0

جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس


 

 

 

نام خانوادگی:آذرافشار

نام :غلام علي

محل تولد :

تاریخ تولد ://

نوع مجروحیت :

در صد جانبازی :


جانباز  غلام علي  آذرافشار

خدا خواست كه تو را به معركه‌ي عشق بكشاند و گرنه تو كجا و عشق‌بازي مستانه كجا. او بود كه تو را به بهانه‌ي تعمير ماشين‌هاي سنگين با چمران همراه كرد. به تو سهمي از فتح آبادان و عمليات والفجر8 داد و آنقدر عشقت را آزمود تا پير مغان شوي و سالك كوي دوست....
تو غلام‌علي آذرافشار از سال 1360 به جمع ياران روح‌الله پيوستي و در اين راه زخم خورده‌ي عشق گشتي. بعد از اين همه طول درمان و سفر به آلمان، هنوز درد در وجودت ريشه دارد و در تمام ريه‌ها و مجاري تنفسي‌ات رخنه كرده و هيچ راه درماني برايت باقي نگذارده است. كنج تنهايي خانه را دور از هياهوي شهر برگزيده‌اي تا بلكه كمي آرام گيري. همسرت تنها ياور و تكيه‌گاه توست.
خودت گفتي كه هر روز براي او از خدا طلب خير مي‌كني، چرا كه تمام بار سنگين مشكلات بر دوش اوست،‌ جا به جا كردن كپسول‌هاي سنگين اكسيژن و پختن غذاهاي بدون نمك، بدون روغن، بدون بو و بدون .... و به همين خاطر از پذيرش مهمان و مهماني رفتن معذوري. تنهايي و سكوت بين تو و همسرت آنقدر سخن در خود گنجانده كه بار سنگينش كمر هركس را كه گوشه‌اي از عظمتت را درك كرده باشد مي شكند.
توي اي پرستوي عاشق زخمي، اي كسي كه گام‌هايت براي اسلام هنوز پررنگ و پرتداوم است، دعاي خير ما را براي سلامتت بپذير.

 منبع: مجله الغديريان  

 
 
پنج شنبه 16 دی 1389  7:42 PM
تشکرات از این پست
fatemeh81
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس

 او در ميان ماست >حسين آملي


 

 

 

نام خانوادگی:آملي

نام :حسين

محل تولد :

تاریخ تولد ://

نوع مجروحیت : قطع نخاع

در صد جانبازی :70%


جانباز  حسين  آملي

وقتي مي‌خواستم به خانه‌ي حسين آملي بروم، سؤالات بسياري در ذهنم بود. اما وقتي به آن‌جا رسيدم، ذهنم يخ بست؛ مات و مبهوت به او نگاه كردم. جانباز 70% و هنرمند. از او از سال‌هاي جنگ پرسيدم، گفت :«سال 1363 در محور جانوران منطقه‌ي مريوان از ناحيه‌ي گردن مجروح شدم، اما خدا تنهايم نگذاشت و در تمام اين مدت در سخت‌ترين شرايط همراهم بود».
منبّت كار است، خودش مي‌گويد از 6 ماه تا 2 سال براي كارهايش وقت مي‌گذارد. به هر طرف خانه كه نگاه مي‌كنم، مملو از آثار هنري است كه او با دستاني تركش خورده آنان را ساخته است.
تابلويي كوبلن بافي شده از طرح كعبه بر ديوار خانه نظرم را جلب كرد. خنديد و گفت:دو سال رويش كار كرده‌ام.
وقتي از خانه بيرون آمدم به او غبطه مي‌خوردم، به ايمان و صداقتش، به ارزش و احترامي كه خدا برايش قايل بود و در لحظات سخت زندگي او را همراهي كرده و تنها نگذاشته بود.
او در ميان ماست، صبور و بردبار و هر روز با خلق اثري جديد نشاني از خود به يادگار مي‌گذارد.

 منبع: ماهنامه سبزسرخ  

 
 
پنج شنبه 16 دی 1389  7:43 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس

او در ميان ماست >مصطفي آهنگري


 

 

 

نام خانوادگی:آهنگري

نام :مصطفي

محل تولد :لرستان/اليگودرز/

تاریخ تولد :22/5/1340

نوع مجروحیت :

در صد جانبازی :55%


جانباز  مصطفي  آهنگري

مصطفي از جمله همان مريداني است كه دل به ولايت خميني كبير سپرده و در اوج جواني و زيستن از زندگي گذشت و راهي ميدان جنگ شد. تازه سال چهارم دبيرستان را تمام كرده بود و مادر برايش هزاران آرزو داشت كه همراه نيروهاي ژاندارمري از شهر اليگودرز راهي شد و در همان ماه‌هاي اول جنگ اسفند ماه سال 1359 در گيلانغرب بر اثر اصابت خمپاره‌ي 60 مجروح شد. او را به بيمارستان صحرايي رساندند و سپس به اسلام آباد انتقال دادند. او از ناحيه‌ي شكم، بازوي چپ، كتف راست مجروح بود و پزشكان بعد از معاينه تشخيص دادند او به بيماري لامپزاتومي و كوستومي كه از بين رفتن طحال، تغيير مسير روده از معده، برش 40 سانت از روده‌ي كوچك و 40 سانت از روده‌ي بزرگ است ،دچار شده. ديگر كاري از كسي ساخته نبود. اما مصطفي دست از جهاد نكشيد. او اين‌بار همراه بسيجيان به جبهه اعزام شد. سال 1365 مسئوليت فرهنگي بنياد شهيد شهرستان اليگودرز، سال 1367 مسئوليت فرهنگي و ستاد شاهد بنياد شهيد شهرستان كامياران، سال 1368 مسئوليت اداره‌ي كار و امور اجتماعي شهرستان درود را پذيرفت. آهنگري از تحصيل غافل نشد و تا اخذ مدرك كارشناسي ارشد علوم كتاب‌داري و اطلاع‌رساني درس خواند.
سال 1361 ازدواج كرد و صاحب 2 فرزند شد. اما تقدير بر آن بود كه از همسرش جدا شود. سال 1366 مصطفي بار ديگر ازدواج كرد و اين‌بار صاحب 3 فرزند ديگر شد. او اكنون كارشناس طرح‌هاي پژوهشي دانشگاه تهران است و هنوز هم دلش براي اسلام و انقلاب مي‌تپد و معتقد است، رابطه‌ي بين جانباز با رهبري رابطه‌ي عاشق و معشوق است. 45 سال از روز تولد او كه بيست و دوم مردادماه سال 1340 بود مي‌گذرد، اما هنوز در سال 1385 اميد و ايمان به خدا در چشمانش موج مي‌زند.

 منبع: مطالب ارسالي ازمدرسه روشنگرشاهد  

 

 
 
پنج شنبه 16 دی 1389  7:44 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس

 او در ميان ماست >محمدصادق احمدي


 

 

 

نام خانوادگی:احمدي

نام :محمدصادق

محل تولد :مرکزي/خمين/

تاریخ تولد :19/5/1345

نوع مجروحیت :

در صد جانبازی :


جانباز  محمدصادق  احمدي

نوزدهمين روز از مردادماه سال 1345 بود كه محمدصادق در شهر خمين ديده به جهان گشود.سال‌ها گذشت و نداي حق‌طلبي ملتي بزرگ ديوستم را به زانو درآورد و دست يدالهي خميني كبير ايران و ايرانيان را از جور رژيم ستم‌شاهي آزاد ساخت.
محمدصادق آن روزها محصلي پرتلاش بود كه چشم به آينده‌اي روشن داشت، اما به ناگاه در افق زيباي دوردست‌هاي سرزمينش بال هاي آهنين هواپيماهاي دشمن خودنمايي كرد و حمله ي رژيم بعث عراق مرزهاي جنوبي و غربي كشور را آغشته به خون عزيزان ميهن نمود.احمدي دانش‌آموز سال اول دبيرستان بود اما مردانگي در بندبند وجودش خروشيد و او را شاگرد مكتب عشق نمود.
جبهه مدرسه‌اي شد براي تعليم و تدريس ايثار و او دل در گروي مهر رهبر نهاد و در مقابل خصم سينه سپر كرد. نخستين بار در چهارمين روز از اسفندماه سال 1362 (دومين روز از عمليات خيبر) زخم عشق بر جان نشاند و در اثر انفجار خمپاره زخمي شد و يك‌سال بعد در اسفندماه سال 1363 در جريان عمليات بدر مجروح شد و مدت‌ها در بيمارستان‌هاي فيروزگر، آريا، 15 خرداد و شهيد مصطفي خميني مورد مداوا قرار گرفت.
امروز او در ميان ماست و سر و دست و گردن و ريه و پاي مجروح او يادگاري از ايام ايثار و شهادت است.محمدصادق احمدي از مردم مي‌خواهد كه «هيچگاه ايام 8 سال دفاع مقدس را از ياد نبرند و هميشه به ياد داشته باشند كه براي[به ثمر رسيدن ] اين انقلاب چه عزيزاني به شهادت رسيدند، چه كساني به اسارت رفتند و چه كساني قطع نخاع و [ جانباز] شدند]. او خطاب به رهبر معظم انقلاب مي‌گويد:«از حق مردم كه در حال حاضر دست‌يابي به انرژي هسته‌اي است دفاع كنيد.اين حق تمامي مردم ايران و حق خون شهيدان و حق تمام جانبازان است، ما تا آخرين نفس و آخرين قطره ي خون خود از شما حمايت خواهيم كرد».
محمدصادق احمدي امروز پدر سه فرزند است. فرزنداني كه به مدد ايثار او و بسياري چون او وارث سرزميني آزاد و آبادند.

 منبع: مطالب ارسالي ازمدرسه روشنگرشاهد  

 
 
پنج شنبه 16 دی 1389  7:46 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس

 

او در ميان ماست >احمد استوارطشي

 


 

 

 

نام خانوادگی:استوارطشي

نام :احمد

محل تولد :

تاریخ تولد :1/8/1349

نوع مجروحیت :

در صد جانبازی :55%


جانباز  احمد  استوارطشي

صداي خسته و مهرباني كه با من سخن مي‌گفت خبر از حكايت تلخي داد كه مردي در عين ايستادگي به اربابش حسين تكيه داده و سنگيني تاريخ را بر دوش مي‌كشد. گفت:«من احمد استوارطشي‌ام اما بچه‌ها مرا مجيد صدا مي‌زنند. متولد آبان ماه سال 1349 از استان گيلان. اين را كه گفت لبخند مختصري روي لب‌هايش دويد. شايد رفته بود تا سال‌هاي دور و نزديك جنگ ... سال‌هايي كه پر از شوق چشيدن بود و دست‌هايش لحظه‌اي از آسمان كوتاه نمي‌شد. شايد يادش آمد وقتي پاي چپش را از دست داد و پاي راستش مجروح شد غمي سنگين به دلش نشست و بيش از اين‌كه پايش درد بگيرد دلش سوخت. شايد اربابش حسين (ع) وعده‌ي ديدار را به تعويق انداخت تا او براي من و تو بماند و حالا برايمان از آن روزها بگويد. اين همه ايثار! پروردگارا چطور در وجود بنده‌اي كوچك و ضعيف اين‌طور حلول مي‌كني؟ تا آن‌جا كه بعد از مجروحيت و آسيب جسماني و روحاني در همه ي مسابقات جهاني در رشته ي «پرس سينه» شركت كند. و صاحب شش مدال نقره‌ي جهاني باشد. شايد آن روز كه به كشور انگلستان رفت و در مسابقات مجروحين جنگي و قوي ترين مردان شركت كرد، ياد جهاد اكبرش افتاد و وعده‌اي كه مولايش داده بود، و آنگاه نيروي بازوانش به مدد آقايش دوچندان شد.
بعد كه به وطن بازگشت شايد از سال 74، شروع به مربيگري تيم گيلان كرد و تا جايي كه دستش توان داشت به جانبازان و جوانان وطنش خدمت نمود. به سنت رسول الله عمل كرد و بعد از ازدواج صاحب 2فرزند شد. در سال 1381 مدرك بين‌المللي پاورليفتينگ و داوري ( IPC ) را گرفت و افتخار و عزت را براي خانواده و دوستانش به ارمغان آورد.
اكنون احمد استوارطشي مربي باشگاه بدنسازي سعدي است و خودش افتخار مي‌كند كه خدمتگزار اسلام در ايران عزيز است. حال كه ديگر صدايش پشت خط نمي‌آيد به اين فكر مي‌كنم كه چطور مدال هاي ايثار و تلاش و جوانمردي‌اش را بدون هيچ چشم‌داشت به موزه‌ ي جانبازان هديه كرده است.....
فكر مي‌كنم چه كنم تا اين تنديس عشق و بزرگمردي و پايداري دمي بياسايد و لبخند بزند و ببيند همان ايراني را ساخته كه جوانان و همرزمانش برايش خون‌ها داده‌اند.

 منبع: مصاحبه تلفني باجانباز  

 
 
پنج شنبه 16 دی 1389  7:47 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس

 او در ميان ماست >اكرم اسكندري


 

 

 

نام خانوادگی:اسكندري

نام :اكرم

محل تولد :

تاریخ تولد ://1358

نوع مجروحیت : نابينا

در صد جانبازی :


جانباز  اكرم  اسكندري

اكرم اسكندري از تبار عاشقاني است كه به سوي معشوقشان پر كشيده‌اند. اما او را با بال‌هاي شكسته در ميان خاكيان جا گزارده‌اند. روح مقدس اكرم هنوز در كالبد جسم خاكي محكوم به ماندن است.
در سال 1365 اكرم كوچك و مهربان، دختر آرامي كه 7 سال بيشتر نداشت در پي بمباران هوايي زير آوار ماند. برادر و خواهرش شهيد شدند و به آسمان رفتند اما اكرم چشمانش را از دست داد و براي ابد روشني دلش را به تاريكي چشمانش بخشيد.
اكرم در اوج كودكي بزرگ شد، آنقدر كه به تماشاي نشانه‌هاي عشق خداوندي در وجود خويش نشست و پا در عرصه‌ي تلاش و مجاهدت نهاد. اكنون اكرم دانشجوي ترم آخر رشته‌ي ادبيات فارسي در دانشگاه اروميه است.داغ دوري خانواده و چشمان بسته‌ي زيبا را بر روي شانه هاي كوچكش كشيد و تلاش كرد راه عارفانه‌ي فداكاري را تا سرانجام بپيمايد. در سن 21 سالگي با مهدي مهدي زاده ازدواج كرد. مهدي نيز نابينا بود و پا به پاي اكرم او را در تمام مراحل زندگي ياري كرد. اين دو نهال نوپا با هم به سلوك عشق پرداختند و در كنار هم مهبطي شدند براي آرامش و جاودانگي.
اكرم هر روز بارها سبحان‌الله را به زبان مي‌آورد و بيش از هميشه با پشتكار و استقامت براي طي كردن مسير طولاني عشق آماده است. خداوند او را ياري كند تا قدم‌هايش استوار باشد.

 منبع: مجله ي جانباز  

 
 
پنج شنبه 16 دی 1389  7:47 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس

 

او در ميان ماست >اسماعيل انصاري

 


 

 

 

نام خانوادگی:انصاري

نام :اسماعيل

محل تولد :آذربايجان‌شرقي/بستان آباد/

تاریخ تولد :/1/1346

نوع مجروحیت : نابينا

در صد جانبازی :


جانباز  اسماعيل  انصاري

روز جمعه بود، جمعه اي زيبا از روزهاي فروردين ماه سال 1346. هوا در بستان آباد از توابع استان آذربايجان شرقي هنوز آنقدر گرم نشده بود كه شكوفه ها توان شكفتن داشته باشند اما در خانواده ي انصاري گلي شكفت كه اسماعيل نام گرفت. ايام كودكي او در كوچه پس كوچه هاي زادگاهش سپري شد و آموختن علم را تا سال پنجم ابتدايي تجربه كرد.
موج انقلاب او را نيز به خروش آورد و پيروزي قيام خميني كبير (ره) نهال اميد در دلش كاشت. اما عفريت جنگ بر كشور سايه افكند و او كه جواني غيور بود به ارتش جمهوري اسلامي پيوست تا مرزبان سرزمينش باشد. لشگر 28 كردستان، اسماعيل را به ميدان نبرد خواند و او راهي ميمك شد. خطه اي از خاك وطنش كه ميزبانش شد تا او را به اوج قله ي ايثار رساند. اسماعيل بر اثر انفجار خمپاره ي 60 در مقابل سنگري كه جان پناهش بود، بينايي هر دو ديده ي خود را هديه كرد تا ميهنش سر بلند بماند.
بيست و نهمين روز از شهريور ماه سال 1366 بود كه او آخرين تصاوير را در قاب ديدگان خود نشاند و پس از آن هرگز چشم باز نكرد. دو سال بعد در پانزدهمين روز از خرداد ماه سال 1368 پيمان ازدواج با دوشيزه اي مؤمنه بست كه به تمنا آمده بود تا شريك زندگيش باشد. گرچه اسماعيل صورت همسر خود را نديد اما شيفته ي سيرت الهي او شد.
چندي بعد تحصيلات خود را تا سال اول دبيرستان ادامه داد و خداوند با اعطاي دو فرزند، كانون خانواده ي او را گرمايي مضاعف بخشيد. امروز او در ميان ماست؛ صبور و سربلند و سندي است بر افتخاري بزرگ و پيامش رسالتي مي آورد براي هر آن كه گوشي شنوا دارد وقتي كه مي‌گويد : « ما [ ايثارگران ] قهرمان ملي هستيم و جوانان بايد [ به تأسي از گذشتگان ] در حفظ ايران عزيزمان كوشا باشند. »

 منبع: مطالب ارسالي ازمدرسه روشنگرشاهد  

 
 
پنج شنبه 16 دی 1389  7:47 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس

 او در ميان ماست >يونس اوركي


 

 

 

نام خانوادگی:اوركي

نام :يونس

محل تولد :خوزستان/ايذه/

تاریخ تولد :3/3/1345

نوع مجروحیت :

در صد جانبازی :


جانباز  يونس  اوركي

شهرستان «ايذه»در استان خوزستان در سومين روز از خردادماه سال 1345 فرزندي را در آغوش گرفت كه خانواده او را يونس ناميدند.هياهوي انقلاب از يونس مبارزي آگاه ساخت و بحبوحه ي جنگ تحميلي او را به ميدان نبرد فرا خواند.
يونس 19 ساله لباس سبز سپاه بر تن كرد تا حافظ آب و خاك و ارزش‌هاي اسلامي مردم وطنش باشد. او كه تحصيل را پس از پايان دوره ي راهنمايي رها كرده بود، دانش‌آموز مكتب ايثار شد و در ميدان نبرد جان بر كف گرفت.پاي راست و مفصل زانوي پاي چپ خود را براي آزادي وطن هديه كرد و قريب به 80 تركش بر تن نشاند تا اسطوره ي استقامت جوانان اين مرز و بوم شود.
با پايان جنگ علي‌رغم مشكلات و جراحات بسياري كه داشت دوباره آموختن را از سر گرفت و موفق به اخذ مدرك ديپلم گرديد.وي در سال 1366 پيمان ازدواج با بانويي مؤمنه بست و صاحب 3 فرزند شد.امروز او در ميان ماست و آوازه ي نام بلندش گوش بدخواهان انقلاب را مي‌آزارد.عمرش دراز باد.

 منبع: مطالب ارسالي ازمدرسه روشنگرشاهد  

 
 
پنج شنبه 16 دی 1389  7:48 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس

 

او در ميان ماست >آندرانيك ايبرانوسيان

 


 

 

 

نام خانوادگی:ايبرانوسيان

نام :آندرانيك

محل تولد :تهران/تهران/

تاریخ تولد ://1341

نوع مجروحیت : شيميايي

در صد جانبازی :


