0

جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس

 او در ميان ماست >احمد خداشناس


 

 

 

نام خانوادگی:خداشناس

نام :احمد

محل تولد :

تاریخ تولد ://

نوع مجروحیت : شيميايي

در صد جانبازی :70%


جانباز  احمد  خداشناس

كپسول اكسيژني كه كنار تخت او آرام گرفته، انگار پاسخ همه‌ي سؤال‌هاست. احمد خداشناس دلاوري است كه در 19 سالگي از طريق بسيج راهي جبهه شد و پس از 6 ماه حضور آن قدر دلش شيدا شد كه به استخدام ارتش درآمد تا ساكن دايم آن سرا باشد.
پس از پذيرفته شدن در ارتش به مريوان اعزام شد و در همان‌جا براي نخستين بار طعم تركش را چشيد و حس بويايي خود را از دست داد و شنوايي ايشان هم آسيب ديد. هم زمان با عمليات والفجر 8 به جنوب اعزام شد و به دليل استفاده ي گسترده ي دشمن از سلاح شيميايي در اين عمليات آسيب ديد.
با وجود اصرار و حتي تهديد به بازداشت، از بيمارستان صحرايي فرار كرد و حاضر به ترك منطقه جهت مداواي خود نشد و با مصرف دارو در همان‌جا خود را موقتاً‌ معالجه كرد. اما اين يادگار با او باقي ماند و سال‌ها بعد در سال 1379 او را خانه‌نشين كرد. تا سال 1376 اعتقادي به مراجعه به بنياد جانبازان نداشت. او كه با پايان جنگ از ارتش بيرون آمده بود، براي امرار معاش به رانندگي پرداخت. اما وقتي سرفه‌ها امانش را بريدند و خانه‌نشين شد، ديگر ممر درآمدي براي خانواده وجود نداشت. همسر صبور و فداكاري كه از سال 1371 همراه زندگيش شده بود، ديگر تاب نياورد. نزد يكي دو نفر از روحانيون معتمد، احمد رفت و با آن‌ها درد و دل كرد. آن‌ها هم پا در مياني كردند و به اصرار ايشان احمد پس از سال‌ها خود را به بنياد جانبازان معرفي كرد و به عنوان جانباز 70% تحت پوشش اين بنياد قرار گرفت.
امروز او در ميان ماست. او و خانواده‌ي صبورش. بيماري احمد به پسرش علي هم كه دانش‌آموز سال سوم ابتدايي است سرايت كرده و مادر با چشمان نگرانش براي شفاي هر دوي آن‌ها دعا مي‌كند. از احمد مي‌پرسم چه احساسي نسبت به دشمنان در دل داري؟ با لبخندي كه در لابلاي سرفه‌هاي بي‌امانش به سختي رخ مي‌نمايد مي‌گويد:«...خدا انتقام ما را خواهد گرفت. شما مي‌بينيد كه مرگ بر صدام ما چه به روزگار صدام آورده، انشا‌الله آمريكا و انگليس هم نابود خواهند شد....»
جمله‌اش را به سختي به پايان مي‌برد و بعد فقط مي‌ماند اشك هاي چشم من و سرفه‌هاي پي‌در پي‌او. چند لحظه بعد هم ماسك اكسيژن بين لب‌هاي او و گوش‌هاي جان من فاصله مي‌اندازد، و انگار بغض همه‌ي عالم در گلوي من گره مي‌خورد،‌ چشمم به علي مي‌افتد. مرد كوچك روزهاي آينده‌ي ميهنم. او مي‌خندد و من هم لبخند مي‌زنم و قطره‌ي اشكي كه ديگر تاب ماندن ندارد صورتم را مي‌پيمايد.

 منبع: ماهنامه سبزسرخ   -  صفحه: 3

 
 
پنج شنبه 16 دی 1389  8:04 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس

او در ميان ماست >محمدتقي خوانساري

 


 

 

 

نام خانوادگی:خوانساري

نام :محمدتقي

محل تولد :

تاریخ تولد :1341

نوع مجروحیت :

در صد جانبازی :75%


جانباز  محمدتقي  خوانساري

من محمدتقي خوانساري در سال 1341 به دنيا آمدم. جانباز بالاي 75% هستم. در عمليات‌هاي كربلاي 5، فاو و حلبچه دچار مجروحيت شيميايي شده‌ام. بيش از 238 بار مورد عمل جراحي قرار گرفته و مدت 9 سال است كه با توجه به مشكل تنفسي و جسمي در بيمارستان بستري مي‌شوم.
كودكي‌ام در خانواده‌اي مذهبي و آشنا به مسايل سياسي گذشت چرا كه پدر يك بار به خوانسار و بار ديگر به استان خوزستان تبعيد شد. تا قبل از پيروزي انقلاب بارها توسط ساواك شكنجه شدم. كلاس دوم راهنمايي بودم كه به مناسبت روز چهارم آبان از طرف مدرسه مجبور بوديم در مراسم آن روز كه به خاطر شاه برگزار مي‌شد، شركت كنيم. من هم به دليل اين كه از مسئولان آن مدرسه دل خوشي نداشتم، در مراسم شركت نكردم. فرداي آن روز نيروهاي ژاندارمري با توجه به سابقه‌ي من كه به خاطر مسايل سياسي آن روز 11 ماه به جاي پدر در زندان به سر برده بودم و نيز عدم حضور در مراسم، پاي مرا مورد هدف قرار دادند و زخمي شدم. اين اولين مجروحيت من در دوران قبل از انقلاب بود.
پس از جنگ نيز در غرب به مبارزات خود عليه منافقين در اين منطقه پرداختيم كه جنگ شروع شد. چند روزي طول كشيد تا خود را به خوزستان رسانديم. علي‌رغم اين كه در غرب حملات هوايي نظامي شروع شده بود، اما احساس مي‌شد كه خوزستان بسيار مورد تهاجم دشمن قرار گرفته و ما نيز خود را به هر طريق ممكن با پاي پياده و كوهنوردي‌هاي سخت به خوزستان رسانديم. آن موقع من 16 سال داشتم.
وقتي به منطقه‌ي 3 راهي تپه شديم، از ناحيه‌ي پا و لگن مورد اصابت يك خمپاره‌ي 60 قرار گفتم و مرا به بيمارستان رساندند. 12 روز طول كشيد كه من را از اين شهر به آن شهر بردند و از پزشك و پرستار هر كس مرا مي‌ديد، همگي متواري مي‌شدند. در طول اين مدت به منظور مداوا به هشت شهر منتقل شدم. حتي در تهران نيز در 6 بيمارستان بستري شدم. همه با ديدن وضعيت من از انجام عمل خودداري مي‌كردند تا اين كه مرا به مشهد بردند. آن‌جا كه روي شكم خوابيده بودم و تمام بدنم درد مي‌كرد، به من مسكن تزريق كرد و از من خواست كه به امام رضا (ع) متوسل شوم.
بعد از توسل به امام رضا (ع) خيلي كنجكاوانه برگشتم تا ببينم كه چه چيزي در لگنم رفته، همين كه برگشتم آن شي خيلي راحت حركت كرد و من دوباره سر جايش برگرداندم. چند بار اين حالت پيش آمد و من آن را سر جايش برمي‌گرداندم. بر اثر مسكني كه تزريق شده بود، حالت گيجي به من دست داد و شل شدم كه گلوله افتاد و من هم نفهميده بودم كه كي افتاد؟ فرداي آن روز دكترها و پرستارها به سراغم آمدند و گفتند: نگفتي همه‌ي ما و بيمارستان را مي‌فرستي هوا؟ من هم ماجرا را برايشان تعريف كردم. اين نخستين مجروحيت من در دوران جنگ و دومين مجروحيت جسمي من قبل از انقلاب و بعد از انقلاب بود و در حال حاضر با گذشت زمان و بر اثر جراحتي كه به وجود آمد، پاي راستم به نوعي كوتاه‌تر شده است.
سه بار هم در عمليات كربلاي پنج و حلبچه شيميايي شدم كه در 2 عمليات نخست آسيب‌ديدگي جدي و وخيم نبود اما در عمليات حلبچه گستردگي شيميايي زياد بود و در واقع الآن هم كه شيميايي هستم از آسيب‌ديدگي در اين ناحيه ناشي مي‌شود. در علميات حلبچه مسئول بهداري بودم. رژيم بعث عراق با حملات خود به طور كلي آن منطقه را مورد بمباران شيميايي هوايي و زميني قرار داده بود و تمام مردم آن منطقه را به شهادت رسانده بود. چند روز بعد از اين حملات وارد منطقه شديم كه كار پاكسازي را شروع كنيم چرا كه بوي تعفن جنازه‌ها آن منطقه را گرفته بود و كسي جرأت و تمايل زيادي نداشت كه نسبت به پاكسازي گام بردارد و من تنها به پاكسازي پرداختم. علي‌رغم اين كه هوا در آن منطقه كوهستاني و بسيار سرد بود، روزانه مشكلات تنفسي بسيار شديدي را متحمل مي‌شدم و از بس كه داروهاي زيادي را مصرف مي‌كردم، دچار التهاب شديدي در بعضي از اندام‌هاي خود شدم و دستان و پاهايم به شدت مي‌سوختند.
با وجود اين‌كه لباس‌ها، ماسك و فيلتر را عوض مي‌كردم، اما جوابگو نبود. با توجه به اين كه مسئول بهداري غرب بودم و تنها به پاكسازي آن منطقه مي‌پرداختم، خود بايد جنازه‌ها را پيدا مي‌كردم، پلاستيك مي‌گرفتم، ضدعفوني مي‌كردم و آن‌ها را به بيرون از آن منطقه مي‌بردم. در اين مدت صحنه‌هاي بسيار ناراحت كننده‌اي را ديدم. بچه‌ي شيرخواري را ديدم كه در حين شير خوردن از سينه‌ي مادر به شهادت رسيده بود. يعني گاز خردل و گاز اعصاب بر تعدادي زود تأثير خود را گذاشته بود، اين مادر فرصت اين كه بتواند جابه‌جا شود را نداشت.
ظرف مدت 12 روز، 166 جنازه را از آن منطقه خارج كردم و از روز 12 به بعد دچار مشكلات حاد تنفسي شدم و وضعيت ريه‌هايم وخيم شده بودند و با وجود شدت وضعيت جسمي، به جاده‌ي ماهشهر انتقال يافتم. از سال 78 به بعد مشكلات جسمي و تنفسي من به شدت بدتر شد از بس كه بدنم ورم كرده بود، روزانه سر تا پايم را گچ مي‌گرفتند چرا كه بر اثر ورم، ترك‌هايي در بدنم ايجاد مي‌شد و پزشكان هم براي جلوگيري از متلاشي آن گچ مي‌گرفتند. ي كروز يكي از بستگان، گچ‌ها را وزن كرد كه 66 كيلوگرم وزن داشتند. از آن‌جا كه عفونت‌هاي بدنم بسيار زياد و شديد بود، دو بار ايست قلبي در زمان‌هاي 52 و 59 ثانيه داشتم. روزانه 130 نوع قرص و كپسول و سرم مصرف مي‌كردم و وضعيت من به گونه‌اي بود كه حتي پزشكان مي‌گفتند يكي از نادرترين بيماراني هستم كه تاكنون توانستم اين‌گونه صبر و ايستادگي داشته باشم.
سال هاي 78-79 به خاطر عفونت‌هاي شديد بدنم، مدت 16 ماه در كما بودم. در آخرين شب و هم‌زمان با شب تاسوعا كه در بيمارستان ساسان تهران در كما بودم، همه‌ي واقعيت‌هاي روز عاشورا را در عالم خواب به ياد دارم؛ طبل، شمشير و دسته‌هاي قرمز و سبز را ديدم و مدام بچه‌ها و زنان را كه مي‌زدند، صداي روضه‌ها را مي‌شنيدم و مي‌گفتم كه صداي اين خانم‌ها را كم كنيد؛ نگذاريد گريه كنند بعد از اين صحنه كربلا را ديدم كه در بياباني قرار گرفتم و همه‌ي اسب‌ها مي‌دويدند. انسان‌ها نقش بر زمين بودند و خون‌هاي زيادي در اين بيابان ريخته شده بود. آقايي را ديدم كه پيشم آمد و گفت: بلند شو. گفتم:‌ نمي‌توانم بلند شوم و توانش را ندارم. آن آقا دستش را پشت گردن من گذاشت و مرا بلند كرد و بر گردن اسب سوار كرد. گفتم: آقا دارم مي‌افتم يواش برو دارم مي‌افتم.
ديدم كادر پرستاري و مردم مي‌آيند لباسم را پاره مي‌كنند. ملحفه را پاره مي‌كنند و با خود مي‌برند و من هم مي‌گفتم چه اتفاقي افتاده؟ صداي پزشكان را مي شنيدم كه با حالت تعجب مي‌گفتند: همه‌ي تاول‌ها رفته و زخم‌ها بهبود يافتند. از من مشخصاتي را سوال مي‌كردند كه بدانند حافظه‌ي من كار مي‌كند يا نه؟
در آن زمان خانواده‌ي من به اهواز رفته بودند كه گوسفندي را كه نذر داشتند، قرباني كنند. نتوانستند در آن روز گوسفندي را تهيه كنند حتي تا دزفول هم براي تهيه‌ي آن رفته بودند. صبح عاشورا به دزفول رسيده و ديدند كه آقايي گوسفند فروش به همراه يك گوسفند زير پل دزفول ايستاده، به سراغ او مي‌روند و تقاضاي خريد گوسفند را مي‌كنند و او هم در جواب مي‌گويد كه من به قصد فروش نيامده‌ام اما از ديشب تا حالا بي‌قراري عجيبي دارم و نمي‌توانم آرام و قرار بگيرم؛ بالاخره خانواده‌ي من هم به هر طريقي گوسفند را از او مي‌خرند. بعد از پخش گوشت قرباني و جمع كردن وسايل آن از بيمارستان به منزل تماس مي‌گيرند و به خانواده خبر برگشت من و بهبودي را مي‌دهند.

 منبع: روزنامه ي كثيرالانتشار  

 
 
پنج شنبه 16 دی 1389  8:04 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس

 او در ميان ماست >ابوالقاسم داوديان


 

 

 

نام خانوادگی:داوديان

نام :ابوالقاسم

محل تولد :

تاریخ تولد ://

نوع مجروحیت :

در صد جانبازی :75%


جانباز  ابوالقاسم  داوديان

همه چيز در اوج سكوت هبوط مي‌كند و فريادهاي عاشقانه،‌ مهرورزي صميمانه و عرفان زندگي در سفيدي آن محو مي‌شود. آمده است براي سكوت، براي سكوت خواهد رفت و سر تا سر زندگاني‌اش رنگ آبي بي‌صدايي است. ابوالقاسم داوديان كه هم نام سرورش رسول خداست (ص)متين و آرام روزهاي زيادي است كه روي يك صندلي كوچك نشسته و آرامش وجودش قلب انسان را وادار به آرام تپيدن مي‌كند.
او جانباز 75 درصد است و در بابلسر زندگي مي‌كند. سرد و گرم روزگار چشيده است و مصداق روشني از آيه ي «لقد خلقن الانسان في كبد....» است. قبل از اين كه جانباز شود در سال 1359 براي عمل به سنت رسول الله (ص) عقد همدلي و همراهي با بانويي مي‌بندد كه خود عاشقانه به راه جهاد روزگار مي‌گذراند. همسرش در كودكي پدر را از دست داده و برادرش «شهيد عباس بابايي» در جنگ خون خود را نثار اسلام كرده است.
ابوالقاسم و حكيمه با هم هم پيمان مي‌شوند كه تا آخر راه و تا آخرين نفس ها بجنگند تا همه جا عطر صلح بپيچد و مشام همه پر شود از بوي اسلام ناب محمدي (ص). سال 1365 در عمليات كربلاي 5 باصداي خمپاره ي 60، ابوالقاسم صداي خدا را مي‌شنود و گرماي نوازش خداوند را بر كمر خويش احساس مي‌كند. آري ابوالقاسم داوديان از كمر آسيب شديد مي‌بيند و جاي بوسه‌ي خداوند براي هميشه بر لوح وجود او نقش مي‌بندد. همسرش يادآوري مي‌كند كه ما راضي به رضاي خدا هستيم و هرچه او بخواهد ما مي‌خواهيم. حالا 17 است كه اين دو با هم روزگار مي‌‌گذرانند و عاشقانه راه خدا را مي‌پويند.
ابوالقاسم داوديان تنديسي از گذشت و فداكاري است كه در ميان آدم‌هاي خاكي دنيا هنوز محبوس قفس تن است. خداوند راه و سيره‌اش را پر رهرو گرداند..... آمين

 منبع: ماهنامه سبزسرخ   -  صفحه: 3

 
 
پنج شنبه 16 دی 1389  8:04 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس

 او در ميان ماست >محمدجواد دشتي

 


 

 

 

نام خانوادگی:دشتي

نام :محمدجواد

محل تولد :

تاریخ تولد ://

نوع مجروحیت : قطع نخاع

در صد جانبازی :55%


جانباز  محمدجواد  دشتي

تو كه حالا آرام گوشه‌اي نشسته‌اي، نگاه متينت را به سنگ فرش كف اتاق دوخته‌اي … به چه مي‌انديشي؟ كجاست رشادت قامتت در والفجر 2 ،خيبر، كربلاي 5، والفجر8، آن روزها هواي رفتن به عرش را داشتي، پس چرا امروز بر خاك تكيه زده‌اي. انگار كوتاه تر به نظر مي‌رسي .... روي صندلي چرخ‌دار با نفس‌هاي تند و سينه‌ي خشك ....
پاهايت نثار آزادي ايران شد، اما تو سرباز پرشكوه روح‌الله از رحمت او نااميد نشدي، آموختن را آغاز كردي و توانستي مدرك كارشناسي الكترونيك را دريافت كني.
باور دارم سخت است بي‌پا قدم در راه صعب گذاشتن، اما از تو رادمرد حماسه‌ي خميني (ره) غريب نيست.
مي‌گويند سال 1381 در مسابقات رالي مرتبه ي اول كشور را به دست آوردي و دوباره مثل همان روزها همه را متحير ساختي.حالا در آستانه ي چهل و نهمين سال زندگي با 55 درصد جانبازي هنوز شوق زيستن داري. شوق رسيدن به اوج قله‌هاي افتخار ايران، تو اسطوره‌ي ايمان و اميد، امروز سرمشقي براي آيندگان مردان ميهن اسلامي هستي.

 
 
پنج شنبه 16 دی 1389  8:04 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس

 او در ميان ماست >داوود رجبي


 

 

 

نام خانوادگی:رجبي

نام :داوود

محل تولد :

تاریخ تولد ://

نوع مجروحیت :

در صد جانبازی :55%


جانباز  داوود  رجبي

زمان جنگ بود. داود و چند نفر از دوستانش تصميم گرفتند از دانش‌سرا مرخصي بگيرند و به جبهه بروند. اما با درخواست‌شان موافقت نشد. اصرار كردند؛ رييس دانش‌سرا براي اين كه سنگ جلوي پاي آن‌ها بياندازد، گفت: « يا همه با هم به جبهه مي‌رويد يا هيچ كس نمي‌رود. » رأي‌زني‌ها شروع شد. پس از چند روز آن جمع چند نفره توانستند نظر مساعد كل افراد را براي حضور در جبهه جلب كنند.
بيش از 150 دانش‌آموز به همراه مستخدم، نگهبان و آشپز، لبيك‌گويان به راه افتادند و دانش‌سراي مقدماتي تربيت معلم ورامين تعطيل شد و تصميم بر آن شد كه در فرصت‌هاي مناسب در كنار نبرد تحصيل را فراموش نكنند و امتحانات را در عرصه‌ي پيكار برگزار كنند.
"داوود رجبي" و هم‌رزمانش وارد تيپ 21 رمضان لشكر سيدالشهدا (ع)‌ شدند. رجبي پس از 18 ماه حضور متناوب در جبهه سرانجام در آذرماه سال 1366 در دامنه‌ي كوهي كه بين " ميان دو آب " و " مهاباد " قرار دارد، روي مين رفت و هر دو پايش از زير زانو قطع شد. پاي راست پيوند خورد اما پاي چپ آسماني‌تر از اين شده بود كه دوباره روي زمين راه برود.
او داراي چند مدال طلا در رشته‌ي شناست؛ هيچ‌گاه از كوه‌نوردي، تمرين با بارفيكس و كشتي گرفتن با فرزندانش غافل نمي‌شود. داوود 10 سال است كه به تحصيل در حوزه‌ي علميه‌ي قم مي‌پردازد و تحصيلات كلاسيك را تا كارشناسي حقوق ادامه داده است. از وي كتاب‌هاي «‌ تا ديدار سيمرغ»، « تمثال جمال » و « خواب و رؤيا » چاپ شده است و كتاب‌هاي «‌ برگي از دفتر توحيد »، « نگرشي نو به ابعاد موسيقي »، « لطايف عرفاني از قصه‌هاي قرآني » و «‌ خاطرات تلخ و شيرين » آماده‌ي چاپ است.
همسر اين جانباز 55%، خانم "طاهره قمري" است. وي فردي هنرمند و خوش ذوق است و آثار مينياتورش زيبايي خاصي به منزل بخشيده است. نامبرده در تأليف، ويرايش و آثار هنري مربوط به كتاب، كمك شاياني به همسرش نموده است. آقاي رجبي كه به قول خودش قايل به اصل « فرزند كمتر، اولاد بيشتر! » است، 4 فرزند دارد كه يكي از آن‌ها دختر است. دو پسر بزرگ او در دوره‌ي راهنمايي تحصيل مي‌كنند و كشتي‌گير هستند و يكي از آن‌ها به نام ماشاءالله، حافظ ديوان حضرت امام (ره)‌ است.
يكي از نكات شنيدني‌اي كه آقاي رجبي به آن اشاره نمود، اين است كه او به همراه برادر جانباز آقاي "عباس نمازي" از يك جفت كفش استفاده مي‌كنند و جالب آن كه شماره‌ي پاي‌شان يكي است. ورد زبان او، اين شعر از عطار نيشابوري است:
« هر كه را در عشق، راهي باز شد
پاي كوبان آمد و جانباز شد »
سخن‌مان را با يك بيت شعر از امام خميني (ره) به پايان مي‌بريم:
«‌ ما زاده‌ي عشقيم و پسر خوانده‌ي جاميم
در مستي و جانبازي دل دار تماميم »

 منبع: ماهنامه جانباز   -  صفحه: 63

 
 
پنج شنبه 16 دی 1389  8:05 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس

 او در ميان ماست >محسن رسايي

 


 

 

 

نام خانوادگی:رسايي

نام :محسن

محل تولد :

تاریخ تولد ://

نوع مجروحیت : شيميايي

در صد جانبازی :


جانباز  محسن  رسايي

شايد امروز تصور اين كه يك دانش‌آموز 11 ساله، سلاح برگيرد و در صحنه‌ي جنگ حاضر شود، قابل درك و هضم نباشد. اما اين‌ها واقعيت‌هايي هستند كه در طول 8 سال دفاع مقدس در جبهه‌هاي ما به وقوع پيوست.
وصف نوجواناني كه با دست‌كاري شناسنامه‌ي خود و اصرار و التماس به پدر و مادر، براي دفاع از حريم ناموس و شرف و استقلال و اسلاميت نظام، عازم جبهه‌ها شدند، داستان و خيال‌پردازي نيست.
محسن رسايي جانباز شيميايي دوران دفاع مقدس از جمله‌ي اين عزيزان است كه در هنگامه‌ي اعزام به جبهه تنها 13 بهار از عمرش مي‌گذشت.
او 85 ماه در جبهه حضور داشت و ضمن شركت در 14 عمليات، 8 بار مجروح شد و تا كنون 25 بار در بيمارستان بستري گرديده و در حال حاضر با عوارض گازهاي شيميايي كه چشم، ريه و ديگر اعضاي بدن او را در بر گرفته، دست و پنجه نرم مي‌كند. امروز كپسول اكسيژن، ماسك و داروهاي مختلف همدم او هستند و در طول ماه نيز روزهاي بسياري را ميهمان تخت بيمارستان مي‌باشد. او خاطرات خود را از آن روزهاي پر التهاب و نوراني چنين بيان مي‌كند.
بنده خيلي كوچك بودم و هنگامي كه براي اعزام به جبهه اقدام كردم من را اعزام نكردند. رفتم شناسنامه‌ام را دست‌كاري كردم و از بسيج بردسير در آذر ماه سال 1361اعزام شدم. در كرمان خيلي به من گير دادند. هر طور بود به جبهه اعزام شدم براي اولين مرتبه من را بردند گيلان‌غرب. نزديك شهر يك پادگان بود. در آن مستقر شديم وقتي لباس آوردند، كوچك‌ترين شماره را به من دادند. سه بار آن را كوتاه كردم. باز هر وقت گتر مي‌زدم نصف جيب شلوارم مي‌رفت داخل.
در محوطه پادگان قدم مي‌زدم يك مرتبه شخصي را ديدم كه يك دست لباس بسيجي بر تن داشت و يك چفيه بر گردن. آمد نزديك من، سلام كرد و گفت: چه طوري؟ بچه كجايي؟ گفتم: بچه رابر هستم. گفت: چه كسي تو را اعزام كرده؟ گفتم: من از بردسير اعزام شدم گفت: نمي‌ترسي تو را برگردانند. گفتم: نه، مي‌روم پيش قاسم سليماني، همشهري من است از او مي‌خواهم دستور بدهد در جبهه بمانم. گفت: اگر قاسم سليماني بگويد برگرد، برمي‌گردي؟
گفتم: قاسم سليماني مي‌داند من بچه‌ي عشاير هستم و توان كار كردن در جبهه را دارم و نمي‌گويد برگرد. در جواب من گفت: قاسم سليماني را مي‌شناسي؟ گفتم: بله گفت: قاسم سليماني من هستم و حالا ماندن تو يك شرط دارد آن هم اين كه صبح‌ها جلوي گردان يك پرچم در دست داشته باشي و بدوي. در جوابش گفتم: قبول دارم.
وقت تحويل اسلحه شد، يك اسلحه‌ي قنداق‌دار كلانش را به من دادند كه از قد من بلندتر بود، خدا رحمت كند، شهيد ميرحسيني گفت: به ايشان يك اسلحه‌ي تا شو بدهيد.
موقع تحويل پوتين شد. باز هيچ شماره‌اي به پاي من جور نيامد، شهيد ميرحسيني به مسئول تداركات گفت: برويد كفش ملي، يك جفت كفش زيپي شماره 36 برايش بخريد و مسئول تداركات اين كار را كرد و يك جفت كفش ملي براي من خريدند.

