بوی فصلی نو رسیده است ؛ اگرچه از میان دود و غبار بی عشقی .
عروس سپید محبّت ، قدم بر صحن چمن و لاله می گذارد ؛ با دامنی از شکوفه های بادام و سیب .
نه دیوارها و نه پنجره ها هیچ کدام را یارای ماندن در گذر این عروس سپیده ها نیست . آنگاه که پای از جویباری برمی گرداند ، بوی نسترن و نسرین در فضای دشتها و چمنزاران می پراکند و پروانه های رنگارنگ را به پرواز رنگین بهاری فرامی خواند .
السلام علی ربیع الانام !
نغمه های هزاران و قمریان یادآور ناشکیبایی دلدادگانی است که فسردگی دی ماه را توان زدودن یاد بهار و شقایق از دلهایشان نبوده است و اینک بی سرودستار ، به هوای محبّت سر به کوه و صحرا می نهند .
افسوس ! که قلب آدمی به وقت غیبت عشق می پژمرد ، پژمرده تر از زمستان سرد .
گویا روح ، محبّتی است که به وقت غیبتش همه چیز معنی خود را از دست میدهد .
سوز فراق ، لهیب انتظار و شوق دیدار ، گلهای رنگارنگ سرزمین عشق و دلدادگی اند ، همان که دشت فسرده وجود آدمی را بدل به گلستانی خوش رنگ و بوی می سازد .
السلام علی ربیع الانام !
ای شبهای پرستاره !
ای نسیم دل انگیز صبحگاهی !
ما را قلبی مملو از یاد اوست .
آیا شما را رخصتی هست تا پیام ما را به دیار او برید ؟
ای فرشتگان که از بارگاه پاک خداوندی بهره می برید !
شما را از قلب او و تپش مهربانانه اش آگاهی هست ؟
ما را با شما سخنی است !
پیغامی برای او .
بدو برسانید که :
در همه ی خلوت شبهایمان ، با یاد گلبرگ های سرخ ، عطر گلهای مریم و نرگس ، رنگ آبی آسمان و رویش جوانه های بادام و سیب به یاد اوییم . السلام علی ربیع الانام !
ای دوست به دوستی قرینیم تو را ** هر جا که قدم نهی زمینیم تو را
در مذهب عاشقی روا نیست که ما ** عالم به تو بینیم و نبینیم تو را
اسماعیل شفیعی سروستانی، ماهنامه موعود شماره 1.
|