره ی امام صادق(ع) را از زبان اصحاب و یاران همیشه همراه ایشان بیان کنیم.
اللهم لبیک
مالک بن انس، فقیه مدینه می گوید: هرگاه نزد امام صادق (ع)می رفتم، آن حضرت بالش به من می داد تا برآن تکیه کنم. او ارج و منزلتی برایم قائل بود و می فرمود: مالک! دوستت دارم. من از این گفته او خرسند می گشتم و به این جهت، حمد و سپاس الهی را به جای می آوردم. وی هرگز از سه حال بیرون نبود: یا روزه بود، یا به عبادت خدا ایستاده بود یا به ذکر حق مشغول بود. آن بزرگوار از پرهیزکاران بزرگ و پارسایان والا مقام و خدا ترس بود. مجالسش لذت بخش و سودش به دیگران بسیار بود. هرگاه می خواست بگوید: «قال رسول الله » رنگ مبارکش گاهی سبز و گاهی زردمی شد، به طوری که دیگر نزد آشنایان خود هم شناخته نمی شد.
در یکی از سال ها با وی حج گزاردم. هنگامی که شتر آن حضرت به محل احرام «میقات » رسید، هرچه می خواست بگوید:« لبیک اللهم لبیک » نتوانست. به روی زمین افتاد. عرض کردم: آقا! ناچارهستید از این که تلبیه را بگویید. آن حضرت فرمود: ای ابن ابی عامر! چگونه به خود جرات دهم و بگویم: «لبیک اللهم لبیک »; در حالی که می ترسم که پروردگار در جواب بگوید: «لالبیک و لا سعدیک.»(1)
دعای خیر برای دشمن
ابن رئاب نقل می کند: امام صادق(ع) در سجده چنین می گفت: «اللهم اغفرلی و لاصحاب ابی فانی اعلم ان فیهم من ینقصنی»؛ «خداوندا! مرا و یاران پدرم را بیامرز. می دانم در میان آنان کسانی هستندکه بدی من را می گویند.»(2)
نگاهت را از من برندار
ابن ابی یعفور می گوید: امام صادق(ع) در حالی که سرمبارک خود را به طرف آسمان بلند کرده بود، چنین می گفت: «رب لاتکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا لا اقل و لااکثر»؛ «خداوندا! مرا به اندازه یک چشم به هم زدن، به خود وامگذار، نه کمتر و نه بیشتر.» آن گاه اشکهای آن حضرت سرازیر گشت و به طرف ما روی گرداند و فرمود: «ای فرزند یعفور! خداوند یونس بن متی را کمتر از یک چشم به هم زدن به خودش واگذار نمود، او آن گناه را مرتکب گشت. عرض کردم: آیابه کفر رسید؟ ... فرمود: «خیر،ولی مرگ در آن هنگام، هلاک و نابودی است.»(3)
بگو ان شاء الله
مرازم بن حکیم می گوید: امام صادق(ع) دستور داد تا نامه ای برای او نوشتند. در آن نامه جمله ان شاءالله را ننوشته بودند. نامه را خواند و فرمود: «چگونه امیدوارید که این کار (که به خاطر آن این نامه نوشته شده است) به سرانجام برسد، در حالی که در آن، جمله ان شاءالله وجود ندارد! آن گاه دستور داد آن جمله به نامه اضافه گردد.(4)
حرمت مهمان
ابن ابی یعفور می گوید: شخصی نزد امام صادق(ع) میهمان بود. میهمان برخاست تا برخی از کارهای منزل آن حضرت را انجام دهد. وی نپذیرفت و خودش آن کار را انجام داد. آن گاه فرمود: «پیامبر(ص) از به کار گرفتن میهمان نهی نموده است.»(5)
صبر بر سختی
یعقوب سراج می گوید: برای تسلیت گفتن همراه امام صادق(ع)راهی منزل بعضی از خویشاوندان آن حضرت شدم. در بین راه بند کفش امام صادق (ع) پاره شد. آن حضرت کفش خود را به دست گرفت و با پای برهنه به راه خود ادامه داد. ابن ابی یعفور کفش خود رادرآورد و تقدیم امام صادق(ع) کرد. اما آن حضرت نپذیرفت وفرمود: « صبر بر مصیبت بر کسی که به او مصیبتی رسیده راحت تر است.» (6)
لباس شهرت
حماد بن عثمان می گوید: خدمت امام صادق(ع) بودم. مردی به وی گفت: خداوند کارهای شما را بهبود بخشد. شما فرمودید که حضرت علی(ع) لباس های زبر، با قیمت چهاردرهم و... برتن می کرد ولی شما لباس نو برتن می کنید! حضرت در پاسخ فرمود: «حضرت علی ابن ابی طالب(ع) آن لباس ها را در زمانی می پوشید که ناپسند نبود و پوشیدن آن نزد مردم ناشایست نبود ولی هرکس اکنون آن نوع لباس ها را برتن کند، انگشت نما و مشهور می گردد. پس بهترین و نیکوترین لباس ها در هر زمان، لباس اهل آن زمان می باشد. البته قائم ما اهل بیت(ع) هرگاه قیام کند لباس های حضرت امیرالمؤمنین(ع) را می پوشد و به سیره آن حضرت عمل می کند.»(7)
آزار آفتاب
ابن عمرو شیبانی می گوید: به دیدار امام صادق(ع) رفتم. آن حضرت بیلی در دست و روپوشی خشن و ضخیم برتن داشت و در باغ خودمشغول کار کردن بود. عرق از بدن مبارکش سرازیر بود. عرض کردم: بیل را به من بدهید تا این کار را من انجام دهم. ایشان فرمودند: «من دوست دارم انسان در راه طلب روزی خود از گرمای آفتاب آزارببیند.»(8)
هم سفره
عبدالرحمن بن حجاج می گوید: خدمت امام صادق(ع) بودیم. مقداری غذا خوردیم. طبقی از برنج آوردند. ما عذر آوردیم. حضرت(ع) فرمود: «شما کار خوبی نکردید! بدانید هرکه علاقه و محبتش به مابیشتر باشد، نزد ما نیکوتر غذا می خورد.» عبدالرحمن می گوید: پس مقداری از آن غذا را خوردم. آن گاه حضرت فرمود: «حالا درست شد.» در این هنگام شروع کرد برای ما از پیامبر سخن گفتن. فرمود: «روزی از سوی انصار طبقی از برنج برای پیامبر(ص) آوردند. آن حضرت مقداد، سلمان و ابوذر را دعوت نمود تا از آن غذا تناول نمایند. آن ها عذر آوردند. حضرت فرمود: «عزیزترین و محبوب ترین شما نزد ما کسانی هستند که نزد ما نیکو و خوب غذا بخورند.» آن ها شروع نمودند به نیکو غذا خوردن. آن گاه حضرت فرمود: خداوند آنان را رحمت کند و از آنان راضی بگردد ودرودش برآنان باد.»(9)
نان و نمک
معلی بن خنیس می گوید: امام صادق(ع) در شبی بارانی از خانه به سوی «ظله بنی ساعده » رفت. به دنبال او رفتم. گویا چیزی ازدست او بر زمین افتاد. حضرت فرمود: «بسم الله اللهم رده علینا»؛ «به نام خدا، خداوندا آن را به ما بازگردان.» نزدیک آن حضرت رفتم و سلام کردم. فرمود: «معلی، توهستی؟» عرض کردم: آری،فدایت شوم! فرمود: «با دست خود زمین را جستجو کن; هرچه یافتی آن را به من باز گردان.»
معلی می گوید: نان های خرد شده ای روی زمین افتاده بود. هرچه پیداکردم به آن حضرت می دادم. انبانی از نان نزد آن حضرت بود. عرض کردم: آیا اجازه می دهید آن را من بیاورم؟ فرمود: «خیر. من شایسته و سزاوارترم از تو، ولی با من بیا.» به «ظله بنی ساعده »رسیدیم. گروهی را دیدم که در خواب بودند. آن حضرت یک یا دو قرص از آن نان ها را زیر لباس آنان می گذاشت. تقسیم نان که تمام شد، بازگشتیم. عرض کردم: فدایتان شوم! آیا این ها از حق آگاهی دارند (شیعه هستند)؟ حضرت(ع) فرمود: «اگر از حق آگاه بودند، به طور حتم در نمک طعام نیز با آنان مواسات و از خود گذشتگی می کردم. (نمک نیز به آنان می دادم).»(10)
پی نوشتها:
1. امالی، شیخ صدوق، ص 169; بحارالانوار، ج 47، ص 16.
2. قرب الاسناد، ص 101; بحارالانوار، ج 47، ص 17.
3. الکافی، ج 2، ص 581; بحارالانوار، ج 47، ص 47.
4. الکافی، ص 661، بحارالانوار، ج 47، ص 48.
5. همان، ج 6، ص 328; بحارالانوار، ج 47، ص 41.
6. همان، ص 464; بحارالانوار، ج 47، ص 41.
7. همان، ص 444; بحارالانوار، ج 47، ص 55.
8. همان، ص 76; بحارالانوار، ج 47، ص 57.
9. کافی، ج 6، ص 278; بحارالانوار، ج 47، ص 40.
10. ثواب الاعمال، ص 129; بحارالانوار، ج 47، ص 21.
منبع: امام صادق (علیه السلام) از نگاه شاگردان، مجله فرهنگ كوثر، تیر 1379، شماره 40؛ با تصرف و تلخیص.