0

خاطرات دانشگاهی (روز دانشجو + امتیاز وِیژه)

 
farashbandzare
farashbandzare
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 3535
محل سکونت : فارس

پاسخ به:خاطرات دانشگاهی (روز دانشجو + امتیاز وِیژه)

ترم دوم سال 89 كارشناسي بودم كه جمعيت كلاس به 45 نفر مي رسيد تيم فوتسال ورودي هايي كه من بودم همه از بچه هاي يك رشته بود كه من دروازبان تيم بودم.مسابقه عصر ساعت 3 برگزار مي شد كه آن موقع كلاس پژوهش عملياتي داشتيم و حدود 9 نفر جز تيم و كادر تيم بودند و چند تا از همكلاسي ها هم در تيمي كه مقابل تيم ما بازي داشتند و اين دو تيم به فينال راه پيدا كرده بوند . و همه همكلاسي ها به اتفاق هم تصميم گرفتند كه براي ديدن مسابقه  در  سالن ورزشي حضور پيدا كنند و سر كلاس حاضر نشوند و چند تا از همكلاسي ها فقط سر كلاس حضور پيدا كرده بودند كه استاد جوياي دانشجويان شد و متوجه شد كه همه به ديدن مسابقه فينال رفتند و استاد هم با چند دانشجوي حاضر شده در كلاس ، كلاس را تعطيل و به ديدن مسابقه امد و خودش شد مربي تيم در مسابقه فينال و موقعي كه دروازباني من و ديد  من و تشويق كرد و قول داد 2 نمره به نمره پاياني ام اضافه كنه.

سیــر و ســلــوک عــارفــانــه

http://bayanbox.ir/view/279314356572007390/solook.gif

"خــــدا"

یار همیشه همراه

چهارشنبه 17 آذر 1395  2:03 PM
تشکرات از این پست
mosabeghat_ravabet nazaninfatemeh mty1378 zaker7007 rasekhoon_m sayyed13737373 borkhar adam55 ghiyase65
farashbandzare
farashbandzare
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 3535
محل سکونت : فارس

پاسخ به:خاطرات دانشگاهی (روز دانشجو + امتیاز وِیژه)

روز 15 آذز يك روز قبل از روز دانشجو بود و هفته كاملا پر مشغله اي داشتيم دو تا ميان ترم در همان هفته و كارهاي فرهنگي و برگزاري و زد و خوردهاي پيگيري كارها و سفارشات براي طراحي و دكوراسيون بزرگداشت روز دانشجو!!
به هر راهي مي زديم و با همكاري دو انجمن و مسئولين بر سر يك مساله به اتفاق نمي رسيديم كه اين بزرگداشت را آنچه در شان دانشجو بود برگزار كنيم.
كارها را دست و پا شكسته تا شب ساعت 11 روز قبل از بزرگداشت دانشجو نصف و نيمه انجام داده بوديم فقط طراحي و چند برنامه كوچك اماده شده بود با تلاش زياد تا يك ساعت قبل از آغاز برنامه به هيچ نتيجه اي نرسيده بوديم كه از خدا خواسته يكي از تئورسين ها و سخنران هاي بزرگ استان در دانشگاه به ديدن مدير دانشگاه آمده بود كه به محض اطلاع ازحضور  استاد دعوت به سخنراني كرديم و و از آن رد كردن و ايراد آماده نبودن و از ما دعوت كردن كه اين دعوت را قبول كرد و به نحو احسن يكي از زيباترين بزرگداشت هاي دانشجويي كه در دوران دانشجوئي برگزار كرده بوديم شده بود.

سیــر و ســلــوک عــارفــانــه

http://bayanbox.ir/view/279314356572007390/solook.gif

"خــــدا"

یار همیشه همراه

چهارشنبه 17 آذر 1395  2:13 PM
تشکرات از این پست
mosabeghat_ravabet nazaninfatemeh mty1378 zaker7007 rasekhoon_m sayyed13737373 borkhar adam55 ghiyase65
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

پاسخ به:خاطرات دانشگاهی (روز دانشجو + امتیاز وِیژه)

سلام روز دانشجو رو به دانشجوهای گذشته و حال و اینده راسخونی تبریک میگم

روز اول دانشگاهم مصادف شده بود با اولین روز از ماه مهر،از اونجایی که تقریبا بیشتر بچه های ترم اولی مثل کلاس اول دبستانی میمونن ،منم ساعت هفت و نیم صبح کلاس یه درس تخصصی داشتم رفتم دانشگاه دیدم فقط بچه های کلاس ما اومدنو بقیه دانشجوها نیومدنو دانشگاه سوت و کوره،وقتی میرفتیم سرکلاس،مسئولای دانشگاه یه جوری نگاهمون میکردن انگاری که انسان های اولیه رو دارن میبیننپاسخ به:خاطرات دانشگاهی (روز دانشجو + امتیاز وِیژه)،پیش خودشون میگفتن اینا دیگه کی ان،روز اول مهرم میان سرکلاس.خلاصه رفتیم تو کلاسو کلاسم مختلط بودو خیلی شلوغ بود انقدر تعداد بچه های کلاس زیاد شد که چند نفری رفتن از کلاسای دیگه صندلی اوردنو تا جلوی در کلاس نشستن،چون هنوز کسی رو نمیشناختیم کلاس تقریبا ساکت بود جز یه چندنفری که داشتیم باهم حرف میزدیم،یهو در کلاس با یه شدتی باز شد و خورد به صندلی اقایی که جلوی در کلاس نشسته بود وبنده خدا با صندلیش پرت شد وسط کلاسlaugh کلاس منفجر شد .

بعدها فهمیدیم استادا مجبورن روز اول بیان ولی چون روز اول کسی نمیاد میان درو باخوشحالی باز میکننو میبینن کسی نیست و میرن پی زندگیشون، این استادم به همین خیال درو باز کرده بود ولی خورد تو ذوقش.

خلاصه استاد شروع کرد به درس دادن انقدر گفت و نوشتیم همه خسته شده بودیم ولی استاد رضایت نمیداد اخرشم یه چندتا کتاب معرفی کرد و گفت کتابفروشی سرخیابون داره و تا تموم نشده برین بخرین بچه هام کلی با استاد بحث کردن که قیمتش گرونه ولی استاد گفت حتما باید جلسه بعد همراه همه باشه،تقریبا کل کلاس رفتن کتابو خریدن جز منو دوسه نفر دیگه،هفته بعد استاد اومد سرکلاس،گفت هفته پیش اشتباهی بهتون درس دادمو درس تخصصی فلان رشته و ترم هفتیا رو بهتون دادمlaughکلی همگی عصبانی بودیم اخه اون همه جزوه نوشته بودیم تازه کل کلاس رفته بودن سی چهل تومن کتاب خریده بودن

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

چهارشنبه 17 آذر 1395  3:34 PM
تشکرات از این پست
mty1378 magam4u zaker7007 rasekhoon_m mosabeghat_ravabet borkhar sayyed13737373 adam55 farashbandzare ghiyase65
SABOORI
SABOORI
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1393 
تعداد پست ها : 4222
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:خاطرات دانشگاهی (روز دانشجو + امتیاز وِیژه)

(به مناسبت روز دانشجو)

پاسخ به:خاطرات دانشگاهی (روز دانشجو + امتیاز وِیژه)

آخرین نامه رتبه اول کنکور سراسری:

«بسم رب الشهدء و الصدیقین»

چه کسی می داند جنگ چیست؟ چه کسی می داند فرود یک خمپاره، قلب چند نفر را می درد؟

چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن، یعنی آتش، یعنی گریز به هرجا، به هر جا که اینجا نباشد، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه می کند؟ دخترم چه شد؟

به راستی ما کجای این سوال و جواب ها قرار گرفته ایم؟

 

کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکس های جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود، از قصه ی دختران معصوم سوسنگرد باخبر است؟

کدام پسر دانشجویی می داند هویزه کجاست؟ چه کسی در هویزه جنگیده، کشته شده و در آن جا دفن شده؟ چه کسی است که معنی این جمله را درک کند: «نبرد تن و تانک!». اصلا چه کسی می داند تانک چیست؟ چگونه سر ۱۲۰ دانشجوی مبارز و مظلوم زیر شنی های تانک له می شود؟

 

آیا می توانید این مسئله را حل کنید:

گلوله ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله‌ی هزار متری شلیک می شود و در مبدأ به حلقومی اصابت و آن را سوراخ و گذر می کند. حالا معلوم نمایید، سر کجا افتاده است؟ کدام گریبان پاره می شود؟ کدام کودک در انزوا و خلوت اشک می ریزد؟ و کدام… و کدام…؟ توانستید؟!

