فلسفه علنی نکردن موضوع جانشینی، دلیلهای متعددی دارد که به برخی از آنها اشاره میشود.
۱. در دوران زندگی امامان(ع)، خفقان بسیار شدیدی بر جامعه حکمفرما بود، تا جایی که امامان(ع)- جز در برخی موارد خاص- حتی امامت خودشان را نیز علنی نمیکردند، چه رسد به اینکه بخواهند جانشینشان را به مردم معرفی کنند. در اینباره به برخی از شواهد اشاره میکنیم.
الف. شیخ صدوق(ره) پیرامون آشکار نشدن امام مهدی(عج) میگوید: «امروزه اگر صاحب الزمان در جامعه حضور علنی داشته و با شیعیان خود تماس بگیرد، میان آنان شهرت یابد و این موضوع به گوش دشمنان برسد و جاسوسان مخفى به وجود آنحضرت پى بَرَند و یا دوستان هنگام جدال با مخالفان تحت تأثیر احساسات خود، او را معرفى کنند و محل او را نشان دهند، و اگر امام زمان مخفیانه با شیعیان خود تماس گرفته و این موضوع در مجالس آنها منتشر شود و به ناچار نشانى شخص و نسب و مکانش به گوش مخالفان برسد در این صورت نه به وى رحم کنند و نه به شیعیان وى مهلت دهند چنانچه فرعون چون شنیده بود موساى پیامبر ناجى بنى اسرائیل است و هلاکت او و اطرافیانش به دست اوست بی رحمانه به کشتار فرزندان بنى اسرائیل پرداختند و در زمان پیش از او، چون این خبر به گوش نمرود رسید که هلاکت و ویرانى حکومتش به دست نوزادی است که در این ایام متولد میشود، کشتار فرزندان رعایا و اهل کشورش را آغاز کرد و در همین راستا، خلیفه ناحق و سرکش معاصر با امام حسن عسکری(ع) در جستوجوى فرزندش برآمد، خانه او را تحت نظر گرفت، کنیزانش را زندانى کرده و منتظر وضع حمل احتمالی آنها شد...».[1]
ب. اینکه میبینیم امام حسن عسکرى(ع) با آنکه فرزندى دارد، امّا در بیمارى منجر به رحلت خویش، مادرش «امّ الحسن» را وصى خود در موقوفات و صدقات قرار داد؛ این کار را براى پنهان نگاهداشتن ولادت فرزندش از خلیفه وقت انجام داد؛ زیرا اگر نام فرزندش را میبرد و از وجود او اطلاع میداد و او را وصىّ خود مینمود، نقض غرض بود.[2] به خصوص که آنحضرت هنگام وفاتش، رجال دولت و نزدیکان خلیفه و قضات را در خانهاش بر وصیّت خود گواه گرفت تا موقوفاتش محفوظ بماند و وجود فرزندش را از نظرها پوشیده دارد. و با نبردن نامى از وى، جان او را حفظ کند.
ج. امام جعفر صادق(ع) هنگام وفات پنج نفر را به عنوان وصىّ خود اعلام کرد که اولین آنها منصور، خلیفه عباسى بود! امام فرزندش موسى بن جعفر(ع) را به تنهائى وصىّ ننمود، براى آنکه جانش را از هرگونه خطرى محفوظ دارد، بلکه او را به همراه قاضى و ربیع حاجب و خلیفه و همسر خود حمیده بربریه به عنوان اوصیاء معرفی کرده و نام امام کاظم را در انتهای لیست ذکر فرمود تا امامت او را پنهان نگهدارد، اما از میان دیگر فرزندانش فرد دیگری را در وصیّت شریک نکرد، چون ممکن بود میان آنها افرادى باشند که بعد از وفات حضرت، مدعى جانشینى وى شوند و با امام کاظم(ع) به نزاع و رقابت برخیزند.[3]
2. با این حال؛ این طور نبود که امامان معصوم(ع) جانشینان خود را اصلاً معرفی نکنند، بلکه آنان را پیش دوستان و خواص، مطرح و معرفی میکردند. داود رقّى میگوید: به حضرت موسى بن جعفر(ع) گفتم: قربانت گردم پیر شدهام و عمرم به پایان رسیده است، مرا از امام بعد از خود خبر ده، راوى گفت: امام(ع) به فرزندش حضرت رضا(ع) اشاره کرده و فرمود: «این فرزند من امام بعد از من است».[4]
3. تنها عامل پیدایش انشعابات، عدم شناخت جانشین نبود، بلکه گاه عدهای که در ظاهر جزو خواص بودند، جانشین واقعی امام(ع) را میشناختند، امّا به دلیل برخی سودجوییها، خود را به نادانی میزدند تا از این راه بتوانند به منافع مادی خود برسند.
امین الاسلام طبرسى(ره) میگوید: «اصحاب و یاران موسى بن جعفر(ع) اجماع کردهاند که پدرش به امامت فرزندش على بن موسى(ع) وصیت کرده است و او را جانشین خود معرفى نموده است، اما چند نفر از واقفیه به امامت او گردن ننهادند و علت مخالفتشان اغراض دنیوى بود و اینان با چنین رویکردی، بخشی از اموال موسى بن جعفر را حیف و میل کردند. واقفیه با طرح این شبهه که موسى بن جعفر(ع) از دنیا نرفته، از تحویل اموال و امانات متعلق به امام به حضرت رضا(ع) خوددارى کردند و امامتش را منکر شدند و هنگامى که حضرت موسى بن جعفر(ع) در زندان بود آنان سوء استفادههای مالی داشتند و از اینرو مرگ آنحضرت را انکار کرده و امامت و خلافت امام رضا(ع) را به رسمیت نشناختند».[5]
[1]. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج 1، ص 46 - 47، تهران، دار الکتب الاسلامیه، چاپ دوم، 1395ق.
[2]. شیخ طوسی، محمد بن حسن، کتاب الغیبة للحجة، محقق و مصحح: تهرانى، عباد الله، ناصح، على احمد، ص 107 - 108، قم، دار المعارف الإسلامیة، چاپ اول، 1411ق.
[3]. همان، ص 108.
[4]. «عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّیِّ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی إِبْرَاهِیمَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَدْ کَبِرَ سِنِّی فَحَدِّثْنِی مَنِ الْإِمَامُ بَعْدَکَ قَالَ فَأَشَارَ إِلَى أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا وَ قَالَ هَذَا صَاحِبُکُمْ مِنْ بَعْدِی»؛ شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا(علیه السلام)، محقق و مصحح: لاجوردى، مهدى، ج 1، ص 23، تهران، نشر جهان، چاپ اول، 1378ق.
[5]. «أجمع أصحاب أبیه أبی الحسن موسى على أنه نص علیه و أشار بالإمامة إلیه إلا من شذ منهم من الواقفة و المسمین الممطورة و السبب الظاهر فی ذلک طمعهم فیما کان فی أیدیهم من الأموال إلیهم فی مدة حبس أبی الحسن موسى و ما کان عندهم من ودائعه فحملهم ذلک على إنکار وفاته و ادعاء حیاته و دفع الخلیفة بعده عن الإمامة و إنکار النص علیه لیذهبوا بما فی أیدیهم مما وجب علیهم أن یسلموه إلیه»؛ طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری بأعلام الهدی، ص 314، تهران، دار الکتب الاسلامیة، چاپ سوم، 1390ق.