انصاف اباذر
در راه رفتن به جنگ تبوك ابوذر سواريش كند بود و عقب افتاد، به پيامبر صلي الله عليه و آله عرض كردند: ابوذر عقب ماند، فرمود: اگر در او خيري باشد خدا او را به شما ملحق مي سازد.
ابوذر چون از شترش ماءيوس شد، آن را رها نمود و به راه افتاد. در يكي از منازل پيامبر صلي الله عليه و آله فرود آمدند، و يكي از مسلمين گفت: يك نفر از راه دور دارد پياده مي آيد.
فرمود: خدا كند ابوذر باشد. چون خوب دقت كردند، گفتند: يا رسول الله اباذر است، سپس فرمود: خدا بيامرزد اباذر را تنها راه مي رود، تنها مي ميرد، تنها برانگيخته مي شود.
چون پيامبر صلي الله عليه و آله اباذر را ديد فرمود: او را آب دهيد كه تشنه است. هنگامي كه اباذر شرفياب حضور پيامبر صلي الله عليه و آله شد، ديدند ظرف آبي همراه دارد.
فرمود: اباذر آب داشتي و تشنگي كشيدي ؟ عرض كرد: آري يا رسول الله صلي الله عليه و آله پدر و مادرم به قربانت، در راه تشنه شدم، به آبي رسيدم وقتي چشيدم، آب سرد و گوارائي بود با خود گفتم: (انصاف نباشد) از اين آب بياشامم مگر آنكه اول پيامبر صلي الله عليه و آله بياشامد. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: اباذر خدا ترا بيامرزد، به تنهائي زندگي مي كني و غريبانه مي ميري و تنها داخل بهشت مي شوي. |
يكصد موضوع 500 داستان |
سيد على اكبر صداقت |
|
برای ِ زیستن دو قلب لازم است
قلبی که دوست بدارد، قلبی که دوستاش بدارند
قلبی که هدیه کند، قلبی که بپذیرد
قلبی که بگوید، قلبی که جواب بگوید
قلبی برای ِ من، قلبی برای ِ انسانی که من میخواهم
تا انسان را در کنار ِ خود حس کنم.
پنج شنبه 16 دی 1389 11:59 PM
تشکرات از این پست