در تعریف عرفان چنان که گفته اند راه و روشی است که طالبان حق برای نیل به مطلوب و شناسایی حق بر می گزینند. عرفان خود بر دو نوع است؛ عرفان عملی یعنی سیر و سلوک، وصول و فنا، و عرفان نظری یعنی بیان ضوابط و روش های کشف و شهود.[1] به بیانی دیگر؛ عرفان نظری به تفسیر هستی می پردازد؛ یعنی به تفسیر خدا، جهان و انسان، و عرفان عملی عهده دار پرورش کامل انسان است.
قبل از هر سخنی بیان این نکته ضروری است که اولاً: عرفان در نزد ائمه به نظری و عملی تقسیم نمی شود و در سیره و لسان آنان، عرفان عملی از نظری جدا نیست؛ چرا که آنان با عرفان عملی به شناخت حقایق دست یافته اند و آن گاه حقایق و دریافت های خود را در قالب سخن برای مردم تبیین کرده اند. ثانیاً: تقسیم عرفان به عملی و نظری پیشینه ای هزار ساله ندارد، بلکه این تقسیم بندی از زمان ابن عربی شروع شده است و بعد به تدریج وارد فلسفه نیز شد، که نمونه بارز آن حکمت متعالیه است.
اما در عین حال نهج البلاغه دریای بی کرانی از عرفان است. نهج البلاغه گوشه هایی از سخنان انسان کاملی است که هم در عرفان نظری و هم در عرفان عملی، عارف کامل است، اگر چه تمام آموزه های عرفانی امام علی (ع) در نهج البلاغه گرد آوری نشده است.
امام عارفان علی (ع) خود در این باره می فرماید: "نحن شجرة النبوة و محط الرسالة و مختلف الملائکة، و معادن العلم و ینابیع الحکم...."؛ این ماییم که نبوت را درخت، رسالت را فرودگاه، فرشتگان را جایگاه آمد و شد، دانش را کانون و حکمت را چشمه های جوشانیم.[2] بنابراین، اگر علم و دانشی هست و اگر عرفانی وجود دارد، در خاندان وحی و رسالت یعنی علی و فرزندانش یافت می شود.
امام خمینی (ره) آن عارف بزرگ، در باره نهج البلاغه می گوید: " و اما کتاب نهج البلاغه که نازله روح او ]امام علی[ است برای تعلیم و تربیت ما خفتگان در بستر منیت و در حجاب خود خواهی،... مجموعه ای است دارای ابعادی به اندازه یک انسان و یک جامعه بزرگ انسانی... و هرچه جامعه ها به وجود آید و دولت ها و ملت ها متحقق شوند و هر قدر متفکران و فیلسوفان و محققان بیایند و در آن غور کنند و غرق شوند. هان! فیلسوفان و حکمت اندوزان بیایند و در جملات خطبه اوّل این کتاب الاهی به تحقیق بنشینند و افکار بلند پایه خود را به کار گیرند و با کمک اصحاب معرفت و ارباب عرفان این یک جمله کوتاه را به تفسیر بپردازند و بخواهند به حق وجدان خود را برای درک واقعی آن ارضا کنند، ... تا میدان دید فرزند وحی را دریافته و به قصور خود و دیگران اعتراف کنند؛ و این است آن جمله: "مع کل شیءٍ لابمقارنةٍ و غیر کل شیءٍ لابمزایلةٍ"؛ او بی آن که در کنار چیزی باشد با هر چیزی هست و در عین دیگر بودن، از هیچ چیز جدا نیست.[3] این بیان اشاره به وحدت وجود است که در عرفان به آن می پردازند
نهج البلاغه دریای بی کران عرفان است. عرفان نظری در باره مبدأ و معاد، آفرینش، وحی، فرشتگان، جهان مجرد، عالم ملکوت و...، عرفان عملی در باره اخلاق، فضایل نفسانی، عدالت، تقوا، زهد، سیر وسلوک، جهاد، نیایش و... .
در این مقال به اختصار چند نمونه از عرفان نظری و عملی را در سخنان آن حضرت پی می گیریم:
الف. عرفان نظری
اولین خطبه نهج البلاغه دریایی از معارف است. آن جا که در عظمت خدای متعال می فرماید:
1. "سپاس خدای را که نه با همت های فکری اندیشمندان، نه با فطانت عارفانه عارفان قابل شناخت است، و نه هیچ هوش ژرف بینی به ژرفایش راه یابد ... عقل و اندیشه را به آن حد صفت خدا که حدش نامحدود است، رهی نباشد...".
2. "آغاز و بنیاد دین شناخت خدا است، و کمال این شناخت باورداشتن او، و اوج این باور توحید، و نقطه اوج توحید اخلاص به حضرت او، و زدودن صفت ها از او است...".
3. "ستی او را پیشینه پیدایشی نیست چنان که وجودش را سابقه عدمی. او بی آن که در کنار چیزی باشد، با هر چیزی هست، و در عین دیگر بودن، از هیچ چیزی جدا نیست".[4]
4. نمونه ای دیگر، آن جا که به توصیف آفریده های آفریدگار جهانیان می پردازد: "سپاس خداوندی را سزد که ... بی هیچ الگوی پیش ساخته، و بی پیروی از آفریدگاری پیش از خویش، خلق را آفرید ...، تمامی آفریدگانش را – به گونه ای خلل ناپذیر – به رشته محکم تقدیر کشید و با لطفی تمام به نظمشان در آورد و به سوی کمالی سزاوار، سمتشان داد...".[5]
این سخنان جرعه ای از دریای بی کران عرفان نظری در نهج البلاغه است. چگونه با انگشتانه ای از کلمات می توان اقیانوسی را پیمانه کرد؟!
ب. عرفان عملی
1. امام علی (ع) گام نخست در سیر و سلوک را چنین بیان می دارد: "عارف راستین کسی است که عقل خویش را احیا کرده و نفس خود را میرانده است، تا آن جا که درشتی هایش خرد و خشونت هایش نرم شده است و نوری پرفروغ برایش درخشیدن گرفته است که شاه راه توحید را روشن سازد و در پرتوش راه پیموده شود...".[6]
2. "ای بندگان خدا، بی گمان در پیشگاه پروردگار، محبوب ترین بنده کسی است که خداوند او را در نبرد با نفس خویش یاری کرده است. آن که غم الله را جامه زیرین و ترس خدا را جامه زبرین کرده است، پس در شبستان قلبش، چراغ هدایت فروزان گردیده است، و زاد و بود پذیرایی را برای روز ویژه ای که در آن فرود خواهد آمد، فراهم آورد ".
3. اوصاف پارسایان در نگاه حضرتش چنین تبلوری دارد: "عظم الخالق فی انفسهم... فهم و الجنة کمن قد رءاها..."؛ ژرفای روحشان را عظمت آفریدگار لبریز کرده است، پس هرچه جز او، در نگاهشان خرد است...، با بهشت چنان اند که گویی بدان راه جسته اند و غرق ناز و نعمت اند، و با دوزخ به گونه ای که پنداری در آن می زیند و در زیر شکنجه اند...".[7]
4. در جای دیگر چنین می فرماید: "خدای را سپاس می گذارم تا نعمتش فزونی یابد، نشانی از سر سپردگی در برابر عزتش باشد و از نافرمانیش مصونم دارد، از سر نیاز و ایمان به کفایتش، از او یاری می جویم؛ زیرا هر آن که از فروغ هدایت او بهره گیرد، گمراه نشود...".[8]
5. "... ما عبدتک خوفاً من نارک و لاطمعاً فی جنّتک و لکن وجدتک اهلاً للعبادة فعبدتک"[9]؛ پروردگار را تو را عبادت می کنم، نه به دلیل ترس از عذابت و نه برای رسیدن به بهشتت، بلکه از آن جهت بندگی ات می کنم که تو را شایسته بندگی یافتم.
6. در استقبال عارفانه و عاشقانه از مرگ چنین می فرماید: "و الله لابن ابی طالب آنس بالموت من الطفل بثدی امّه"؛ به خدا سوگند که انس پسر ابی طالب به مرگ بیش از انسی است که نوزاد به پستان مادرش دارد".[10]
7. در سفارش بهرهیزکاران، درباره شب زنده داری و کم خوابی و کم خوراکی و لاغری فرمود: "اسهروا عیونکم، و اضمروا ابطونکم"؛در دل شب ها با شب زنده داری و پرهیز از شکم بارگی به اطاعت برخیزید،... از جسم خود بگیرید و بر جان خود بیفزایید".[11]
8. در ترسیم جهاد برای مبارزان در راه حق و عدالت چنین می فرماید: "فان الجهاد باب من ابواب الجنة، فتحه الله لخاصة اولیائه"؛ بی گمان، جهاد دری از درهای بهشت است که خدا تنها به روی اولیای خاص خویش گشوده است.[12]
[1] سجادی، سید جعفر، فرهنگ اصطلاحات عرفانی، واژه عرفان، کتابخانه طهوری، تهران، چاپ چهارم، 1378.
[2] نهج البلاغة، خ 108.
[3] صحیفه نور، ج 14، ص 224- 225، پیام امام خمینی به شرکت کنندگان در کنگره هزاره نهج البلاغه، 27/2/1360.
[4] نهج البلاغة، خ 1.
[5] همان، خ 90.
[6] همان، خ 210.
[7] همان، خ 184. این خطبه معروف به خطبه متقین است که هر فرازش مقامی از مقامات عرفان عملی است.
[8] همان، خ 2.
[9] احسائی، ابن ابی جمهور، عوال اللآلی، ج 1، ص 44، انتشارات سید الشهداء، قم، 1405ق.
[10] نهج البلاغة، خ 5.
[11] همان، خ 183.
[12] خ 27.
منبع: http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa6913