 منبع: مجله شميم عشق  

 
 
پنج شنبه 16 دی 1389  8:05 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس

 او در ميان ماست >علي رستمي جناقرد


 

 

 

نام خانوادگی:رستمي جناقرد

نام :علي

محل تولد :

تاریخ تولد ://1342

نوع مجروحیت :

در صد جانبازی :30درصد


جانباز  علي  رستمي جناقرد

سرهنگ علي رستمي‌جناقرد متولد 1342 است. تحصيلاتش را تا اخذ مدرك فوق ديپلم علوم انساني ادامه داد؛ سپس به خيل كثير دلاورمردان جنگ پيوست. سرهنگ رستمي در عمليات‌هاي فتح‌المبين و بدر حضور داشت و مفتخر به 30% جانبازي گرديد.

 منبع: كتاب اروندماراباخودمي برد  

 
 
پنج شنبه 16 دی 1389  8:05 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس

او در ميان ماست >محمدعلي رضايي خراساني

 


 

 

 

نام خانوادگی:رضايي خراساني

نام :محمدعلي

محل تولد :تهران/تهران/

تاریخ تولد :22/4/1339

نوع مجروحیت :

در صد جانبازی :65%


جانباز  محمدعلي  رضايي خراساني

محمدعلي رضايي خراساني در بيست و دومين روز از تيرماه سال 1339 در شهر تهران ديده به جهان گشود. ايام كودكي و نوجواني را در دامان گرم والدين سپري كرد و در همان ايام با انديشه‌هاي خميني كبير (ره) آشنا گرديد. 19 ساله بود كه دغدغه ي دفاع از مرزهاي ميهن اسلامي او را بي‌قرار ساخت و پس از اخذ مدرك ديپلم به استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درآمد.
او كه در صف اولين مجاهدان ميدان نبرد قرار گرفت، در پنجمين روز از مهرماه سال 1359 به اسارت دشمن بعثي درآمد. 10 سال تحمل شكنجه‌هاي مختلف، از او ايثارگري صبور ساخت كه نشان سرافرازي را بر اندام رشيد او نشانيد.
كمر، گوش، چشم، دندان، و دنده‌هاي او نقش رنج ايام اسارت را با خود به همراه دارند. در بيست و هشتمين روز از مردادماه سال 1369 از بند دشمن آزاد شد و خاك وطن را سرمه ي چشمان خود نمود.
وي در همان سال با بانويي مؤمنه پيمان ازدواج بست و صاحب سه فرزند شد. امروز او در ميان ماست. دلاوري كه پشتوانه ي اين آب و خاك است. وي تحصيلات خود را تا اخذ مدرك كارشناسي در رشته‌ي علوم نظامي ادامه داد؛ و در حال حاضر روشني‌بخش جمع گرم خانواده و دل‌هاي ماست.
محمدعلي رضايي خراساني از خداوند سلامت رهبر و سعادت در امر خدمت‌رساني به جامعه را خواستار است و از مردم مي‌خواهد تا پيروي از راه شهدا و عمل به آيات قرآن و راه انبيا و اوليا را سرلوحه ي زندگي خود قرار دهند.

 منبع: مطالب ارسالي ازمدرسه روشنگرشاهد  

 
 
پنج شنبه 16 دی 1389  8:06 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس

 او در ميان ماست >مهدي روحاني


 

 

 

نام خانوادگی:روحاني

نام :مهدي

محل تولد :خراسان/گناباد/

تاریخ تولد :25/1/1348

نوع مجروحیت :

در صد جانبازی :50%


جانباز  مهدي  روحاني

نامم مهدي است متولد روز 25 بهار سال 1348.
سال اول راهنمايي بود، كه تصميم گرفتم به ميدان نبرد حق عليه باطل اعزام شوم. 13 سال داشتم و شور و شوقي وصف ناشدني.
گرچه سال‌ها از آن روز‌ها مي‌گذرد، اما من هنوز خاطره مجروحيتم را به ياد دارم. در عمق خاك عراق سد دربنديخان را رد كرديم كه ناگهان تعداد بسياري از هواپيماهاي عراقي را در بالاي سر خود ديدم، ما در كمين افتاده بوديم. اطرافمان پادگان‌هاي عراقي بود و در يك لحظه توسط راكد و كاليبر ما را هدف گرفتن. همه بچه‌ها شهيد شدن و من هم يك كاليبر به پاي راست، يكي پاي چپ و يك تير هم به گوش راستم اصابت كرد. پاي راستم همان‌جا قطع شد و سال‌ها بعد پاي ديگر نيز قطع شد.
با اتمام جنگ به كار مشغول شدم و سال 1369 همراه و همسفر خود را يافتم و خداوند دو فرزند مهربان به من هديه داد.
امروز توقع من از ملت ايران است كه قدر زندگي كردن در مملكت اسلامي را بدانند و يادشان باشد كه آسايشي كه داريم مديون خون هزاران شهيد و ايثارگر مي‌باشد.

 منبع: مطالب ارسالي ازمدرسه روشنگرشاهد  

 
 
پنج شنبه 16 دی 1389  8:06 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس

 او در ميان ماست >صادق روشني

 


 

 

 

نام خانوادگی:روشني

نام :صادق

محل تولد :

تاریخ تولد ://

نوع مجروحیت : شيميايي

در صد جانبازی :


