بر اساس مکتب پیامبران الهی با مرگ انسان روح آدمی از بدن جدا شده، به عالم برزخ منتقل می گردد و در آن سرای، به حیات خویش ادامه می دهد. اگر از نیکان باشد از پاداش اعمال خوب خود در آن عالم بهره مند می شود اما اگر از بدان باشد، به کیفر کارهای ناپسند خویش می رسد، تا زمانی که قیامت شود. طبق مکتب پیامبران(ص)، قضای الهی بر این تعلق گرفته که روح بشر پس از مرگ، دوباره به دنیا باز نگردد و زندگی جدیدی را در این جهان آغاز نکند، بلکه در برزخ بماند تا قیامت بر پا شود، و به سرای جاودان آخرت منتقل شود.
ولی از قرون پیشین در هندوستان نظریه ای به نام تناسخ طرح شد که از برگشت ارواح و بازگشت مکررشان به دنیا سخن می گفت. این نظریه با گذشت اعصار، رفته رفته توجه عده زیادی از مردم جهان را به خود جلب کرد، آن را یک امر واقعی پنداشتند و حتی کسانی به عنوان یک عقیده مذهبی به آن دل بستند. در خلال این مدت متمادی دانشمندان بزرگ این مطلب را مورد بحث و انتقاد قرار دادند و چندین دلیل بر بطلان آن اقامه نمودند.
طرفداران تناسخ معتقدند روح دو گروه به دنیا باز نمی گردد: اول آنان که در مسیر سعادت به کمال نهایی رسیده اند که پس از مرگ به کمال مطلق نایل می آیند. اینان کمبودی ندارند تا بخواهند دوباره به دنیا باز گردند و کاستی های زندگی گذشته خویش را با سعی و عمل جبران کنند.
دسته دوم آنان که در حد بالای شقاوت قرار دارند. اینان نیز به دنیا باز نمی گردند زیرا در ایام زندگی آنچنان به انحراف گراییده و راه سعادت را به روی خود بسته اند که دچار سقوط ابدی گردیده و نمی توانند با بازگشت به دنیا، گذشته ننگین خویش را جبران نمایند و به سعادت و کمال گرچه نسبی و محدود باشد برسند.
بلکه تناسخ و بازگشت به دنیا مخصوص دسته سوم است، یعنی گروههای متوسط که بین تکامل یافتگان سعادتمند و ساقط شدگان شقاوتمند هستند، اینان وقتی از دنیا می روند دوباره روحشان به دنیا باز می گردد و به تناسب خلق و خوی متفاوتی که دارند با شکل های مختلف و گوناگون به دنیا بر می گردند، از این رو برای هر شکلی نام مخصوصی گذاشته اند. اگر به صورت انسان عود کند آن را "نسخ"؛ و اگر به صورت حیوان عود کند، "مسخ"؛ و اگر روح انسان در نباتات ـ گیاهان حلول کند، "فسخ"؛ و اگر روح آدمی به جماد تعلق گیرد "رسخ" می نامند.
باورمندان تناسخ عقیده دارند که در پاره ای از موارد، برگشت ارواح به دنیا برای جبران کاستی ها و به منظور کمال نفس و نیل به مدارج عالی انسانی است. همچنین می گویند: یکی از علل بازگشت ارواح به دنیا این است که خوبان در زندگی، دوباره از پاداش اخلاق حمیده و اعمال پسندیده خویش برخوردار گردند و بدان نیز کیفر خوی ناپسند و رفتار زشت خود را ببینند. چون چه بسا افرادی که با سجایای انسانی زیست کرده و عمرشان به پاکی طی شده اما همواره گرفتار محرومیت های گوناگون بوده و دوران حیاتشان با فقر و تنگدستی یا آلام و بیماری سپری گردیده است، اینان در زندگی بعد به پاداش اخلاق پسندیده خود نایل می شوند و از نعمت رفاه و سلامت جسم برخوردار می گردند. و چه بسیار افرادی که در زندگی پیشین دارای اخلاق زشت و رفتار ناپسند بوده اند و مردم از دست آنان رنجیده اند و از انواع نعمت ها بهره مند بوده اند. ارواح اینان در زندگی بعد به تناسب اخلاقشان، به صورت حیوانات و حشرات، نباتات، جمادات و یا انسان های ناقص، معلول، بیمار و مطرود جامعه باز می گردند و در هر صورت گرفتار عذاب روحی و جسمی هستند.
اما اسلام، بازگشت ارواح به دنیا در قالب یک شخص دیگر یا یک موجود جاندار برای انجام کارهای خوب و به دست آوردن شرایط همزیستی با ارواح را قبول نداشته و صریحا آن را رد می کند. قرآن در این باره می فرماید: "چون یکیشان رامرگ فرا رسد گوید: پروردگارا، فرمان ده مرا به دنیا باز گردانند، شاید کارهای نیکی را که در گذشته ترک کرده بودم،(در حیات آینده) انجام دهم، (پاسخ داده می شود): هرگز، این سخنی است (بی اساس) که گوینده خود می گوید (و به آن ترتیب اثر داده نمی شود) و از پی (مرگ) اینان عالم برزخ است تا روزی که قیامت فرا رسد و از قبرها بر انگیخته شوند".[1]
در حالیکه طبق نظر آنهایی که به تناسخ عقیده دارند؛ قیامت، رسیدگی به حسابها، بهشت و دوزخ و خلاصه ثواب و عقاب عالم آخرت، جایگاه واقعی خود را از دست می دهد و جایی برای او باقی نمی ماند زیرا آنها می گویند اکثر قریب به اتفاق نوع بشر پیوسته پس از مرگ به دنیا باز می گردند و هر نوبت پاداش یا کیفر اعمال خویش را در دنیا می بینند. چنین نظری با اساس تعالیم پیامبران خدا تنافی دارد و بر خلاف ضرورت دین مقدس اسلام است و امامان شیعه صریحا آن را کفر خوانده اند. مأمون به حضرت رضا(ع) عرضه کرد: درباره کسانی که معتقد به تناسخ اند چه می فرمایید؟ حضرت در پاسخ فرمود: کسی که تناسخ را بپذیرد و به آن عقیده داشته باشد، به خدای تعالی کفر آورده و بهشت و دوزخ را غیر واقعی تلقی کرده است.[2]
امام صادق(ع) نیز راجع به اهل تناسخ فرمود: "اینان پنداشته اند که نه بهشت و نه جهنمی است و نه برانگیختن و زنده شدن است، قیامت در نظر آنان عبارت از این است که روح از قالبی بیرون رود و در قالب دیگری وارد شود. اگر در قالب اول نیکوکار بوده بازگشتن در قالبی برتر و نیکوتر، در عالی ترین درجه دنیا خواهد بود؛ اما اگر بدکار یا نادان بود، در پیکر بعضی از چهار پایان زحمتکش و باربر که حیاتشان با رنج و زحمت طی می شود، مستقر می گردد یا در بدن پرندگان کوچک و بد قیافه ای که شبها پرواز می کنند و به گورستان ها علاقه و انس دارند جای می گیرد".[3]
البه باید توجه داشت که مسئله تناسخ و بازگشت ارواح به دنیا نه فقط مخالف مکتب پیامبران الهی و موجب کفر به خدا و نفی معاد و انکار ثواب و عذاب عالم آخرت است، بلکه از نظر علمی نیز دانشمندان و فلاسفه آن را مطرود و مردود شناخته و دلایلی بر ابطال آن آورده اند.
صدر المتألهین شیرازی، فیلسوف معروف می گوید: "دانستی که نفس در اولین مرحله تکوین، درجه اش درجه طبیعت است. سپس به تناسب حرکت استکمالی ماده، ترقی می کند تا از مرز نبات و حیوان بگذرد. بنابر این وقتی نفس در مرحله ای از قوه به فعلیت می رسد هر چند آن فعلیت ناچیز باشد محال است دوباره به قوه محض و استعداد صرف برگردد. به علاوه همان طور که قبلاً اشاره شد صورت و ماده، شئ واحدی هستند که دارای دو جهت فعل و قوّه می باشند و با هم مسیر حرکت استکمالی را می پیمایند و در مقابل هر استعداد و قابلیت به فعلیت مخصوصی نایل می شوند بنابراین محال است روحی که از حد نباتی و حیوانی گذشته، به ماده منی و جنین تعلق بگیرد.[4]
مشکل دیگر نظریه تناسخ این است که، چگونه می توان به « این همانی » میان شخص در زمان t2 که بر حسب ادعا همان شخص در زمان t1 است حکم کرد؟ هر یک از ما در طول زندگی خویش، مراحل متعددی را پشت سر می گذارد که خصوصیات جسمانی و روان شناختی آن عین یکدیگر نیست؛ اما حلقه هایی همچون خاطره ها برای پیوند مراحل تصور است و همین حلقه ها صحت حکم را بر وحدت شخص امضا می کند. اما در نظریه تناسخ، به چه دلیل می توان بر یکی بودن روح در دو زمان t1 و t2 حکم کرد؟ اگر ملاک استمرار خاطره باشد، در اکثر قریب به اتفاق (که طبق نظریه تناسخ اکثر افراد جامعه در چرخه تناسخ قرار می گیرند)، فرد هیچ خاطره ای از زندگی گذشته خود ندارد و اگر ملاک استمرار جسمانی است، باز در فرضیه تناسخ مصداقی ندارد؛ چرا که بر اساس این نظریه، فرد گاهی به صورت زن و گاهی به صورت مرد، گاهی در نوع بشری و گاه در نوع حیوانی به دنیا می آید و اگر ملاک مشابهت گرایش های روان شناختی باشد، ثنویت فرد الف و فرد ب که در یک زمان از همین مشابهت برخوردارند، قابل توجیه نیست. به تعبیر دیگر، مشکل چنین مطرح می شود که چه مقدار مشابهت در خصوصیات روانی لازم است تا حکم به وحدت دو نفر مفروض شود؟ پس استمرار هویت شخصی در دو زمان مفروض امکان پذیر نیست.[5]
عوامل پیدایش نظریه تناسخ: در اینجا مناسب است به برخی از عوامل پیدایش این نظریه اشاره شود:
الف)عوامل فکری و فلسفی:
1. انکار رستاخیز و جهان دیگر:
جمعی چون به جهان دیگر عقیده نداشتند و شاید آن را محال می پنداشتند، و از طرفی عدم پاداش نیکوکاران و بدکاران را مخالف «عدالت» خداوند می دیدند، لذا معتقد شدند که روح نیکوکاران مجدداً به بدن دیگری، در همین جهان، که از بدن نخستین به مراتب خوشبخت تر است، باز می گردد و پاداش اعمال نیک گذشته خود را می بیند، و روح بدکاران به بدنهایی که در رنج و زحمت به سر می برند، و یا ناقص الخلقه هستند بازگشته، کیفر اعمال بد خود را خواهند دید، و در حقیقت بدین وسیله شست و شو می شوند و تکامل می یابند.
2. توجیهی برای فلسفه خلقت کودکان بیمار و معلول:
جمعی دیگر، از مشاهده پاره ای از کودکان معلول و بیمار به این فکر فرو می رفتند که این کودکان که گناهی نکرده اند، چرا خداوند آنها را به این صورت آفریده و مبتلا ساخته است، حتماً ارواحی که در اینها هست، ارواح افراد شریر و گناهکار و متجاوزی بوده که برای دیدن کیفر اعمال خود به این صورت درآمده، و مجدّداً به این جهان برگشته اند تا رنج ببرند!
ب) عوامل روانی:
1.جبران شکستها و ناکامیها در زندگی:
به نظر می رسد یکی از علل روانی این عقیده، شکستهای گوناگونی بوده که بسیاری از افراد در زندگی خود با آن مواجه می شده اند. واکنش روانی آن شکستها و ناکامیها به صورتهای گوناگونی بروز می کرده است؛ گاهی به صورت «درون گرائی» و «پناه بردن به تخیّلات» و پیدا کردن گمشده خود در عالم خیال، آنچنان که در بسیاری از شعرا دیده می شود، آنها هنگامی که محبوب گریز پای خود را در این جهان نمی یافتند، با «نقش رخ او» که در عالم خیال، در وسط «جام» می افتاد، دلخوش بوده اند! عدّه ای هم «بازگشت به زندگی جدید در این جهان» را وسیله ای برای تسکین افکار پریشان خود قرار می دادند.
این افراد «شکست خورده»، برای جبران شکستها و ناکامیهای خود چنین می پنداشتند که بار دیگر روح آنها در کالبد دیگری در این جهان قدم می گذارد، و به آرزوی دل در آن زندگی جدید خواهند رسید.
2. توجیه اعمال خشونت آمیز:
یکی دیگر از عوامل روانی این عقیده، این بوده است که اعمال خشونت آمیز خود را در انتقام جوئیها توجیه کنند.
مثلاً، اعراب زمان جاهلیّت که در موضوع ارضای حسّ انتقامجوئی پافشاری و سرسختی عجیبی داشتند، و ممکن بود کینه توزی را نسبت به شخص یا قبیله ای از پدران و نیاکان خود به ارث ببرند، گاهی برای توجیه انتقامجوئی وحشیانه ی خود، دست به دامان این عقیده می زدند؛ آنها عقیده داشتند هنگامی که یکی از افراد قبیله ی آنها به قتل برسد، روح او در قالب پرنده ای شبیه به «بوم» که آن را هامه می نامیدند، قرار می گیرد، و پیوسته در اطراف جسد مقتول دور می زند، و ناله وحشتزائی سر می دهد، و هنگامی که او را در قبر می گذارند، در اطراف قبر او گردش می کند و مرتّباً فریاد می زند اسقونی! اسقونی! یعنی، سیرابم کنید... سیرابم کنید! و تا خون قاتل ریخته نشود ناله غم انگیز او خاموش نخواهد شد.
در پایان توجه به این نکته ضروری است که اعتقاد به رجعت (که یکی از عقاید حقه شیعه است) با اعتقاد به تناسخ فرق دارد چون در رجعت روح با حفظ کمالات اولی و در همان قالب بدن قبلی بر می گردد و بهمین جهت مستلزم اعاده معدوم و یا تبدیل و باز گشت فعلیت به قوه نیست، بر خلاف تناسخ که روح بعد از رسیدن به فعلیت و طی نمودن مراحل کمال مادی و طبیعی، در قالبهای دیگر بر می گردد.
[1] مؤمنون ، 99 ـ 100.
[2] سفینه البحار، ماده نسخ.
[3] احتجاج طبرسی، ج 2، ص 89.
[4] شواهد الربوبیه، ص 161.
[5] معارف اسلامی،نهاد نمایندگی، ص175.
منبع: http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa1154