جانباز  آندرانيك  ايبرانوسيان

او در ميان ماست، همراه ماست، نفس در نفس و چشم در چشم. گرچه زخمي جانكاه از عمليات مرصاد بر جان دارد اما هنوز نگاهش به فرداست.
آندرانيك متولد سال 1341 و از اهالي تهران بود. ديپلمش را كه گرفت به كارهاي ساختماني و كابينت‌سازي مشغول شد. سال 1365 به خدمت سربازي رفت و 7 ارمني با هم به سرپل ذهاب منتقل شدند. آندرانيك در نفت‌شهر در نزديكي مرز عراق مستقر گشت.
اولين بار كه مجروح شد هنوز به ياد دارد. بارها برايمان گفته است كه او را به بيمارستان 501 ارتش انتقال دادند. حالش كه كمي بهتر شد به سومار بازگشت اما عمليات مرصاد براي او ارمغاني تازه آورد. پخش گازهاي شيميايي تاول زا او را براي سال‌ها به بستر بيماري انداخت. گرچه ايبوانوسيان امروز معاون و معلم ورزش دبستان شانت است، اما درد جانكاه اين گاز سمي همواره با اوست.
يك بار برايم تعريف كرد:«در عمليات مرصاد بعد از گروهبان يكم مسئول گروه بودم. بعد از 8 روز خود را به اسلام آباد رسانديم. منافقين هم آن‌جا بودند. تنگه‌اي در فاصله ي اسلام‌آباد تا كرمانشاه وجود داشت. درست 25 كيلومتري كرمانشاه در تنگه ي مرصاد خاكريز زديم و عمليات مرصاد آغاز شد و با موفقيت به پايان رسيد». خدمت نظام وظيفه كه تمام شد ازدواج كرد و خداوند دختري زيبا و مهربان را به او هديه داد.
گروهبان يكم آندرانيك اعزامي لشگر 81 زرهي باختران امروز در ميان ماست و ما به رشادت و شجاعتش مي باليم.

 منبع: كتاب گل مريم   -  صفحه: 612

 
 
پنج شنبه 16 دی 1389  7:48 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس

 او در ميان ماست >غلام رضا بابايي


 

 

 

نام خانوادگی:بابايي

نام :غلام رضا

محل تولد :مازندران/رويان_شهرنور/

تاریخ تولد :/10/1333

نوع مجروحیت : شيميايي

در صد جانبازی :70%


جانباز  غلام رضا  بابايي

وقتي روح خدا تجلي‌گاه انسان باشد و عشق رمز زندگاني بشر، آن وقت آدم‌ها مي‌توانند مثل حسين (ع) باشند، مثل ابوالفضل (ع) و مثل علي اكبر (ع). انگار بي‌اختيار به وادي خروش خوانده مي‌شوي و سعادتت با خون و جنگ گره مي‌خورد. شايد غلام‌رضا معناي اين حرف‌ها را فهميده كه از همه‌ي كمالات بشري‌اش بهره مي‌برد. گاهي خروش حسين (ع) و گاهي سكوت حسن (ع)، گاهي صبر زينب (س) و گاهي بي‌تابي زهرا (س)، همه را در حد توان بكار مي‌گيرد تا رازي بسازد از عشق و سكوي پروازش جنون باشد و همه‌ي اين‌ها را مي‌دهد تا اسلام بماند.
غلام‌رضا بابايي متولد سال 1333 فرزند نبي اهل مازندران است و دلش مثل درياي خزر فراخ و آرام. عضو سپاه است. سال 1357 با بانويي از تبار خود به نام مرضيه ازدواج كرد و ثمره‌ي صادقانه‌ي عشقش 1 فرزند دختر و 2 فرزند پسر است كه در حال حاضر هر سه دانشجو هستند و در سنگر درس راه پدر را ادامه مي‌دهند. شايد هر سه خوب به ياد مي‌آورند، روزهايي كه بابا هيچ وقت خانه نبود. گاهي خبرش از غرب مي‌آمد و گاهي از جنوب. گاهي آن قدر او را نمي‌ديدند كه چهره‌ي بابا فراموششان مي‌شد. گاهي سوخته از بمباران‌هاي شيميايي، گاهي زخمي از ظلمت تركش‌ها و تيرها و گاهي خاكي و در اوج غم كه چرا شهادت نصيب او نمي‌شود.
و مرضيه صبورانه، آب مي‌شد تا خانه‌ي همسرش با سوختن او گرم و آرام بماند. بارها و بارها براي يك هفته يا بيشتر خبر شهادتش همه جا مي‌پيچيد و همه رخت سياه بر تن مي‌كردند، اما انگار خدا براي او نقشه‌‌اي ديگر داشت. در اكثر قريب به اتفاق عمليات‌ها شركت داشت و همه جا بود. بيت‌المقدس، طريق‌القدس، محمدرسول الله (ص)، سرپل ذهاب، آزادسازي شهر پاوه، والفجر 1 و 4 و 6 و 8 ، كربلاي 4 و هر بار كه عمليات مي‌شد، چه كسي مي‌داند، شايد بچه‌ها دعا مي‌كردند كه بابا مجروح شود و براي مدتي پيش آن ها در خانه بماند، اما اين دعاها هم اثري نداشت. هربار كه مي‌آمد تا قبل از معالجه‌ي كامل دوباره راهي ميدان جهاد مي‌شد. همه ي بچه‌ها او را مي‌شناختند و زود به زود خبرش را براي اهل خانه مي‌آوردند.
تا اين كه عمليات كربلاي 5 شد. اين بار طوري مجروح شد كه ديگر براي برگشتن راهي نبود. از ناحيه‌ي جمجمه‌ي سر و دست و پا به شدت آسيب ديد. پسر بزرگش با ديدن بابا در آن وضع دچار لكنت شد. همه‌ي دست ها به آسمان بلند شد تا شايد خدا نشانه‌اي از آسمان بفرستد. يكي از نزديكان خواب ديد كه غلام‌رضا از امام رضا (ع) شفا مي‌گيرد و اين بار ثامن‌الحجج ضمانت او را كرد و او در كنار همه ماند و صبر پيشه كرد. درحالي‌كه نشان 70% جانبازي را در بدن داشت. شير ژيان روزهاي جنگ و كسي كه يك تنه در برابر صدها نفر مي‌ايستاد، براي مدت 5 ماه در بيمارستان بستري بود: نيمي در شيراز و نيمي در تهران. اول گمشده بود و هيچ‌كس او را نمي‌شناخت، اما نشان روي گردنش باعث شد خانواده او را شناسايي كنند. باز خداوند او را مصداق يك معجزه كرد و به آغوش خانواده بازگرداند. براي عمل جراحي پلاستيك به آلمان رفت و در آن جا پزشكان متوجه شدند كه او شديداً شيميايي است. حالا اين گل نيلوفر ارغواني در بستر به سر مي‌برد و همسرش پروانه‌وار دور او مي‌گردد و بزرگ ترين آرزويش اين است كه تا وقتي شوهرش نفس مي‌كشد، تاب بياورد و به او خدمت كند تا محتاج غير نباشد. آري! اين مصداق يك پيمان عاشقانه است كه خدا پاي آن را مهر و موم مي‌كند و جاودانه مي‌گرداند.
اين همان طلاي نايابي است كه در همه‌ي كوره‌هاي سختي و بلاهاي دنيايي آب ديده‌تر مي‌شود و فقط ارزشش روزبه روز افزوده مي‌گردد... هماني كه من و تو امروز در كوچه‌هاي تاريك اين شهر شلوغ به دنبالش مي‌گرديم...
كاش كمي بهتر نگاه كنيم... و خالصانه‌تر با خدا پيمان ببنديم.

 منبع: ماهنامه سبزسرخ  

 
 
پنج شنبه 16 دی 1389  7:48 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس

> 

او در ميان ماست >رضا باهنر

 


 

 

 

نام خانوادگی:باهنر

نام :رضا

محل تولد :يزد//بندرآبادرستاق

تاریخ تولد ://

نوع مجروحیت : قطع نخاع

در صد جانبازی :


جانباز  رضا  باهنر

اين‌جانب رضاباهنر ساكن روستاي بندرآباد رستاق هستم. در سال 1362 به جبهه رفتم و ضمن شركت در عمليات‌هاي چون خيبر، بدر، كربلاي 4 و 5، قدس 5، نصر7 و پدافندي مناطق شلمچه قريب به 26 ماه در جبهه حضور داشتم.
اولين بار در عمليات خيبر پاي من در اثر اصابت تركش مجروح شد. پس از آن در عمليات قدس 5 بر اثر موج انفجار پرده‌ي گوشم آسيب ديد و مجدداً در پدافندي شلمچه در اثر تركش راكت هواپيماي دشمن مجروح شدم. بعد از چند روز كه به هوش آمدم، فهميدم كه در بيمارستان امام خميني تبريز بستري هستم. از پرستار پرسيدم چند روز است كه من اين‌جا هستم؟ گفت: چهار روز است كه اين‌جا هستيد. از ناحيه‌ي كمر 3 تا 4 مهره‌ي كمر شما از هم فاصله گرفته و يك لكه‌ي خون هم داخل مغز شماست.
از آن‌ها خواستم تا اجازه دهند كارهاي شخصي خود را انجام دهم. برايم ويلچري آوردند. وقتي روي ويلچر نشستم تا حركت كنم ديدم پاي راستم حركت نمي‌كند. وقتي پزشك بالاي سرم آمد، به بدنم سوزن زد تا بفهمد عمق اين جراحت تا كجاست و من هنگامي سوزش سوزن را احساس كردم كه سر سوزن به شكمم خورد. بعد از معايناتي كه انجام شد، فهميدم كه اعصاب رگ‌هاي خوني نيز از كار افتاده است. بعداز معاينات مكرر در بيمارستان‌هاي مختلف نظر قطعي اين بود كه هيچ كاري براي پايم نمي‌شود انجام داد.
يك شب اعلام كردند كه شما شب چيزي نخوريد و صبح ديدم كه پرستار با لباس عمل وارد اتاق شد. پرسيدم چه عملي قرار است انجام شود و پاسخ شنيدم كه پاي شما قرار است قطع شود. من نظر پزشكان را نپذيرفتم. اين وضع ادامه داشت تا رمضان سال 1367. چون داروهايي كه بايد مصرف مي‌كردم زياد بود. براي اين‌كه بتوانم روزه بگيرم، آن‌ها را به دو وعده‌ي سحر و افطار تقسيم كرده بودم. بعدازظهر كه مي‌شد، چون اثر داروها كم مي‌شد، درد شديدي در ناحيه‌ي سر و كمرم احساس مي‌كردم. دراين 7 ماه نماز شبم را نيز ترك نكردم.
شب بيست و سوم ماه رمضان براي مجلس احياء بعد از غسل به مسجد رفتم. حاج آقا هميشه قبل از انجام مراسم به ائمه (ع) توسل مي‌جست و آن شب توسل به حضرت رقيه بود. در آن لحظات انگار به من الهام شده بود كه امام زمان (عج) را صدا بزنم. سومين يا چهارمين باري بود كه آقا را صدا كردم؛ ديدم كه مسجد پر از نور شد و آقايي سمت چپ من نشستند و دست راستم را كه روي زانويم بود، بوسيدند و دستي از بالاي سر تا كمرم كشيدند. وقتي به ايشان نگاه كردم ديدم كه گريه مي‌كنند. من هم به آقا خوشامد گفتم و گريه كردم. پس از آن، آقا به من گفتند: پاهايت را خم كن. نمي‌دانم چه شد كه گفتم: سيد نمي‌توانم. يك دفعه پاي راستم كه در اين 7 ماه هيچ حركتي نداشت، خم شد.
در حال گريه كردن بودم كه آقا خواستند از مجلس خارج شوند. سرم را از روي زانويم بلند كرده مرا بوسيدند و بعد دست چپم را گرفتند و مرا بلند كردند. وقتي ديدم كه ايشان در حال خروج از مسجد هستند، با فرياد مي‌گفتم: مردم امام زمان (عج) اين‌جا هستند ...

 منبع: مجله الغديريان  

 

 
 
پنج شنبه 16 دی 1389  7:49 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس

 او در ميان ماست >ميرزاعلي برمكي


 

 

 

نام خانوادگی:برمكي

نام :ميرزاعلي

محل تولد :

تاریخ تولد ://1343

نوع مجروحیت :

در صد جانبازی :35%


جانباز  ميرزاعلي  برمكي

ميرزا علي متولد سال 1343 است؛ تحصيلاتش را با مدرك كارشناسي جغرافيا به پايان رساند. سرهنگ پاسدار برمكي در عمليات‌هاي والفجر 8، خيبر، بدر، كربلاي 4، كربلاي 5 و مرصاد بارها مجروح گرديد. او امروز روايت‌گر شجاعت‌ها و هجرت هم‌رزمانش است. وي جانباز 35% جنگ‌تحميلي و عزيزي از تبار دلاوران دفاع مقدس مي‌باشد كه از جان خويش دست شست تا اسلام و ايران پاينده بماند.

 منبع: كتاب اروندماراباخودمي برد  

 
 
پنج شنبه 16 دی 1389  7:49 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس

 

او در ميان ماست >مجيد برهمن

 


 

 

 

نام خانوادگی:برهمن

نام :مجيد

محل تولد :

تاریخ تولد :/3/1343

نوع مجروحیت :

در صد جانبازی :65%


جانباز  مجيد  برهمن

غيور مرد روزهاي كودكي من، بزرگ عاشق ! هزاران بار مادر قصّة ي رشادتت را در گوشم زمزمه نمود. اما من هيچ وقت از شنيدن قصّة ي شيرين تو سير نمي شوم. انگار همين ديروز بود، تمام صحنه ها از مقابل چشمانم مي گذرد؛ تو درست كنار تويوتاي باري ايستاده بودي كه خمپاره اي كنارت به زمين نشست؛ گرد و خاك بود و صداي يا حسين (ع) بچه ها.
آرام و بي صدا با صورتي خون آلود به كناري افتادي؛ نمي دانم كدام يك از دوستانت تو را به بيمارستان رساند، اما وقتي پزشك به او خبر شهادتت را داد، بي اختيار بر زمين نشست. گرچه آرزوي تو قرب حق بود، اما پروازت در باورها نمي گنجيد. پيكر بي جانت را به سردخانه ي بيمارستان انتقال دادند. هنوز هم از به تصوير كشيدن اين لحظه دلم مي لرزد. 36 ساعت ساكت و صبور در سرخانه ماندي. لحظاتي ناب، لحظاتي كه تو در خلسه بودي و ديگران در فراقت اشك مي ريختند و بالاخره بعد از 36 ساعت برزخ فرو شكست. پيكرت را از سردخانه بيرون آوردند، كيسه اي به دور پيكرت بود.
وجود بخار آب دور دهانت همه را به شگفتي وا داشت. سريع تو را به بيمارستان تجريش تهران انتقال دادند؛ لحظات به كندي مي گذشت؛ دست ها به آسمان بلند شد: امّت يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف .......
مگر چند سال داشتي. 21 سالت بود و مادر برايت هزار آرزو داشت. يك چشمت را تخليه كردند. يك سال در بيمارستان ماندي. چه تلخ بود لحظه اي كه به راه افتادي و مادر قامت رعنايت را ديد كه يك پايت از پاي ديگر كوتاه تر است؛ كم كم همه متوجه شدند چند تكه سرب كوچك نيز در سرت است. سه سال حضور عاشقانه در جنگ از تو دلاوري رشيد ساخت. كارت جانبازي تو كه بر آن نوشته: مجيد برهمن متولد خرداد ماه سال 1343 جانباز 65% افتخاري براي تمام ايرانيان است.
پدر، من هميشه به وجود مقدست افتخار مي كنم، عزت امروز ايران مديون رشادت و رادمردي توست .....

 منبع: مطالب ارسالي ازمدرسه روشنگرشاهد  

 
 
پنج شنبه 16 دی 1389  7:49 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس

 او در ميان ماست >سيداسماعيل بني حسيني


 

 

 

نام خانوادگی:بني حسيني

نام :سيداسماعيل

محل تولد :مازندران/قائم شهر/

تاریخ تولد ://

نوع مجروحیت : شيميايي

در صد جانبازی :


جانباز  سيداسماعيل  بني حسيني

من سيداسماعيل بني‌حسيني اهل شهرستان قائم‌شهر هستم. درست 6 روز پس از آغاز جنگ با گروهي 72 نفره عازم منطقه شديم و در خدمت شهيد بزرگوار چمران در عمليات سوسنگرد شركت كرديم. آن وقت‌ها دانشجو بودم. پس از تعطيل شدن دانشگاه‌ها وارد حوزه‌ي علميه‌ي قم شدم. درست بعد از عمليات حصر آبادان در فتح‌المبين و بيت‌المقدس شركت كردم و پس از آن به تيپ كربلا كه تازه از بچه‌هاي استان مازندران تشكيل شده بود، رفتم و اولين بار كه با تيپ 25 به منطقه رفتيم، با گردان حمزه سيدالشهدا بود كه من جانشين فرمانده‌ي گردان و بعد فرمانده‌ي گروهان شدم.
در عمليات والفجر 1 بر اثر اصابت تير دوشكا به ناحيه‌ي كمر، زخمي شدم و مدت‌ها بر روي ويلچر بودم. با همين وضع به تحصيل خودم ادامه دادم. پس از والفجر 1 ديگر توان شركت مستقيم در جنگ را نداشتم لذا وارد بعد فرهنگي شدم و از آن زمان جانشين اعزام مبلغ در قرارگاه خاتم‌الانبياء شدم.
در ادامه‌ي عمليات والفجر 8 در شب نوزدهم ماه مبارك رمضان – سال 1365 در يكي از سنگرها 5 نفر از روحانيون بزرگوار به شهادت رسيدند و صبح آن روز من براي انتقال كار روحانيون به فاو رفتم و آن‌جا بود كه دچار مصدوميت شيميايي با گاز خردل شدم.
پس از جنگ كارم را با تدريس در دانشگاه آغاز كردم. در دانشكده‌ي حقوق دانشگاه آزاد مركز مشغول تدريس مباني حقوق و كيفري فقه شدم. تا اين كه از اواخر سال 1380 به دليل تشديد عارضه‌ي شيميايي كاملاً وضعيت حنجره و ريه‌ي من از بين رفته و تاكنون سه بار براي معالجه به كشور آلمان اعزام شده‌ام.
ظرف دو سال گذشته 16 بار بي‌هوش شدم و ريه‌ام را شستشو دادند. سه سال قبل ما 4 نفر بوديم كه به كشور آلمان اعزام شديم. اما الآن فقط من مانده‌ام. سيدجلال سعادت، احمد فرجي، نادعلي هاشمي همگي شهيد شدند.

 منبع: ماهنامه سبزسرخ  

 
 
پنج شنبه 16 دی 1389  7:50 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس

 او در ميان ماست >علي قربان بيات

 


 

 

 

نام خانوادگی:بيات

نام :علي قربان

محل تولد :همدان/ملاير/

تاریخ تولد ://

نوع مجروحیت : شيميايي

در صد جانبازی :


جانباز  علي قربان  بيات

ميان اين همه شلوغي و هياهو به روستاي آرام تو كه در آن ساكني رسيديم. روستاي بابلقاني در ملاير نمايانگر آرامش و استواري است كه تو و دوستانت در آن رقم زده‌ايد. در خانه‌ي قديمي و گلي‌ات را كه باز مي‌كني، با شادي و خوشحالي پا به دنياي كوچكت مي‌نهيم. خانه‌اي كه روي عرش بنا شده و صفايش زبانزد خاص و عام است.
و با دستان گرم و لبخند دلنشينت ما را به داخل راهنمايي مي‌كني. نمي دانم چرا حرف نمي‌زني.... لبخند گرمت نشان از درياي پر تلاطم وجودت دارد اما لب از لب نمي‌گشايي....
با اين كه 70 سال از زندگي‌ات گذشته، اما هنوز نشاط، در حلقه‌ي چشمانت موج مي‌زند.‌ تمام انقلاب و تمام 8 سال دفاع مقدس را جنگيده‌اي و اكنون خسته از تبلور عشق بر مسند سكوت تكيه زده‌اي. علي قربان بيات شيرمردعرصه هاي تاريخ ايران در سرزمين حلبچه شيميايي شده و فاقد تارهاي صوتي است. با دستگاه كوچكي به سختي سخن مي‌گويد و به دليل سن زياد قادر به كشاورزي نيست.
همسرش، اين زن مهربان، براي ما تمام حرف‌هاي دلش را گفت. از سختي روزگار تا فراق دو فرزندش كه به دليل حضور علي در جبهه و سختي كار مزرعه و تنهايي او از دست رفته‌اند.
براي ما از دوري همسرش و 66 ماه حضور مداومش در جبهه سخن گفت و علي قربان به سختي به ما فهماند كه قدردان او و زحماتش هست. دستان او را بوسيد و گفت كه شرمنده‌ي فرزندانش است، چرا كه روزي تكيه گاهي محكم براي آن‌ها بوده و حال آن‌ها عصاي دستان او هستند.
علي قربان بيات رادمرد آزاده‌ايست كه عشق را در مرحله‌ي عمل آزموده و تك تك نفس‌هايش را پيشكش اسلام كرده. هم‌چو مردي در ميان ماست و ما قدم‌هايش را ارج مي‌نهيم و راهش را تداوم مي‌بخشيم.

 منبع: مجله الغديريان  

 

 
 
پنج شنبه 16 دی 1389  7:50 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها