0

قصه فینگیلی و جینگیلی

 
ma1393
ma1393
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : شهریور 1393 
تعداد پست ها : 1942
محل سکونت : اصفهان

قصه فینگیلی و جینگیلی

 

قصه فینگیلی و جینگیلی

 


 

 

قصه فینگیلی جینگیلی در ده قشنگي دو برادر زندگي مي كردند. اسم يكي از انها فينگيلي و ديگري جينگيلي بود. فينگيلي پسر شيطون و بي ادبي بود وهميشه بقيه مردم ده را اذيت ميكردو هيچكس از دست او راضي نبود.

 

قصه فینگیلی جینگیلی


اما برادرش كه اسمش جينگيلي بود. پسر باادب و مرتبي بود هيچ وقت دروغ نمي گفت و به مردم كمك ميكرد.


يك روز فينگيلي و جينگيلي به ده بالا رفتند و با بچه هاي انجا شروع به بازي كردند. بازي الك و دولك، طناب بازي و توپ بازي. در همين وقت فينگيلي شيطون و بلا يك لگد محكم به توپ زد و توپ به شيشه خورد و شيشه شكست. بچه ها از ترس فرار كردند و هر كس به سمتي دويد.

 

ننه قلي از خانه بيرون امد. اين طرف و ان طرف را نگاه كرد. اما كسي را نديد. ننه قلي به خانه برگشت و كنار حوض نشست. از انطرف بچه ها وقتي ديدند ننه قلي در را بست دوباره جمع شدند و شروع به بازي كردند. ننه قلي يواش يواش در را باز كرد و صدا زد آي فينگيلي، آي جينگيلي، آي بچه ها، كي بود كه زد به شيشه؟

 

قصه فینگیلی جینگیلی


قصه فینگیلی و جینگیلیجينگيلي گفت: من نبودم.

 

قصه فینگیلی و جینگیلیفينگيلي گفت: من نبودم.


قصه فینگیلی و جینگیلی ننه قلي از فينگيلي پرسيد: پس كي بوده؟


قصه فینگیلی و جینگیلی فينگيلي كه ترسيده بود به دروغ گفت: كار قلي بوده.


قصه فینگیلی و جینگیلی قلي با ترس جلو امد و گفت كه كار او نبوده.


قصه فینگیلی و جینگیلی يكي ازبچه ها گفت: اگه كسي كه اين كارو كرده راستشو نگه، ديگه اونو بازي نمي ديم.


قصه فینگیلی و جینگیلی جينگيلي گفت: راست بگو هميشه، دروغگو چيزي نميشه.


قصه فینگیلی و جینگیلیفينگيلي از حرف بچه ها پند گرفت و گريه اش در اومد. جلو رفت و گفت: ننه جان شيشه رو من شكستم. بيا بزن به دستم.


قصه فینگیلی و جینگیلی ننه قلي مهربون گفت: فينگيلي عزيزم حالا كه متوجه اشتباهت شدي تو را مي بخشم.

 

 

شنبه 15 آبان 1395  9:34 PM
تشکرات از این پست
zahra_53
دسترسی سریع به انجمن ها