جانباز  صادق  روشني

حاج صادق روشني از جانبازان سرافراز استان گلستان است كه در عمليات خيبر، در هفتمين روز از اسفندماه سال 1362 در اثر استنشاق گازهاي شيميايي و آسيب‌ديدگي از ناحيه ي ريه، چشم و دستگاه گوارش به جمع جانبازان جنگ تحميلي پيوسته و امروز پس از سال ها صداي خس‌خس نفس هايش يادآور حضور وجودي سراسر مردانگي در ميان ماست.
كلامش را با تجليل از همسر صبور و فرزندان با ايمانش آغاز مي‌كند و برايمان مي‌گويد كه با توجه به قطع اميد پزشكان از مداواي قطعي او، خانواده‌اي بانشاط دارد كه در كنار او و با بهره‌گيري از روحيه ي والاي او خود را براي آزمون بزرگي آماده‌ كرده‌اند. با چند سرفه سينه‌اش را صاف مي‌كند و مي‌گويد كه همسر و فرزندانش با هر لحظه از دردهاي بي پايان او همراهند و مي‌گويد كه انشاي پسرش در مدرسه آن قدر زندگي سراسر رنج و پر از حماسه ي او را شفاف و صادقانه به ترسيم درآورده كه مايه ي حيرت همكلاسيانش شده و معلم كلاس پس از شنيدن نوشته‌هاي او با جملاتي بريده بريده پرسيده:«با اين شرايطي كه بر شمردي پدرت هنوز در قيد حيات است؟»
و پسرش با صداي رسا وقوي پاسخ مثبت داده. حاج صادق مي‌گويد هيچ طلبي از بنياد شهيد و امور ايثارگران ندارد و خود را مديون نظام و كشورش مي‌داند.
او از خاطره ي همرزمش برايمان مي‌گويد كه در شب عمليات براي امكان پذير ساختن عبور نيروها از سيم‌هاي خاردار بر روي آن‌ها دراز كشيده و هر رزمنده با دنيايي اشك و آه پا بر پيكر او نهاده و به قلب دشمن زده پيكر او بر سيم‌هاي خاردار مانده تا اسوه ي ايثار مردان سرزمين ما باشد. حاج صادق روشني كه نيروي اطلاعات و عمليات تيپ 41 ثارالله (ع) بوده از هموطنان خود مي‌خواهد همواره به 2 چيز توجه كنند: 1-قوانين اسلامي، تا با رعايت آن‌ها از حيث اخلاق فردي و اجتماعي به سر منزل مقصود برسند. 2- قانون اساسي، كه با التزام عملي نسبت به آن، حقوق فردي و اجتماعي درجامعه پاس داشته شود. سخنان او شيرين است و سراسر معنا و آرامش در كلامش موج مي زند، از جنس اقيانوس اما سرفه‌هاي پياپي موج‌هايي را مي‌ماند كه هرچند دقيقه يك‌بار او را به تلاطم مي‌آورد.
حنجره‌اش خسته است و پيكر نحيفش ضعفي جانكاه را مي‌نماياند. بر او و هزاران چون او درود مي‌فرستيم و با دلي سرشار از ستايش از او جدا مي‌شويم و شفاي عاجل او را از درگاه خداوند متعال خواستاريم.

 منبع: ماهنامه سبزسرخ   -  صفحه: 7

 
 
پنج شنبه 16 دی 1389  8:06 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس

> او در ميان ماست >اصغر زارع


 

 

 

نام خانوادگی:زارع

نام :اصغر

محل تولد :

تاریخ تولد ://

نوع مجروحیت :

در صد جانبازی :55%


جانباز  اصغر  زارع

هنوز هم وقتي از آن روزها حرف مي‌زند، برق خاصي در چشمانش مي‌درخشد. هنوز هم از روزهاي آتش‌و‌خون با شوق صحبت مي‌كند تازه ديپلمش را گرفته بود كه نداي امام امت را لبيك گفت. پوتين‌هايش را پوشيد و سلاح فروافتاده شهيد را برداشت و در مقابل دشمن ايستاد اصغر پا به ميدان خطر نهاد تا به كافران يادآور شود هنوز هستند آنان‌كه با نام مؤلا امير‌المومنين(ع) دل به خطر مي‌سپارند او در همان آغازين روزهاي جنگ با وجود قبولي در دانشگاه درس و مدرسه را رها كرد و پا بر خاك تفديده جنوب گذارد اما خدا مي‌خواست اورا به گونه‌اي سخت‌تر آزمايش كند و اصغر در همان آغازين روزها به اسارت دشمن درآمد وقتي بعد از 9 سال 8 ماه و 20 روز برگشت از ناحيه‌ي دندان ،چشم و اعصاب به شدت آسيب ديده بود و بنياد جانبازان در كارت جانبازي‌اش نوشت جانباز 55 درصد خيلي سخت بود براي او كه دل به كلام سپرد و راهي شد و حالا جاي خالي امام(ره) روحش را مي‌آزارد .كارش را در تاريخ 1/8/69 در شركتي وابسته به وزارت بازرگاني به عنوان كارمند دبيرخانه آغاز كرد و بعد از چند سالي از آغاز جنگ نيز بيرون آمد.
نگاه اصغر به دو فرزند 13 ساله‌اش (دو قلو) نشاط او را براي ادامه‌ي زندگي بيشتر مي‌كند او هنوز ايمان دارد كه جنگ آزمون الهي بود و خوشا به حال آنان كه چون او سربلند از اين آزمايش بيرون آمدند.

 منبع: مطالب ارسالي ازمدرسه روشنگرشاهد  

 

 
 
پنج شنبه 16 دی 1389  8:06 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس

 او در ميان ماست >ناصر سلطاني فر

 


 

 

 

نام خانوادگی:سلطاني فر

نام :ناصر

محل تولد :خوزستان/اهواز/

تاریخ تولد ://

نوع مجروحیت : شيميايي

در صد جانبازی :20 %


جانباز  ناصر  سلطاني فر

جانباز شيميايي كه روزگاري با گام‌هاي استوار مقابل آنان كه چشم طمع به آب و خاك اين مملكت داشتند، سينه سپر كرده بود، اينك كنج خانه افتاده و توان حركت ندارد. او را دراز كشيده بر رختخواب ( تشك بادي ) يافتيم. ناصر سلطاني‌فر از 16 سالگي در جبهه بوده و در گردان‌هاي الحديد، امام سجاد (ع)، ايثار، جعفر طيار و گردان حضرت رسول (ص) جزو رسته‌ي اطلاعات عمليات بوده است.
در اين رسته معمولاً افرادي كه از نظر دليري و شجاعت در رده‌ي بالايي باشند، قرار مي‌گيرند، چون كارشان گرفتن اطلاعات از دشمن است.
وي در علميات‌هاي مختلفي نظير والفجر مقدماتي، خيبر، بدر، والفجر 8، كربلاي 4 و 5، نصر 4، بيت‌المقدس 7 و ديگر عمليات‌ها شركت داشته؛ ضمن اين‌كه در مأموريت‌هاي پدافندي بسياري نيز شركت داشته است. در عمليات كربلاي 4 از ناحيه‌ي سر تركش خورد و شيميايي شد.
خيلي دوست داشتيم خاطرات اين جانباز را از زبان خودش مي‌شنيديم، اما آن چيزي‌كه اين گفت و گو را تا حدي متفاوت از ساير گفت و گوها مي‌كند، ناتواني ايشان از تمركز حواس بود؛ چون سلطاني‌فر هم‌اكنون علاوه بر اين كه مشكلات جانبازي و شيميايي را تحمل مي‌كند، از وجود تومور بدخيم در سر نيز رنج مي‌برد؛ به گونه‌اي‌كه به مرور زمان حواس خود را از دست داده و اختلال پيدا كرده است.
شايد روزها طول بكشد و جمله‌اي كه نشان‌دهنده‌ي درك از وضعيت فعلي‌اش باشد، به زبان نياورد. جملاتي كه ادا مي‌كند، معمولاً نشان از اختلال حواس او دارد. گه‌گاه كلماتي مي‌گويد و اسامي به زبان مي‌آورد كه به گذشته‌اش برمي‌گردد. او ما را نشناخت و سلام ما را نشنيد. سلطاني امروزه همراه با همسر و دو فرزندش در اهواز زندگي مي‌كند.
نسرين دهقان، همسر اين جانباز درباره‌ي وضعيت جسمي سلطاني‌فر مي‌گويد:‌ از سال 73 سردردهاي شديد داشت و مشكوك به ميگرن بود. همان سال سلطاني به همراه چند نفر از دوستانش به مشهد رفت. در راه از اتوبوس در حال حركت خود به بيرون پرت و شروع به دويدن كرد. آن‌قدر از خود بي‌خود شده بود و آن‌قدر در بيابان دويد كه به حالت بي‌هوش افتاد. دو روز در كما بود و پزشكان تشخيص وجود تومور مغزي دادند.
سال 74 ( يك سال بعد ) در تهران تحت عمل جراحي قرار گرفت و چون تومور جاي حساسي از مغز بود و امكان مرگ حين عمل و قطعي نخاع مي‌رفت، فقط مقداري از تومور برداشته شد. تا سال 80 مرتب تحت نظر پزشك بود. بعد از آن مدتي وقفه افتاد و پزشكان تهران از اين وقفه‌اي كه در درمانش به وجود آمده بود، شاكي شدند، چون بيماري دوباره عود كرده بود.
بعد از يكي دو سال، سلطاني از هر لحاظ و به تدريج از حالت طبيعي‌بودن درآمد، با وجود اين‌كه از قرص‌هاي ضدتشنّج استفاده مي‌كرد، روزي سه بار تشنّج مي‌كرد. تا سال گذشته كه حالش خيلي بد شد و از هر لحاظ كنترلش را از دست داد. شب‌ها نمي‌خوابيد، روزها براي خريد به بيرون مي‌رفت و دست‌خالي بر مي‌گشت. پزشكان دوباره خبر از عود كردن بيماري سلطاني دادند. بعد از انجام MRI متوجه پيشرفت تومور مغزي شديم.
ديگر پزشكان زير بار جراحي نمي‌رفتند، چون جراحي سختي بود. پزشكي از بيمارستان ميلاد تهران قبول كرد، جراحي را انجام دهد. عمل جراحي از 4 بعد از ظهر تا 11 شب طول كشيد. بعد از آن به نسبت، حالش خوب شد؛ اما دكتر گفت كه هيچ ضمانتي در خوب شدن اين فرد به شما نمي‌دهم چون فقط 80 درصد آن را برداشته‌ام. از برج 9 سال گذشته چون تومور دوباره عود كرد، تا حالا مشغول انجام شيمي‌درماني است.
مي‌گويند: شيميايي بودنش ربطي به بيماري‌اش ندارد. آن‌ها نمي‌دانند ما چه مي‌كشيم؟ اگر هر درصدي بخواهند اضافه كنند، فقط همان شيميايي بودن را اضافه مي‌كنند. ايشان مشكل ريه هم دارند. با مصرف دارو وضعيت ريه‌اش كنترل شده است. سلطاني اصلاً به دنبال كارهاي بنياد نمي‌رفت. مي‌گفت ما نيازي نداريم. 10 درصد بيشتر نداشت كه همان موقع مجروح شدن در جبهه و براي شيميايي شدن گرفته بود. بعد از كلي دوندگي اين 10 درصد را به 20 رسانديم. شهريورماه كه توانستيم در كميسيون شركتش بدهيم، گفتند يكي دو ماه طول مي‌كشد تا جوابش بيايد و درصد جانبازي‌اش مشخص شود.
سلطاني هنگام ازدواج سر درد داشت. يكي از دوستان كه از بچه‌هاي جنگ بود و در محله‌ي ما زندگي مي‌كرد، واسطه‌ي ازدواج ما شد. بعد از ازدواج هر احتمالي كه دكتر درباره‌ي بيماري‌اش مي‌داد، به ما نمي‌گفت. سلطاني هم آدم باروحيه‌اي بود و به كسي چيزي نمي‌گفت. از سال 80 فهميده بود كه تومور بدخيم دارد. اما آن‌قدر روحيه داشت، به هيچ كس چيزي نگفت.
هر از گاهي براي يك آن به خودش مي‌آيد و مي‌گويد: « كاش رفته بودم. خدايا خسته شدم. سلامتي چه‌قدر خوبه. »‌ البته با وقفه مي‌گويد. بيشتر اوقات هم كه خسته مي‌شود، "الله اكبر" مي‌گويد.
سلطاني در حال حاضر قادر به انجام هيچ كاري نيست؛ حتي شخصي‌ترين كارهايش را من انجام مي‌دهم. مواقعي كه حالش بد مي‌شود، حتي آب هم كه مي‌خورد، بالا مي‌آورد. با سرم زنده است. اگر زمان برگردد، دوباره با سلطاني ازدواج مي‌كنم، چون جداي از اين‌كه مشكلات دارند، بسيار خوب و مهربان و بامحبّت است. آدم وقتي با آن‌ها زندگي مي‌كند، دلش به حال مظلوميت آن‌ها مي‌سوزد.
تقريباً نزديك دو سال است كه ديگر حواسش سر جايش نيست. البته گه‌گاهي مي‌خواهد چيزهايي از خاطرات جبهه و جنگ تعريف كند، حتي مواقعي مي‌خواهد خوابش را تعريف كند، اما اولش را كه آغاز كرد، بعد يادش مي‌رود.

 منبع: خبرگزاري ايسنا  

 
 
پنج شنبه 16 دی 1389  8:07 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس

 او در ميان ماست >ميرزامحمد سلگي


 

 

 

نام خانوادگی:سلگي

نام :ميرزامحمد

محل تولد :همدان/نهاوند/

تاریخ تولد ://

نوع مجروحیت :

در صد جانبازی :


جانباز  ميرزامحمد  سلگي

دلي داشت به وسعت دريا و اراده‌اي كه خستگي نمي شناخت، نام او آميخته شده بود با عمليات و رزم.از اولين روزهاي حضور بچه‌هاي استان در مناطق غرب، او شمع سنگرهاي خاكي بچه‌هاي نهاوند بود.
پاهاي تاول زده، او را از برف‌هاي حاج عمران عراق تا زمين ترك‌خورده و تشنه ي شلمچه نقش استقامت مي‌زد.خستگي را نمي‌شناخت. آخرالامر هر دو پاي او در مقابل اراده‌اش كم آوردند و بر فراز يكي از قله‌هاي شهر ماووت عراق ماندند.اما او نماند.
وقتي كه در آخرين روزهاي جنگ،‌منافقين با حمايت ارتش بعث عراق به تنگه ي مرصاد رسيدند، در اوج آتش و گلوله، بچه‌هاي بسيجي برانكارد كسي را از زير ارتفاع به سختي به بالاي قله مي‌بردند.روي برانكارد فرماندهي نشسته بود كه پا نداشت،‌اما با سرانگشت اراده ي او لشگريان انصارالحسين هدايت مي‌شدند.
وقتي كه برانكارد به خط‌الرأس قله رسيد،‌ او مثل ستيغ قله بود و همه ي جبهه زير گام‌هاي او. و اگر امروز فرماندهان و سرداران شهيد استان همدان و آسمان مرداني چون شهيدان اميري، چيت‌سازيان، اسلاميان، ستار ابراهيمي، شكري‌پور، عين‌علي، ترك در ميان بودند، با كلماتي از جنس صداقت، حديث بزرگ مردي حاج‌ميرزا محمد سلگي را روايت مي‌كردند.‌
او در ميان ماست قدردان او باشيم.

 
 
پنج شنبه 16 دی 1389  8:07 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس

 او در ميان ماست >سيدكاظم سيدرضايي

 


 

 

 

نام خانوادگی:سيدرضايي

نام :سيدكاظم

محل تولد :سمنان/شاهرود/

تاریخ تولد :20/9/1346

نوع مجروحیت :

در صد جانبازی :70%


جانباز  سيدكاظم  سيدرضايي

سيد كاظم سيد رضايي غربت و خستگي چشم هاي اشك آلودي است كه اينك در سكوت هبوط كرده و دعا مي‌كند كه مولايش بيايد. سيد كاظم دست به سوي غير دراز نمي‌كند و لبخند مي‌زند اما غريبي دل شكننده‌اي هميشه همراه اوست. عشق بازي تا كجا؟ مگر سيد كاظم چيز ديگري براي ادامه دادن دارد؟ او كه اينك گوشه‌ي خانه نشسته ، يك تركش توي سرش مي‌جنبد و يك سمت بدنش كاملاً‌ لمس است و نمره‌ي جانبازي‌اش 70 درصد است. فقط خلصه اي از عشق را برايت مجسم مي‌كند كه با يك قطره اشك همه چيز را در ديباچه‌ي قلبت بگذاري و بگذري از دنيا و متعلقاتش.
تو مي‌شناسي آدمي را كه تحصيلاتش را رها كند و 19 سال طعم خنده‌هايي را بچشد كه تو تا به حال شايد آن را توي اين شهر شلوغ يك بار هم نچشيده باشي؟ با يك تكه نان به جبهه برود و رعنايي و كمالش را بدهد و بازگردد.
سه ماهي توي بيمارستان شريعتي تهران بماند و بعد دوباره بيايد و اين جا زندگي كند .....نه......با زندگي و مشقاتش بجنگد......
شايد سيد كاظم آمده است براي جنگيدن. سال 1370 ازدواج مي‌كند و ثمره‌ي زندگي‌اش يك فرزند پسر و يك فرزند دختر است. بچه‌ها مي‌دانند بابا مهربان است اما اگر گاهي بدخلقي هم مي‌كند مي‌گذارند به پاي جنگيدنش، چرا كه ساحت جنگ هيچ‌گاه دور از ساحت خشم نبوده است.
در لحظات ملال‌آور اين روزهاي سرد و شلوغ و آلوده، اگر بغض راه گلويت را گرفت و توي دلت گفتي:«واي از اين دنياي بدون عشق» سيد كاظم را به خاطر بياور و بدان كه او هنوز بين آدم‌هاي اين شهر توي خانه‌ي كوچكي كه پر از گلدان است نفس مي‌كشد. و صبح به صبح آب دادن شمع‌داني‌ها را نگاه مي‌كند. تو تنها نيستي خدا هنوز آدم‌ها را دوست دارد.
شايد به خاطر سيد كاظم ...... شايد.................

 منبع: مطالب ارسالي ازمدرسه روشنگرشاهد  

 
 
پنج شنبه 16 دی 1389  8:07 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس

 او در ميان ماست >رضا شاطري


 

 

 

نام خانوادگی:شاطري

نام :رضا

محل تولد :

تاریخ تولد :26/11/1337

نوع مجروحیت :

در صد جانبازی :60%


جانباز  رضا  شاطري

رضا در بيست و ششمين روز از بهمن ماه سال 1337 در شهر تهران ديده به جهان گشود. ايام پرشور انقلاب و درازدستي دشمنان به حريم ميهن انقلابي‌اش، او را گرچه 19 سال بيشتر نداشت، جوانمردي غيور ساخت. ده روز بيشتر از آغاز جنگ تحميلي نگذشته بود كه رضا مسافر ميني‌بوسي شد كه از ميدان خراسان تهران عازم جبهه بود.
ضرورت دفاع از حيثيت ايران آن قدر براي او روشن بود كه حتي براي ثبت‌نام جهت اعزام به جبهه وقتي را از دست نداد. دو روز بعد در دوازدهمين روز از آغاز جنگ تحميلي به اسارت دشمن بعثي درآمد و 10 سال از بهترين روزهاي عمر خويش را پشت ميله‌هاي زندان‌هاي دشمن بعثي سپري كرد. سال 1367 بندها گشوده شد و او كه تارهاي سپيد مويش خبر از گذران ايامي سخت داشت، به ميهن بازگشت.
امروز او در ميان ماست. جانبازي با 60% نشان ايثارگري. حالا او كه در سال 1370 با دوشيزه‌اي مؤمنه ازدواج كرد، پدر 2 فرزند است كه شاهد رنج هاي امروز پدرند، شاهد كابوس‌هاي شبانه و تاول‌هاي سركشي كه كابوس ايام اسارت به تن او مي‌نشاند. رضا شاطري جانباز 60% اعصاب و روان از راه رانندگي كه شغلي صعب و سخت براي اوست امرار معاش مي‌كند. ‌
به سراغ او رفتيم تا با احترامي غمين نسبت به او از ايثارگري‌هايش بشنويم،‌ از خاطرات روزهاي سخت هجران، اما او حتي كلمه‌اي بر زبان نياورد. حق با اوست كدام واژه‌ها مي‌توانند بار اسارت بهترين و شيرين‌ترين سال‌هاي عمر را بر دوش كشند؟

 منبع: مطالب ارسالي ازمدرسه روشنگرشاهد  

 
 
پنج شنبه 16 دی 1389  8:08 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها