0

شعر عاشقانه

 
barkhordar
barkhordar
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : مهر 1394 
تعداد پست ها : 22
محل سکونت : کرمان

شعر عاشقانه

چشم

تا که از چنگ تو آهنگ خطر می آید

این همه فتنه زچشمان تو برمی آید

 

چشم تو آن زحل مانده به آغوش فلک

مست و گیراست که در صدر خبر می آید

 

بدعتی تازه نهاده ست به دینداری عشق

بوق و کرنا زده آیین دگر می آید

 

مانده ام گر کند قصد به خون همگان

عالمی جان به کف از شوق به سر می آید

 

بی جهت نیست که خلقی همه در دام تواند

شیر چشمان تو آهو به نظر می آید

 

جان سپردند بسی بر سر دار مژه ات

پلک برهم چو زنی خون جگر می آید

 

چشم تو چشم پُراندوه مرا دید و گذشت

کی به سنگ دلت از غصه اثر می آید

 

شرح دلدادگیم شرح غم دربه دری ست

هرکه آگه شده با دیده ی تر می آید

 

طرح لبخند من افتاد به آیینه ی رُخ

شادم از این که غمت شام و سحر می آید

 

پنج شنبه 4 آذر 1395  10:11 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها