بهلول عاقل و ديوانه >> بهلول و هارون
هارون الرشيد بعزم سفر حج از بغداد حركت كرد تا وارد كوفه گرديد و مردم كوفه از هر طرف براي ديدن او هجوم آوردند .
هارون الرشيد در هودج با شكوه و زيبايي سوار بود و از ميان جمعيت عبور مي كرد .ناگاه بهلول از ميان آنهمه جمعيت صدا زد :
هارون !؟ هارون ؟!
هارون الرشيد به اطرافيان خود گفت :
اين شخص كيست كه به ما اينطور جرات و جسارت مي نمايد ؟
گفتند :
بهلول است .
هارون پرده هودج را بلند كرد وبه طرف او متوجه شد . آنگاه بهلول گفت :
روايتي از قدامه ابن عبدالله عامري به ما رسيده است كه مي گويد :
رسول خدا (ص) را هنگام رمي جمره (سنگ انداختن) كه از اعمال حج است ، من ديدم كه آن حضرت در آن حال از نزديك شدن مردم هيچگونه مانعي نداشت و دور باش به كسي نمي فرمود و با مردم با كمال تواضع رفتار مي نمود و امروز تواضع خليفه بالخصوص در اين سفر حج با تكبر و خودپرستي و منت همراه است .
هارون الرشيد از حرفهاي بهلول متاثر شد و شروع به گريه كردن نمود ، بطوريكه اشكهاي چشم او به زمين مي ريخت . بعد گفت :
آفرين به تو اي بهلول مرا بيدار كردي . از تو مي خواهم مرا موعظه كني .
بهلول گفت :
اي خليفه ، الحال كه خداوند به تو دولت و جلال سلطنت عطا فرموده ، به آنها مغرور مشو و در همه حال خدا را فراموش مكن و به گفتار پوچ اطرافيان خود گوش مده و طوري سلطنت كن كه بعد ار مرگت آنها كه تو را نمي بينند و از عطاياي تو برخوردار نيستند و از غضب تو نمي ترسند ، تعريفو تمجيد تو را نمايند .
پس ، از معصيت خود را نگاه دار و عدالت و عفت را پيشه نما و به زيردستان ظلم و ستم منما تا از جمله صلحا و نيكوكاران گردي .
هارون گفت :
احسنت بارك الله ، بيان خوبي كردي .
آن وقت هارون امر نمود تا جايزه به بهلول دهند .
بهلول گفت :
اي هارون ، مرا به جايزه تو حاجتي نيست و جايزه را به كساني بده كه از آنها امرار معاش مي كني . بهلول سر به جانب آسمان كرد و گفت :
من و تو ، دو بنده خدا هستيم ، چطور مي شود كه تو را ببيند و مرا فراموش كند
اگر من و شما خودمان را اصلاح کنیم ، جامعه درست می شود
چهارشنبه 15 دی 1389 7:16 PM
تشکرات از این پست