اگر نمی توانید، این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید:

هواپیمایی با یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ۱۰ متری سطح زمین، ماشین لندکروزی را که با سرعت در جاده ی مهران-دهلران حرکت می کند مورد اصابت قرار می‌دهد. اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود، معلوم کنید کدام تَنمی سوزد؟ کدام سر می پرد؟…. 

دلت را به چه بسته ای؟ به مدرک، به ماشین، به قبول شدن در حوزه‌ی فوق دکترا؟…

صفایی ندارد ارسطو شدن

خوشا پرکشیدن، پرستو شدن…

 

آنچه خواندید متن نامه ای از شهید «احمدرضا احدی»، دارنده ی رتبه ی نخست کنکور پزشکی سال ۶۴ است که ساعتی قبل از شهادت نوشته است.

 
عجیب است که:
پس از گذشت یک دقیقه به پزشکی اعتماد می کنیم !

بعد از گذشت چند ساعت به کلاهبرداری !
بعد از چند روز به دوستی !
بعد از چند ماه به همکاری !
بعد از چند سال به همسایه ای !
اما بعد از یک عمر به خدا اعتماد نمی کنیم ...!

 

چهارشنبه 17 آذر 1395  8:10 PM
تشکرات از این پست
mty1378 rasekhoon_m magam4u mosabeghat_ravabet borkhar sayyed13737373 adam55 ghiyase65
taghvimi
taghvimi
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : مهر 1390 
تعداد پست ها : 231
محل سکونت : اذربایجان شرقی

پاسخ به:خاطرات دانشگاهی (روز دانشجو + امتیاز وِیژه)

چون سنم بالا بود نمی دونستم چه جوری تو کلاس برم وقتی وارد دانشگاه شدم همه جوان بودن ومن خودمو جمع وجور کردم رفتم وسط صندلیها برای خودم جا پیدا کردم که زیاد به چشم نزنم استاد که وارد شد یه کمی به خودم اومدم مسن بود همین که کمی احساس راحتی میکردم  دیدم در یواشکی باز شدو اقایی تقریبا 20 سال از من بزرگتر خیلی راحت سلام داد وردیف اول واثه خودش جا پیدا کرد از جراتش خیلی خوشم اومد مثل اینکه من خواب باشم یک دفعه به خودم امدم ....ای بابا کمی از این اقا یادبگیر

چهارشنبه 17 آذر 1395  10:36 PM
تشکرات از این پست
mty1378 rasekhoon_m mosabeghat_ravabet borkhar sayyed13737373 adam55 ghiyase65
haremi
haremi
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1391 
تعداد پست ها : 44
محل سکونت : اذر بایجان شرقی

پاسخ به:خاطرات دانشگاهی (روز دانشجو + امتیاز وِیژه)

همیشه وقتی توتلویزیون کلاسهای دانشگاه و میدیدم واثه خودم یکجور محیطی تصور میکردم یعنی تودانشگاه مثل مدرسه استاد درس میده ودرس میپرسه با این فکر وارد دانشگاه شدم دیدم ای بابا خیلی با مدرسه فرق داره تو مدرسه معلم درس میده وما یاد میگیریم ولی تو دانشگاه باید بخونیم و فقط چیزی را که نمیفهمیم سوال میکنیم اولها برام سخت بود ولی دیگه عادت کردم وخودمو با این وضع تطبیق دادم حالا بهتر از مدرسه یاد میگیرم چون خودم دنبال علمم

چهارشنبه 17 آذر 1395  10:45 PM
تشکرات از این پست
mty1378 rasekhoon_m borkhar sayyed13737373 adam55 ghiyase65
mohammadtorres
mohammadtorres
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 21972
محل سکونت : مازندران

پاسخ به:خاطرات دانشگاهی (روز دانشجو + امتیاز وِیژه)

سلام دوره کارشناسی درس تنظیم خانواده داشتیم دو واحدی بود استاد چون حضور غیاب نمیکرد تعداد دانشجوها هرجلسه از جلسه قبل کمتر میشد

یه روز کل بچه های کلاس شیش هفت نفر بیشتر نبودن استاد اومدکلاس دید تعداد دانشجوها خیلی کمه از طرفی کاری داشت باید میرفت

گفت بقیه چرا نیومدن گفتن شما چون حضور غیاب نمیکنین یه سریا نیومدن.گفت که اینطور حالا یه کاری میکنم حسرت بخورن که چرا امروز نیومدن.

من کار دارم باید برم شما تو کلاس باشین نیم ساعت خودتون باهم بحث کنید درباره هر موضوعی که دلتون میخواد فقط باید با گوشی فیلم بگیرین هفته بعد ببینم.اینکارو کنین به کل شیش نفرتون  بیست میدم اصلا نیاز نیست تو امتحان چیزی بنویسین.بقیه که نیومدن باید کل کتابو بخونن(من خودم چون ترم اخرم بود استادو میشناختم که حضور غیاب نمیکنه خودمم کلاساشو نمیرفتم.اون روز دانشگاه کار داشتم گفتم یه جلسه کلاس این درس هم برم)

خلاصه ما هم که واسه اینکه کتاب نخونیم اونم بیست بشیم حاضر بودیم یه روز کامل باهم بحث کنیم نیم ساعت که چیزی نبود

 استاد رفتو ماهم نیم ساعت درباره ی مشکلات جوانان و چرا امار طلاق زیاده بحث کردیم فیلم گرفتیمو هفته بعد به استاد نشون دادیم اونم که هفته قبلش اسمامونو علامت زده بود یه بیست گذاشت جلو اسممون.موقع امتحان هم همه کتاب خوندن جز ما شیش نفر با خیال راحت رفتیم سر امتحان نشستیم فقط تو برگه نوشتیم استاد جز شیش نفر بحث هستیم که قرار بود بیست بدین.استاد هم طبق وعدش به ما بیست داد.اون امتحان تنها امتحانی بود که خیلی بهم حال داد حسش فوق العاده بود که هیچی نخوندمو رفتم امتحان دادمو بیست شدم بهترین امتحان دانشجوییم بود

مدیر تالارهای ورزش

چهارشنبه 17 آذر 1395  11:19 PM
تشکرات از این پست
mty1378 rasekhoon_m magam4u mosabeghat_ravabet borkhar sayyed13737373 adam55 mahderonaldo ghiyase65
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

پاسخ به:خاطرات دانشگاهی (روز دانشجو + امتیاز وِیژه)

اون روز قرار بود رئیس جمهور بیاد دانشگاه

ظهر شد

همه گشنه، جلوی در سلف

رفتیم واسه غذا

جای شما هم خالی...

غذا جوجه بود بهمراه دوغ،لیمو،...

سیخ ها اونقدر بزرگ بود و ... که همه دانشجوها مات شده بودند

جوجه که سهل بود ، بچه ها فقط مونده بود ،پوست لیمو ها رو بخورند و بس

نمیدونم اون لیموها از کجا تهیه شده بودند اما هنوز خاطرش برام پاک نشده

 

این بود غذای اون روز دانشجوها

  *  عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری  *
********
پنج شنبه 18 آذر 1395  9:19 AM
تشکرات از این پست
borkhar magam4u mty1378 adam55 mahderonaldo ghiyase65 mosabeghat_ravabet
adam55
adam55
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1392 
تعداد پست ها : 678
محل سکونت : لرستان

پاسخ به:خاطرات دانشگاهی (روز دانشجو + امتیاز وِیژه)

 

به نام خدا
سلام
روز دانشجو با تاخیر مبارک
سه تا اتفاق رو تعریف میکنم : تلخ ، متوسط و شیرین

اتفاق تلخ اینکه اواسط تحصیلم 35 روز در آی سی یو بستری شدم و من بعدش انقد اذیت شدم که مجبور شدم انصراف بدم ، خیلی سخت بود. من واقعا با جدیت تمام درس خوندم ، زمستون اون سال دود چراغ نفتی به چشمم میرفت موقع درس خوندن و رشته و دانشگاه مورد علاقه ام قبول شدم ولی مجبور شدم از ادامه تحصیل انصراف بدم ولی راضی ام به رضای خدا

 

اتفاق بعدی مربوط میشه به یه شب تو خوابگاه که برا یکی از بچه های اتاق بغلی جشن پتو گرفتیم، ای آقا لامپارو خاموش کردیم انقد کتک خورد بنده خدا. یکی از بچه هامون هم یه بالشت خیلی سنگین داشت که اگه کسی رو باهاش میزدیم قطعا تعادلش به هم میخورد. نکته جالبش سر رسیدن سرپرست خوابگاه بود ، من همیشه احتیاط میکردم و زیاد وارد گود نمیشدم یه لحظه در اتاق باز شد و من تو تاریکی یه شخص بلند قامت دیدم که شلوار راحتی و زیرپیرهن تنش بود. فکر کردم مجتبی رفیقمونه که از ارکان اصلی این برنامه ها بود و الان خلف وعده کرده! خیز برداشتم بگیرمش و بندازمش وسط که بچه ها حسابشو برسن که ناگهان لامپا روشن شد!!! سرپرستمون وقتی ژست منو دید و بالشت دستم دو سه قدم رفت عقب و گفت فلانی ام فلانی ام ، همه خشکمون زد از خجالت آب شدیم ، بار اول بود با همچین لباسایی میدیدمش
اومد داخل و تختا و بالشتا رو بررسی کرد و اون بالشت سنگینه رو هم دید گفت تخلف کردید از خونه بالشت آوردید در ضمن تخلف به کنار چطور اینو تا اینجا آوردید؟laugh
با بچه ها رفیق بود بعد از اون هروقت میومد و بی نظمی میدید با همون بالشت چندتا بهمون میزد و میرفت

 

و اما اتفاق شیرین 
من الانم دانشجوام. خداروشکر خانم مورد علاقه ام رو بین دانشجوهای کلاسمون پیدا کردم و به لطف خدا در تدارک آشنایی خانواده هامون هستیم. دعامون کنید حتما
آشنایی مون از اونجا شروع شد که ایشون یه سوال از استاد پرسیدن و استاد گفتن اگه کسی جواب ایشون رو بده یه نمره ای پیش من داره و فقط من جواب دادم smiley

پنج شنبه 18 آذر 1395  1:15 PM
تشکرات از این پست
mahderonaldo mty1378 fatemeh74 ghiyase65 mosabeghat_ravabet
mndm_88
mndm_88
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : شهریور 1388 
تعداد پست ها : 499
محل سکونت : تهران

پاسخ به:خاطرات دانشگاهی (روز دانشجو + امتیاز وِیژه)

شاه کلید

     وقتی چند نفر از بچه ها برای حج دانشجویی ثبت نام اینترنتی کردند موج رقابتی جدیدی در بین سایرین شروع شد . من نیز در اواسط راه به سادگی به این جمع اضافه شدم ؛ آنقدر ساده که باور قبولی اش برایم قابل تصور نبود .

     در حالی که هنوز چند روزی تا مراسم قرعه کشی مانده بود ، اعلام شد مراسم بعد از ظهر در نمازخانه انجام خواهد شد . من نیز از قبل برنامه هایی برای خود چیده بودم تا قبولی خود را تضمین کنم ( مثل چند روزه قبل از قرعه کشی ، قرائت چند جزء از قرآن ، زیارت شاه ری و طلب حاجت در آن مکان ، خواندن ادعیه های مختلف و ... ) ولی هیچ کدام را تا آن لحظه انجام نداده بودم . طبیعی بود که در این مدت کوتاه نیز نمی توانم .

     به یاد صحبت استاد حسین محدث زاده ( نوه شیخ عباس قمی ) افتادم که مرا بشارت به «کارگشا» یی داده بود که ارتباط پیچیده ای با قفل های شناخته شده و ناشناخته این جهان خلقت داشت . این سرّی بود که از جد خود آموخته بود ( نیتی پاک + هزار صلوات بر محمد (ص) و آلش + قرائت سوره یاسین هدیه به پیشگاه امام حسن مجتبی (ع) + طلب حاجت )

     کریم اهل بیت (ع) این تحفه ناچیز شما را قبول کرده و در جوابی فراتر از وجودتان ، ادای حاجت شما را از خداوند خواستار می شود . آنکس که او را کریم نهاده ، کرم خود را نیز به او می نمایاند . از این رو نمی توان شکی در برآورده شدن آن کرد .

     ولی من وقت این کار را هم نداشتم ؛ زیرا سفارش شده این اعمال در روز پنج شنبه انجام شود و امروز پنج شنبه نبود . ندای قلبم را شنیدم که می گفت کریم که حد کرم ندارد ؛ پس من آن ندا را اجابت کردم و آنچه را که برایم فرستاده بودند بر زبان جاری .

     زمان موعود فرا رسید . من در کجا بودم ؟ در نمازخانه ؟ نه . در آسایشگاه . مشغول چه کار ؟ عبادت ؟ نه . نظافت . سر و صدای بچه ها درون ساختمان بلند شد . کسانی که از محل قرعه کشی خوشحال بازگشته بودند ، ساختمان و افراد داخل آن را یکجا روی سرشان گذاشتند . اسامی قبولی ها را نیز با خود آورده بودند و نفر به نفر می خواندند . صدای آنها بلند بود . گویی لحظه ای اسم خودم را شنیدم ؛ ولی اعتنا نکردم . نمی خواستم مطمئن نشده ، دلخوش شده باشم . یکی از همان دانشجویانی که گفتم خود را به من رسانید و گفت : مژدگانی می دهی یا نه ؟ و آنجا بود که حس پرواز را تجربه کردم .

دست حق ( علی ع ) یارتان

پنج شنبه 18 آذر 1395  1:29 PM
تشکرات از این پست
mahderonaldo magam4u mty1378 ghiyase65
morteza237
morteza237
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1391 
تعداد پست ها : 1979
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:خاطرات دانشگاهی (روز دانشجو + امتیاز وِیژه)

روشی پلید:
یک درس ساده ای بود که من بنا به دلایلی نتوانسته بودم اصلا این درس را بخوانم و با ذهن کاملا خالی سر جلسه امتحان رفتم. نیم ساعتی نشستم و دیدم هیچکدام از این سوالات حتی برایم آشنا هم نیست. یک جمله در پایان برگه نوشتم و برگه را تحویل دادم:
«در اعتراض به تقلب گسترده ای که سر جلسه ی امتحان از سوی دیگر دانشجویان شاهد بودم از دادن این امتحان خودداری کرده و نمره ی صفر را به بیستِ با تقلب ترجیح میدهم.»
نمره ی الف کلاس را گرفتم! خدایا مرا ببخش.

خدایا چنان کن سرانجام کار                              تو خوشنود باشی و ما رستگار

پنج شنبه 18 آذر 1395  5:45 PM
تشکرات از این پست
ghiyase65 mosabeghat_ravabet mty1378
morteza237
morteza237
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1391 
تعداد پست ها : 1979
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:خاطرات دانشگاهی (روز دانشجو + امتیاز وِیژه)

صم بکم عمى فهم لایعقلون:
درس معارف بود. میدانستم موضوع درس چیست و مباحثش در چه زمینه ای است -با عرض خسته نباشید به خودم- اما جزئیات مطالب و محتوای درس را نمیدانستم. سوالات توزیع شد و باز هم دیدم سوالات کمی برایم نا آشناست. از مغرب و مشرق و زمین و زمان نوشتم. مثلا چگونه مواد غذایی در بدن مادر تبدیل به شیر میشود تا برهان نظم و علیت که در دبیرستان خوانده بودم. اما نقطه ی طلایی برگه این جمله بود:
«جناب استاد برای من کاری نداشت که عین محتوای کتاب را برایتان کپی کنم اما شما با روش زیبای تدریس خود به ما یاد دادید که چگونه تنها به منابع اکتفا نکنیم. گفتید در دین عقل هم سهیم است و نباید «صم بکم عمى فهم لایعقلون» بود. پس من ترجیح دادم مفهوم را بفهمم ولی کپی نکنم بلکه از دانسته های خود بنویسم.»
بیست گرفتم! خدایا مرا ببخش.

خدایا چنان کن سرانجام کار                              تو خوشنود باشی و ما رستگار

پنج شنبه 18 آذر 1395  5:49 PM
تشکرات از این پست
ghiyase65 mosabeghat_ravabet mty1378
morteza237
morteza237
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1391 
تعداد پست ها : 1979
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:خاطرات دانشگاهی (روز دانشجو + امتیاز وِیژه)

استاد دوست داشتنی:پاسخ به:خاطرات دانشگاهی (روز دانشجو + امتیاز وِیژه)پاسخ به:خاطرات دانشگاهی (روز دانشجو + امتیاز وِیژه)
با حساب خودم 13- 14 میشدم. اما این نمره برای من که عنوان شاگرد سومی!!!
کلاس را یدک میکشیدم خیلی فجیع بود. استاد فوق العاده جدی و بداخلاق بود و چندان نمیشد طرفش رفت. یک جمله پایان برگه نوشتم:
«جناب استاد حضور در کلاس شما در این ترم برایم بسیار مغتنم و مفید بود. اگر ترم بعد با ما درس برمیدارید که هیچ، اگرنه بدون تعارف دوست دارم این درس را پاس نکنم تا ترم بعد  هم استادم شما باشید.

17.خدایا مرا ببخش...خدایا چه کارا که ما نکردیم

 

خدایا چنان کن سرانجام کار                              تو خوشنود باشی و ما رستگار

پنج شنبه 18 آذر 1395  5:50 PM
تشکرات از این پست
ghiyase65 mosabeghat_ravabet mty1378
alikhodadad
alikhodadad
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1395 
تعداد پست ها : 85
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:خاطرات دانشگاهی (روز دانشجو + امتیاز وِیژه)

آخری که اول شد

یک روز که جلسه ای در دفتر نهاد دانشگاه تشکیل شده بود، مسؤول نهاد دانشگاهمان آمد و اعلام کرد که برای سفر مبارک مکه و مدینه یک نفر سهمیه به ما داده اند و من نیز تصمیم گرفتم امروز از میان جمع شما قرعه کشی کنیم و یک نفر را به نیابت دیگران به زیارت خانه خدا بفرستیم، ما که حدودا جمعی 20 نفره بودیم همگی اسامی خود را نوشتیم و داخل کیسه قرعه کشی انداختیم، زمانی که حاج آقا (مسئول دفتر نهاد) می خواستند قرعه را بیرون بکشند یکی در زد و با حاج آقا کار داشت، خود ایشان وقتی دید جلسه است گفت پس من بعدا می آیم، حاج آقا گفتند که نه بیا تو الان کارم تمام می شود خلاصه ایشان آمدند تو و حاج آقا پیشنهاد دادند حالا که شما تشریف آوردید اینجا اسم خود را بنویسید و در این قرعه کشی شرکت کنید . خلاصه حاج آقا پس از یک توسل کوچک یکی از برگه ها را بیرون کشیدند، برگه ای که برای همگی ما باعث تعجب بسیار شد، شاید باورش مشکل باشد ولی اسم همان آقا که در آخرین لحظه در زده بود و واردشده بود در آمد.

پنج شنبه 18 آذر 1395  6:32 PM
تشکرات از این پست
ghiyase65 rasekhoon_m mosabeghat_ravabet mty1378
alikhodadad
alikhodadad
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1395 
تعداد پست ها : 85
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:خاطرات دانشگاهی (روز دانشجو + امتیاز وِیژه)

چرتی پشت میز استاد

بعدازظهر یکی از روزها خیلی خسته بودم و دنبال جایی برای استراحت مختصری می گشتم که با یه کلاس خالی مواجه شدم . چون از ساعت شروع کلاس گذشته بود و کسی در آنجا حضور نداشت طبق روال معمول کلاسی در آنجا تشکیل نمی شد . من هم از فرصت استفاده کردم و در رو بستم و پشت میز استاد مشغول استراحت شدم . با اینکه یک بار احساس کردم صدای سخنرانی می یاد ولی چون در عالم خواب بودم به آن اهمیتی ندادم و به استراحت خود ادامه دادم . وقتی برای بار دوم صدای یکی از استادانمون به گوشم رسید احساس کردم مساله جدی است و کم کم سعی کردم به عالم خودمون بیام . بیدار شدن همانا، خود را درکلاس درس وپشت میز استاد در حال تدریس دیدن همانا! در اون لحظه می خواستم زمین آغوش گرم خود را برام بگشاید . من که اگه مدتی دیگه اونجا ایستاده بودم به آب روان تبدیل می شدم با عذر خواهی از کلاس خارج شدم بعدا فهمیدم که کلاس فوق با هماهنگی قبلی با تاخیرشروع شده بود و پسری هم در اون کلاس نبود که منو بیدار کنه و تلاش محترمانه استاد برای بیدار کردن من هم بی نتیجه مانده بود.

پنج شنبه 18 آذر 1395  6:33 PM
تشکرات از این پست
ghiyase65 rasekhoon_m mosabeghat_ravabet mty1378
دسترسی سریع به انجمن ها