0

بانک اشعار اربعین حسینی

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک اشعار اربعین حسینی

لحظه ی وصل رسیده ست خدا رحم کند

نفس روضه بریده ست خدا رحم کند

تویی آن شاپرکِ ناز که بین راهت

دشمنت تار ، تنیده ست خدا رحم کند

 

ادب و رحم و جوانمردی و اینگونه صفات

دور از این قومِ دریده ست خدا رحم کند

وسط خطبه ی تو کاش دگر هو نکشند

رنگ عباس پریده ست خدا رحم کند

مادرش داد علی را ببری آب دهی

حرمله نقشه کشیده ست خدا رحم کند

از همین لحظه که هنگام خداحافظی است

قامت عمه خمیده ست خدا رحم کند

از تو آقا چه بگویم که نرنجد مادر

صحبت از رٱس بریده ست خدا رحم کند

 
 
شنبه 29 آبان 1395  9:56 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک اشعار اربعین حسینی

سید رضا موید-حضرت زینب سلام الله علیها-اربعین

تا جسمِ سر جدای تو را دیدم ای حسین

بر خویش از فراق تو لرزیدم ای حسین

وقت جدایی از تو که با تازیانه بود

چون چشمه‎های زخم تو جوشیدم ای حسین

ما گام در طریق اسرات زدیم و حال

ختم رسالتی است که بگزیدم ای حسین

من زینبم که عشق تو بُردم به شهر شام

این راه را به پای تو پوییدم ای حسین

رفتم به شام بهر قیام دگر ولی

هر جا قدم نهاده خروشیدم ای حسین

نخلی که کاشتی تو به خون اندر این زمین

در شام و کوفه میوه از آن چیدم ای حسین

بودم اگر اسیر ولی مشت انتقام

بر فرق دشمنان تو کوبیدم ای حسین

دادم شکست دولت شب را که چون تو من

بنیانگر حکومت خورشیدم ای حسین

نقش از تو یافت واقعه‎ی کربلا و من

تفسیر آن حماسه‎ی جاویدم ای حسین

امروز بوسه بر خاک تو می‎دهم

آن روز اگر گلوی تو بوسیده‎ام ای حسین

ترسم که لرزه بر تن صد پاره‎ات فتد

گویم اگر بی تو چها دیدم ای حسین

توام به اشک دیده‎ی من بود و خون دل

آبی اگر بدون تو نوشیدم ای حسین

تا کودکان غمزده کمتر کتک خورند

بر خود ز تازیانه بپیچیدم ای حسین

چون معجرم به غارت بیگانه رفته بود

با دست بسته چهره بپوشیدم ای حسین

زود آمدی و خطبه‎ی من ناتمام ماند

ای اوستاد مکتب توحیدم ای حسین

آن شب که شد چراغ شبستان ما سرت

پروانه وار گِرد تو گردیدم ای حسین

دیدم رقیه از همه عاشق‎ترت بود

آن نازدانه را به تو بخشیدم ای حسین

داغ رقیه طاقت ما را تمام کرد

زین غم خدا گواست چها دیدم ای حسین

مشکل‎تر از فراق تو ترک مزار توست

اینجا چو هست کعبه‎ی امیدم ای حسین

لطف تو و "موید" بشکسته حال ما

کاشعار اوست مورد تاییدم ای حسین

 
 
شنبه 29 آبان 1395  9:56 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک اشعار اربعین حسینی

گر خزانی شده ام باغ و بهارم اینجاست
همه ی زندگی ام، دار و ندارم اینجاست

چه کسی گفته که زینب حرمش در شام است؟
بگذارید بمیرم که مزارم اینجاست

شاخه ای گل و کمی آب به زینب بدهید
که بپاشم سر این قبر، نگارم اینجاست

می نشینم مگر از خاک سر آرد بیرون
من ز شام آمده ام صبح قرارم اینجاست

کوچک است آه ولی قبر علی اصغر نیست
به خدا قبر علمدار و ندارم اینجاست

با چه حالی بروم سوی مدینه چه کنم؟
من که هم جان و دلم، هم کس و کارم اینجاست

 
 
شنبه 29 آبان 1395  9:56 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک اشعار اربعین حسینی

صدای خواهری می آید انگار

غریب مضطری می آید انگار

بجای مادری می آید انگار

حسین دیگری می آید انگار

 

به روی ناقه سوز و آه دارد

به سر سربند ثارالله دارد

 

نگو خواهر بگو یک دل شکسته

غرور در چهل منزل شکسته

دلش را فتنه باطل شکسته

سرش را چوبه محمل شکسته

 

خدایی گریه هایش گریه دارد

حسین سر جدایش گریه دارد

 

غمی دیرینه در احوال دارد

چهل روزه غم چل سال دارد

به دست شامیان خلخال دارد

شهیدی تشنه در گودال دارد

 

خدا صبرش دهد این روضه ها را

نبیندکاش دیگر کربلا را

 

همین جا حال و احوالش عوض شد

همین جا حال اطفالش عوض شد

همینجا  معجر و شالش عوض شد

همین جا ذبح ، اعمالش عوض شد

 

حسینش را همین جا سر بریدند

قتیل اش را همین جا پر بریدند

 

همین جا دخترش را می کشیدند

شبیه مادرش را می کشیدند

نه تنها معجرش را می کشیدند

همه موی سرش را می کشیدند

 

همین جا در بغل بگرفت او را

همین جا بوسه زد زیر گلو را

 

همین جا زیر و رو شد پیکر او

همین جا بوسه می زد بر سر او

همین جا بود آمد مادر او

همین جا سینه می زد دختر او

 

همین جا حرف حرف ملک ری بود

همین جا آفتابش روی نی بود

 

حسین جان خواهرت از شام آمد

ز شهر کوفه ی بد نام آمد

سرت بشکست و هی دشنام آمد

خودم دیدم که سنگ از بام آمد

 

به دست بسته تا شامات رفتم

دم دروازه ساعات رفتم

 

اگر چه خواهری نستوه هستم

اگر با دشمن ات چون کوه هستم

اگر بر کشتی ات چون نوح هستم

بجان مادرم مجروح هستم

 

خریدم غصه های بچه ها را

تمام ماتم کرب و بلا را

 

..... امانتدار بودم سعی کردم

برایت یار بودم سعی کردم

به شب بیدار بودم سعی کردم

گل ایثار بودم سعی کردم

 

تن اش با تازیانه سوخت آقا

دلم بر نازدانه سوخت آقا

 

مهدی صفی یاری

 
 
شنبه 29 آبان 1395  9:56 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک اشعار اربعین حسینی

حضرت زینب(س)-اربعین

 

یک اربعین فراق و غـم و غصه و ملال

هر لحظه‌اش گذشته به زینب هزار سال

تو روی خاک بودی و می‌زد چهل عروج

مرغ دلم بـه جـانب گـودال، بـال‌ بـال

قـرآن روی سینـۀ پیغمبـر خدا!

گشتی چرا بـه زیر سم اسب، پایمال؟

من دیده‌ام کتاب خـدا را به تشت زر

من دیده‌ام به نوک سنان وجه ذوالجلال

در شهر کوفه هر نفسم نهضتی عظیم

در شام بود هـر قـدمم صحنـۀ قتـال

از ضـرب تازیانـه و از جـای کعب نی

باشد بـه جای ‌جای تن خسته‌ام مدال

هجده ستاره کرد غـروب از سپهر من

هم بی‌ستاره ماندم و هم گشته‌ام هلال

وقتی طلوع کـرد رخـت نوک نیزه‌هـا

یاد آمدم ز صبـح و اذان گفتـن بـلال

ممکن نبـود بیشتر از ایـن کنند ظلم

بعـد از رسول، امت او بـا رسـول و آل

پـای سـر تو خنده و شـادی و هلهله

هرگـز به شهـر شام نمی‌دادم احتمال

در حیرتم کـه ماه محـرم چگونـه شد

بر اهـل کوفه ریختن خـون تو حلال؟!

«میثم!» از این مصیبت جان‌سوز، روز و شب

ماننـد شمع آب شـو و مثـل نـی بنال

 
 
شنبه 29 آبان 1395  9:56 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک اشعار اربعین حسینی

حضرت زینب(س)-اربعین

 

روزی که سر به کوه و بیابان گذاشتم

 بردم به دوش پیکرم و جان گذاشتم

بانگ رحیل چون که شد از کاروان بلند

شوق وصال گشتم و هجران گذاشتم

بگرفتم از تو جان دگر ای مسیح عشق!

تا لعل لب به حنجر عطشان گذاشتم

در باغ لاله های تو داغ دلم شکفت

مرحم ز عشق بر دل سوزان گذاشتم

کردم به تن لباس صبوری گه سفر

امّا دریغ جسم تو عریان گذاشتم

پیمان عشق با تو چو بستم به کربلا

هستی خویش بر سر پیمان گذاشتم

سر گشته چون نسیم شدم در دیار شام

گنج ترا به گوشه ویران گذاشتم

از آب دیده تا دهمت شستشو حسین

جوئی برت ز دیده گریان گذاشتم

خورشید طلعتِ تو به نی کرد تا طلوع

سر از پی ات به ناله و افغان گذاشتم

بلبل صفت به گلشنِ از کین خزان تو

آوای غم به یاد بهاران گذاشتم

رفتم ولی ز قصه خود تا به روز حشر

«عنقا» صفت فسانه به دوران گذاشتم

 
 
شنبه 29 آبان 1395  9:57 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک اشعار اربعین حسینی

حضرت زینب(س)-اربعین  

 

پایان گرفت این همه لحظه شماری ام

یک اربعین گذشت ز چشم انتظاری ام

یک اربعین گریسته ام، آب رفته ام

حالا به خون رسیده دو ابر بهاری ام

در چند گام مانده به قبرت بریده ام

این چند گامِ مانده می آیی به یاری ام؟

چِل شب برای دیدنت ای صاحب الزّمان

گرم نماز و گریه و شب زنده داری ام

سوغات کهنه پیرهن آوردم از سفر

شرمنده ام کنار تو از این نداری ام

بر نیزه خوانده ای به دل خاک هم بخوان

قرآن برای خواهرت ای تشنه قاری ام!

گر سر به زیر آمده ام داغ دخترت

گردیده است علّت این شرمساری ام

 
 
شنبه 29 آبان 1395  9:57 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک اشعار اربعین حسینی

سید رضا موید-اربعین حسینی علیه السلام-نوحه/همراه با سبک

 

همسفران کز سفر عشق رسیدند

شاهد هفتاد و دو تن یار شهیدند

آمـــده از شــام، قافلۀ عشق

خوانده به هر گام، نافلۀ عشق

لعن الله من ظلمک یا حسین

قتـل الله من قتلک یا حسین

همسفـر بی سـر مـا خیز و نظر کن

با من و این همسفران عزم سفر کن

ای که غمت سوخت، حاصل زینب

همسخنــی کــن، بـــا دل زینب

لعن الله من ظلمک یا حسین

قتـل الله من قتلک یا حسین

ای که ز خاک تـو وزد بـوی مدینه

خیز و ببین بی تو روم سوی مدینه

ای گـل زینب گـلاب زهرا

بی تو چه گویم جواب زهرا

لعن الله من ظلمک یا حسین

قتـل الله من قتلک یا حسین

رفتم و جسمت به بر خاک نهادم

آمـدم و بوسـه به درگاه تو دادم

ای بـه ولایــت امــام زینب

به جسم و قبرت سلام زینب

لعن الله من ظلمک یا حسین

قتـل الله من قتلک یا حسین

خاطری افسرده و ماتم زده دارم

سینه‌ای از داغ تـو آتشکده دارم

خار مغیلان رفته به پایم

داغ رقیّـه مانــده بـرایم

لعن الله من ظلمک یا حسین

قتـل الله من قتلک یا حسین

آمدم از گوشــۀ ویرانــه حسین جان

رفته ز دستم دُر یک‌دانه حسین جان

فرق شکسته بود نشانم

داغ رقیّـه شعلـه جانم

لعن الله من ظلمک یا حسین

قتـل الله من قتلک یا حسین

من که ز داغت همه جا ناله کشیدم

نغمــۀ قــرآن تــو از نیـزه شنیدم

شاهد حالم قلـب کبـاب است

هدیۀ زینب اشک رباب است

لعن الله من ظلمک یا حسین

قتـل الله من قتلک یا حسین

کاخ ستم را به عزای تو نشاندم

کوفه ز داغـت، کرب و بلا شد

روز ستمگــر، شــام عـزا شد

لعن الله من ظلمک یا حسین

قتـل الله من قتلک یا حسین

من که به صبرم کمـر ظلم شکستم

دست ستم، بند ستم بست به دستم

داغ غـم تــو مــونس مـا بود

جوشش خونت در همه جا بود

لعن الله من ظلمک یا حسین

قتـل الله من قتلک یا حسین

ضربت چوب و لب خونین تو دیدم

از غـم این حادثه من جامه دریدم

پاسخ قرآن چوب جفا شد

حق رسالت عجب ادا شد

لعن الله من ظلمک یا حسین

قتـل الله من قتلک یا حسین

 
 
شنبه 29 آبان 1395  9:57 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک اشعار اربعین حسینی

  سالار زينب(س)

داغ ِ تو بر جگرم افتاده

شعله بر بال و پرم افتاده

 

اين چهل روز خدا ميداند

به كجاها گذرم افتاده

 

بعد از آن رو زدنت بر دشمن

آب هم از نظرم افتاده

 

به خدا هركس و ناكس چشمش

به من و چشم ترم افتاده

(محمد حسن بيات لو)

 
 
شنبه 29 آبان 1395  9:57 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک اشعار اربعین حسینی

مرگ من بود دمی کز تو جدایم کردند

در همان گوشه گودال فدایم کردند

دوستانم که نبودند بگریند به من

دشمنانم همگی گریه برایم کردند

من که خود راهنمای همه عالم بودم

سر خونین تو را راهنمایم کردند

هر کجا خواستم از پای در افتم دیدم

کودکان دست گشودند و دعایم کردند

خجلم از تو که گم گشت امانت هایت

بر سر خار دویدند و صدایم کردند

گریه ها داشتم از دوری روی تو ولی

خنده ها بود که بر اشک عزایم کردند

همرهانم که گرفتند غبار از محمل

همه در خاک فتادند و رهایم کردند

تا دم مرگ طرفدار تو بودم ای دوست

دشمنان یکسره تحسین به وفایم کردند

حسین من بیا و این دل شکسته را بخر

حسین من مسافر جا مانده را با خود ببر...

 
 
شنبه 29 آبان 1395  9:57 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک اشعار اربعین حسینی

نسیم صحـرا بگـو باغ و بهارم کجاست

امید جانم چه شد صبر و قرارم کجاست

آمدم به هوایت حسین

زنده‌ام از دعایت حسین

ای عزیز خدا یاحسین

شهیدم غریبم واحسین

اگر چه یک اربعین غصّه نصیبم شده

زیارتت روضۀ دل غریبم شده

السلام ای دل و دلبرم

السلام ای پسر مادرم

کشتۀ نیزه‌ها یاحسین

شهیدم غریبم واحسین

منم که رفتم به اشک آمدم اینجا به آه

سوختم و ساختم تمام این طول راه

از سر کوی تو یا حسین

بشنوم بوی تو یا حسین

تازه شد داغ ما یا حسین

شهیدم غریبم واحسین

هستی زینب مپرس ز غصّه این سفر

ز شام گویم چه شد ز کوفه گویم خبر

خون بگرید دل خواهرت

مانده در بین ره دخترت

همسفرم یا اخا یا حسین

شهیدم غریبم واحسین

 
 
شنبه 29 آبان 1395  9:57 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک اشعار اربعین حسینی

صدای خواهری می آید انگار

غریب مضطری می آید انگار

بجای مادری می آید انگار

حسین دیگری می آید انگار

 

به روی ناقه سوز و آه دارد

به سر سربند ثارالله دارد

 

نگو خواهر بگو یک دل شکسته

غرور در چهل منزل شکسته

دلش را فتنه باطل شکسته

سرش را چوبه محمل شکسته

 

خدایی گریه هایش گریه دارد

حسین سر جدایش گریه دارد

 

غمی دیرینه در احوال دارد

چهل روزه غم چل سال دارد

به دست شامیان خلخال دارد

شهیدی تشنه در گودال دارد

 

خدا صبرش دهد این روضه ها را

نبیندکاش دیگر کربلا را

 

همین جا حال و احوالش عوض شد

همین جا حال اطفالش عوض شد

همینجا  معجر و شالش عوض شد

همین جا ذبح ، اعمالش عوض شد

 

حسینش را همین جا سر بریدند

قتیل اش را همین جا پر بریدند

 

همین جا دخترش را می کشیدند

شبیه مادرش را می کشیدند

نه تنها معجرش را می کشیدند

همه موی سرش را می کشیدند

 

همین جا در بغل بگرفت او را

همین جا بوسه زد زیر گلو را

 

همین جا زیر و رو شد پیکر او

همین جا بوسه می زد بر سر او

همین جا بود آمد مادر او

همین جا سینه می زد دختر او

 

همین جا حرف حرف ملک ری بود

همین جا آفتابش روی نی بود

 

حسین جان خواهرت از شام آمد

ز شهر کوفه ی بد نام آمد

سرت بشکست و هی دشنام آمد

خودم دیدم که سنگ از بام آمد

 

به دست بسته تا شامات رفتم

دم دروازه ساعات رفتم

 

اگر چه خواهری نستوه هستم

اگر با دشمن ات چون کوه هستم

اگر بر کشتی ات چون نوح هستم

بجان مادرم مجروح هستم

 

خریدم غصه های بچه ها را

تمام ماتم کرب و بلا را

 

..... امانتدار بودم سعی کردم

برایت یار بودم سعی کردم

به شب بیدار بودم سعی کردم

گل ایثار بودم سعی کردم

 

تن اش با تازیانه سوخت آقا

دلم بر نازدانه سوخت آقا

 

مهدی صفی یاری

 
 
شنبه 29 آبان 1395  9:58 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک اشعار اربعین حسینی

یوسف رحیمی-اربعین

دلِ خون، ‌حالِ خسته، اشکِ جاری

غریبی، بی پناهی، بی قراری

اسارت، آه غربت، روی نیلی

چهل روز و هزاران یادگاری

×××

نگاه ابری اش دارد زمینه

شده دلتنگ مهتاب مدینه

پس از یک اربعین، سر باز کرده

کنار عقلمه بغض سکینه

×××

نوای ناله و غم ها رقیه

گرفته کاروان دم: یا رقیه

رسیده اربعین بی قراری

همه برگشته اند اما رقیه

 
 
شنبه 29 آبان 1395  9:58 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک اشعار اربعین حسینی

بر پاي گل از خار ستم، آبله پيداست 
سر سلسله اي را اثر سلسله پيداست 
از فرش الي عرش خدا ولوله پيداست 
در وادي خونين بلا قافله پيداست 
دارند همه از شرر داغ چراغي 
خیزید كز اين قافله گيريم سراغي 
اين قافله رو كرده به بيت الحرم عشق
كوبيده به ميدان اسارت؛ علم عشق 
گفته است بلي ها به بلاهاي غم عشق 
از بهر طواف حرم محترم عشق 
احرام همه جامه ي خونين اسارت 
كردند به خوناب جگر، غسل زيارت 
جابر به سر تربت دلدار رسيده 
بر ياور بي ياور دين يار، رسيده 
گويي كه بر آن كشته عزادار رسيده 
با سينه ي سوزان و دل زار رسيده 
محرم شده و اشك فشان، خوانده خدا را 
با خون جگر شسته قبور شهدا را
آورده غريبي غم دل بهر غريبي 
افتاده حبيبي به روي قبر حبيبي
بيمار فراقي شده مهمان طبيبي 
نه تاب و تواني، نه قراري، نه شكيبي 
مي گفت: حبيبي كه غمت كرده كبابم 
من دوستم آخر، بده اي دوست جوابم 
اي نام تو روشنگر دل جان كلامم 
اي يافته سبقت ز سلامم به سلامم 
اي دادرس و رهبر و مولا و امامم 
هم عاشق و هم دوست و هم پير غلامم
با ياد تو در اين سفر از شهر مدينه 
تا كرب و بلا كوفته ام بر سر و سينه 
گردون ز غمت در همه جا ولوله انداخت 
تا شام ز سر تا بدنت فاصله انداخت 
بر گردن تنها پسرت سلسله انداخت 
بر پاي يتيم تو گل آبله انداخت 
دور از تو ولي مرغ دلم همسفرت بود 
گه پيش بدن گاه به دنبال سرت بود
اي نور دل فاطمه آخر تو نبودي؟ 
كز دوش پيمبر به رخم ديده گشودي 
هم خنده زدي هم دلم از دست ربودي
بر گردن من بازوي خود حلقه نمودي 
ياد آر از آن خاطره اي نور دو ديده
با من سخني گوي ز رگ هاي بريده 
اي ديده ي گريان مرا نور، عطيه 
صحراست پر از زمزمه و شور، عطيه 
اين ناله ي پيوسته و اين ولوله از كيست؟ 
برخيز و خبر آر كه اين قافله از كيست؟
از شيون اين قافله پر، دامن صحراست 
آواي جرس را خبر از ناله زهراست 
بر گوش دلم زمزمه زينب كبراست 
فرياد شهيدا و غريبا و حسيناست 
از گريه گلوي من رنجور گرفته 
اين كيست كه با «يا ابتا» شور گرفته؟
بر قلب عطيه سخن او اثري كرد 
از خويش در آن وادي محنت، سفري كرد
بر ديدن آن قافله هر سو نظري كرد 
هر لحظه به رخ جاري، خون جگري كرد
از سينه برآمد به فلك ناله و آهش 
افتاد چو بر سيد سجاد نگاهش 
تا كرد به آن قافله از دور نظاره 
چو شمع ز سر تا به قدم، ريخت شراره 
در مقدم آن ماه رخان ريخت ستاره 
برگشت به سوي حرم عشق دوباره 
زد ناله كه عاشور دگر آمده، جابر 
برخيز كه زينب ز سفر آمده، جابر
بلبل گل خود را به سراغ آمده، جابر 
آلاله دگر باره به باغ آمده، جابر
بر تربت عشاق چراغ آمده جابر 
برخيز كه يك قافله داغ آمده، جابر
برخيز و بده آب به گل هاي مدينه 
سقاست خجل از لب عطشان سكينه 
برخيز سرودي ز غم تازه بخوانيم 
برخيز شرار غم دل را بنشانيم 
برخيز كه خود را به اسيران برسانيم 
برخيز كه گل در ره سجاد فشانيم 
بالاي سرش آيه ي تطهير بگيريم 
گل بوسه ز زخم غل و زنجير بگيريم 
آن محرم محرم شده در آن حرم «هو» 
آن عاشق دلسوخته آن پير خداجو
آغشته به خاك شهدا كرده سر و رو 
با چشم دل خويش نظر كرد به هر سو
مي خواست كه صد باره به هر گام بميرد 
تا يك خبر از سيد سجاد بگيرد
پر بود از اشك جگر سوخته، جامش 
مي ريخت شرار دل سوزان ز كلامش 
زد رايحه ي عطر حسيني به مشامش 
بشنيد سلام از لب جانبخش امامش 
گفت: اي ز سلام تو خجل پير غلامت 
يادآور اخلاق پدر بود سلامت 
آن زائر دلسوخته، آن پير سرافراز 
شد طاير روحش ز تن خسته به پرواز
زد ناله و كرد از دل و جان، دست ز هم باز 
بگرفت در آغوش حسين دگري باز
افكند به گردون، شرر تاب و تبش را 
بر زخم غل جامعه بگذاشت لبش را
مولا چو نظر كرد حبيب پدرش را 
قد خم و سوز دل و اشك بصرش را
سوزاند دوباره شرر غم جگرش را 
بگذاشت روي شانه ي آن پير، سرش را
كاي گلشن وحي از نفست بوده معطر 
افسوس كه يك باغ گل از ما شده پرپر
جابر نتوان گفت چه آمد به سر ما 
كز جور خزان ريخت همه برگ و بر ما
غلتيد به خون، پيكر پاك پدر ما 
شد قاتل او با سر او همسفر ما
ما زخم زبان در ملأ عام شنيديم 
بي جرم و گنه، از همه دشنام شنيديم 
دشمن همه جا خنده به زخم جگرم زد 
در شام بلا سنگ به فرق پدرم زد
با كعب سنان گاه به تن، گه به سرم زد 
سيلي به رخ خواهر نيكو سيرم زد
ديدم اثر سيلي، بر روي سكينه 
ياد آمدم از فاطمه و شهر مدينه 
بگذشت چهل شب كه خموش است چراغم 
هر لحظه غمي آمده از ره به سراغم 
من لاله ي خونين دل هفتاد و دو داغم 
يك لاله نه، يك غنچه نمانده است به باغم 
اين قافله در وادي غم راهسپارند 
غير از من مظلوم، دگر مرد ندارند
ناگاه به اركان فلك زلزله افتاد 
در عرش ز فرياد ملك، غلغله افتاد
ارواح رسل يكسره در ولوله افتاد 
بر قبر شهيدان، نگه قافله افتاد
چون برگ خزان از شجر خشك فتادند 
بر خاك شهيدان، گل رخسار نهادند
طفلان عوض جامه دل خويش دريدند 
سيلي زده بر صورت و فرياد كشيدند
با گريه از اين قبر به آن قبر دويدند 
بر گرد قبوري كه چهل روز نديدند
بر طره آغشته به خون مشك فشاندند 
خود را به روي خاك كشاندند، كشاندند
مي خواست كه جان از تن اطفال برآيد 
مي رفت كه عمر همه با هم به سر آيد
دل ها همگي خون شده از ديده برآيد 
عاشور دگر گردد و شور دگر آيد
سر تا به قدم آتش افروخته بودند 
گر اشك نمي كرد مدد، سوخته بودند
زينب كه بهار غم از آن باغ خزان داشت 
هفتاد و دو جان داشت 
تير المش بر جگر و قد كمان داشت 
بهر لب خشك شهدا اشك روان داشت 
بر تربت دلدار در از خون جگر ريخت 
پيوسته گهر ريخت، گهر ريخت، گهر ريخت 
گفت اي همه جا مهر رخت در نظر من 
اي با سر خود بر سر ني همسفر من 
اين بوده به ويرانه چراغ سحر من 
در راه بود آنچه كه آمد به سر من
دارم سند زنده كه همگام تو بودم 
اين روي به خون شسته و اين، جسم كبودم 
بر ني سر تو دسته گل محفل ما بود 
آوازه ي قرآن تو در محفل ما بود
لبخند عدو مرحم زخم دل ما بود 
در گوشه ويرانه سرا منزل ما بود
هر جا كه عزا بهر تو در شام گرفتيم 
پاداش خود از سنگ لب بام گرفتيم 
از كرب و بلا در نظرم خاطره ها، ماند 
گل هاي تو را آبله از خار به پا ماند
رفتم به سوي شام و دلم پيش تو جا ماند 
هفتاد و دو داغم به جگر از شهدا ماند
افسوس كه يك باغ گل از ما شده پرپر 
تو رفتي و من ماندم و اين چند كبوتر
كي بود گمانم كه كند دشمن جاني 
بر مصحف صد پاره ي من اسبدواني
ممنوع شود ديده ام از اشك فشاني 
مهلت ندهندم كه كنم مرثيه خواني 
شب تا به سحر، دست دعا بر تو گرفتم
در حبس غريبانه عزا بر تو گرفتم
از زمزمه و گريه ي آهسته بگويم 
از دست به زنجير ستم بسته بگويم 
از كعب سنان و بدن خسته بگويم 
از بارش سنگ و سر بشكسته بگويم 
اينها همه از دخت علي خم نكند پشت 
اي لاله ي پرپر شده، داغ تو مرا كشت 
ما بر كف پا نقش گل از آبله ديديم 
رأس شهدا را جلوي قافله ديديم 
كعب ني شادي و كف و هلهله ديديم 
يك سلسله را بسته به يك سلسله ديديم 
دادند به ما جا به ره ظلم ستيزي 
خواندند عزيز دلمان را به كنيزي 
تنها نه در امواج بلا ياد تو بودم 
از لحظه ي ميلاد، گرفتار تو بودم 
شبها به بر فاطمه بيدار تو بودم 
با هر نگهم طالب ديدار تو بودم 
دردا كه دگر انس به داغ تو گرفتم 
برگشتم و از خاك، سراغ تو گرفتم 
اي كاش جدا مي شد، پيش از تو سر من 
مي رفت فرو تير غمت بر جگر من 
مي ريخت چو نخل قد تو برگ و بر من 
مي شد ز ازل كور دو چشمان تر من 
من روي زمين، پيكر صد چاك تو ديدم 
آويزه به دروازه، سر پاك تو ديدم 
اي پاي سرت خصم زده ناي و دف و چنگ 
اي بر سر ني گشته جبينت هدف سنگ 
اي طلعت زيباي تو گرديده ز خون رنگ 
برخيز برادر كه دلم تنگ شده، تنگ 
بردار سر از خاك كه روي تو ببوسم 
برخيز كه رگ هاي گلوي تو ببوسم 
من كوه بلا را به سر دوش كشيدم 
يك گام نلرزيدم و يك دم نبريدم 
در طشت طلا تا گل رخسار تو ديدم 
فرياد زدم پيرهن صبر دريدم 
چون چوب به لب هاي تو مي خورد به شدت 
من بر سر خود مي زدم، اطفال به صورت 
در شام بلا بود، بلا بود، بلا بود 
بالله قسم سخت تر از كرب و بلا بود
ظلم و ستم و كفر و ظلالت به ملا بود 
خورشيد رخت جلوه گر از طشت طلا بود
آئينه صفت، چشم تو در دور زدن بود 
ديدم نگهت در همه احوال به من بود
باز آمده ام تا ز من از شام بپرسي 
از بودن ما در ملأ عام بپرسي 
از خنده و از طعنه و دشنام بپرسي 
از خون سر و سنگ لب بام بپرسي 
اما دگر از قصه ويرانه نپرسي 
اي گوهر يكدانه ز دردانه نپرسي 
اين دختر باز آمده از شام خرابت 
اين فاطمه و نجمه و كلثوم و ربابت 
برگشته ز ره، قافله ي پر تب و تابت 
گل ها همه بر خاك فشانند گلابت
جا مانده يكي در يتيم از صدف تو 
در شام بلا گشته سفير از طرف تو
آن گل كه به تن بود ز هر خار نشانش 
كردم همه جا در بر خود حفظ چو جانش 
دردا كه نشستم به تماشاي خزانش 
كردم به دل خاك غريبانه نهانش
افسوس كه آن طوطي آتش زده لانه 
چون مادر ما فاطمه شد دفن شبانه 
اي در يم تاريكي مصباح و سفينه 
جان با نفسم شعله كشد بي تو ز سينه 
تو كرب و بلا باشي و زينب به مدينه 
من ماندم و هجران تو و اشك سكينه 
صد پاره نهادم به بيابان بدنت را 
سوغات برم سوي وطن پيرهنت را
گر شام اگر كوفه اگر كرب و بلا بود 
هر جا كه بلا بود، ولا بود ولا بود
هر كس كه جفا كرد، وفا بود، وفا بود 
هر گام خدا بود، خدا بود، خدا بود
«ميثم» سخن از سوز و دل ما چه نكو گفت 
ما هر چه در اين واقعه گفتيم بگو، گفت

 
 
شنبه 29 آبان 1395  9:58 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک اشعار اربعین حسینی

رهم پیرهن که ماند برایم بدن نداشت

هم پیکر تو روی زمین پیرهن نداشت

ای بی کفن برادرم ای بوریا نشین

این چادرم لیاقت خلعت شدن نداشت؟

آن گونه ای که من وسط خیمه سوختم

پروانه هم دل و جگر سوختن نداشت

گل های باغت از همه رنگی گرفته اند

یعنی کسی نبود که دست بزن نداشت

مردی نبود اگر یل ام البنین که بود

هرگز کسی نگاه جسارت به من نداشت

تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم

دارم سر مزار خودم گریه می کنم

ای سایه بلند سرم ای برادرم

آیینه ی ترک ترکِ در برابرم

بالم شکسته است و پرم پر نمی زند

اما هنوز مثل همیشه کبوترم

من قول داده ام که بگیرم سر تو را

از دست نیزه ها و برایت بیاورم

حالا سری برای تو آورده ام ولی

خاکستری و خاکی و ای خاک بر سرم

بگذار اول سخن و شکوه ام تو را

ای ماه زینب از نگرانی درآورم

هر چند کوچه کوچه تماشا شدم ولی

راحت بخواب دست نخورده است معجرم

تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم

دارم سرمزار خودم گریه می کنم

این چادرم لیاقت خلعت شدن نداشت؟

آن گونه ای که من وسط خیمه سوختم

پروانه هم دل و جگر سوختن نداشت

گل های باغت از همه رنگی گرفته اند

یعنی کسی نبود که دست بزن نداشت

مردی نبود اگر یل ام البنین که بود

هرگز کسی نگاه جسارت به من نداشت

تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم

دارم سر مزار خودم گریه می کنم

ای سایه بلند سرم ای برادرم

آیینه ی ترک ترکِ در برابرم

بالم شکسته است و پرم پر نمی زند

اما هنوز مثل همیشه کبوترم

من قول داده ام که بگیرم سر تو را

از دست نیزه ها و برایت بیاورم

حالا سری برای تو آورده ام ولی

خاکستری و خاکی و ای خاک بر سرم

بگذار اول سخن و شکوه ام تو را

ای ماه زینب از نگرانی درآورم

هر چند کوچه کوچه تماشا شدم ولی

راحت بخواب دست نخورده است معجرم

تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم

دارم سرمزار خودم گریه می کنم

شاعر: علی اکبر لطیفیان

 
 
شنبه 29 آبان 1395  9:58 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها