0

اشعار وغزلهای شاعران در باره امام زمان (عج)

 
13321342
13321342
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 3394
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:اشعار وغزلهای شاعران در باره امام زمان (عج)

 

فروغي بسطامي


کي رفته اي ز دل که تمنا کنم ترا؟ 
کي بوده اي نهفته که پيدا کنم ترا؟

غيبت نکرده اي که شوم طالب حضور 
پنهان نگشته اي که هويدا کنم ترا

با صد هزار جلوه برون آمدي که من 
با صد هزار ديده تماشا کنم ترا

چشمم به صد مجاهده آئينه ساز شد 
تا من به يک مشاهده شيدا کنم ترا

بالاي خود در آئينه چشم من ببين 
تا باخبر ز عالم بالا کنم ترا

مستانه کاش در حرم و دير بگذري 
تا قبله گاه مؤمن و ترسا کنم ترا

خواهم شبي نقاب ز رويت برافکنم 
خورشيد کعبه ماه کليسا کنم ترا

طوبي و سدره گر به قيامت بمن دهند 
يکجا فداي قامت رعنا کنم ترا

زيبا شود به کارگه عشق، کار من 
هرگه نظر بصورت زيبا کنم ترا

رسواي عالمي شدم از شور عاشقي 
ترسم خدا نخواسته رسوا کنم ترا

جاني که خلاص از شب هجران تو کردم 
در روز وصال تو بقربان تو کردم

خون بود شرابي که ز ميناي تو خوردم 
غم بود نشاطي که به دوران تو کردم

آهيست کز آتشکده سينه برآمد 
هر شمع که روشن به شبستان تو کردم

اشکيست که ابر ثره بر دامن من ريخت 
هر گوهر غلتان که به دامان تو کردم

صد بار گزيدم لب افسوس به دندان 
هر بار که ياد لب و دندان تو کردم

دل با همه آشفتگي از عهده برآمد 
هر عهد که با زلف پريشان تو کردم

در حلقه مرغان چمن ولوله انداخت 
هر ناله که در صحن گلستان تو کردم

يعقوب نکرد از غم ناديدن يوسف 
اين گريه که دور از لب خندان تو کردم

دلم از نرگس بيمار تو بيمارتر است 
چاره کن درد کسي کز همه ناچارتر است

من بدين طالع برگشته چه خواهم کردن 
که ز مژگان سياه تو نگون سارتر است

گر تواش وعده ديدار ندادي امشب 
پس چرا ديده من از همه بيدارتر است؟

هر گرفتار که در بند تو مي نالد زار 
مي برد حسرت صيدي که گرفتارتر است

عقل پرسيد که دشوارتر از مردن چيست 
عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است

 

 

شنبه 27 آذر 1395  11:52 PM
تشکرات از این پست
13321342
13321342
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 3394
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:اشعار وغزلهای شاعران در باره امام زمان (عج)

 

فرصت شيرازي


ديدن روي تو و دادن جان مطلب ماست 
پرده بردار ز رخسار که جان بر لب ماست

بت روي تو پرستيم و ملامت شنويم 
بت پرستي اگر اين است که اين مذهب ماست

شرب مي با لب شيرين تو ما راست حلال 
بي خبر زاهد از اين ذوق که در مشرب ماست

نيست جز وصف رخ و زلف تو ما را سخني 
در همه سال و مه اين قصه روز و شب ماست

در تو يک يا رب ما را اثري نيست ولي 
قدسيان را به فلک غلغله از يا رب ماست

 

 

شنبه 27 آذر 1395  11:53 PM
تشکرات از این پست
13321342
13321342
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 3394
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:اشعار وغزلهای شاعران در باره امام زمان (عج)

 

قصاب کاشاني


بهر نفس دلم از باغ يار لرزد و ريزد 
چو برگ گل که ز باد بهار لرزد و ريزد

بيا که بي گل روي تو اشکم از سر مژگان 
چو شبنمي است که از نوک خار لرزد و ريزد

بهم رسان ثمري زين چمن که شاهد زيبا 
شکوفه ايست که از شاخسار لرزد و ريزد

ز آب ديده براهت هميشه کاسه چشمم 
چو جام پر به کف رعشه دار لرزد و ريزد

برون خرام که وقتست لاله هاي چمن را 
ز شوق روي تو رنگ از عذار لرزد و ريزد

بس است اينهمه «قصاب» آبروي تو ديگر 
درين زمانه بي اعتبار لرزد و ريزد

اي نگه با نظرت هم مي و هم ميخانه 
گردش چشم تو هم ساقي و هم پيمانه

هم مسلمان ز تو حاجت طلبد هم کافر 
طاق ابروي تو هم مسجد و هم بتخانه

نرگست با همه در آشتي و هم در جنگ 
نگهت با همه هم محرم و هم بيگانه

لب شيرين تو هم قوت بود هم ياقوت 
خال گيراي تو هم دام بود هم دانه

گاه با وصل به سر مي برد و گاه به هجر 
گاه آباد بود دل ز تو گه ويرانه

تو گهي شمع و گه گل چه عجب باشد اگر 
که دهد دل به تو هم بلبل و هم پروانه

گفت «قصاب» تو ديوانه شدي يا عاشق 
اي بقربان تو هم عاشق و هم ديوانه

 

 

شنبه 27 آذر 1395  11:53 PM
تشکرات از این پست
13321342
13321342
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 3394
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:اشعار وغزلهای شاعران در باره امام زمان (عج)

 

کمال خجندي


ما را گلي از روي تو چيدن نگذارند 
چيدن چه خيالست که ديدن نگذارند

صد شربت شيرين ز لبت خسته دلانرا 
نزديک لب آرند و چشيدن نگذارند

گفتم شنود مژده دشنام تو گوشم 
آن نيز شنيدم که شنيدن نگذارند

زلف تو چه امکان کشيدن که رقيبان 
سر در قدمت نيز کشيدن نگذارند

بخشاي بر آن مرغ که خونش گه بسمل 
بر خاک بريزند و طپيدن نگذارند

دل شد ز تو صد پاره و فرياد که اين قوم 
نعره زدن و جامه دريدن نگذارند

مگريز «کمال»از سر زلفش که در اين دام 
مرغي که درافتاد پريدن نگذارند

 

 

شنبه 27 آذر 1395  11:54 PM
تشکرات از این پست
13321342
13321342
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 3394
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:اشعار وغزلهای شاعران در باره امام زمان (عج)

 

کليم کاشاني


بي تو از گلشن چه حاصل خاطر افسرده را 
خنده گل درد سر مي آورد آزرده را

ساغري خواهم دم آخر مگر همراه او 
سوي تن باز آورم جان بلب آورده را

 

 

شنبه 27 آذر 1395  11:55 PM
تشکرات از این پست
13321342
13321342
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 3394
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:اشعار وغزلهای شاعران در باره امام زمان (عج)

 

عبد اللهي رضا


از من گرفته داغت شبهاي گفتگو را 
بي تو سکوت پائيز بسته ره گلو را

آواز جويبار بي منتهاي اشکم 
بنگر چگونه برده، از سيل آبرو را

گفتم به خود که مهتاب شايد بشب نباشد 
آويختم به هر کوي فانوس جستجو را

ديدم که در سکوتِ ظلمت سراي اندوه 
بگرفته نااميدي دامان آرزو را

رفتي و با قيام رگبارِ سرخ شيون 
بستم دهان شاد مرد ترانه گو را

من غمگنانه اينجا خاموش بي تو ماندم 
تا که سپيده بگرفت شام سياه مو را

در آخرين دقايق اي موج آرزومند 
از شط سينه برگير کشتي آرزو را

 

 

شنبه 27 آذر 1395  11:55 PM
تشکرات از این پست
13321342
13321342
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 3394
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:اشعار وغزلهای شاعران در باره امام زمان (عج)

 

گلچين معاني احمد


نگهش سوي دگر بود و نگاهش کردم 
ديده روشن به صفاي رخ ماهش کردم

تا برم ره به دل آن گل خندان چو نسيم 
گاه و بي گاه گذر بر سر راهش کردم

همچو آن تشنه که راهش بزند موج سراب 
اشتباه از نگه گاه به گاهش کردم

ديدمش گرم سخن دوش چو در صحبت غير 
غيرتم کشت ولي خوب نگاهش کردم

دور از آن زلف پريشان دلم آرام نيافت 
گرچه زنداني شبهاي سياهش کردم

حاصل شمع وجودم همه اشک آمد و آه 
وآنقدر سوختم از غم که تباهش کردم

مهربان گشت مه من بسرودي «گلچين» 
تا نثار قدم اين مهر گياهش کردم

گر اي طبيب درد من از حالم آگاهي بيا 
ور اي اميد زندگي مرگم نمي خواهي بيا

بين جان از غم خسته ام وين دست از جان شسته ام 
در چاره دردم مکن زين بيش کوتاهي بيا

آئينه رويا جز تو کس نايد به امداد نفس 
ديگر تو مي داني و بس خواهي برو خواهي بيا

روزم ز حرمان شد سيه مويم بهجران شد سپيد 
اي جلوه حسنت پديد از ماه تا ماهي بيا

حرمان به رنج افزوده شد گلچين ز غم فرسوده شد 
گر اي طبيب درد من از حالم آگاهي بيا

 

 

شنبه 27 آذر 1395  11:56 PM
تشکرات از این پست
13321342
13321342
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 3394
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:اشعار وغزلهای شاعران در باره امام زمان (عج)

 

لاهوتي ابوالقاسم


نشد يک لحظه از يادت جدا دل 
زهي دل، آفرين دل، مرحبا دل

ز دستش يک دم آسايش ندارم 
نميدانم چه بايد کرد با دل

هزاران بار منعش کردم از عشق 
مگر برگشت از راه خطا دل؟

به چشمانت مرا دل مبتلا کرد 
فلاکت دل، مصيبت دل، بلا دل

از اين دل داد من بستان خدايا 
ز دستش تا به کي گويم خدا دل؟

درون سينه آهي هم ندارد 
ستمکش دل، پريشان دل، گدا دل

بتاري گردنش را بسته زلفت 
فقير و عاجز و بي دست و پا دل

بشد خاک و ز کويت برنخيزد 
زهي ثابت قدم دل، باوفا دل

 

 

شنبه 27 آذر 1395  11:56 PM
تشکرات از این پست
13321342
13321342
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 3394
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:اشعار وغزلهای شاعران در باره امام زمان (عج)

 

هاتف اصفهاني


چه شود به چهره زرد من نظري براي خدا کني؟ 
که اگر کني همه درد من به يکي نظاره دوا کني

تو شَهي و کشور جان تو را تو مَهي و جان جهان تو را 
ز رَه کرم چه زيان تو را که نظر به حال گدا کني؟

ز تو گر تفقد و گر ستم بود آن عنايت و اين کرم 
همه از تو خوش بود اي صنم چه جفا کني چه وفا کني

تو کمان کشيده و در کمين که زني به تيرم و من غمين 
همه ي غمم بود از همين که خدا نکرده جفا کني

تو که «هاتف» از برش اين زمان روي از ملامت بيکران 
قدمي نرفته ز کوي وي نظر از چه سوي قفا کني؟

 

 

شنبه 27 آذر 1395  11:57 PM
تشکرات از این پست
13321342
13321342
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 3394
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:اشعار وغزلهای شاعران در باره امام زمان (عج)

 

هلالي جعتايي


خواهم که به زير قدمت زار بميرم 
هر چند کني زنده دگر بار بميرم

دانم که چرا خون مرا زود نريزي 
خواهي که به جان کندن بسيار بميرم

من طاقت ناديدن روي تو ندارم 
مپسند که در حسرت ديدار بميرم

خورشيد حياتم به لب بام رسيده است 
آن به که در سايه ديوار بميرم

گفتي که زِ رَشک تو هلاکند رقيبان 
من نيز برآنم که از اين عار بميرم

چون يار بسر وقت من افتاد «هلالي» 
وقتست اگر در قدم يار بميرم

اگر بلطف بخواني وگر به جور براني 
تو پادشاهي و ما بنده توايم، تو داني

ترا اگر چه نياز کسي قبول نيفتد 
من از جهان به تو نازم که نازنين جهاني

بهر کسي که نشستي مرا به خاک نشاندي 
دگر به کس منشين تا بر آتشم ننشاني

بهر کجا که رسيدم ز خوبي تو شنيدم 
چو روي خوب تو ديدم هنوز بهتر از آني

طريق مهر تو ورزم بهر صفت که توانم 
تو نيز مرحمتي کن به آن قدر که تواني

ز روي شوق «هلالي» هواي بزم تو دارد 
در اين هوس غزلي گفت تا بلطف بخواني

 

 

شنبه 27 آذر 1395  11:58 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها