این کلام امام خمینی برگرفته از احادیث فراوانی است که در کتب روایی معتبر نقل شده است از جمله :
أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْکَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْخَالِقِ وَ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یَا أَبَا مُحَمَّدٍ إِنَّ عِنْدَنَا وَ اللَّهِ سِرّاً مِنْ سِرِّ اللَّهِ وَ عِلْماً مِنْ عِلْمِ اللَّهِ وَ اللَّهِ مَا یَحْتَمِلُهُ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ وَ اللَّهِ مَا کَلَّفَ اللَّهُ ذَلِکَ أَحَداً غَیْرَنَا وَ لَا اسْتَعْبَدَ بِذَلِکَ أَحَداً غَیْرَنَا...؛[1] امام صادق (ع) فرمود: همانا نزد ما سری از اسرار خداوند و علمی از علم الاهی است که نه ملک مقرب و نه نبی مرسل و نه مومن آزموده شده به ایمان توان دریافت آن را ندارد و خداوند کسی را بدان مکلف نکرده است و احدی غیر ما خداوند را به واسطه این علم پرستش ننموده است.
بنابر این مسئله برتری علم و مقامات ائمه باید براساس این روایات بررسی شود و استناد علمای شیعه در امثال این سخنان بر این گونه روایات بوده است.
قبل از پرداختن به بحث مقامات ائمه تذکر این نکته لازم است که افضلیت نوع انسان بر ملائکه جزو مسلمات اسلامی محسوب می شود بنابراین، اینکه ائمه معصومین دارای مقامی برتر از ملائکه باشند به هیچ وجه جای استبعاد نخواهد داشت. اما برتری ائمه نسبت به انبیاء الهی نیز از جهات مختلفی قابل اثبات بوده و باهیچ یک از مبانی اسلامی منافاتی ندارد و بلکه شناخت این مقامات ارتباط تنگانگی با حقیقت معنوی اسلام دارد که وظیفه هر مسلمانی است که نسبت به این مقامات که خصائص انسان کامل است بی اطلاع نبوده و معرفت درستی نسبت به آن داشته باشد. اثبات این مدعا در ضمن نکات ذیل ارائه می شود:
نکته اول: چهارده معصوم حقیقت واحدى دارند، و به تعبیر دیگر؛ از نور واحدی هستند. این اتحاد نورى اهل بیت(ع) به صراحت در روایات بسیارى وارد شده است، البته گاهی پنج تن آل عبا، و زمانی دیگر، همه معصومان، مورد تصریح روایاتاند.
به عنوان نمونه میتوان روایات زیر را از نوع اول و دوم دانست:
الف. قال الله تعالى: «یَا مُحَمَّدُ إِنِّی خَلَقْتُکَ وَ خَلَقْتُ عَلِیّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ مِنْ سِنْخِ نُورِی وَ عَرَضْتُ وَلَایَتَکُمْ عَلَى أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِینَ فَمَنْ قَبِلَهَا کَانَ عِنْدِی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ مَنْ جَحَدَهَا کَانَ عِنْدِی مِنَ الْکَافِرِینَ یَا مُحَمَّدُ لَوْ أَنَّ عَبْداً مِنْ عِبَادِی عَبَدَنِی حَتَّى یَنْقَطِعَ أَوْ یَصِیرَ کَالشَّنِّ الْبَالِی ثُمَّ أَتَانِی جَاحِداً لِوَلَایَتِکُمْ مَا غَفَرْتُ لَهُ أَوْ یُقِرَّ بِوَلَایَتِکُم...»[2] حدیث فوق از احادیث معراجى است که حق تعالى خطاب به حضرت رسول(ص) مىفرماید: اى محمد! من، تو و على، فاطمه، حسن، حسین را از نور خود آفریدم و ولایت شما را بر اهل آسمان و زمین عرضه داشتم، پس هر کس آن را بپذیرد، در پیشگاه من از مومنان بشمار مىآید و هر کس آن را انکار کند، نزد من از کافران محسوب مىگردد. اى محمد! اگر بندهاى از بندگانم سر برآستان عبودیت من بساید تا بدانجا که جسمش فرسوده و نزار شود سپس در حالتى نزد من آید که منکر ولایت شما باشد، هرگز او را نخواهم آمرزید تا آنکه به ولایت شما تقرب جوید.
ب. «یَا مُحَمَّدُ إِنِّی خَلَقْتُ عَلِیّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ وَ الْأَئِمَّةَ مِنْ نُورٍ وَاحِدٍ ثُمَّ عَرَضْتُ وَلَایَتَهُمْ عَلَى الْمَلَائِکَةِ فَمَنْ قَبِلَهَا کَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ وَ مَنْ جَحَدَهَا کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ یَا مُحَمَّدُ لَوْ أَنَّ عَبْداً مِنْ عِبَادِی عَبَدَنِی حَتَّى یَنْقَطِعَ ثُمَّ لَقِیَنِی جَاحِداً لِوَلَایَتِهِمْ أَدْخَلْتُهُ النَّار...»[3]؛ در این روایت به نور واحد بودن همه ائمه تصریح شده است.
نکته دوم: همه اهل بیت(ع) صاحب مقام ولایت هستند[4]، به این معنا که جانشینان پیامبر(ص) علاوه بر زعامت اجتماعی و عهده داشتن پاسخگویی به احکام دینی، انسانهای خود ساخته و معصومیاند که بر جهان و انسان، نفوذ غیبی دارند و به اذن خدا ناظر بر ارواح و نفوس و قلوباند و بر آنها تصرف تکوینی دارند.
علامه طباطبایی (ره) در این باره میگوید: مقام امامت یک نوع ولایت است بر اعمال مردم از نظر باطن که توأم با هدایت باشد و هدایت در اینجا به معنای رساندن به مقصود است نه تنها راهنمایی و ارائه طریق که کار پیغمبران و رسولان و بلکه عموم مومنانی است که از راه موعظه و نصیحت، مردم را به سوی خدا دعوت میکنند.[5]
به عبارت دیگر میتوان گفت که ولایت بر دو قسم است: ولایت تشریعی و تکوینی.
ولایت تشریعی به معنای حق تشریع و قانونگذاری است که اختصاص به واجب تعالی دارد و حتی پیامبر (ص) نیز از این حق برخوردار نیست[6] و او تنها منذر، مبشّر، مبلّغ و مبیّن احکام است.[7]
ولایت تکوینی به معنای توان و اقتدار نفس بر تصرف در ماده کائنات به اذن تکوینی خدا است. به عبارت دیگر؛ صاحب ولایت تکوینی به همّت خودش چیزی را در خارج از محل همّت، خلق میکند.
بر این اساس؛ تمامی معجزات و کراماتی که اولیای الهی دارند بواسطه همین ولایت تکوینی آنها است و میتوان گفت که، معجزه فعلی[8] همانند: شقّ القمر[9] و شقّ الشجر[10] از طرف پیامبر اسلام(ص) و شقّ الارض[11] و شقّ البحر[12] در داستان قارون و فرعون از ناحیه حضرت موسى(ع) و شقّ الجبل[13] از سوى حضرت صالح(ع) و شفا دادن اکمه و ابرص و احیاى مردگان[14] توسط حضرت عیسى(ع) و کندن در قلعه خیبر به اعجاز علوى[15]، چیزی غیر از تصرف انسان کامل در کائنات، به نیروی ولایت تکوینی، نیست.
نکته سوم: ولایت با قرب به خدا و فنای فی الله[16]، و قرب به خدا نیز با اطاعت از خداوند و متخلق شدن به اخلاق الهی، حاصل میشود؛ یعنی انسان اگرچه نمیتواند خدا گردد، اما میتواند خدایی شود. او هر مقدار به منبع لایزال الهی متصل و به خدا نزدیکتر گردد و به خرق حجب ظلمانی و نورانی توفیق یابد و افعال، صفات، ذات خود را نبیند، اسماء و صفات خدا بیشتر در او تجلی پیدا میکند[17]. خداوند قدرتش برای تصرف در کائنات نامتناهی است، انسان نیز به اندازه اتصال به قدرت بیپایان الهی، از قدرت تصرف در کائنات بهرهمند میشود و... .
در احادیث قدسی آمده است که خدواند فرمود: بنده من مرا اطاعت کن تا تو را مَثَل خودم قرار دهم[18]؛ فرزند آدم من غنی هستم و فقیر نمیشوم از من اطاعت کن تا تو را بینیاز قرار دهم که فقیر نشوی و من زندهام و نمیمیرم، آنچه به تو امر میکنم اطاعت کن تا تو را زنده دایمی قرار دهم که هرگز نمیری و من به شیء میگویم باش پس میشود. از من اطاعت کن تا تو را آن چنان قرار دهم که به شیء بگویی باش پس موجود شود.[19]
نکته چهارم: مقام ولایت با مقام نبوت فرقهای بسیاری دارد و از جهت رتبه بالاتر از مقام نبوت است.
توضیح اینکه؛ «ولی» در مقام «فنا فی الله» به حقایق الهیه آگاه میگردد و چون از آن گلشن راز باز آمد، از آن حقایق خبر میدهد. از این آگاهی به «نبوت عامه» و گاهی هم به «نبوت مقامی» و زمانی به «نبوت تعریف» در مقابل «نبوت تشریع» تعبیر آورده میشود. «نبی» نیز از حیث «نبوت تعریف»، اخبار از ذات و صفات و افعال حق میدهد و از حیث «نبوت تشریع»، تبلیغ احکام و تأدیب به اخلاق و تعلیم به حکمت و قیام سیاست، میکند. قرآن می فرماید: «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنین»[20]؛ یعنی انسان واصل به منزل احسان، به مشرب موسوی یعنی به نبوت مقامی نایل میگردد هر چند منصب موسوی یعنی نبوت تشریعی برای او حاصل نشود.[21] بنابراین؛ اگرچه ما نمیتوانیم به مرتبه نبوت، رسالت تشریعی برسیم، اما میتوانیم با انجام عبادات الهی و طی کردن مراحل کمال، به قرب نوافل و بلکه به قرب فرائض نائل شویم و صاحب نبوت مقامی و مقام ولایت گردیم.
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد
بهر حال میتوان تفاوتهای مقام ولایت و مقام نبوت را در موارد زیر خلاصه کرد:
1. ولایت جنبه حقانی دارد و نبوت وجهه خلقی ؛به بیانی دیگر؛ نبوت جهت ظاهر ولایت و ولایت جهت باطن نبوت است.
2. انبیاء چون در احدیت وجود فانی شدهاند اطلاع بر حقایق مکنون در غیب وجود دارند و به اعتبار بقاء بعد از فنا و صحو بعد المحو بعثت مییابند و از آن حقایق خبر میدهند، اما بهر حال منشاء انباء جهت حقی و ولایت آنهاست.
3. ولی عالم به شریعت و حقیقت است؛ یعنی به ظاهر و باطن آگاهی دارد، اما حوزه بعثت انبیاء و رسولان تنها شریعت و ظاهر است.
4. ولی بر اعمال باطنی و باطن انسان اشراف دارد، لذا باید بی چون و چرا از او اطاعت کرد.
پیر را بگزین که بی پیر این سفر
هست بس پر آفت و خوف خطر[22]
5. نبی و رسول علم خود را بواسطه ملک و سایر عوامل وحی از خدا میگیرند، اما علم ولی مستقیماً از باطن حقیقت محمدیه افاضه میشود.[23]
6. نبوت و رسالت محدود به مکان و زماناند، لذا منقطع میشوند، اما ولایت اینگونه نیست؛ زیرا ولی از اسماءالله است[24] و اسماءالله باقی و دائمند[25]. نتیجه اینکه این اسم همیشه مظهر میخواهد، پس ولایت منقطع نمیگردد[26] و انسان کامل مظهر اتم و اکمل این اسم شریف و همچنین صاحب ولایت کلیه است، اما رسول و نبی از اسماءالله نیستند و رسالت و نبوت از صفات کونیه زمانیهاند که به انقطاع زمان منقطع میگردند.
6. ولایت شامل رسالت و نبوت تشریعی و نبوت عامه غیرتشریعی است، لذا از آن به فلک محیط عام تعبیر میکنند.
7. معطی نبوت و رسالت، اسم ظاهر است که احکامشان متعلق به تجلیه است و معطی ولایت، اسم باطن است که مفید تحلیه است.
8. ولایت باطن نبوت و رسالت است و نیل به این دو مبتنی بر ولایت است.[27]
نتیجه گیری
از آنچه بیان شد به خوبی معلوم گردید که، اولا: ولایت رسول بالاتر از رسالتش و ولایت نبی بالاتر از نبوتش است، ثانیا: ممکن است ولیای را فضل نبوت نباشد، اما بحسب ولایتش اعلم و افضل از نبیای باشد. لذا حضرت خضر میتواند با «انک لن تستطیع معی صبرا»؛ تو هرگز نمىتوانى با من شکیبایى کنى!، حضرت موسی را عتاب کند و بعد آن را با «ألم اقل انک لن تستطیع معی صبرا»؛ آیا نگفتم تو هرگز نمىتوانى با من شکیبایى کنى؟!، شدیدتر کند و در نهایت بفرماید: «هذا فراق بینی و بینک»؛ اینک زمان جدایى من و تو فرا رسیده است[28]. و دقیقاً به همین جهت است که بعد از ظهور حضرت مهدی (عج) حضرت عیسی(ع) به آن حضرت اقتداء میکند[29] با اینکه حضرت عیسی(ع) از پیامبران اولواالعزم است، خلاصه اینکه اگرچه حضرت خضر(ع) و حضرت مهدی (عج) دارای فضل نبوت و منصب تشریعی نبودند، اما از لحاظ ولایت تکوینی، حضرت خضر بر حضرت موسی و حضرت مهدی (عج) بر حضرت عیسی تقدم دارند و افضل اند. و از این روست که حضرت امیر(ع) میفرماید: «أَرَى نُورَ الْوَحْیِ وَ الرِّسَالَةِ وَ أَشُمُّ رِیحَ النُّبُوَّةِ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّیْطَانِ حِینَ نَزَلَ الْوَحْیُ عَلَیْهِ(ص)...»؛ روشنایى و نور وحى و پیامبرى را مىدیدم و بوى نبوّت را مىشنودم. من هنگامى که وحى بر او(ص) فرود آمد، آواى شیطان را شنیدم... و پیامبر(ص) نیز در حقش فرموده است: «إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى إِلَّا أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِی»؛ و مىبینى آنچه را من مىبینم، جز اینکه تو پیامبر نیستى[30]. امام حسن(ع) نیز بعد از شهادت حضرت علی(ع) میفرماید: «و الله لقد قبض فیکم اللیلة رجل ما سبقه الأولون إلا بفضل النبوة، و لایدرکه الآخرون»؛ بخدا امشب مردى از میان شما رفت که گذشتگان فقط به فضیلت پیغمبرى از او برتر بودند و متاخران بدو نرسند.[31] یا پیامبر(ص) میفرماید: «إن لله عبادا لیسوا بأنبیاء یغبطهم النبیون بمقاماتهم و قربهم إلى الله تعالى»؛ برای خداوند بندگانی است که پیامبر نیستند، اما انبیاء به مقاماتشان و قرب آنان به خدا، غبطه میخورند.[32] در این روایت اخیر علاوه بر بیان تقدم انسانهایی که پیامبر نیستند بر پیامبران، به سرّ این تقدم نیز تصریح شده است؛ زیرا جمله «و قربهم إلى الله تعالى» بیانگر راز تقدم اینان بر پیامبران است و این نکته را نیز از مباحث گذشته دانستیم که کمال قرب چیزی جز ولایت تکوینی نیست.
همچنین قرآن کریم میفرماید: «وَ یَقُولُ الَّذینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلا قُلْ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ»[33]؛ آنها که کافر شدند مىگویند: «تو پیامبر نیستى!» بگو: «کافى است که خداوند، و کسى که علم کتاب نزد اوست، میان من و شما گواه باشند!»
در این آیه، خداوند دو شاهد و گواه معرفی میکند، یکی خود خداوند و دیگری کسی که نزد او علم الکتاب است. گواهی خداوند با معجزات است که یکی از آن معجزات قرآن است، اما «من عنده علم الکتاب» چه کسانیاند و از چه ویژگیای برخوردارند که گواهی آنان شاهد صدق رسالت پیامبر است؟، در یک جمله باید گفت که منظور از این عبارت حضرت علی(ع) و ائمه اطهار(ع) هستند که از مقام ولایت تکوینی بهرهمندند.
برای روشن شدن این مطلب، گفتارمان را با ذکر داستان حضرت سلیمان و آوردن تخت بلقیس، که در آیات20 تا 41 سوره نمل آمده است، پی بگیریم: هدهد از سرزمین «سبا» خبری به حضرت سلیمان داد که زنى بر آن سرزمین حکومت مىکند که همه چیز در اختیار اوست و تخت عظیمى دارد! قومش براى غیر خدا- خورشید- سجده مىکنند. حضرت نامهای برای ملکه سبا فرستاد که بسوى من آیید در حالى که تسلیم حقّ هستید! اما او در پاسخ هدایایی فرستاد. این هدایا توسط حضرت سلیمان رد شد و... (سلیمان) گفت: «اى بزرگان! کدام یک از شما تخت او را براى من مىآورد پیش از آنکه به حال تسلیم نزد من آیند؟» عفریتى از جنّ گفت: «من آن را نزد تو مىآورم پیش از آنکه از مجلست برخیزى و من نسبت به این امر، توانا و امینم!» امّا کسى که دانشى از کتاب داشت گفت: «پیش از آنکه چشم بر هم زنى، آن را نزد تو خواهم آورد!» و هنگامى که (سلیمان) آن (تخت) را نزد خود ثابت و پابرجا دید گفت: «این از فضل پروردگار من است، عبارت قرآن در آیه 40 این است: «قالَ الَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی».
پس کسی که در یک چشم برهم زدن توانسته تخت بلقیس را از یمن به فلسطین بیاورد و در کائنات تصرف کند، کسی است که دارای مقام ولایت تکوینی و به بیان روایات صاحب اسم اعظم الهی بوده، و به تعبیر قرآن دارای علمی از کتاب، یعنی بخشی از علم کتاب بوده است. به عبارت دیگر؛ بیان قرآن نشان میدهد که این شخص از آن رو که به بخشی از علم کتاب دسترسی داشته و صاحب درجهای از مقام ولایت تکوینی بوده، توانسته است در کائنات تصرف کند.
پیامبر (ص) در حدیثی به ابوسعید خدری فرمود: «مراد از «الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ»، وصى برادرم سلیمان بن داود است (آصف بن برخیا، خواهر زاده حضرت سلیمان)، و مقصود از «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ»، برادرم على بن ابى طالب است.[34] بدیهی است که، بین «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» و «قالَ الَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ»، تفاوت بسیاری است؛ زیرا دومی علم جزئی است و اولی علم کلی[35].
در روایات نیز آمده است که، اسم اعظم الهى هفتاد و سه حرف است که یک حرف آن نزد «آصف بن برخیا» بود، و نزد امامان اهل بیت(ع) هفتاد و دو حرف آن است، و یک حرف آن مخصوص به ذات پاک خدا است[36]. از این رو امام صادق(ع) در ذیل آیهای که به داستان آصف بن برخیا اشاره دارد، میفرماید: «وَ عِنْدَنَا وَ اللَّهِ عِلْمُ الْکِتَابِ کُلُّهُ»[37]؛ و نزد ماست به خدا همه علم کتاب؛ یعنی اگر برای او بخشی از علم کتاب بود در نزد ما اهلبیت همه آن است. از آنچه بیان شد معلوم گردید که بین دارندگان اسم اعظم الهی (صاحبان ولایت تکوینی) فرق است، بعضی از یک حرف بهره دارند و گروهی دیگر از 72 حرف، اما آیا بین دارندگان این 72 حرف نیز تفاوتی وجود دارد؟ امام صادق(ع) در ذیل آیه 43 سوره رعد فرموده است: «إِیَّانَا عَنَى وَ عَلِیٌّ أَوَّلُنَا وَ أَفْضَلُنَا وَ خَیْرُنَا بَعْدَ النَّبِیِّ (ص)[38]؛ یعنی این آیه ما را منظور داشته است که اوّلمان و افضلمان و بهترین ما بعد از رسول خدا (ص)، علی(ع) است.
در پایان توصیه می شود برای روشن شدن کلیه جوانب این بحث و مطالعه بیشتر در این زمینه، به کتاب "نگرشی عرفانی، فلسفی و کلامی به شخصیت و قیام امام حسین (ع)"[39] مراجعه شود.
[1] . ثقه الاسلام کلینی، الکافی، ج1، ص 402، دار الکتب الاسلامیه، تهران
[2]. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج36، ص216.
[3]. همان، ص281و223.
[4]. حضرت علی (ع) در این باره میفرماید: «وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَایَة»؛ ویژگیهای ولایت از آن آل محمد است. نهج البلاغة، خطبه 2.
[5]. طباطبایى، محمد حسین، المیزان، ج1، ص275 و 276.
[6]. البته گفته شده است خداوند در حوزهاى از امور شرعى، اختیار تشریع را به پیامبر (ص) اعطا کرد و حضرت در آن حوزه اقدام به تشریع نمود به عنوان مثال رکعت سوم و چهارم در نماز ظهر و عصر از تشریعات پیامبر است که به اذن خداوند صورت گرفت. این حرف اگر درست باشد، باید گفت که چنین چیزی از اختصاصات نبى است و فقط مربوط به ایشان مىباشد و حتى در مورد ائمه (ع) چنین مطلبى وارد نشده است.
[7]. در این زمینه، نک: جاثیه، 19؛ شوری، 13 و 22؛ رعد، 8؛ اسراء، 106 و همچنین: ابن عربی، محی الدین، الفتوحات (4-ج)، ج3، ص69.
[8]. معجزه قولى عبارت است از: کلمات و بیانات خداوند و پیامبر(ص) و ائمه(ع) که حاوى معارف عمیق و حقى هستند که موجب حیرت و ابتهاج عقول عالمیان گشتهاند. در فرق معجزه فعلى و گفتارى باید گفت که معجزه فعلى، هم محدود به زمان ومکان خاصى است و هم غالبا براى عوام است، چون آنها با محسوسات سر و کار دارند و اما معجزه قولى، اختصاص به زمان خاصى ندارد و در تمام عصرها باقى و براى خواص است.
[9]. از جمله معجزات پیامبر نصف کردن ماه بوده است.
[10]. حضرت امیر(ع) در خطبه قاصعه نهجالبلاغة، معجزه شق الشجر را توضیح مىدهند.
.[11] قصص، 76 - 81.
[12]. بقره، 50.
[13]. شمس، 11 - 15.
[14]. آل عمران، 49.
[15]. حضرت (ع) در نامهاش به عثمان بن حنیف به این حقیقت اشاره کرده و میفرماید: «وَ اللَّهِ مَا قَلَعْتُ بَابَ خَیْبَرَ وَ رَمَیْتُ بِهِ خَلْفَ ظَهْرِی أَرْبَعِینَ ذِرَاعاً بِقُوَّةٍ جَسَدِیَّةٍ وَ لَا حَرَکَةٍ غِذَائِیَّةٍ لَکِنِّی أُیِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَکُوتِیَّةٍ وَ نَفْسٍ بِنُورِ رَبِّهَا مُضِیئَة»؛ نک: طبرى، عماد الدین، بشارة المصطفى، ص191؛ شیخ صدوق، الأمالی، مجلس77، ص513.
جامی در این باره میگوید:
بوده از غایت فتوت خویش
خالی از حول خویش و قوت خویش
قدرت و فعل حق از او زده سر
کنده بی خویشتن در خیبر
خود چه خیبر که چنبر گردون
پیش آن دست و پنجه بود زبون
[16]. فنا بر چند گونه است: اول، فنای ظاهر که فنای افعال است؛ دوم، فنای باطن که فنای صفات است؛ سوم، فنای ذات. رجوع شود به: دانشگر، احمد، دیوان حافظ با شرح عرفانی، ص144-145؛ ابن سینا، ابوعلى حسین بن عبداللَّه، الاشارات والتنبیهات، با شرح خواجه نصیرالدین طوسى، ج3، مقامات العارفین، ص390؛ امام خمینی (ره)، چهل حدیث، ص382.
[17]. امام مجتبی(ع) فرمودند: «من عبد الله عبد الله له کل شیء»؛ هر کس بنده خدا شد خداوند همه چیز را تحت فرمان و بندگی او قرار می دهد. تفسیر منسوب به امام حسن عسکری، ج1، ص327؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج68، ص184.
[18]. «عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی»؛ ملکى تبریزى، میرزا جواد آقا، أسرارالصلاة، ج1، ص4 (مقدمة). خویى، ملا مصطفى، شرح دعاى صباح، خوئى، ج1، ص11، مقدمه مصحح؛ این روایت اینگونه نیز نقل شده است: «یا عبدى! أحببنى أجعلک مثلى»، آملى، سید حیدر، جامع الأسرار و منبع الانوار، ص363.
[19].«ابن آدم أنا غنی لا أفتقر أطعنی فیما أمرتک أجعلک غنیا لا تفتقر یا ابن آدم أنا حی لا أموت أطعنی فیما أمرتک أجعلک حیا لا تموت یا ابن آدم أنا أقول للشیء کن فیکون، أطعنی فیما أمرتک أجعلک تقول لشیء کن فیکون»؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج90، ص376؛ دیلمى، حسن بن ابى الحسن، إرشاد القلوب الی الصواب، ج1، ص75؛ ابن فهد حلى، جمال الدین احمد بن محمد، عدة الداعى، ص310.
[20]. یوسف، 22.
[21]. نک: حسنزاده آملی، حسن، ممد الهمم، ص657.
[22]. مولوی، مثنوی، دفتر اول، ص132.
[23]. نک: یثربی، یحیی، فلسفه عرفان، ص181.
[24]. «هو الولی الحمید»؛ شوری، 29.
[25]. «فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَة»؛ یوسف، 101.
[26]. «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ»؛ نحل، 96.
[27]. نک: حسنزاده آملی، حسن، انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، ص84- 86.
[28]. نک: کهف، 64- 78.
[29] مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج9، ص195؛ مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج4، ص205؛ کاشانی، سید عباس، المخازن، ج1، ص286.
[30]. نهجالبلاغة، خطبه 192.
[31]. مسعودی، مروجالذهب، ج2، ص414.
[32]. ابن حنبل، احمد، مسند أحمد، ج5، ص343؛ مدنى کبیر، سیدعلى خان، ریاضالسالکین، ج6، ص393؛ سبزوارى، ملاهادى، شرحالأسماءالحسنى، ص552؛ ابن عربى، محى الدین، الفتوحات (14-ج)، ج13، ص137.
[33]. رعد، 43.
[34]. این حدیث را گروهى از مفسران و علماى اهل سنت به همین عبارت یا شبیه آن نقل کردهاند، براى توضیح بیشتر، نک: شوشترى، قاضى نورالله، احقاق الحق، ج3، ص280 و 281.
[35]. نک: مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج15، ص473؛ موسوى همدانى، سید محمد باقر، ترجمه المیزان، ج11، ص532.
[36]. عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (ع) قَالَ إِنَّ اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ عَلَى ثَلَاثَةٍ وَ سَبْعِینَ حَرْفاً وَ إِنَّمَا کَانَ عِنْدَ آصَفَ مِنْهَا حَرْفٌ وَاحِدٌ فَتَکَلَّمَ بِهِ فَخُسِفَ بِالْأَرْضِ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ سَرِیرِ بِلْقِیسَ حَتَّى تَنَاوَلَ السَّرِیرَ بِیَدِهِ ثُمَّ عَادَتِ الْأَرْضُ کَمَا کَانَتْ أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَیْنٍ وَ نَحْنُ عِنْدَنَا مِنَ الِاسْمِ الْأَعْظَمِ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً وَ حَرْفٌ وَاحِدٌ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى اسْتَأْثَرَ بِهِ فِی عِلْمِ الْغَیْبِ عِنْدَه؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج1، ص230.
[37]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج1، ص229.
[38]. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج1، ص229.
[39] . کتاب «نگرشی عرفانی، فلسفی، و کلامی به شخصیت و قیام امام حسین(ع)» به قلم قاسم ترخان و به همت انتشارات چلچراغ منتشر شده است.
منبع: http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa7883