چکيده: قرآن در مورد جوانان گزارش و ارزش گذارى چشم گيرى دارد و آنان را داراى قدرتى مى داند كه در بعد روحى اش به خير خواهى ، آرمان گرايى ، ستيز با فساد محيط ، همگرايى و الگوپذيرى قابل تفسير مى باشد. اگر جوانان از آسيب هاى: ركود فكرى ، حماقت ناشى از خودخواهى ، نااميدى ، حاكميت غريزه جنسى و احساس حقارت مصون بمانند و بزرگسالان در حوزه تعبد ، آموزش ، پرورش ، مدارا ، احترام به شخصيت ، معرفى الگو و ازدواج با آنان همكارى نمايند تاريخ به شكل مطلوب رقم مى خورد.
كليد واژهها : جوان ، قرآن ، نيروى جوانى ، آموزش ، پرورش ، كمال طلبى ، آرمان گرايى ، آسيب پذيرى ، تعبد ، الگو ، هميارى ، شخصيت.
قرآن فصل جوانى را فرصت استثنايى عمر انسان مىداند. اين واقعيت در آيات متعدد، با تعبيرات گوناگون مطرح شده است.
گفتههاى قرآن در باب شناخت نيرو و استعداد جوانى به دو بخش گزارش و ارزشگذارى، قابل تقسيم است:
گزارش ها
در بخش گزارش، قرآن از رخدادهاى تاريخى ياد مىكند كه به دست جوان طرّاحى و اجرا شده است. در اين قسمت، هم اتفاقات تلخ و هشداردهنده كه اشاره به آسيب پذيرى فوقالعاده اين قشر دارد، مطرح مىشود و هم از شاهكارهاى مثبت و سرنوشتساز آنان سخن به ميان مىآيد.
اقدام همراه حضرت موسى عليه السلام به نابودى غلامى (يعنى جوانى كه تازه صورتش موى و سبيل در آورده بود)، به اين دليل كه به نيروى تهديد شده نسبت به پدر و مادرش تبديل شده بود، گواهى است بر آسيب پذيرى جوان. قرآن مىگويد: «فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ» (كهف /74)
«پس آن دو به راه خود ادامه دادند تا اين كه به نوجوانى برخوردند پس معلم موسى او را كشت».
همراه حضرت موسىعليه السلام راز و رمز اين اقدام به ظاهر ناخوشايند را، اين گونه توضيح داد:
«وَأَمَّا الْغُلاَمُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَاناً وَكُفْراً» (كهف /80)
«اما آن نوجوان (كه كشتم) پدر و مادر با ايمان داشت و ترسيديم كه آن دو را به طغيان و كفر بكشاند.
ماجراى پسر نوح و هلاكت او به دليل مخالفت با پدرش، نمونه ديگرى است براى آسيبپذيرى جوان؛ چه آن كه تعبير «بُنَىّ» به معناى جوان است. چنانكه در آيات: يوسف /5 و لقمان /13 و صافات /12 به همين معنا مىباشد. و سيره قوم نوح نيز اين بود كه روحيه مخالفت با نوح عليه السلام را در سنين جوانى در فرزندانشان پرورش مىدادند. در روايتى آمده است:
«كان الرجل منهم يأتى بابنه و هو صغير فيقفه على رأس نوح فيقول يا بنى ان بقيت بعدى فلا تطيعن هذا المجنون» 1
«سيره هر مردى از قوم نوح اين بود كه پسرش را در خوردسالى مىآورد بالاى سر نوحعليه السلام و مىگفت: اگر بعد از من زنده بودى، از اين مرد ديوانه پيروى مكن».
سيره تبليغاتى تربيتى قوم نوح چونان جا افتاده بود كه نوحعليه السلام در مقام مناجات با پروردگارش عرض كرد:
«إِنَّكَ إِن تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلاَ يَلِدُوا إِلَّا فَاجِراً كَفَّاراً» (نوح /27)
«همانا اگر آنها را باقى بگذارى بندگانت را گمراه مىكنند و جز نسل فاجر و كافر به دنيا نمىآورند».
موج سيره تبليغاتى مخالفان كنعان پسر نوح را نيز در سنين جوانى به دور از ديد پدرش به كام خود برد، به گونهاى كه ترس از طوفان هم نتوانست او را به همراهى با پدر وا دارد.
«وَنَادَى نوحٌ ابْنَهُ وَكَانَ فِى مَعْزِلٍ يَا بُنَىَّ ارْكَبْ مَعَنَا وَلاَ تُكُن مَعَ الْكَافِرِينَ. قَالَ سَآوِى إِلَى جَبَلٍ يَعْصِمُنى مِنَ الْمَاءِ» (هود /43 - 42)
« نوح فرزندش را كه در گوشهاى بود، صدا زد: پسرم همراه ما سوار شو و با كافران مباش گفت: به زودى به كوهى پناه مىبرم تا مرا از آب حفظ كند».
در بخش گزارشهاى مثبت ، قرآن به نقل مواردى مىپردازد كه جوان صرفاً به دليل روحيه فضيلت پذيرى ويژه اين مقطع سنى به اقدام تاريخى و آموزنده دست يازيده است:
نمونه يكم :
حضرت ابراهيم عليه السلام در جوانى به رشد لازم دست يافت و بر اساس آن به سراغ بت شكنى و پى آمد منفى آن شتافت.
« وَ لَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا هذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِىأَنْتُم لَهَا عَاكِفُونَ» (انبياء /51 - 52)
«ما رشد ابراهيم را از پيش به او داديم و به او آگاه بوديم آن هنگام كه به پدر و قوم او گفت اين مجسمههاى بى روح چيست كه همواره آنها را مىپرستيد».
«فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا كَبِيراً لَّهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ قَالُوا مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ قَالُوا سَمِعْنَا فَتىً يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ» (انبياء / 58-60)
«همه بتها را قطعه قطعه كرد مگر بزرگ آنها را، بدين منظور كه شايد به سراغ آن بيايند. گفتند: كه با بتهاى ما چنين كارى را كرده است؟ بى ترديد او از ستمگران است. گفتند: شنيدهايم كه جوان ابراهيم نام درباره بتها سخن مىگفته است».
نمونه دوم :
اسماعيل، در سنين نوجوانى در اوج بردبارى و حلم، قدم نهاد و در پاسخ مشورت خواهى پدرش كه خواب ديده بود وى را سر مىبرد، گفت: به مأموريتت عمل كن و خواست خداوند را انجام بده مرا ثابت قدم خواهى يافت:
«فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلاَمٍ حَلِيمٍ فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَىَّ إِنِّى أَرَى فِى الْمَنَامِ أَنِّى أَذْبَحُكَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِى إِن شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ وَنَادَيْنَاهُ أَن يَاإِبْرَاهِيمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا كَذلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ» (صافات /101 - 105)
«ما به ابراهيم بشارت نوجوان حليم و بردبار را داديم، هنگامى كه آن غلام در عرصه فعاليت، همكار پدرش شد، ابراهيم گفت: پسرم: خواب ديدهام كه تو را ذبح مىكنم، نظرت در اين باره چيست؟ گفت: پدرم: دستورى كه به تو داده شده اجرا كن، به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت. وقتى هر دو تسليم شدند و ابراهيم جبين اسماعيل را بر زمين گذاشت، او را ندا داديم كهاى ابراهيم، آن مأموريتى كه در عالم خواب به عهدهات گذاشته شده بود، انجام دادى ما اين گونه نيكوكاران را پاداش مىدهيم».
نمونه سوم :
حضرت يوسف عليه السلام در سالهاى جوانى ظرف وجودش مالامال حكمت و علم شد و در پناه خداوند از آزمون جنسى به بهاى سالها زندگى در زندان، سربلند بيرون آمد،
«وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَكَذلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ وَرَاوَدَتْهُ الَّتِى هُوَ فِى بَيْتِهَا عَن نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبَوْابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّى أَحْسَنَ مَثْوَاىَ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ. وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ» (يوسف /22 - 24)
«وقتى يوسف به كمال جسمى و روحى رسيد، به او حكم و علم داديم و اين گونه نيكوكاران را پاداش مىدهيم و آن زن كه يوسف در خانهاش بود، از او تمناى كامجويى كرد و درها را بست. گفت بشتاب به سوى آنچه براى تو آماده و مهياست، يوسف گفت: پناه مىبرم به خداوند و او پروردگارم است كه مقام مرا گرامى داشته است. همانا ستمگران به رستگارى نمىرسند و آن زن قصد او را كرد و او نيز - اگر برهان پروردگار را نمىديد - قصد وى را مىكرد. اين گونه كرديم تا بدى و فحشا را از او دور سازيم، زيرا او از بندگان مخلص ما بود».
نمونه چهارم :
موسى عليه السلام در جوانى رنگ كاخ نشينى كه رفاه زدگى و مسؤوليتنشناسى است، بر خود نگرفت؛ بلكه بر عكس در پى همكارى با مظلومان و ستيز با ستمگران بر آمد:
« وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَيْنَاهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَكَذلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ. وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلاَنِ هذَا مِن شِيعَتِهِ وَهذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِى مِن شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِى مِنْ عَدُوِّه فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ» (قصص /14 - 15)
«وقتى موسى به كمال جسمى و عقلى رسيد، ما به او حكمت و دانش داديم و اين گونه نيكوكاران را پاداش مىدهيم. او موقعى كه اهل شهر در غفلت بودند، وارد شهر شده، ناگهان دو مرد را ديد كه با هم مىجنگيدند، يكى از پيروان او بود و ديگرى از دشمنانش، آن كس كه از پيروان او بود، مدد خواست، موسى مشت محكمى بر سينه آن ديگرى زد و به حيات او پايان داد».
مدیریت تالار مهدویت
مدیریت تالار فرق و مذاهب
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب
ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل