فریدریش نیچه در سال ۱۸۴۴ در آلمان زاده شد. پدرش و هردو پدر بزرگش كشیش لوترى بودند. تحصیلاتش در مدرسه و دانشگاه برپایه مطالعه ادبیات و متون كلاسیك بود. تحصیلات او با چنان درخشش و موفقیتى به پایان رسید كه در ۲۶ سالگى به مقام استاد رسمى رسید چیزى كه كم سابقه بود. اما او هرگز به صورت رسمى در فلسفه تحصیل نكرد. آنچه او را به فلسفه سوق داد مطالعه آثار شوپنهاور بود. او به تأسى از شوپنهاور به زندگى ساده و خلوت گزین روى آورد و بخش بیشتر آن را در آوارگى ، در سوئیس و ایتالیا سپرى كرد. نیچه طى دوره اى حدوداً ۲۰ساله آثار عمده خود را به رشته تحریر درآورد كه مشهورترین آنها عبارتند از: زایش تراژدى (۱۸۷۲)، انسانى ، بسیار انسانى (۱۸۷۸) ، فراسوى نیك و بد (۱۸۸۶)، دروازه دانش (۱۸۸۷)، تبارشناسى اخلاق (۱۸۸۷) ، و چنین گفت زرتشت (۱۸۹۱ ) . نیچه در جوانى علاوه براینكه تحت تأثیر فلسفه شوپنهاور بود، نسبت به ریشارد واگنر موسیقیدان نیز احساس شیفتگى مى كرد و از دوستان صمیمى او شد اما عاقبت با طغیان بر هردو ، استقلال خود را تثبیت كرد. نیچه وقتى هنوز درمیانه دهه چهارم عمر خود بود دچار رنجورى روحى شد رنجوریى كه تا پایان عمرش در سال ۱۹۰۰ با او بود، و باعث شد با وجود آنكه در دهه ۱۸۹۰ شهرت بین المللى پیدا كرد خود نتواند آن را درك كند.
نیچه همچون شوپنهاور براین نظر بود كه خدایى وجود ندارد و انسان داراى روح نامیرنده نیست. این را هم قبول داشت كه این زندگى ما مشغله بى معنایى است كه سرشار از رنج و تنازع است و با نیروى غیرعقلى كه مى توان آن را اراده یا خواست نامید هدایت مى شود. اما این نتیجه گیرى شوپنهاور را نیز رد مى كرد كه باید از چنین دنیایى روى برگرداند. به عكس ، معتقد بود كه باید به تمامى در آن زندگى كنیم و هرچه مى توانیم از آن برگیریم . پرسش محوریى كه فلسفه نیچه مطرح مى سازد این است كه در دنیایى بى خدا و فاقد معنا چگونه مى توان این كار را به بهترین نحو به انجام برد.
نیچه با حمله به وابستگى به اخلاقیات و ارزشهاى موجود شروع مى كند . او مى گوید این اخلاقیات و ارزشها عمدتاً از یونان باستان و سنت یهودى مسیحى برخاسته اند و این بدین معنى است كه آنها از جوامعى كاملاً متفاوت با جوامع امروز و از دین هایى اند كه دیگر كمتر بدانها اعتقاد است. نیچه مى افزاید این وضعیت توجیه پذیر و قابل دفاع نیست و نمى توان زندگى را برپایه ارزشهایى قرار داد كه بنیانهایشان مورد قبول نیست . این كار زندگى را ساختگى و دروغین مى كند. باید این ارزشها را رها كنیم و ارزشهاى دیگرى بیابیم كه صادقانه بدانها باور داریم. او مى گوید :
آنچه انسانها را قادر ساخت كه از وضعیت حیوانى فراتر بروند و تمدن و فرهنگ پدید آورند حذف پیوسته ضعیفان توسط قدرتمندان ، حذف افراد بى كفایت توسط افراد توانا و كاردان و باهوش بوده است.... اما بعد سر و كله به اصطلاح اخلاق گرایانى مانند سقراط و مسیح پیدا شد. آنها گفتند كه این ارزشها جملگى نادرست اند و اینكه باید قوانینى وجود داشته باشد كه از ضعیفان در برابر قدرتمندان حمایت كند و اینكه نه قدرت بلكه عدالت را باید احیا كرد. از اینجا اخلاق ضعیفان و بردگان شكل استوار پیدا كرد. اخلاقى كه به دید نیچه ویژگیهایش عبارتند از خدمت به دیگران، نفى خود، و قربانى كردن خود حتى افراد خوش قریحه و برجسته نیز به تعبیر نیچه مطابق این اخلاق «از خود گذشتند» . نیچه مى گوید این نفى همه آن چیزهایى است كه مایه پیدایش فرهنگ و تمدن بوده است . اما ارزشهاى جدید از كجا مى آیند؟ از آنجا كه به زعم نیچه هیچ خدایى درمیان نیست و هیچ جهانى غیر از این جهان وجود ندارد پس اخلاقیات و ارزشها نمى توانند به اصطلاح استعلایى باشند. آنها ممكن نیست از جایى بیرون از این جهان بیایند چون هیچ جاى «دیگرى» وجود ندارد. آنها باید آفریده هاى انسانى باشند. به زعم نیچه اخلاق بردگان و بینوایان نه از منشأیى آسمانى بلكه از خود بردگان و بینوایان و ضعیفان برمى خیزد. به محض آنكه این واقعیت را بفهمیم كه ما انسانها آفریننده ارزشهایمان هستیم درخواهیم یافت كه آزادیم هرآنچه را كه در میان علایق مان بالاترین ارزش و اهمیت را دارند انتخاب كنیم و اینها مطمئناً ارزشهایى هستند كه ما را از قلمرو حیوانى فراتر مى برند. باید رهاى از اخلاق بردگان و بینوایان، زندگى را به طور كامل و به تمامى زیست. نیچه انگیزه و داعى انجام چنین امرى را اراده یا خواست معطوف به قدرت مى نامید و مقصودش از آن نه فقط امور سیاسى یا فتوحات بلكه فعالیتهاى فرهنگى نیز بود.
انسانى كه بدین ترتیب حداكثر قوا و قابلیت هاى خود را بسط و گسترش دهد موجودى فرا انسانى مى شود و به همین دلیل نیچه اصطلاح «ابرانسان» یا فوق انسان را جعل كرد. نیچه از این اصطلاح كه اكنون به اكثر زبانهاى اروپایى از جمله انگلیسى راه پیدا كرده است نه تنها ناپلئون بلكه كسانى چون لوتر و گوته را مراد مى كرد.
نیچه مى گوید ارزشهاى محورى اى كه ما باید بدانها بپردازیم مربوط به زندگى و جوشش و سریان آن هستند. به دید او هر یك از ما باید خودش باشد و زندگى اش را به تمامى و به طور كامل بزید، به زندگى پاسخ مثبت دهد و ذره اى از آن را فرونگذارد. نیچه همه ارزشهاى دیگر را با این ارزش بنیادین یعنى شكوفایى و جوشش زندگى و پایبندى به همه وجوه آن ارزیابى مى كرد.
از همین رو، خیر را آن چیزى مى دانست كه در خدمت بیان و دفاع از زندگى و شور حیات باشد. حتى راست و حقیقى آن چیزى است كه در جانب زندگى قرار داشته باشد. اگر منتقدى بپرسد كه خب فایده این همه چیست؟ مگر شما نمى گویید كه هیچ زندگى اى غیر از این زندگى و هیچ دنیایى غیر از این دنیا وجود ندارد پس چه اهمیتى دارد كه هركس چه كارى انجام مى دهد و چگونه زندگى مى كند؟ باشكوه ترین زندگى ها نیز روزى به سر خواهد رسید و در ورطه نیستى و غبار زمان محو خواهد شد.پس اینها دیگر چه اهمیتى دارد؟
پاسخ نیچه دو وجه دارد: به گمان او اولاً این توصیه و تجویز مربوط به زندگى اى است كه برمبانى خودش شكوفایى مى یابد و بنابراین ارزش آن را دارد كه به خاطر خودش زیسته شود. چنین زندگى اى در پى آن نیست كه ارزش و اهمیت و معنایش را از بیرون خودش كسب كند و یا برحسب چیزى دیگر مورد درك و شناخت قرار گیرد. از این حیث زندگى مثل یك اثر هنرى است. نمى توان كتمان كرد كه نیچه براى هنر ارزش و اهمیت والایى قائل بودواز گفته هاى مشهورش است كه اگر هنر نبود حقیقت ما را نابود مى كرد.
دومین وجه پاسخ نیچه این است كه هیچ چیز به ورطه عدم و نیستى فرو نمى افتد. بلكه رجعت و بازگشت ازلى خواهد داشت. سیر زمان خطى و بى انتها نیست. لذا هر چیزى كه در گذشته اتفاق افتاده عاقبت بارى دیگر رخ خواهد داد. با چنین شیوه اى در زندگى چنان زیسته ایم كه خواسته ایم تا ابد بدان ادامه دهیم و رجعت ابدى زمان ما را تا آنجا كه دردنیایى محدود و بسته میسر است به زندگى ابدى نزدیك مى كند.
بدین ترتیب نیچه با طرد و تخطئه عقاید متداول دینى و فلسفى زمان خود باز به همان مسائل پاسخى خاص خویش مى دهد. از جمله مسأله مهم جاودانگى روح كه نیچه با طرح مفهوم بازگشت ابدى یا جاودانه پاسخى ویژه بدان مى دهد. شاید با ملاحظه چنین وجوهى از اندیشه و زندگانى نیچه بوده كه برخى گفته اند نیچه در عمق و سویداى دل خویش اشتیاقى وافر به پرستش دینى یا لااقل مسأله دینى احساس مى كرد.
یكى از متفكران كاتولیك به نام لئوالدرز درباره او چنین مى نویسد: فهم و تفسیر آراى نیچه كار دشوارى است، دشوارتر از آراى دیگر فلاسفه معاصر. علتش هم در طبیعت خاص افكار و نوشته هاى اوست. مقید بودن به ظاهر نوشته هاى نیچه، احتمالاً غفلت از این واقعیت را در پى خواهد داشت كه او شاعر و پیام آورى است كه مسائل را به نحوى بدیع و بى سابقه مطرح مى كند. به دید نیچه زمان آن فرا رسیده كه اعتقاد به خدا كنار گذاشته شود. مرگ خدا، شروع دوران جدیدى در تاریخ خواهد بود. ریشه هاى این دیدگاه را باید در روح زمانه پیدا كرد یعنى در آگاهى روزافزون از استقلال و خودسالارى انسان، مادى گرایى جدید و نظریه تكامل. خردستیزى نیچه نیز سهمى در انكار مسیحیت در نزد او دارد. به زعم نیچه خدا به تصور درنمى آید. اگر دیدگان خدا نظاره گر ما بود دیگر نمى توانستیم با استقلال و به دور از آشوب و مزاحمت زندگى كنیم. نیچه نیز همچون شوپنهاور اعتقاد داشت كه زندگى انسان بى خدا و غیرالهى است و هیچ معنایى ندارد.
نیچه تقریباً همیشه از خدا به عنوان یك برساخته انسانى، یك دروغ، یكى از خطاهاى انسان و فرافكنى كه معلول ترس است سخن مى گوید. نیچه مى گوید انسان به هر قیمتى باید به زمین وفادار بماند. آنچه انسان به عنوان خدا محترم و مقدس شمرده است در واقع امرى زیانبار است. تصور خدا بزرگترین مانع بر سر راه وجود بى قید و بند انسان و اعلام جنگ علیه زندگى است.
به عقیده نیچه دیونوسیوس (در دین یونان، خداى بارورى و شراب و شور مستى) كه جویبار زندگى و نیروى حیاتى است باید جاى تأثیر معتدل كننده مسیحیت علم و تكنولوژى را بگیرد. مسیحیت بدن را واپس زده و غرایز و امیال آن و حتى به كارگیرى قواى ذهن را سركوب كرده است.
نیچه كه ذهنش سخت مشغول تصور خدا بود در پى یافتن جانشینى برآمد. بازگشت ابدى یا جاودانه و ابر انسان این شكل والاتر وجود انسانى باید جانشین خدا شود. نیچه خود را ملحد و حتى معاند با خداباورى مى دانست. به عقیده نیچه پس از كنار نهادن خدا و مسیحیت، دورانى با امكانات نو در برابر انسان گشوده مى شود. انسان جاى خدا را مى گیرد و ارزشهاى خاص خود را مى آفریند. با این همه، نیچه چندان تیزبین بود كه پیامدهاى عظیم انكار وجود خدا را پیش بینى كند:
« عالم از گرمى و نور عارى مى گردد، زمین به صورت سیاره اى سرگردان و بى هدف درمى آید، انسان سرگشته مى شود و ظلمت و تیرگى فضاى نامتناهى را پر مى كند. انسان اینك كه خدا را «كشته» ، از گذشته خویش به كلى گسسته است، به دنبال مرگ خدا، ارزشهاى اخلاقى اى كه تاكنون مورد پذیرش بود فرو مى ریزد. دیگر هیچ قانون عام اخلاقى وجود ندارد.»
حتى اگر پاره اى تفاسیر و بهره گیرى ها از آثار نیچه از آنچه خود او در نظر داشت فراتر رفته باشد، باز نادرست خواهد بود كه او را یكى از ویرانگرترین نیروها در تاریخ انسان غربى محسوب نكنیم. نیچه را با وجود دستاوردهایش در مقام یك نویسنده و مشاهده گر موشكاف روان انسان و حتى با وجود قریحه پیامبرانه اش باید ملحدى شمرد كه آثارش بر سرنوشت معنوى انسان غربى تأثیر بسیار عظیم داشته است.
تأثیرگذاری:
نیچه پس از خود قریب نیم قرن تأثیرگذار بود. موسولینى بنیادگذار فاشیسم، آثار نیچه را بسیار مى خواند: هیتلر مجموعه اى از آثار نیچه را در ملاقات تاریخى شان در برنر در سال ۱۹۳۸ به موسولینى اهدا كرد. خود نازیها در تبلیغاتشان به كرات از اصطلاحات و تعابیر نیچه از قبیل ابرانسان (یا ابرمرد) و اراده معطوف به قدرت استفاده مى كردند. هم فاشیست ها و هم مخالفانشان او را نماینده فلسفه فاشیست مى انگاشتند و این طى چند نسل در برداشت هایى كه از فلسفه نیچه مى شد اثر منفى گذاشت.
اما نیچه ناسیونالیسم یا ملیت پرستى آلمانى و یهود ستیزى را به باد استهزاء مى گرفت و گرچه خودش آلمانى بود پیوسته تعمیم هاى خشنى در مورد آلمانها انجام مى داد، از جمله این تعمیم:
آلمانى ها به این سر واقف اند كه چگونه به دور از درایت و معرفت و احساس، ملال آور باشند.
به علاوه مردم آلمان را به خاطر یهودستیزى شان ملامت مى كرد و خودش را رهاى از یهودستیزى مى شمرد. آیا مى توان باور كرد كسى كه با قلم و زبان تند و آتشین خود به انتقادهاى بنیادین از فلسفه و فرهنگ و ملیت پرستى هاى عصر خویش مى پردازد. اندیشه اش مؤید اعمال و آرمانهاى نازیها و فاشیست ها باشد اما به هر روى اندیشه هایش ولو در ظاهر این استعداد را داشته است كه سخت مورد سوء فهم یا سوء استفاده قرار گیرد.
نیچه در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم تأثیر گسترده اى بر هنرمندان خلاق و مبتكر داشته است. نمایشنامه نویسان مشهورى چون اگوست استریندبرى و لوئیجى پیراندلو به طور قابل ملاحظه اى زیر تأثیر او قرار گرفتند. برنارد شاو نیز از این تأثیر دورنماند و حتى یكى از نمایشنامه هایش انسان و ابرانسان (۱۹۰۵) نام داشت. برنارد شاو برآن بود كه كل فكر و فلسفه نیچه در سه سطرى كه شكسپیر در دهان ریچارد سوم گذاشت بیان شده است:«وجدان چیزى نیست مگر واژه اى كه انسانهاى جبون و بزدل براى بیمناك نگاه داشتن انسانهاى قوى ساخته اند. بازوان نیرومندمان وجدان ما و شمشیرهایمان قانون ما است! » شاعر پیشرو انگلیس ویلیام باتلر ییتس پس از مطالعه آثار نیچه كه از ۱۹۰۲ آغاز شد در سیر شعر گفتنش دچار تحول و تغییر جهت قابل ملاحظه اى شد. در میان شاعران آلمانى هم مى توان از راینه ماریا ریلكه و استفان گئورگه نام برد و از میان رمان نویسان از توماس مان و هرمان هسه. در میان نویسندگان فرانسوى كه از نیچه تأثیر پذیرفته هم مى توان از آندره ژید، آندره مالرو، آلبر كامو و ژان پل سارتر نام برد. شاید بتوان گفت نیچه پس از كارل ماركس اگر بتوان اصولاً او را فیلسوف خواند بیش از هر فیلسوف دیگرى بر نویسندگان اروپایى تأثیر داشته است. تأثیر نیچه حتى به قلمرو موسیقى هم رسید و از باب نمونه ریشارد اشتراوس سمفونى اى براساس كتاب چنین گفت زرتشت نیچه ساخت. از این رو مى توان گفت نیچه در فرهنگ اروپا در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم تأثیر بسیار داشته است.