0

کدو کدو کله کدو

 
ali_81
ali_81
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1388 
تعداد پست ها : 10633
محل سکونت : اصفهان

کدو کدو کله کدو

 

یک خواهر بود، یک برادر. اسم برادر حسنی بود و اسم خواهر خاتون.

 

کدو کدو کله کدو




آن ها از مال دنیا یک خانه داشتند به اندازه غربیل که در آن درخت سنجدی بود به اندازه چوب کبریت. این درخت سالی یک سنجد می داد که آن راهم کلاغی می خورد.
یک سال حسنی به درخت قیر مالید و کلاغ را گرفت. کلاغ گفت: منو ول کن، به جاش یه الاغ بگیر.
حسنی ولش کرد و یک الاغ گرفت. کلاغ گفت: این الاغ جادوییه. اگه بهش بگی هین، طلا از دهانش می ریزه.
حسنی گفت: هین..... . 
طلا از دهن الاغ ریخت. حسنی خوش حال شد و الاغ را به خانه برد. چند روز گذشت. پادشاه فهمید حسنی همچنین الاغی دارد و آن را به زور از او گرفت. حسنی رفت پیش کلاغ.
کلاغ یک دیگ به او داد و گفت: این دیگ جادوییه. هر غذایی بخوای بهت می ده.
حسنی گفت: چلو می خوام. خورش می خوام.کباب می خوام.
دیگ پر از چلو خورش و کباب شد. حسنی خوش حال شد. دیگ را برداشت و رفت خانه. به همه همسایه ها غذا داد. پادشاه فهمید و دیگ را هم به زور ازش گرفت. حسنی باز رفت پیش کلاغ.
کلاغ این بار بهش یک کدو داد و گفت: این کدو جادوییه. اگه بهش بگی؛ کدو کدو کله کدو. سربازا همه چماق به دست بیایید بیرون از تو کدو، سربازها میان بیرون و هر کی رو بخوای کتک می زنند.
حسنی خوش حال شد. کدو را برداشت رفت پیش پادشاه. پادشاه پرسید: چیه؟ چی می خوای؟
پادشاه عصبانی شد و گفت: کدوم دیگ، کدوم الاغ؟ برو تا ندادمت دست جلاد.
حسنی گفت: خودت خواستی. بعد کدویش را درآورد و گفت: کدو کدو کله کدو.
سربازا همه چماق به دست بیایید بیرون از تو کدو.
یک دفعه یک عالم سرباز، چماق به دست از توی کدو بیرون آمدند و آن قدر پادشاه را کتک زدند که پادشاه پا گذاشت به فرار. رفت و دیگر برنگشت. مردم هم که پادشاه را دوست نداشتند، حسنی را شاه کردند.


_نویسنده: محمدرضا شمس
 

شنبه 22 آبان 1395  9:03 AM
تشکرات از این پست
zahra_53
دسترسی سریع به انجمن ها