0

زندگی نامه ی (( پدر داستان نويسی ايران ))

 
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

زندگی نامه ی نويسندگان

سيد محمد علي جمال زاده 
او نخستين مجموعه ي داستان هاي ايراني را تحت عنوان (( يکي بود يکي نبود )) در سال 1300 منتشر کرد به اعتبار همين کتاب ، جمال زاده را آغاز گر سبک واقع گرايي در نثر معاصر فارسي و پدر داستان نويسي دانسته اند . در اين داستان ها گوشه هايي از زندگي ايرانيان در دوره ي مشروطه به صورتي انتقادي و با نثري ساده ، طنز آميز و آکنده از ضرب المثل ها و اصطلاحات عاميانه بيان شده است . بسياري از آثار او به زبان هاي فرانسوي و انگليسي ترجمه شده است ، از جمله يکي بود يکي نبود که با نام (( once upon a time )) به زبان انگليسي ترجمه و چاپ شده است .

 کتاب ها مشهور جمال زاده : يکي بود يکي نبود - تلخ و شيرين - قصه ما به سر رسيد - دار المجانين - تصوير زن در فرهنگ ايراني - خلقيات ما ايرانيان - قلتش ديوان - هفت کشور - غير از خدا هيچکس نبود - صندوقچه اسرار - سر و ته يه کرباس - کهنه و نو - قنبر علي - کشکول جمالي - قصه هاي کوتاه براي بچه هاي ريش دار - آسمان و ريسمان - هفت قصه - شاهکار - آشنايي با حافظ - فرهنگ لغات عاميانه - قصه نويسي - نقد ادبي -   و صدها مقاله و کتاب ديگر

   و اما زندگي نامه ي او :
 سيد محمد علي جمال زاده  پسر  سيد جمال الدين واعظ اصفهاني در 1270 در خانواده اي روحاني در اصفهان به دنيا آمد و در 1376 در شهر ژنو چهره در نقاب خاک کشيد .
جمال زاده روزگار کودکي را در اصفهان گذراند . هنگامي که از ده سالگي فراتر رفت ، گاهي پدرش او را به همراه خود به سفر مي برد و در همين دوره از حيات جمال زاده بود که پدرش اقمات تهران را اختيار کرد و دو سه سالي بيشتر نگذشت که فرزند خود را براي تحصيل به بيروت فرستاد .
جمال زاده در بيروت متمايل به  تحصيلات دانشگاهي اروپايي شد و بدين خاطر از راه فرانسه خود را به پاريس رساند . ممتاز السلطنه - سفير ايران - چون او را شناخت توصيه کرد بهتر است به سوئيس برود و در آنجا به ادامه تحصيل بپردازد .
جمال زاده در سال 1915 به برلن رفت و تا 15 سال بعد در آنجا ماند . پس از ورود به برلين در مجله (( کاوه )) فعاليت کرد .
از سال 1931 به دفتر بين المللي کار وابسته به جامعه ي ملل پيوست و در سال1956 بازنشسته شد . پس از برلن به ژنو مهاجرت کرد و تا پايان عمر در آن شهر زندگي کرد .
مي شود گفت که سال هاي زندگي او در ايران فقط سيزده سال از عمر دراز او بوده است و نود و سه سال را بيرون از ايران زندگي کرد . اما در سراسر اين مدت او با ايران مي زيست . هر روز کتاب فارسي مي خواند و بي وقفه به دوستان ايراني خود نامه مي نوشت . هرچه تأليف و تحقيق کرد درباره ي ايران بود اگر هم درباره ي ايران نبود به زبان فارسي و براي بيداري و گسترش معارف ايرانيان بود .

 

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
چهارشنبه 15 دی 1389  12:29 AM
تشکرات از این پست
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

ايزاک آسيموف isaac asimov

ايزاک آسيموف يا به عبارت درست تر (( اسحاق عاصم اُف )) در ژانويه ي 1920 در شهر (( پتروويچی )) واقع در اتّحاد جماهير شوروي سابق متولّد شد .
در سن سه سالگي به همراه والدينش به آمريکا مهاجرت کرد و در هشت سالگي تبعه ي آمريکا شد و از اين پس نامش از (( اسحاق )) به (( ايزاک )) تغيير کرد . او دوران کودکي و مدرسه را در نيويورک گذراند .
نخستين بار در نه سالگي داستاني علمي - تخيلي خواند و شيفته ي اين زمينه ي ادبي شد . در يازده سالگي نخستين داستانش را نوشت و سرانجام در هجده سالگي نخستين مقاله اش را براي چاپ ارائه کرد که پذيرفته نشد . اما بعد از چهار ماه موفّق شد نخستين داستان علمي - تخيلي اش را به فروش برساند .
 در سال 1941 هنگامي که 21 سال داشت ، داستان بزرگ (( سقوط شب )) را نوشت و چشم انداز روشني پيش روي خود گشود . وي در سال 1947 در سن 27 سالگي موفق به د ريافت دکترا در رشته ي زيست شيمي از دانشگاه کلمبيا شد . سپس تحصيل را در دانشگاه بوستون پي گرفت و پس از طيّ مدارج به رتبه ي پروفسوري در زيست شيمي رسيد .
آسيموف مجموعه داستان هايي در موضوع روبات ها مانند (( من روبوت )) ، (( روبوت فراري )) و (( روياي روبات ها )) نوشت که مجموعه اي از داستان هستند و فيلم هايي از روي آن ها ساخته شد و نيز مجموعه ي (( بنيان گذاري )) را تأليف کرد که دستاورد اين مجموعه اخذ جايزه ي (( هوگو )) بود .
شايد آثار هيچ نويسنده اي به اندازه ي او تا اين حد متنّوع ، فراوان و آميخته با بينش علمي نبوده است و همچنين تا کنون آثار هيچ نويسنده ي علمي _ تخيلي به فراواني نوشته هاي آسيموف در ايران ترجمه نشده است .
سرانجام اين شخصيّت صاحب نام علمي و ادبي جهان که در زمان حياتش بيش از 500 کتاب و مقاله به رشته ي تحرير در آورد ، در آپريل 1992 در سن 72 سالگي ديده از دنيا فرو بست
 

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
چهارشنبه 15 دی 1389  12:31 AM
تشکرات از این پست
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

آنتوان چخوف - نویسنده و انسان دوست ترین پزشک جهان -

آنتوان پاولويچ چخوف درتاريخ 17 ژانويه 1860 در تاگانروگ متولد شد. ابتدا به مدرسه يوناني وابسته به كليساي امپراتور كنستانتين رفت ودرسال 1879 وارد دانشكده پزشكي دانشگاه مسكو شد. از همان سال نخست تحصيل در دانشگاه به نويسندگي درمطبوعات پرداخت. براى گذران زندگى خود و خانواده اش ، صدها داستان كوتاه نوشت . هنگام فارغ التحصيلى در سال 1884، نويسنده اى شناخته شده بود و به طور منظم با روزنامه "نوو ورميا"درسن پيترزبورگ همكارى مي‌كرد. اما در سال 1890، افسرده از مرگ برادر و بيزار از مسكو و خودش ("به دلايلى، ديگر ديدن چاپ شدن كارهايم خوثسحالم نمي‌كرد")، تصميم گرفت از راه سيبرى با سفرى 8000كيلومترى و بسيار دشوار و پرزحمت به ساخالين برود كه تبعيدگاه يخ زده و دوردستى بودكه 10000 مجرم و زندانى سياسى در آن زندكى مي‌كردند. او درصدد افشاى شرايط ناگوار زندانيان سياسى سزار بود: "مي‌خواستم 100يا 200صفحه بنويسم و به اين وسيله قسمتى از دين خود را به پزشكى ادا كنم ."چخوف درساخالين ، يك بررسى آمارگونه پزشكي روى مجرمين انجام داد،شرايط زندگى آنها را مورد بررسى قرار داد، آمار مرگ ومير ايشان را تنظيم كرد و شرح مفصلى از "نهايت خرد شدن بشر" نوشت . كتاب او، جزيره ساخالين ،باعث آغاز به كار يك تحقيق رسمى شد اما به عنوان پايان نامه دكترا مورد پذيرش رئيس دانشكده پزشكى مسكو قرار نگرفت ( "بيش از حد جامعه شناسانه" تلقى شد ).

در سال 1891، چخوف كار خود را به عنوان پزشك عمومى در دهكده مليخووا ، در فاصله 80كيلومترى جنوب مسكو، آغازكرد. بيماران از 50 كيلومترى آنجا، پياده يا با گارى مي‌آمدند تا پزشك جديد را ببينند. آنها سحرگاه در مقابل مطب به صف مي‌ايستادند و در برابر دريافت مراقبت هاى پزشكى معامله پاياپاى مي‌كردند. چخوف جزئيات را ثبت مي‌كرد، به رايگان دارو مي‌داد و ظرف كمتر از 6 ماه ، 576ويزيت خانگى انجام داد. در ماه ژوئيه ، براىكمك به تحت كنترل درآوردن همه گيرى ويرانگر وبا به سمت مأمور سلامت عمومى ناحيه گماشته شد. دركمتر از 2 ماه ، تقريبا 1000 بيمار را ويزيت كرد. با شروع زمستان، همه گيرى و  با پايان يافت اما چخوف كاملا از پاى درآمده بود .

داستان هاي چخوف تفكربرانگيزند، بطوري كه خواننده تامدتها تحت تأثير آنها قرار مي گيرد. چخوف نوشتن را از ايام جواني ، آغاز كرد. او با اسم مستعار « آنتوشاچخونته » مطالبي طنزآميز درباره رفتار مادرزن ها، كلفت هاي پير، عروسي ها ومراسم عزاداري و… در مجلات چاپ مي كرد. يكي از نخستين آثار او، يعني «سركار يريبشيف»، كه اثري اجتماعي وانتقادي است وبوروكراسي حاكم برنهادهاي اداري ودولتي را ريشخند مي كند ، اجازه چاپ نگرفت. اما او با همان شدت وعلاقه به نوشتن ادامه داد و داستانهاي كوتاه بسياري نوشت كه نام او را در ادبيات روسيه قبل از انقلاب تثبيت كرد. داستانهاي چخوف ساده وروشن وموجز است ، و طنز ظريف وتلخي در اغلب آنها وجود دارد. هيچ جزيي از آثارش زايد نيست ، وبه قول خودش «اگر تفنگي را در پرده اول از ديوار بياويزم در پرده دوم يا سوم حتماً تير آن راخالي مي كنم». اين عبارت البته به آن معنا نيست كه همه نشانه هاي موجود در آثار چخوف، الزاماً ، نماديا نماينده چيزي هستند. مضاميني كه در آثار چخوف وجود دارد، معمولاً از پژمردن آرمان هاي جواني، دل دادگي هاي نامعقول وجهل عمومي حكايت مي كند. چخوف معتقد است قيافه انسان بعداز سي سالگي ، همين كه شخص از آرمان هاي بزرگ خالي شد، مضحك مي شود؛ زيرا انسان براي درافتادن با مشكلات وموانع اجتماعي همواره به آرمان هاي بزرگ نياز دارد.
داستان هاي چخوف معمولاً آدم هايي را توصيف وروايت مي كنند كه در مواجهه با ناملايمات و اوضاع ناهنجار دچار سؤتفاهم مي شوند. آنها به درك روشني نسبت به آنچه آنها را در چنبر خود گرفتار مي كند نمي رسند ودريافت مشتركي با يكديگر پيدا نمي كنند. گويي هريك از آدمها در فضاي بسته ومحدود خود به سر مي برند، وهيچ يك قادر نيستند بدون پرداخت هزينه هاي سنگين يا فداكردن خود و ديگران از آن فضاي بسته فردي خارج شوند. قانون و سنت وعرف، هيچ كدام گره گشاي مشكلات آدمها و بن بست موجود در روابط آنها نيست. دراين ميان قانون، به عنوان سرمشق يا الگوي رفتاري وضع شده از سوي نظام سياسي حاكم، براي اكثريت خاموش آدمهاـ دهقانان، سرف ها، ماهيگيران، پيله وران و فروشندگان دوره گرد و مانند اينهاـ ناشناخته است ، بطوري كه وقتي خود را در مصيبتي گرفتار مي بينند يا مرتكب خلافي مي شوند به هيچ وجه تقصير يا گناهي را متوجه خود نمي دانند ، و وقتي ضابط قانون يقه آنها را مي گيرد عمل خود را توجيه مي كنند. طبيعت در داستانهاي چخوف با شكوه وشگرف توصيف مي شود، وآدمها نسبت به مظاهر طبيعت و زشتي وپلشتي زندگي خودشان رفتاري بي اعتنا وتقديرگرايانه دارند؛ گويي سرنوشت مقدر كرده است كه آنها از طبيعت فاصله بگيرند وتلاش براي تغيير زندگي ناگوار خود نكنند. چخوف زيبايي ها وشكوه وجلال طبيعت را مي ستايد، و زندگي آدمها را در تعارض با طبيعت نشان مي دهد. بي توجهي به طبيعت يا بيگانگي ميان آدمها اغلب به تراژدي منجر مي شود، اما چخوف اين تراژدي را با لحني غم انگيز روايت نمي كند ؛ زيرا براين عقيده است كه اگر در زندگي تراژدي وجود دارد ـ كه دارد ـ ما بايد آن را نشان بدهيم ، آن هم بدون دخالت مستقيم ، با لحني بي طرفانه يا طنزآميز.

او شايد 400داستان كوتاه و 6 نمايشنامه بلند نوشت . شهرت او به عنوان نمايشنامه‌نويس به خاطر نمايشنامه هاى مرغ دريايي، عمو وانيا، سه خواهر و باع آلبالوست . يش از 70فيلم براساس نمايشنامه ها و داستانهاى وى ساخته شده‌اند. قهرمانان اصلى نمايشنامه هاى او را بورژواهاى معمولى، ملاكان كوته فكر و آرسيتوكرات هاىكوچك تشكيل مي‌دهند. آنها با واژگانى معمولى رنج هاى زندگى عادى را بيان ميكنند. مطلب قابل توجه اين نمايشنامه ها، نه حركات نمايشي بلكه روانشناسي ( اميدهاى بربادرفته ، فرصت هاى ازدست رفته ، دلدارى و پذيرش قضا و قدر ) است . داستانهاي كوتاه او قسمت هايى غيرقابل قضاوت ، بدون پايان ، فراموش نشدنى و در برخى موارد تكان دهنده از زندگى را ياد مي‌كنند. اين داستانها، امروزه هما‌‌ن‌قدر جديد و مبتكرانه هستند كه يك قرن پيش بوده‌اند.

پزشکان، شخصيت هاى برجسته داستانهاى چخوف را تشكيل مي‌دهندكه البته هميشه تحسين نمي‌شوند. درايوانف ، اولين نمايشنامه بلند چخوف ، دكر لوف نه تنها نمي‌تواند افسردگى ايوانف را تشخيص دهد بلكه از درمان بيمارى سل همسر وى نيز عاجز است . دورن ، يك پزشك دهكده درمرغ دريايي پس از 30سال طبابت همه چيز زندگى خود را از دست مي‌دهد و مانند لوف بيش از آنکه شفادهنده باشد، اشتباه مي‌كند. در سه خواهر، دكتر چبوتيكين يك شكست خورده الكلى، تصديق مي‌كند كه تمام دانش خود درباره پزشكى را از ياد برده است . ميخاييل آستروف ، پزشک دهكده درعمو وانيا زندگى خود را چنين توصيف مي‌كند: "صبح تا شب را سر پا ، بدون لحظه اى آرامش سرى مي‌كنم و سپس نگران از آنکه توسط بيمارى فراخوانده شوم ، زير پتو مي‌خوابم . در تمام اوقاتى كه با همديگر آشنا بوده ايم ، يك روز موخصى هم نداشته ام ." مطمئنا ، اين صداى دكتر چخوف است كه از زبان دكتر آستوف مي‌شنويم .

در سال 1884كه چخوف درجه پزشكى خود را دريافت كرد، براى اولين بار دچار هموپتزى شد و اين خلط هاى خونى 3-2 بار در سال تكرار مي‌شد. روشن نيست كه چرا با وجود مرگ برادرش نيکلاس در اثر سل ، او اهميت اين حملات را انكار مي‌كرد. بيمارى وي ،به گفته خودش ،آنفلوانزا، درساخالين بدتر شد اما در بازگشت به مسكو، تا سال 1897از دريافت مراقبت پزشكى امتناع كرد كه در اين هنگام پس از يك حمله نامطبوع هموپتزى هنگام صرف غذا در يك رستوران ، آنچه براى ديگران آشكار بود، براى خودش نيز مشهود گشت . در آن هنگام قد او بيش از 180سانتي‌متر و وزنش تنها 62 كيلوگرم بود. بنا بر توصيه دكتر آلكسى اوسترومف ، يكى از اساتيد او در دانشكده پزشكى، چخوف براى علاج كامل ، به يالتا و سپس به يك مركز نگهدارى بيماران مبتلا به سل در درياى سياه عزيمت كرد. البته ، او به جاى استراحت ،شديدا مشغول برنامه اى براى دريافت اعانه جهت احداث آسايشگاه مسلولين شد. او همچنين درهمين مدت 3 شاهكار خود را نوشت : "بانوى صاحب سگ(1899)، سه خواهر ( 1900)، و باخ آلبالو (1903).

در دسامبر سال 1903، چخوف از يالتا گريخت و برخلاف توصيه پزشكش،به مسكو سفركرد. كنستانتين استانيسلاوسكى، رئيس سالن تئاتر معروف هنر مسكو،تصميم گرفت تا نخستين نمايش باخ آلبالو را در 17ژانويه سال 1907در گراميداشت 44 سالگى چخوف و 25 ساله شدن عمر نويسندگى وى به نمايش درآورد . عصر آن روز، يك جشن پيروزي بود.
چخوف و همسرش الگا ،ستاره سابق تئاتر هنر مسكو در اواسط فوريه به يالتا بازگشتند. بعد از 6 ماه آنها به يك چشمه آب معدنى در بادن وايلر آلمان عزيمت كردند. او در ساعت 3صبح 15ژوئيه سال 1903ديده از جهان فرو بست .

منابع : سايت شقيق  و ايران نيوزپيپر

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
چهارشنبه 15 دی 1389  12:33 AM
تشکرات از این پست
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

همه چیز درباره ی ژول ورن

 

ژول ورن ( Jules Verne ) در سال 1828 در جزيره ريدو از توابع نانت فرانسه چشم به جهان گشود . پدرش كه وكيل دعاوي خوشنامي بود آرزويي جز اين نداشت كه ژول رشته حقوق بخواند و روزگاري جانشين شايسته او باشد . غافل از اينكه روحيه پسرش با چنين آرزويي سازگار نيست . در واقع ژول ورن كه از كودكي شيفته طبيعت بود و در هر فرصتي كه به دست مي آورد به اسكله لوار مي رفت و به رفت و آمد كشتيها نگاه مي كرد و آرزو داشت به سير و سياحت بر روي امواج دريا بپردازد . وي در سن يازده سالگي تصميم گرفت بدون اجازه پدر ومادرش با كشتي به هند سفر كند ولي در هنگام حركت پدرش سر رسيد و او را به خانه برد ولي همچنان عشق ماجراجويي در وجود او باقي ماند . هنگامي كه ژول پا در عرصه جواني گذاشت در پاريس به تحصيل در رشته وكالت پرداخت و تحصيلات خود را در اين رشته به پايان رساند ولي گرايشي به وكالت نداشت ،اما ذوق نمايشنامه‌نويسي و رمان‌نويسي داشت و کم‌کم به سوي ادبيات کشيده شد. درآغاز دست به نوشتن نمايشنامه‌هاي گوناگون زد بي آنکه آثارش با موفقيت روبه رو شوند. آنگاه نوشتن داستان‌هاي کوتاه را آغاز کرد و در سال 1851 ميلادي 2 داستان بلند در زمينه سفرهاي شگفت انگيزش منتشر کرد. «سفرهاي شگفت‌انگيز» او بسيار موفق بود و هواخواهان بسياري يافت. ناشر آثار او، ژول هتزل براي او دوست و مشاور و همراه بسيار خوبي بود.

ژول ورن از سال 1855 ميلادي به مطالعه جغرافيا، فيزيک و رياضيات پرداخت. با اين مطالعات ژول ورن توانست به انشاء و واژگان فني که براي نوشتن رمان ‌هاي علمي‌اش نياز داشت، دست يابد
در سال 1862 ميلادي، ژول ورن دست نوشته رمان پنج هفته در بالن را نزد انتشارات هتزل برد.اين رمان با استقبال مواجه شد و نام ژول ورن بر سر زبان‌ها افتاد. از آن پس ساير شاهکارهاي ژول ورن منتشر شدند.آثاري که کوچک يا بزرگ امروز نيز از خواندن آنها لذت مي‌برند. او با دقت و نکته بيني به معرفي کشورها مي‌پرداخت براي نمونه در بخشي از کتاب فاتح آسمان‌ها به شناساندن ايران نيز مي‌پردازد. از کوير لوت و خطه شمال و درياي مازندران سخن به ميان مي‌آورد و در توصيف آن مکانها از خود مهارت به سزايي نشان مي‌دهد.
عمده آثار ورن تا سال 1880 به چاپ رسيد. او در آثار اواخر عمر خود، رفته رفته بدبيني خود را نسبت به سرنوشت تمدن بشري نشان مي‌دهد و حتي در آخرين داستان او، ارباب جهان (1904) ، روبر ‌، مخترع آشناي او مبتلا به جنون خودبزرگ بيني مي‌شود . ژول ورن در 24 مارس 1905 درگذشت.

در ايران ژول ورن از زمان‌نويسهايي است كه به نوجويان سده گذشته شناسانده شد و آثار او از همان آغاز خوانندگان بيشماري يافت.

در دهه نخست 1300، خواندن كتابهاي ژول ورن به عنوان سالمترين كتابها به خوانندگان و به ويژه نوجوانان پيشنهاد مي‌شد. در اين دهه كه مقوله ادبيات كودكان به شكل گسترده مطرح شد، با گسترش نشريه‌هاي كودكان و نوجوانان و مرزبندي مشخص ميان خوانندگان خردسال و بزرگسال، كتابهاي ژول ورن بيشتر به دو شكل چاپ مي‌شد. يك دسته به شكل كامل براي نوجوانان بزرگتر و عموم مردم كه انتشارات گوتنبرگ كتابهاي بيشماري از او را  منتشر كرد .

ژول ورن

آثار ژول ورن عبارتند از :

نوول مارتين پاژ  1852
نمايشنامه کولي مابارد  1853 
ارباب زکريا  1854
ترانه کمدي «يازده روز در پايتخت»  1860
پنج هفته در بالن  1862
سفر به مرکز زمين  1864
از زمين تا ماه  1865
فرزندان کاپيتان گرانت  1867
جغرافياي مصور فرانسه و مستعمرات آن  1868
بيست هزار فرسنگ زير دريا  1869
سفر به مدار ماه  1870
دور دنيا در هشتاد روز  1873
جزيره اسرارآميز  1874
ميشل استروگوف   1876
خطهاي سياه  1877
تاريخ مسافتهاي بزرگ و مسافران نامدار  1878
ابوالهول يخي
ناخداي پانزده ساله  1878
مسافرت در راه چين  1879
پانصد ميليون  1879
اشعه سبز  1879
فرشته لجباز  1883
ماتياس ساندروف  1885
جزيره‌اي در آتش  1884
فاتح شبگرد  1880
روبر فاتح
دو سال تعطيلات  1888
کاخ کارپات‌ها  1892
جزيره آفتاب‌پرستان  1895
در برابر پرچم  1896
يک درام در ليوني  1904
صاحب جهان  1904

خلاصه ي برخي از داستانها ي ژول ورن ( ترجمه بهروز توراني ) :

پنج هفته در بالن - 1863
دكتر فرگوسن و دو همراه او با بالني به نام ويكتوريا به زنگبار مي‌روند تا به نقاط كشف نشده آفريقا كه تا كنون پاي آدمي به آنها نرسيده دست يابند.

سفر به مركز زمين - 1864
پروفسور ليدنبروك به هنگام ترجمه آثار آرنه ساكنوسم به اين نتيجه مي‌رسد كه اين آثار ميتوانند راهنماي او در سفري به مركز زمين باشند.

از زمين تا ماه - 1865
باربيكن و اعضاي باشگاه توپخانه بالتيمور نقشهاي براي سفر به ماه طرح مي‌كنند كه طي آن انسان با استفاده از يك توپ عظيم به ماه پرتاب مي‌شود.

فرزندان كاپيتان گرانت – 1868
يك بطري كه در دل يك كوسه ماهي قرار داده شده، حاوي يادداشتهايي عمدتا نامفهوم است كه به سه زبان نوشته شده است. با اين حال اين اسناد ممكن است بتوانند ما را به كاپيتان هري گرانت كه بيش از دو سال پيش همراه با كشتي بريتانيا در سواحل آمريكاي جنوبي غرق شده برساند.

سفر به مدار ماه – 1870
اين كتاب دنباله از زمين تا ماه است و در آن باربيكن و همراهانش به دور ماه گردش مي‌كنند.

بيست هزار فرسنگ زير دريا - 1870
كشتيهايي در اينجا و آنجا غرق ميشوند و تصور بر آن است كه غرق شدن اين كشتيها كار يك هيولا باشد. دولت آمريكا دكتر پير آرونا و دستيارانش را براي پايان دادن به اين ماجراي اسرارآميز به كار مي‌گيرد. اين داستان همان ماجراي مشهور كاپيتان نيمو است.

دور دنيا در هشتاد روز – 1873
فيلياس فاگ شرط مي‌بندد كه دور دنيا را در هشتاد روز طي كند. اما هنگامي كه با تصور اين كه مظنون به سرقت است مورد تعقيب واقع ميشود، به دردسر مي‌افتد.

جزيره اسرارآميز – 1874
ابن داستان ماجراي پنج تني است كه به دنبال محاصره شهر ريچموند در ايالت ويرجينيا در جريان جنگهاي داخلي آمريكا با بالن از آن شهر فرار مي‌كنند. توفان بالن آنها را به نقطهاي در شش هزار مايلي مي‌برد. در اين داستان بار ديگر با كاپيتان نيمو روبرو مي‌شويم.

ميشل استروگوف – 1876
سزار بايد پيامي را از مسكو به برادرش در ايركوتسك برساند. سروان ميشل استروگوف مردي است كه قرار است اين پيام مهم را از يك سوي سيبري به جانب ديگر آن برساند، جايي كه اينك در تصرف امير بخارا است.

منابع : 1  و  2  و  3

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
چهارشنبه 15 دی 1389  12:34 AM
تشکرات از این پست
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

ويليام شکسپير William Shakespeare

در اوايل قرن شانزدهم ميلادي در دهکده‌اي نزديک شهر استرتفورد در ايالت واريک انگلستان زارعي موسوم به ريچارد شکسپير زندگي مي‌‌کرد. يکي از پسران او به نام "جان" در حدود سال 1551 به شهر استرتفورد آمد و در آنجا به شغل پوست فروشي پرداخت و "ماري آردن" دختر يک کشاورز ثروتمند را به همسري برگزيد. ماري در 26 آوريل 1564 پسري به دنيا آورد و نامش را "ويليام" گذاشت. اين کودک به تدريج پسري فعال، شوخ و شيطان شد، به مدرسه رفت و مقداري لاتين و يوناني فرا گرفت. ولي به علت کسادي شغل پدرش ناچار شد براي امرار معاش، مدرسه را ترک کند و شغلي براي خود برگزيند. برخي مي‌گويند اول شاگرد قصاب شد و چون از دوران نوجواني به قدري به ادبيات دلبستگي داشت که معاصرين او نقل کرده‌اند، در موقع کشتن گوساله خطابه مي‌‌سرود و شعر مي‌‌گفت.

وي در 19 سالگي در زادگاه خود با دختري که هشت سال از او بزرگتر بود ازدواج کرد ولي اين ازدواج ثمره‌اي جز رنج و بدبختي براي شکسپير جوان در پي نداشت و به همين دليل ناگزير، شهر و ديار خود را ترک گفت و رهسپار لندن گشت.

زندگاني در لندن در اوايل چندان به مراد دل ويليام جوان نبود. او که از فقر و تنگدستي رنج مي‌برد به کارهاي پيش ‌پا افتاده ‌اي چون نگهباني از اسب‌ها در مقابل درب تئاترها مشغول شد تا گذران زندگي کند.
ولي کم کم به درون تماشاخانه راه يافت و به تصحيح نمايشنامه‌هاي ناتمام پرداخت و کمي بعد روي صحنه تئاتر آمد و نقشهايي را ايفا کرد. بعدا وظايف ديگر پشت صحنه را به عهده گرفت. اين تجارب گرانبها براي او بسيار مورد استفاده واقع شد و چنان با مهارت کارهايش را پيگيري کرد که حسادت هم قطاران را برانگيخت.

در آن دوره هنرپيشگي و نمايشنامه نويسي حرفه‌اي محترم و محبوب تلقي نمي‌شد و طبقه ي متوسط که تحت تأثير تلقينات مذهبي قرار داشتند، آن را مخالف شئون خويش مي‌‌دانستند. تنها طبقه اعيان و طبقات فقير بودند که به نمايش و تماشاخانه علاقه نشان مي‌‌دادند .
در آن زمان بود که شکسپير قطعات منظومي سرود که باعث شهرت او شد و در سال 1594 دو نمايش کمدي در حضور ملکه اليزابت اول در قصر گوينويچ بازي کرد و در 1597 اولين کمدي خود را به نام "تقلاي بي فايده عشق" در حضور ملکه نمايش داد و از آن به بعد نمايشنامه‌هاي او مرتباً تحت حمايت ملکه به صحنه تئاتر مي‌‌آمد .

گروه لردلستر که يکي از همشهري‌هاي شکسپير رهبري آنرا بر عهده داشت چند سال بعد در لندن تئاتر ديگري تاسيس کرد. در اين تئاتر بود که شکسپير با استفاده از نمايشنامه‌هاي باستاني و نمايشنامه‌هاي مضحک افکار عمومي را متوجه خويش کرد و موفقيت بسيار بدست آورد و ثروتي کلان به جيب زد .

اليزابت در سال 1603 زندگي را بدرود گفت، ولي تغيير خاندان سلطنتي باعث تغيير رويه‌اي نسبت به شکسپير نشد. جيمز اول به شکسپير و بازيگرانش اجازه رسمي براي نمايش اعطا کرد. نمايشنامه‌هاي او در تماشاخانه "گلوب" که در ساحل جنوبي رود تيمز قرار داشت، بازي مي‌‌شد. بهترين نمايشنامه‌هاي شکسپير درهمين تماشاخانه گلوب به اجرا درآمد. هرشب شمار زيادي از زنان و مردان آن روزگار به اين تماشاخانه مي‌‌آمدند تا شاهد اجراي آثار شکسپير توسط گروه پر آوازه " لرد چيمبرلين" باشند. اهتزاز پرچمي بر بام اين تماشاخانه نشان آن بود که تا لحظاتي ديگر اجراي نمايش آغاز خواهد شد. در تمام اين سالها خود شکسپير با تلاشي خستگي ناپذير - چه در مقام نويسنده و چه به عنوان بازيگر- کار مي‌‌کرد. اين گروه، علاوه بر آثار شکسپير، نمايشنامه‌هايي از ساير نويسندگان و از جمله آثار "کريستوفر مارلو" ي گمشده و نويسنده نو پاي ديگر به نام "جن جانسن" را نيز به اجرا در مي‌‌آورند، اما احتمالا آثار استاد "ويليام شکسپير" بود که بيشترين تعداد تماشاگران را به آن تماشاخانه مي‌‌کشيد .

شکسپير بزودي موفقيت مادي و معنوي به دست آورد و سرانجام در مالکيت تماشاخانه سهيم شد. اين تماشاخانه در سال 1613 در ضمن بازي نمايشنامه "هانري هشتم" سوخت و سال بعد بار ديگر افتتاح شد، که آن زمان ديگر شکسپير حضور نداشت، چون با ثروت سرشار خود به شهر خويش برگشته بود. احتمالا شکسپير در سال 1610 يعني در 46 سالگي دست از کار کشيد و به استرتفرد بازگشت، تا درآنجا از هياهوي زندگي در شهر لندن دور باشد. چرا که حالا ديگر کم و بيش آنچه را که در همه آن سالها در جستجويش بود به دست آورده بود. نمايش نامه‌هايي که در اين دوره از زندگيش نوشته " زمستان" و " توفان" هستند که اولين بار در سال 1611 به اجرا در آمدند.

در آوريل سال 1616 شکسپير چشم از جهان بست و گنجينه بي نظير ادبي خود را براي هموطنان خود و تمام مردم دنيا بجا گذاشت. آرمگاه او در کليساي شهر استرتفورد قرار دارد و خانه مسکوني او با وضع اوليه خود هميشه زيارتگاه علاقمندان به ادبيات بوده و هر سال در آن شهر جشني به ياد اين مرد بزرگ برپا مي‌گردد.

ويليام شکسپير (1616-1564) را بزرگترين نمايشنامه‌نويس در زبان انگليسي دانسته‌اند.
به همان درجه که سعدي، حافظ و فردوسي مظهر تفکر و زبان و ادبيات ايرانيان هستند و گفته‌هاي آنان زبانزد خاص و عام است، شکسپير هم در تمدن انگلستان مقامي بسيار ارجمند دارد که شواهد آن در تشکيل انجمن‌هاي مخصوص براي قرائت نمايشنامه‌هاي او، دسته‌هاي سيار يا ثابت هنر پيشگان حرفه‌اي يا تفنني به نام "گروه شکسپير" و همچنين تصاوير و مجسمه‌هاي متعدد از او و بازيگران نمايشنامه‌هاي او، نامگذاري خيابانها، خانه‌ها و حتي ميکده‌ها به نام او کاملاً مشهود و محقق است. حتي جملات و گفته‌هاي او به صورت کلمات قصار و ضرب المثل در گفتگوهاي روزمره به گوش مي‌‌رسد، بدون اين که گوينده يا شنونده از منبع حقيقي آن آگاه باشد.

ویلیام شکسپیر

مجموعه ي آثار :

نمايشنامه‌هاي او را به سه دسته‌ي تراژدي، کمدي و نمايشنامه‌هاي تاريخي دسته‌بندي مي‌کنند. نمايشنامه‌هاي اخير او ترکيبي از تراژدي و کمدي است.

آثار مهم او عبارتند از:

اتللو (Othello) ، مکبث (Macbeth)، هملت (Hamlet)، جوليوس سزار (Julius Caesar)،‌ رومئو و جوليت (Roméo and Juliet)، تاجر ونيزي (Merchant of Venice)، شاه لير (King Lear)، روياي شب نيمه‌ي تابستان (A Midsummer Night's Dream)، هنري ششم (Henry VI)، دو نجيب‌زاده‌ي ورونايي (Two Gentlemen of Verona)، ريچارد سوم (Richard III)، تيتوس آندرونيکوس (Titus Andronicus)، شاه جان (King John)، ريچارد دوم (Richard II)، هنري چهارم (Henry IV)، هياهوي بسيار براي هيچ (Much Ado about Nothing)، هنري پنجم (Henry V)، تروئيلوس و کريسدا (Troilus and Cressida)، آنتونيوس و کلئوپاترا (Antony and Cleopatra)، تيمون آتني (Timon of Athens)، پريکلس (Pericles)، کوريولانوس (Coriolanus)، قصه‌ي زمستاني (A Winter's Tale) و هنري هشتم (Henry VIII).

نمايشنامه ي رومئو و ژوليت در پنج پرده و بيست و سه صحنه تنظيم شده و اگر نمايشنامه تيتوس اندرونيکوس را به حساب نياوريم ؛ اولين نمايشنامه غم انگيز شکسپير محسوب مي‌شود. تاريخ قطعي تحرير آن معلوم نيست و بين سالهاي 1591 و 1595 نوشته شده، ولي سبک تحرير و نوع مطالب و قراين ديگر نشان مي‌‌دهد که قاعدتاً بايستي مربوط به سال 1595 باشد .

هملت بزرگ‌ترين نمايشنامه تمامي اعصار است. هملت بر تارک ادبيات نمايشي جهان خوش مي‌درخشد. داراي نقاط اوج، جلوه‌ها و لحظات بسيار کميک است. مي‌توان بارها و بارها سطري از آن را خواند و هر بار به کشفي تازه نايل شد. مي‌توان تا دنيا، دنياست آن را به روي صحنه آورد و باز به عمق اسرار آن نرسيد. انسان خود را در آن گم مي‌کند، گاه به بن بست مي‌رسد، گاه لحظاتي سرشار از خوشي و لذت مي‌آفريند و گاه انسان را به اعماق نوميدي مي‌کشاند. بازي در اين نقش، انسان را با تمام ذهن و روحش درگير خود مي‌کند و او را در خود فرو مي‌برد.

اشعار غنايي شکسپير نيز از شاهکارهاي شعر انگليسي است. از آن جمله مي‌ توان به منظومه‌ هاي زير اشاره کرد:
ونوس و آدونيس (Venus and Adonis) ، زائر پرشور (The Passionate Pilgrim) .

منابع : ۱ و ۲ و فرهنگ معين

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
چهارشنبه 15 دی 1389  12:36 AM
تشکرات از این پست
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

اُ . هنری

ويليام سيدني پورتر معروف به اُ . هنري در سال 1862 در امريکا به دنيا آمد و در سال 1910 در گذشت . شهرت وي بيشتر مرهون داستان هاي کوتاه و احساساتي و نيمه واقع گرايانه ي اوست که در آن ها اغلب به زندگي مردم فرودست و طبقات پايين جامعه مي پردازد .
او در نوجواني و جواني خود به کارهاي متعددي مشغول بود . وي زماني که به آمريکاي مرکزي رفت کار نويسندگي را شروع کرد و در همين زمان شهرت او همه گير شد . در  سال1898 به مدت سه سال به زندان افتاد و اين امر وقفه ي کوتاهي در زندگي ادبي او به وجود آورد ، ولي پس از آن به نيويورک رفت و به نويسندگي خود ادامه داد .
داستان هاي او به پايان هاي عجيب و غير منتظره شهرت دارند ، به گونه اي که پايان هاي پورتر به سبکي در ادبيات تبديل شده اند . اکثر داستان هايش در زمان معاصر خودش مي گذرند و از نظر مکاني نيز اغلب در نيويورک واقع مي شوند .
در ضمن داستان هاي او اغلب با مردم عادي مثل کشيش ، پليس و خدمتکار سر و کار دارند . مشهور ترين داستانش " هديه ي سال نو " ماجراي زوج جواني است که از نظر مالي با مشکل مواجه هستند و با اين حال مي خواهند براي يکديگر هديه ي کريسمس با ارزشي بخرند .
هنري مي گفت در هر چيزي داستاني وجود دارد . برخي از بهترين ايده هايم را از نيمکت پارک ها و دکه هاي روزنامه فروشي گرفته ام .
هنري بيش از ششصد داستان کوتاه از خود به جاي نهاده است . که از معروف ترين آن ها : قلب مغرب ، آواز شهر ، راه هاي سرنوشت ، اختيارات ، چرخ و فلک ، چهار ميليون ، آخرين برگ  و قطعه ي سوم هستند .
لازم به ذکر است ، جايزه اي مشهور به اُ هنري همه ساله به داستان هاي کوتاه برتر تعلق مي گيرد .

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
چهارشنبه 15 دی 1389  12:38 AM
تشکرات از این پست
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

الکساندر دوما - نویسنده ی (( سه تفنگدار ))

(( الکساندر دوما دولا پاتري )) معروف به  الکساندر دوما  يکي از مشهورترين رمان نويس هاي فرانسه است که سال1803 در نزديکي پاريس به دنيا آمد . دوما پس از اتمام تحصيلاتش چون خط زيبايي داشت ابتدا در يک دفترخانه به کار منشيگري پرداخت و سپس به عنوان منشي وارد خدمت يکي از بزرگان آن دوره شد . وي که جزئيات انقلاب کبير فرانسه را از دهان پدر خود که در قشون ناپلئون شنيده بود ، توانست بعد ها در رمان هاي خود صحنه هاي مهيج و مخوف آن را با قلم خويش مجسم کند . اسناد و يادداشت هاي خصوصي نيز که در طي سنوات مختلف به دستش افتاده بود ، او را در نوشتن رمان هاي متعددي که زمينه ي همه ي آن ها تاريخ فرانسه است ، بسيار کمک کرد . او بعد ها با نمايش نامه هاي رمانتيک آشنا شد و در همين زمان به نوشتن نمايش نامه پرداخت . پس از مدتي بالاخره در سال 1829 "هنري سوم " او در تئاتر فرانسه به معرض نمايش گذاشته شد . اين نمايشنامه نام او را بر سر زبان ها انداخت و موجب دوستي اش با "ويکتور هوگو" و ساير شعرا و نويسندگان گرديد .
الکساندر پس از يک رشته فعاليت هاي سياسي ، در سال 1844 بزرگترين و مشهورترين اثر خود را با نام "سه تفنگدار" منتشر ساخت و در همين سال يکي ديگر از کتا هاي معروف خود را که کنت مونت کريستو ناميده مي شد چاپ و منتشر کرد .
دوما در سال هاي آخر عمر دچار مضيقه ي مالي و تنهايي و مشکلات خانوادگي و بيماري گرديد و سرانجام در پنجم دسامبر 1870 در سن 67 سالگي در " ديپ " و در خانه ي پسرش که بعدها يکي از نويسندگان بزرگ شد ، در گذشت .

عکسي از الکساندر دوما

الکساندر دوما

آثار او که در زمان خود نيز شهرت بسيار داشتند ، عبارتند از : سه تفنگدار ، گردنبند خانم موتسورو ، ملکه مارگو ، ژوزف بالسامو ، پاسداران چهل و پنج گانه ، آموري ، لاله ي سياه ، گودال جهنم ، تبعيد شدگان ، الولهول سرخ ، کنت مونت کريستو ، غرش طوفان و . . .

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
چهارشنبه 15 دی 1389  12:39 AM
تشکرات از این پست
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

جلال آل احمد

جلال آل احمد در پنج شنبه يازدهم آذر 1302 هجري شمسي مطابق با بيست و يکم شعبان 1342 در محله سيد نصرالدين [محله بازار ] تهران و در خانواده‌اي مذهبي- روحاني به دنيا آمد .
پدرش سيد احمد طالقاني امام جماعت مسجد پاچنار و از روحانيان برجسته‌ي زمان خود بود و مادرش خواهر زاده‌ي شيخ آقابزرگ تهراني صاحب الذريعه بود.

مراحل زندگي آل احمد را مي‌توان در پنج دوره‌ي زماني زير خلاصه کرد :

1. 1322-1302: دوران کودکي و نوجواني؛
2. 1326- 1322: دوران جواني و عضويت در حزب توده؛
3. 1332-1326: انشعاب از حزب توده و عضويت در حزب زحمتکشان و نيروي سوم؛
4. 1341- 1332: انشعاب از نيروي سوم و «نگريستن در خويش»؛
5. 1348- 1341: در جستجوي اصالت‌ها و تامل در «غربزدگي» تا وفات.

دوران کودکي و نوجواني جلال در نوعي رفاه اشرافي روحانيت گذشت. پس از اتمام دوران دبستان، پدر جلال به او اجازه‌ي درس خواندن در دبيرستان را نداد و او را براي آموختن دورس حوزوي به مدرسه‌ي مروي فرستاد. جلال در اين دوره مخفيانه به کلاس‌هاس شبانه‌ي دارالفنون مي‌رود .

جلال در سال 1322 وارد دانشسراي عالي تهران مي‌شود و در رشته‌ي ادبيات فارسي به تحصيل مي‌پردازد. وي در سال 1323 به حزب توده مي‌پيوندد و پله‌هاي ترقي را در اين حزب به سرعت طي مي‌کند. اولين مجموعه از قصه‌هاي جلال به نام «زيارت» در مجله‌ي سخن شماره‌ي نوروز 1324 چاپ مي‌شود. از اين موقع به بعد قصه‌هاي جلال در مجله‌ي «سخن» و «مردم براي روشنفکران» چاپ مي‌شود. جلال در اسفند 24 قصه‌هاي چاپ شده‌اش را در در کتاب «ديد و بازديد» گردآوري مي کند .

در سال 1325 مدير داخلي «ماهنامه‌ي مردم» به سردبيري احسان طبري مجله‌ي تئوريک حزب توده مي‌شود. وي در همان سال هم‌چنين مدير داخلي هفته‌نامه‌‌ي «بشر براي دانشجويان» ارگان دانشجويان حزب توده به مدير مسئولي کيانوري مي‌شود. جلال در طول چهار سال عضويت در حزب توده (1323 تا 1326) از يک عضو عادي به عضويت در کميته‌ي حزبي تهران و نمايندگي کنگره در مي‌آيد.

آل احمد با ديدن بي صداقتي رهبران حزب توده و وابستگي اين حزب به روسيه، در آذر 1326 به اتفاق جمعي از حزب توده انشعاب مي‌کند. آل احمد پس از انشعاب، شروع به نوشتن کتاب سه تار مي کند. او در اين کتاب سخت گيري هاي مذهبي را مورد انتقاد قرار مي دهد. وي هم چنين به ترجمه و چاپ چندين رمان از زبان فرانسه مي پردازد. قمار باز از داستايوفسکي (1327)، بيگانه از آلبر کامو (1328)، سوء تفاهم از آلبرکامو (1329) و دست هاي آلوده از سارتر (1331). وي هم چنين زن زادي را در 1331 مي نويسد و بازگشت از شوروي اثر آندره ژيد را ترجمه مي کند.
آل‌احمد در 1327 در اتوبوس اصفهان به تهران با سيمين دانشور، مترجم و داستان‌نويس، آشنا شد و در 1329 با وي ازدواج کرد. پدر آل‌احمد با ازدواج او با دانشور مخالف بود و در روز عقد به قم رفت و سال‌ها به خانه? آنها پا نگذاشت .

جلال آل احمد در اوج تلاش براي شناخت اصالت‌هاي خويش، در عين ناباوري در تاريخ 18 شهريور 1348، در اسالم گيلان، وفات مي‌کند. در باب چگونگي مرگ وي اختلاف نظر وجود دارد و برخي مرگ او را مشکوک دانسته‌اند .

جلال آل احمد

بعضي از آثار مهم جلال آل احمد

اورازان   1333
مدير مدرسه   1337
غربزدگي   1341
سنگي بر گوري   نوشته ي 1342   چاپ 1360
نفرين زمين   1346

 

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
چهارشنبه 15 دی 1389  12:42 AM
تشکرات از این پست
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

دارن شان Darren Shan

 

نام حقيقي او Darren O'Shaughnessy است و به دليل داستان هاي ترسناکي که مي نويسد شهرت فراواني کسب کرده است .
با اينکه او ايرلندي است اما در دوم جولاي 1972 در لندن به دنيا آمد .
در شش سالگي با خانواده اش به ايرلند مهاجرت کردند . او پس از گذراندن دوره ي دانشگاه ، دو سال در يک شبکه ي تلويزيوني به کار پرداخت و پس از آن براي هميشه فقط نوشت . ظور دارن شان با کتاب Ayuamarca آغاز شد که در سال 1999 به فروش رفت . او در ژانويه ي 2000 کتابي براي کودکان نوشت ( با نام Cirque Du Freak ) و با دو کتاب ديگر که براي بزرگسالان نوشته بود ، روانه ي بازار کرد اما اين کتاب بسيار مورد توجه قرارگرفت خصوصا وقتي کمپاني وارنر پيشنهاد ساخت فيلمي از اين کتاب را داد . شان که پيش بيني اين فروش را نمي کرد ، نويسندگي را ادامه داد ولي براي کودکان ! در طول 5 سال او 11 کتاب ديگر اين مجموعه را نوشت . اين کتاب ها در 28 کشور و در 20 زبان ترجمه شد و حدود 8.9 ميليون فروش رفت .

وارنر هيچ وقت فيلم هيچ کدام از کتاب ها را نساخت و اجازه ي ساخت فيلم دوباره به دارن شان بازگشت . در سال 2005 دارن شان اجازه ي ساخت فيلم ها را به کمپاني يونيورسال استديو فروخت . فيلم نامه ي سه کتاب اول در حال نوشتن است تا توسط کارگردان فيلم X - Man  به روي پرده برود .

دارن شان پس از پايان مجوموعه افسانه ي دارن شان ، مجموعه ي جديدي را آغاز کرده که (( نبرد با شياطين )) نام دارد و تا کنون دو کتاب از مجموعه ي ده جلدي اش را با نام " Lord loss " و " Demon thief " نوشته و کتاب سومش در ماه جون روانه ي بازار خواهد شد .

سايت رسمي دارن شان http://www.darrenshan.com است . آخرين اخبار کتاب ها ، آشنايي بيشتر با نويسنده ، همچنين دانلود کردن تصاويري از کتاب ها از امکانات اين سايت است .

عکس روي جلد يکي از کتاب هاي دارن شان

عکس روی جلد یکی از کتاب های دارن شان

متني از خلاصه ي کتاب که در پشت جلد کتاب لرد لاس نوشته شده است :

(( " گروبز " صحنه ي وحشتناکي از قتل عام و جنايت کاراني را مي بيند که حتي در فيلم هاي تخيلي نيز نمي توان آن ها را تصور کرد . کسي حرف گروبز را باور نمي کند و او همچنان در دنياي کابوس مانندش تنها مي ماند تا اينکه عمويش " درويش " از راه مي رسد . درويش ميداند که برادر زاده اش چه ديده و چه زجري کشيده است ، اما او نيز رفتار مرموزي دارد و چيزي را از گروبز پنهان مي کند ))

 

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
چهارشنبه 15 دی 1389  12:44 AM
تشکرات از این پست
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

داستایوفسکی

فئودور ميخايلوويچ داستايوفسكي (Fedor Mikhailovich Dostoyevskiy ) در سال 1821 ، در مسكو ، در بيمارستاني ،كه پدرش در آن ، به كار طبابت اشتغال داشت ، زاده شد . و از لحظه اي كه چشم به دنيا گشود ، با محيطي ، فاقد شادماني ،كه در آن ، بوي دارو ، و فقر ، به مشام مي رسيد ، روبرو گشت .

فئودور ، پس از مرگ مادر ، از طرف پدر (كه از نااميدي ، به الكل ، پناه برده بود و توانايي سرپرستي فرزند را نداشت ) به مدرسه ي مهندسي سن پترزبورگ ، فرستاده شد ، و در محيط خشك آموزشگاه ، كه مقررات سخت نظامي ، بر آن ، حكم‌فرما بود ، امكان يافت كه به مطالعه ي كتاب هاي مورد علاقه اش بپردازد . پنهاني ، كتاب هاي روسي و فرانسوي بخواند ، و ذوق نويسندگي را در خود ، پرورش دهد.

در هيجده سالگي ، از خبر كشته شدن پدر ، به دست دهقانان عاصي ، به وحشت افتاد و از همين تاريخ بود ، كه اولين حمله ي  بيماري صرع ، در او ظاهر شد.

پس از پايان تحصيلات ، در رشته ي مهندسي ، در يكي از اداره ها ، در خانه ي محقري ، در سن پترزبورگ ، اقامت كرد ، و تنها و تنگدست و شرمنده ، به زندگي ادامه داد . چيزي نگذشت كه از كار اداري ، دست كشيد ، تا همه ي وقت خود را به ادبيات ، مصروف دارد .

 ابتدا ، براي امرار معاش ، به كار ترجمه پرداخت ، و آثاري چون اوژني گرانده اثر بالزاك و دون كارلوس اثر شيلر را ترجمه كرد.

 در 1846 اولين داستان خود ، مردم فقير (Bednye Lyudi ) ، را نوشت و براي چاپ در روزنامه ، به نكراسوف ، شاعر روسي سپرد . دو روز بعد ، در ساعت چهار صبح كه تازه به خانه بازگشته و به بستر رفته بود ، زنگ در خانه اش به صدا درآمد . همين كه در را گشود ، نكراسوف را ديد كه ناگهان او را ، در برگرفت و فرياد زد : «عالي است !» و تعهد كرد كه آن را ، به بلينسكي ، منتقد سختگير و معروف ، بسپارد .

بلينسكي نيز ، نظر نكراسوف را تأييد كرد و به داستايفسكي گفت: « جوان! هيچ مي داني ، چه نوشته اي؟ »
و اينگونه بود که داستان مردم فقير نام داستايوفسكي را بر سر زبان ها انداخت .

 داستايوفسكي كه از شادي ، سرمست ، و به پيروزي خود ، اطمينان يافته بود ، پياپي ، چندين داستان ، انتشار داد ،كه چندان توفيقي به دست نياورد . حتي بلينسكي ، حمايت خود را از او ، اشتباه خواند .

داستايوفسكي ، براي گريز از غم شكست هاي پياپي ، به گروه جوانان آزادي خواه كه يكي از مرام هايش ، الغاي قانون بردگي بود ، پيوست ، و در جلسه هاي بحث و سخنراني ، شركت كرد ، و در بيست و دوم آوريل 1849، هنگامي كه از جلسه ي طولاني و خسته كننده ي انجمن ، به خانه بازگشته و به استراحت پرداخته بود ، باز زنگ در نواخته شد . اما اين‌بار ، به جاي نكراسوف ، ژاندارم ها بودند ، كه او را به جرم ، شركت در فعاليت هاي ضدتزاري ، بازداشت كردند و به زندان انداختند.

دادستان ، رأي دادگاه را ، مبني بر محكوميتشان به اعدام ، قرائت كرد . گروه اول تيرباران شدند . همين كه نوبت به گروه دوم (كه داستايوفسكي جزو آن بود ) رسيد ، آجوداني از دور ، دستمال سفيدي را تكان داد و اجراي حكم اعدام را ، متوقف كرد. بدين طريق ، حكم اعدام  ، به چهار سال زندان با اعمال شاقه در سيبري ، تبديل شد .

داستايوفسكي ، كه از كودكي ، رنجور و ناسالم بود ، در زندان ، دچار بحران هاي شديد صرع ، مي گشت . و روزها ، به حال گيجي مي افتاد . اما همه ي  اين رنج ها و دشواري ها و بيماري ها براي او ، تجربه اي سودمند و آموزشي ضروري ، به شمار مي آمد . در زندان سيبري ، ملت روس را از نزديك ، شناخت و با خدا ، آشنايي يافت . زيرا انجيل ، تنها كتابي بود كه زندانيان ، اجازه ي خواندن آن را داشتند .

 پس از آنكه دوره ي زندان ، به پايان رسيد ، و زنجير ، از پايش برداشته شد ، بنابر حكم دادگاه عالي ، چندسال نيز ، به عنوان سرباز ،  در سيبري ، به خدمت پرداخت . و در حال تنهايي و بي پناهي ، به بيوه زن مسلولي ، به نام ماريا دميتريونا برخورد ، كه از شوهر اول ، فرزندي داشت و بدون هيج منبع عايدي ، مانده بود.

داستايوفسكي ، بي آنكه عشقي ، در دل احساس كند ، تنها از روي شفقت ، با او ازدواج كرد . پس از مرگ نيكولاي اول ، داستايوفسكي ، چندين بار ، از جانشين او ، الكساندر دوم ، كه مردي حساس و خردمند بود ، تقاضاي عفو كرد . و سرانجام ، در 1859 بخشوده شد ، و اجازه يافت ، تا با همسرش ، به سن پترزبورگ ، بازگردد .

ده سال گذشته بود و نوشته هايش ، با سردي ، تلقي مي شد . تنها زماني ، شهرت خود را بازيافت ، كه كتاب خاطرات خانه ي اموات ( Zapiski iz mertvogo doma) را در 1861 منتشر كرد.

اين داستان ، كه به صورت اول شخص مفرد ، نقل شده ، تقريباً ، زندگينامه ي شخصي نويسنده ، و شامل مشاهدات اوست ، در زندان سيبري . واقع بيني آميخته با خشونت و فريادهاي مشقت باري كه به وسيله ي اين اثر ، منعكس شده بود ، مردم روسيه را سخت منقلب كرد . حتي تزار را گريان ساخت .

خاطرات خانه ي مردگان ، پس از مردم فقير ، تحول بزرگي را در داستايوفسكي ، نشان مي­دهد كه نويد دهنده ي ، خلق آثار بزرگ آينده اوست . چنانكه پس از اين پيروزي ستايش انگيز ، در 1864 داستان يادداشتهاي زيرزميني ( Zapiski iz Podpolya) را منتشر كرد.

اين اثر ، در زمان حيات نويسنده ، موفقيت چنداني ،‌ به دست نياورد . تنها ، در قرن بيستم بود كه منتقدان ، آن را جزو آثار برجسته ي  داستايوفسكي ، به شمار آوردند .

در اين دوره ، حوادث ناگواري ، زندگي داستايفسكي را ، تيره و تار ساخت . ابتدا ، همسر و سپس ، برادر عزيزش ( ميخائيل ) را ، از دست داد و جوانمردانه وام هاي او را بر عهده گرفت و مجبور شد از افراد زيادي قرض بگيرد . در چهل و شش سالگي ، با دختر بيست و يك ساله اي كه منشي و تندنويسش بود ، ازدواج كرد .

در 1865 ، داستان معروف جنايت و مكافات (Prestuplenie i nakazanie) را انتشار داد ، كه اولين اثر بزرگ او ، به شمار آمد . و او را ، در خارج از كشور روسيه ، به شهرت رساند . امروزه نيز ، معروف ترين و پرخواننده ترين اثر داستايفسكي ، محسوب مي شود .

داستان قمارباز (Igrok) ، در 1866 انتشار يافت ( که توسط آل احمد به فارسي ترجمه شده است ) پروكوفيف ، از اين داستان ، اپرايي به همين نام ، ساخته است . فروش اين داستان ها ، بسيار خوب بود ، اما براي رهايي از قرض ، كافي نبود .

سرانجام ، از ترس طلبكارها ، ناچار شد ، با همسر خويش ، از روسيه ، فرار كند . از اين شهر ، به آن شهر ، مي رفتند . از آلمان ، به ژنو . و از ژنو ، به فلورانس . در اتاق هاي زير شيرواني ، اقامت مي كردند . غذاي مختصر مي خوردند و به زندگي محقر ، ادامه مي دادند .

داستان ابله (Idiot) ، در 1868 نوشته شد که در رديف شاهكارهاي داستايوفسكي ، قرار دارد ، اما در آغاز انتشار ، در روسيه ، مورد استقبال قرار نگرفت ، و داستايفسكي ، به فكر افتاد ، كه اين بار ، چيزي بنويسد كه توجه عامه ي مردم را جلب كند .

پس ، رمان كوتاه هميشه شوهر (Vechniy Muzh) را در 1870 منتشر كرد ، كه در ميان آثار او ، مقامي خاص دارد . از نظر ادبي ، اين رمان ، بهترين اثر طنزآميز داستايفسكي است .

رمان جن‌زدگان (Besy) در 1870 ، از مهمترين آثار داستايفسكي ، به شمار مي‌آيد . داستايفسكي ، در اين اثر ، عقيده ي كساني را كه تحت تأثير ، فكر اروپايي كردن روسيه ، قرار گرفته اند ، رد مي كند .
پس از پايان يافتن كتاب ، داستايفسكي ، با پولي كه ناشر برايش فرستاد ، وام هاي خود را پرداخت ، و با حالي فرسوده و بيمار ، اما معروف و محبوب ، به سن پترزبورگ بازگشت .

هنگامي كه از جلب توجه ي مردم ، اطمينان يافت ، به نوشتن يادداشتهاي روزانه يك نويسنده (Dnevnik pisatelya)پرداخت .

اين كتاب ، كه به صورت نوشته­هاي جداگانه ، از 1873 تا 1881 منتشر مي­شد ، شامل مجموعه مقاله هايي بود در مورد :  اوضاع سياسي و جهاني روز ، و مسئله ي بردگي ، كه نويسنده ، آن را ، مبدأ نظريه هاي ملي و مذهبي و اخلاقي خود ،‌قرار داده بود .

در اين اثر ، همچنين چند داستان كوتاه ، از نويسنده ، گنجانده شده است . مانند : بوبوك (Bobok) و نازنين (Krotkaya).

 بوبوك ، قصه­اي فلسفي ، و اندوهبار است كه گفتگويي را ، ميان مردگان قبرستان نشان مي­دهد .

قصه ي نازنين ، گفتارهاي مردي است ، در برابر جسد زن جوانش كه خودكشي كرده است ، و مرد، در پي آن است كه علت و معناي آن واقعه ي شوم را دريابد. اين شخص از قهرمانان بسيار خاص داستايفسكي است كه پيوسته،  ميان نيكي و بدي ، در تزلزل است .

داستایوفسکی

برادران كارامازوف (Bratya Karamazovy) در 1879 ، شاهكار داستايفسكي و يكي از عميق­ترين آثار ادبي اروپايي ، در نيمه ي دوم قرن نوزده ، به شمار مي‌آيد . در اين داستان ، دو نيرويي كه بر روح داستايوفسكي غلبه دارد ، نشان داده مي شود . از سويي ، ايمان به اصل نيكي ، كه در نهاد بشر نهفته است ، و به صورت ايمان مذهبي و مسئوليت مشترك ، درعالم بشريت جلوه مي كند ، از سوي ديگر ، نيروي بدي كه به طور مداوم ، او را به جانب گردابي مخوف ، سوق مي دهد . اين دو نيرو ، چنان درهم آميخته است كه تشخيص آن دو ، از يكديگر ، بسيار دشوار است .

پيروزي داستان برادران كارامازوف ، شهرت وافتخار داستايوفسكي را به اوج رساند ، و او را چون تولستوي و تورگنيف و حتي بيشتر ، مورد ستايش قرار داد .

داستايفسكي ، پس از آن ، در عين خوشبختي ، و در خانه اي آرام ، و در كنار همسر محبوبش ، به آسودگي زيست . اما اين سعادت ، ديري نپاييد و در 28 ژانويه 1881 ،‌ ناگهان ، براثر خونريزي شديد ، درگذشت .

داستايوفسكي را نمي توان ، تنها ، يك داستان نويس ، به شمار آورد . او اولين كسي است كه روانشناسي جديد را ، در داستان وارد ، و دو جنبه از وجود بشري را ، كه وجدان آگاه و ناخودآگاه است ، ترسيم كرده است . و با چنان قدرتي ، روح و انديشه ي بشر را ، در قالب داستان ، پيش چشم گذارده ، كه همه ي اشخاص داستان ، به طور شگفت انگيزي ، در نظر ،‌آشنا و مأنوس مي آيند .
او معرفت ما را ، از عالم انساني ، وسعت بخشيده است .

زهرا خانلري / فرهنگ ادبيات جهان / خوارزمي

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
چهارشنبه 15 دی 1389  12:47 AM
تشکرات از این پست
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

سیمین دانشور

 

سيمين دانشور در حال چاپ جلد سوم کتاب جزيره ي سرگرداني است .اين بانوي نويسنده و مترجم در هشتم ارديبهشت 1300 در شهر شيراز به دنيا آمد. پدرش محمد علي دانشور پزشک بود و مادر سيمين قمرالسلطنه حکمت نام داشت، بانوي شاعر و هنرمند كه مدير هنرستان دخترانه بود . دانشور از كودكي با ادبيات و هنر توسط مادر و پدرش آشنا شد و در دوره تحصيل به مدرسه مهر آيين شيراز رفت و از آنجا براي ادامه ي تحصيل به دانشکده ي ادبايت دانشگاه تهران رفت .
پس از مرگ پدرش در 1320 شروع به مقاله نويسي براي روزنامه ي ايران کرد .

 با دفاع از رساله خود در مورد ” زيبايي شناسي “ موفق به كسب درجه دكترا از شد و با نوشتن مجموعه ي داستان کوتاه (( آتش خاموش )) به عنوان اولين زن داستان نويس ايراني مطرح شد و در سال 1329 با جلال آل احمد از نويسندگان مطرح ادبيات ايران ازدواج كرد .

در سال 1331 که در داشنگاه استنفورد در رشته ي زيبايي شناسي تحصيل مي کرد ، دو داستان کوتاه به زبان انگليسي نوشت که در آمريکا چاپ شد . اما مهم  ترين اثر او " سو و شون " بوده است که از جمله پرفروش ترين رمان هاي معاصر است و به شانزده زبان زنده ي جهان ترجمه شده است .
او اين کتاب را اندکي پيش از مرگ آل احمد منتشر کرده بود .

 سال 1348 كه جلال به طور ناگهاني در اسالم نقاب خاك بر چهره پوشيد، با وي همراه بود . دكتر دانشور تا سال 1359 كه به درخواست خود از دانشگاه بازنشست شد به تدريس در دانشگاه هنر و ادبيات مشغول بود .

او ميگويد تمام خاطراتش را از اول عمر تا به حال نوشته‌ است كه پس از مرگش به چاپ خواهد رسيد .

آتش خاموش ( 1327 )
شهري چون بهشت ( 1340 )
سو و شون ( 1348 )
به کي سلام کنم ؟ ( 1359 )
غروب جلال ( 1360 )
جزيره ي سرگرداني ( 1372 )
شاهکارهاي فرش ايران _ راهنماي صنايع ايران _ ساربان سرگردان

همچنين او چند کتاب را هم ترجمه کرده است :

سرباز شکلاتي ( برنارد شاو 1328 )
دشمنان ( آنتوان چخوف 1328 )
ماه عسل آفتابي ( 1362 )
داغ ننگ ( ناتانيل هاثورن )
بنال وطن ( آلن پيتون )

عکسی از سیمین دانشور

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
چهارشنبه 15 دی 1389  12:48 AM
تشکرات از این پست
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

ارنست همينگوی

ارنست همينگوی ( Ernest Hemigway ) در 21 ژوئيه 1899 در ايالت ايلينويز در آمريکا متولّد شد . پدرش کلارنس ادموند پزشک و عاشق طبيعت بود . مادرش گريس هال معلم پيانو و آواز بود و قبل از او دختري به نام مارسلين را به دنيا آورده بود .
ارنست کوچک يک ساله بود که خانواده اش از ايلي نويز به ميشيگان نقل مکان کردند . خانه ي جديد آن ها در ساحل درياچه اي با دشت هاي وسيع و تپّه هاي زيبا بود ، اما زندگي در ساحل آب هاي نيلگون آن درياچه چندان هم راحت نبود . زندگي فقيرانه ي اين خانواده با نور چراغ نفتي و به دور از ساير همسايگان مي گذشت . بچه ها هم بدون تن پوش روي شن هاي مرطوب مشغول بازي بودند . زبان که باز کرد سرگرمي مورد علاقه اش شنيدن قصّه هايي بود که کسي برايش تعريف مي کرد به خصوص در مورد حيوانات .
همينگوي به محض اينکه خواندن ياد گرفت ، با ولع شروع به خواندن سفرنامه ها و کتاب هاي ماجراجويانه کرد . والتر اسکات ، دانيل دفو و چارلز ديکنز اولين نويسنده هايش بودند .
در آن سال ها او شروع کرد به قصّه پردازي هايي که در اغلب آن ها قهرمان خودش بود . کمي که بزرگ تر شد کارهاي کوچکي انجام مي داد تا درآمد مختصري داشته باشد . کارهايي مثل پارو کردن برف يا پخش کردن روزنامه .

او پس از اتمام دوره ي دبيرستان ، در سال 1917 براي مدّتي در کانزاس سيتي به عنوان گزارشگر گاهنامه ي استار مشغول به کار شد . در جنگ جهاني اوّل او داوطلب خدمت در ارتش شد امّا ضعف بينايي او را از اين کار بازداشت . در عوض به عنوان راننده ي صليب سرخ در نزديکي جبهه ي ايتاليا به خدمت گرفته شد . در 1918 مجروح و براي ماه ها در بيمارستان بستري شد .

ازدواج هاي ارنست
سال هاي آغاز جواني او مصادف شد با آشنايي با دختري که خيلي زود همينگوي را وارد مرحله ي بلوغ کرد . نويسنده ي جوان پس از مدّت کمي به تورنتو نقل مکان کرد و خيلي زود همکاري با روزنامه ها را شروع کرد . در عين حال سعي مي کرد داستان هايش را براي مجلّه ها بفرستد ، اما داستان هايش يکي پس از ديگري رد مي شدند . پس از چندي دوباره به اوک پارک برگشت . حالا او بيست و يک سال داشت . پدرش فوت و مادرش با شخص ديگري ازدواج کرده بود . در نتيجه او نه حمايت خانواده اش را داشت ، نه حمايت تحصيلي ، نه شغل و نه پول ، امّا نااميد نشد و اين بار به سوي آينده اش به عنوان يک نويسنده ي بزرگ به شيکاگو رفت . شيکاگو سکوي پرتابي شد که او را به پاريس فرستاد . در آنجا با همسر اوّلش ( هدلي ريچاردسون ) ازدواج کرد ، اما چند سال بعد با همسر و فرزندش به دهکده ي کوهستاني شرونز در اتريش نقل مکان کرد و اين نقل مکان براي همينگوي باب آشنايي تازه اي را گشود که همسرش را به شدّت متأثّر کرد و بالاخره هم اين تأثر پس از مدت ها کش و قوس به طلاق انجاميد ، امّا همينگوي هرکز از ندامت اين طلاق بيرون نيامد . هدلي هميشه همسر واقعي اش باقي ماند ، همسري زيبا ، صديق ، باوفا ، صبور و هوشمند ، اما اين ندامت باعث نشد که با بانوي زيبايي که حسادت و تأثر همسرش را برانگيخته بود و موجب طلاقشان شده بود ، ازدواج نکند !

همينگوي معروف مي شود !
حالا همينگوي به جز نوشتن به ساختن فيلم هم رو آورده بود و نوشته هايش را خود کارگرداني مي کرد . در همين سال ها بود که آقاي نويسنده به شدّت مورد انتقاد قرار گرفت که فضاي کارهايش خشن است و بيش از اندازه به مردانگي خود مي نازد . اين اتّهامات حتّي بعد از جايزه ي نوبلي که برد هم او را رها نکرد .
در آوريل 1928 تصميم گرفت دوباره به آمريکا باز گردد . در آنجا فرزند دومش متولد شد .
زندگي او تازه روي روال افتاده بود . فرزند سومش در همان جا متولّد شد و همينگوي هر روز معروف تر از ديروز مي شد . چند سال بعد زندگي او به ماهيگيري ، معاشرت با دوستان و رفت و آمد بين اسپانيا و آمريکا گذشت .
اين جريانات تا زماني ادامه يافت که حضور پر رنگ زن ديگري زندگي خانوادگي او را تحت الشعاع قرار داد . قصّه ي هدلي دوباره تکرار شد و همسر سومش مري نام گرفت . بيشتر زندگي مشترک اين دو نفر در آفريقا گذشت .

سال هاي افتخار
در تمام طول عمرش زير انتقاد شديد منتقدان قرار داشت ، امّا در سال 1953 برنده ي جايزه ي پليتر شد . سال بعد هم جايزه ي نوبل را برد . دنباله ي اين افتخارات حتّي بعد از مرگش شد . در ششم ژوئيه 1968 نيم تنه ي برنزي اش در پامپلونا نصب شد .

خودکشی
همينگوي 57 سال بيشتر نداشت که مشکلات جسماني عديده اي پيدا کرد ؛ فشار خون ، مشکل کبدي ، چربي خون زياد و . . .
در پايان اکتبر 1959 همينگوي به آمريکا برگشت . در اين سال ها کم کم جنون تعقيب شدن توسط اف . بي . آي در او شکل گرفت . نويسنده هر روز ناآرام تر مي شد و هر روز افسرده تر از سابق . بالاخره کار به جايي رسيد که سال بعد او در بيمارستان بستري شد . در آنجا نوعي مرض قند ، فشار خون خيلي بالا ، احساس گناه با جنون تعقيب شدن و ترس از فقر به شدّت آزارش مي داد . مدّتي در بيمارستان بستري بود ولي هيچ کاري از دست پزشکان برنمي آمد ، پس بستگانش دوباره او را به خانه برگرداندند .
افسردگي او هر روز شديدتر مي شد تا جايي که در سپيده دم دوم ژوئيه 1961 ( در 62 سالگي ) گلوله ي تنفگ را به سر خود شلّيک کرد .

عکسي از ارنست همينگوی

ارنست همینگوی

آثار همينگوی :
سه داستان و ده شعر ( 1923 )     در زمان ما ( 1924 )
سيلاب هاي بهاري ( 1926 )         خورشيد همچنان مي درخشد ( 1926 )
مردان ، بدون زنان ( 1927 )           وداع با اسلحه ( 1929 )
مرگ در بعد از ظهر ( 1932 )         داشتن و نداشتن ( 1933 )
تپّه هاي سبز آفريقا ( 1935 )        ستون پنجم ( 1938 )
          زنگ ها براي که به صدا در مي آيد ( 1940 )
پيرمرد و دريا ( 1954 )                مجموعه ي اشعار ( 1960 )

آثاري که پس از مرگ او منتشر شد :
عيد متغيّر ( 1964 )    داستان هاي کانزاس سيتي استار ( 1970 )
جزاير در طوفان ( 1970 )    حقيقت در اوّلين تابش ( 1999 )

Ernest  Hemingway 1950

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
چهارشنبه 15 دی 1389  12:50 AM
تشکرات از این پست
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

مارکز ، از ابتدا تا انتها

گابريل گارسيا مارکز ( gabriel garsia markez ) بزرگترين نويسنده ي کلمبيا و نام‌آورترين نويسنده ي جهان و برنده ي جايزه ادبي نوبل سال 1982 ، در ششم ماه مارس 1928 ميلادي در دهکده آراکاتاکا در منطقه سانتامارياي کلمبيا متولد شد و تا سن هشت سالگي در اين دهکده نزد مادربزرگش زندگي ‌کرد.
در سال 1935 به قصد زندگي با والدينش به شهر بارانکيا رفت و تحصيلات ابتدايي خويش را در مدرسه سيمون بوليوار به اتمام رساند.

در سال 1941 اولين نوشته هايش در روزنامه‌اي به نام خوونتود که مخصوص شاگردان دبيرستاني بود ، منتشر شد. تحصيلات دبيرستاني او با وقفه روبه‌رو گشت و مارکز ، يک سال به سوکو رفت. در سال 1943 پس از پايان سال تحصيلي ، ساحل آتلانتيک را جهت رفتن به بوگوتا ترک کرده و جهت گرفتن بورسيه در کنکوري شرکت کرد.
گابريل در آن روزگار که در دبيرستان زيپاکوئيرا به تحصيل مشغول بود ، با انتشار مجله اي به نام ليتراتورا قدرت ادبي خويش را به ساير همکلاسي هايش بازشناساند ، ولي متاسفانه نشريه ي فوق بعد از يک شماره توقيف شد.

در سال 1947 مارکز تحصيل در رشته ي حقوق در دانشگاه بوگوتا را آغاز کرد. بي آنکه نوشته اي را منتشر کند ، مسئوليت ضميمه ي دانشگاهي مجله ي هفتگي رازون را بر عهده گرفت و با پيلينو مندوزا و کاميلو تورس آشنا شد. در سپتامبر همان سال ، اولين نوول خود را در ضميمه ادبي ال اسپکتادو منتشر کرد و در ماه دسامبر ، مارکز امتحانات سال اول حقوق را گذراند.
در ژانويه سال 1950 ، مقاله نويس روزنامه ي ال ارالدوي بارانکيا شد.
نوشتن کتاب "برگ‌ريزان" را همان سال آغاز کرد و در سال 1951 ، مارکز به کارتاخنا ، جايي که والدينش در آن مستقر شده بودند ، برگشت.

اما در سال 1952 ، دوباره به بارانکيا برگشت و دست‌نويس برگ‌ريزان را به انتشارات لوساداي بوينس آيرس داد ، اما رد شد. با اين حال او همچنان به خواندن ، سير و سفر کردن و نوشتن ادامه داد و سرانجام در سال 1955 کتاب برگ ريزان منتشر شد.
در ژانويه سال 1957 ، "کسي به سرهنگ نامه نمي نويسد" را تمام کرد. همراه مندوزا به آلمان شرقي رفت و در ژوئيه ، باز به همراه پلينيو مندوزا ، به شوروي سفر کرد و از آنجا ، به مجارستان رفت. در ماه اکتبر ، به پاريس برگشت و گزارشي طولاني درباره ي ممالک بلوک شرق نوشت.

Gabriel Garsia Markez

مارکز در مارس 1958، در جريان يک سفر کوتاه به کلمبيا ، با نامزدش مرسدس بارکاپاردو ازدواج کرد. در همان سال سردبير مجله ي ونزوئلا گرافيکا شد و کتاب "کسي به سرهنگ نامه نمي‌نويسد" را منتشر کرد. همچنين بسياري از قصه هاي کتاب مراسم تدفين مادربزرگ و رمان ساعت شوم را به پايان رساند.
در آوريل 1961 ،"کسي به سرهنگ نامه نمي نويسد" مجددا چاپ شد.در همين سال به مکزيک رفت و با زن و فرزند دو ساله‌اش زندگي کرد. براي فيلمهاي سينمايي فيلمنامه نوشت و همچنين دست نويس داستان ساعت شوم را به مسابقه ي ملي رمان که در بوگوتا توسط شرکت نفت اسو ترتيب يافته بود ، فرستاد و جايزه ي اول آن را از آن خود کرد.

در سال 1962 کتاب"کسي به سرهنگ نامه نمي‌نويسد" وي در مکزيک منتشر شد.همچنين ترجمه ي همان کتاب در پاريس. اولين روايت پاييز پدرسالار را هم در همين سال نوشت. در سال 1965 ، نوشتن صد سال تنهايي را آغاز کرد و در آوريل 1968 ، صد سال تنهايي در بوينس آيرس منتشر شد و به موفقيتي فوري و چشمگير رسيد. طوري که کتاب به طور مداوم تجديد چاپ مي‌شد.
در سال 1969 ، صد سال تنهايي ، جايزه فرانسوي بهترين کتاب خارجي را نصيب خود کرد.

1970 در بارسلون ، سرگذشت يک غريق چاپ شد. مارکز پس از اينکه پست "سفير" بودن در بارسلون را رد کرد ، به سفر طولاني در کشورهاي کاراييب پرداخت.
انتشار نوول هاي کتاب داستان غم‌انگيز و باورنکردني ارندييراي ساده‌دل و مادربزرگ سنگ‌دلش ، باعث شد که جايزه رومولوگايه‌گوس را در مورد بهترين رمان به دست آورد.
در سال 1976 ، پاييز پدرسالار منتشر شد و در فوريه سال 1981 ، اولين مجموعه آثار روزنامه نگاري‌اش در بارسلون چاپ شد. در ماه مارس همان سال ارتش کلمبيا او را تهديد کرد فورا کشورش را ترک کند و او هم ناچار به مکزيک بازگشت.
در سال 1982 ، کتاب چشمان آبي رنگ سگ را منتشر کرد و نيز در همين سال موفق به اخذ جايزه ادبي نوبل گرديد. ( البته نه براي چشمان آبي رنگ سگ ! )

کتاب عشق سالهاي وبا را در 1986 منتشر کرد و با انتشار کتاب ژنرال در هزار توي خويش در سال 1989 در سطح جهاني جنجال آفريد.
در 1992 ، کتاب از عشق و شياطين ديگر ،1996انتشار پرونده يک گروگانگيري ، 1998 کارگاه سناريو نويسي و فرهنگ جامع اصطلاحات آمريکاي لاتين،1999 سرزمين کودکان و براي آزادي و در سال 2000 دو عنوان کتاب به نام ياداشت‌ها و خانه بزرگ از او منتشر شد.

تا همين اواخر ، مارکز با همسر ، دو فرزند ، عروس و نوه ي شش‌ ساله‌اش در شهر نيومکزيکو زندگي مي‌کردند ، اما با وخامت اوضاع جسماني و سرطان روبه‌پيشرفت ، همچنين با احساس نزديکي مرگ ، به سرزمين بوگوتا رفت. از چندي پيش ، عنوان بزرگ‌ترين مرد و مرد سال 1999 آمريکاي لاتين رسماً به وي داده شد.
آخرين کتابي که از مارکز در ايران چاپ شد "زيستن براي بازگفتن" بود.
در ميان آثار گوناگون مارکز ،صد سال تنهايي ، پاييز پدر سالار ، عشق در سالهاي وبا ، کسي براي سرهنگ نامه نمي نويسد و ژنرال در هزارتوهاي خود ، اهميت و ارزش ويژه‌اي دارند .

او در بين کشورهاي آمريکاي لاتين با نام (( گابو )) مشهور است و پس از درگيري با رئيس دولت کلمبيا در مکزيک زندگي مي کند . مردم کلمبيا در سال 2000 با ارسال طومارهايي خواستار پذيرش رياست جمهوري کلمبيا توسط مارکز بودند که او نپذيرفت .

گابو

آثار مهم او عبارتند از :

طوفان برگ
پاييز پدر سالار
کسي به سرهنگ نامه نمي نويسد
زائران غريب ( مجموع داستان کوتاه ، با عنوان ديگر ده داستان سرگردان )
ماجراي النديرا و مادربزرگ سنگدلش ( مجموعه داستان کوتاه )
سفر پنهاني ميگل ليتين به شيلي
زنده ام که روايت کنم
صد سال تنهايي
از عشق و شياطين ديگر
عشق در سال هاي وبا
ساعت نحس
خانه ي بزرگ
وقايع نگاري يک قتل از پيش اعلام شده
ژنرال در هزارتوی خويش

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
چهارشنبه 15 دی 1389  12:52 AM
تشکرات از این پست
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

همه چيز از رولد دال

از روزنامه ي جام جم _ نسل 3

حتي اگر هيچيک از آثار رولد دال را هم نخوانده باشيد ، فيلم (( چارلي و کارخانه شکلات سازي)) که همين يکي دو سال پيش در جهان اکران شد و از تلويزيون ما نيز پخش شد ، به حد کافي براي همه آشناست . اين فيلم با وجود کارگرداني قوي (( تيم برتون )) از چنان پشتوانه ي محکم داستاني برخوردار بود که نام رولد دال را يک بار ديگر و اين بار 15 سال پس از مرگش در جهان مطرح کرد.

رولد دال که در ايالت ولز انگليس به دنيا آمد ، زاده ي پدر و مادري نروژي است ، آن هم در خانواده اي شلوغ و پرحمعيت که در برگيرنده ي هفت بچه بود . پدر او وقتي رولد 3 سال داشت از دنيا رفت و مادر جوانش زندگي بچه ها را به خوبي اداره کرد . پسرک علاقه ي چنداني به مدرسه نداشت و با پانسيون هاي شبانه روزي انگليس که کنترل سخت کاتوليکي بر آن حاکم بود کنار نمي آمد.
از همين جا همان نبرد خير و شر در وجود او رخنه کرد . بچه ها مجبور بودند به عنوان نوکر در خدمت سال بالايي ها باشند ، اما مي توانستند دق دلي شان را سر کلاس درس خالي کنند.

همه ي خاطرات پر از شيطنت در داستان هاي متعددي که او براي بچه ها نوشته است ، به نوعي حضور يافته اند ؛ از لذت خوردن شکلات که سالي يکبار در مدرسه ي شبانه روزي به عنوان هديه دريافت مي کردند تا توسري هايي که روزگاري نصيبش شده بود . شايد همين خاطرات رولد دال ماجراجو را از ادامه تحصيل بازداشته و در جستجوي يافتن دنياهاي جديد به آفريقا و سرزمين هاي دور دست کشانده باشد . از وارد شرکت نفت شد و در جريان ماموريت هاي آن به آفريقا رفت . مواجه شدن با يک مار بزرگ و شيري که در يکي از داستان هايش آمده است نيز برگرفته از تجربيات واقعي خود اوست.

رولد دال

بعد هم جنگ جهاني دوم و حضور او به عنوان خلبان در اسکادران هوايي ديگر اوج ماجرا بود . ماجرايي که خلبان جوان را سرانجام وادار کرد تا در پي يک حمله ي هوايي از دست هواپيماهاي دشمن فرار کند و در صحراهاي آفريقا فرودي اجباري داشته باشد ، استخوان جمجمه اش شکست و تا مدت ها بينايي خود را از دست داد و بيني آسيب ديده اش را هميشه با خود داشت تا يادآور روحيه ي ماجراجويي اش باشد.
داستان هاي رولد دال درباره ي جنگ و رسته ي هوايي و موجودات خيالي بدجنسي که در کار پرواز اختلال ايجاد مي کردند ، اولين داستاني است که او اقدام به انتشار آن کرد و افسر مافوق او آنقدر آن را پسنديد که داستان را به والت ديزني داد و انيميشن ساز بزرگ نيز درصدد برآمد تا بر مبناي آن کارتوني بسازد. پايان يافتن جنگ آن ها را از صرافت اين کار انداخت و سرانجام اولين اثر رولد دال به صورت کتابي مصور در آمريکا منتشر شد.
آثار بعدي او که در برگيرنده ي تعداد زيادي از داستان هاي کودکانه است پس از آن پشت سر هم در آمريکا و انگليس چاپ شد و تصوير سازان مشهوري براي آن ها تصوير سازي کردند . توقف بر فراز ليبي ، کاتينا ، فقط همين ، شمشير ، مواظب سگ باش ، جادوگران ، ماتيلدا ، تنها رفتن و انگشت جاديي بخشي از اين آثار هستند.

با اينکه کتاب هاي بسياري براي بچه ها نوشت ، اما فقط نويسنده ي کتاب کودک و نوجوان نيست ، بلکه داستان هاي کوتاه او در نوع خود بي نظير و شگفت انگيز هستند. او براي نوشتن اين داستان ها که بيش از 60 عنوان را دربرمي گيرند ، سه بار جايزه ي ادبي آلن پو را از آن خود کرد و داستان او توسط يان فلمينگ براي نوشتن داستان هاي جيمزباند مورد استفاده قرار گرفت. آلفرد هيچکاک نيز تعدادي از داستان هاي او را براي ساخت فيلم برگزيد.

بررسي ويژگي هاي ناشناخته ي انسان ها ، عکس العمل هاي سخت رذيلانه و غيرمنتظره و آدم هايي که در ظاهر بسيار معمولي هستند اما در عمل کاملا با آنچه در بدو امر درباره ي آن ها مي انديشيديم متفاوتند ، دستمايه ي اصلي داستان هاي رولد دال را تشکيل مي دهند. او آدم ها را با دقيق ترين صفت ها موشکافي مي کند و به اين ترتيب روحيات دروني آن ها را باز مي نمايد.
کلک هاي فرومايه اي که آدم ها براي موفقيت به يکديگر مي زنند و چهره ي بسيار موجهي که در ظاهر از خود بروز مي دهند ، چنان متضاد است و او چنان استادانه از تضاد اين دو پاياني شگفت انگيز و غير منتظره را رقم مي زند که از همين رو استاد پايان هاي غير منتظره لقب گرفته است. علاوه بر همه ي اين ها عنصر وحشت که با اين داستان ها در هم تنيده شده ، چنان تأثيرگذار است که موجب جلب کارگردان بزرگ ژانر وحشت يعني آلفرد هيچکاک به سوي آن ها شده است.

مردي که پوست ديگران را مي کند ، زن پيري که سرانجام در انتهاي عمر از شوهر  خبيثش انتقام مي گيرد و براي اين کار غير منتظره ترين لحظه ها و روش را برمي گزيند يا گربه اي که روح مردي بزرگ و چهره اي تاريخي در وجودش حلول کرده ، بخشي از تخيلات به شدت باورپذير اين نويسنده ي متفاوت است.

حمله ي اسرائيلي ها به کشور لبنان در سال 1982 موجب شد تا اين نويسنده ي نامدار بارها اعلام کند که ضد اسرائيل است و تا آخر عمر با سياست هاي غيرانساني مخالفت کرد.

داستان هاي دال منبع خوبي براي تقويت حس تخيل و نگاه متفاوت به جهان پيرامون محسوب مي شود.
 

حتي اگر هيچيک از آثار رولد دال را هم نخوانده باشيد ، فيلم (( چارلي و کارخانه شکلات سازي)) که همين يکي دو سال پيش در جهان اکران شد و از تلويزيون ما نيز پخش شد ، به حد کافي براي همه آشناست . اين فيلم با وجود کارگرداني قوي (( تيم برتون )) از چنان پشتوانه ي محکم داستاني برخوردار بود که نام رولد دال را يک بار ديگر و اين بار 15 سال پس از مرگش در جهان مطرح کرد.

رولد دال که در ايالت ولز انگليس به دنيا آمد ، زاده ي پدر و مادري نروژي است ، آن هم در خانواده اي شلوغ و پرحمعيت که در برگيرنده ي هفت بچه بود . پدر او وقتي رولد 3 سال داشت از دنيا رفت و مادر جوانش زندگي بچه ها را به خوبي اداره کرد . پسرک علاقه ي چنداني به مدرسه نداشت و با پانسيون هاي شبانه روزي انگليس که کنترل سخت کاتوليکي بر آن حاکم بود کنار نمي آمد.
از همين جا همان نبرد خير و شر در وجود او رخنه کرد . بچه ها مجبور بودند به عنوان نوکر در خدمت سال بالايي ها باشند ، اما مي توانستند دق دلي شان را سر کلاس درس خالي کنند.

همه ي خاطرات پر از شيطنت در داستان هاي متعددي که او براي بچه ها نوشته است ، به نوعي حضور يافته اند ؛ از لذت خوردن شکلات که سالي يکبار در مدرسه ي شبانه روزي به عنوان هديه دريافت مي کردند تا توسري هايي که روزگاري نصيبش شده بود . شايد همين خاطرات رولد دال ماجراجو را از ادامه تحصيل بازداشته و در جستجوي يافتن دنياهاي جديد به آفريقا و سرزمين هاي دور دست کشانده باشد . از وارد شرکت نفت شد و در جريان ماموريت هاي آن به آفريقا رفت . مواجه شدن با يک مار بزرگ و شيري که در يکي از داستان هايش آمده است نيز برگرفته از تجربيات واقعي خود اوست.

بعد هم جنگ جهاني دوم و حضور او به عنوان خلبان در اسکادران هوايي ديگر اوج ماجرا بود . ماجرايي که خلبان جوان را سرانجام وادار کرد تا در پي يک حمله ي هوايي از دست هواپيماهاي دشمن فرار کند و در صحراهاي آفريقا فرودي اجباري داشته باشد ، استخوان جمجمه اش شکست و تا مدت ها بينايي خود را از دست داد و بيني آسيب ديده اش را هميشه با خود داشت تا يادآور روحيه ي ماجراجويي اش باشد.
داستان هاي رولد دال درباره ي جنگ و رسته ي هوايي و موجودات خيالي بدجنسي که در کار پرواز اختلال ايجاد مي کردند ، اولين داستاني است که او اقدام به انتشار آن کرد و افسر مافوق او آنقدر آن را پسنديد که داستان را به والت ديزني داد و انيميشن ساز بزرگ نيز درصدد برآمد تا بر مبناي آن کارتوني بسازد. پايان يافتن جنگ آن ها را از صرافت اين کار انداخت و سرانجام اولين اثر رولد دال به صورت کتابي مصور در آمريکا منتشر شد.
آثار بعدي او که در برگيرنده ي تعداد زيادي از داستان هاي کودکانه است پس از آن پشت سر هم در آمريکا و انگليس چاپ شد و تصوير سازان مشهوري براي آن ها تصوير سازي کردند . توقف بر فراز ليبي ، کاتينا ، فقط همين ، شمشير ، مواظب سگ باش ، جادوگران ، ماتيلدا ، تنها رفتن و انگشت جاديي بخشي از اين آثار هستند.

با اينکه کتاب هاي بسياري براي بچه ها نوشت ، اما فقط نويسنده ي کتاب کودک و نوجوان نيست ، بلکه داستان هاي کوتاه او در نوع خود بي نظير و شگفت انگيز هستند. او براي نوشتن اين داستان ها که بيش از 60 عنوان را دربرمي گيرند ، سه بار جايزه ي ادبي آلن پو را از آن خود کرد و داستان او توسط يان فلمينگ براي نوشتن داستان هاي جيمزباند مورد استفاده قرار گرفت. آلفرد هيچکاک نيز تعدادي از داستان هاي او را براي ساخت فيلم برگزيد.

بررسي ويژگي هاي ناشناخته ي انسان ها ، عکس العمل هاي سخت رذيلانه و غيرمنتظره و آدم هايي که در ظاهر بسيار معمولي هستند اما در عمل کاملا با آنچه در بدو امر درباره ي آن ها مي انديشيديم متفاوتند ، دستمايه ي اصلي داستان هاي رولد دال را تشکيل مي دهند. او آدم ها را با دقيق ترين صفت ها موشکافي مي کند و به اين ترتيب روحيات دروني آن ها را باز مي نمايد.
کلک هاي فرومايه اي که آدم ها براي موفقيت به يکديگر مي زنند و چهره ي بسيار موجهي که در ظاهر از خود بروز مي دهند ، چنان متضاد است و او چنان استادانه از تضاد اين دو پاياني شگفت انگيز و غير منتظره را رقم مي زند که از همين رو استاد پايان هاي غير منتظره لقب گرفته است. علاوه بر همه ي اين ها عنصر وحشت که با اين داستان ها در هم تنيده شده ، چنان تأثيرگذار است که موجب جلب کارگردان بزرگ ژانر وحشت يعني آلفرد هيچکاک به سوي آن ها شده است.

مردي که پوست ديگران را مي کند ، زن پيري که سرانجام در انتهاي عمر از شوهر  خبيثش انتقام مي گيرد و براي اين کار غير منتظره ترين لحظه ها و روش را برمي گزيند يا گربه اي که روح مردي بزرگ و چهره اي تاريخي در وجودش حلول کرده ، بخشي از تخيلات به شدت باورپذير اين نويسنده ي متفاوت است.

حمله ي اسرائيلي ها به کشور لبنان در سال 1982 موجب شد تا اين نويسنده ي نامدار بارها اعلام کند که ضد اسرائيل است و تا آخر عمر با سياست هاي غيرانساني مخالفت کرد.

داستان هاي دال منبع خوبي براي تقويت حس تخيل و نگاه متفاوت به جهان پيرامون محسوب مي شود.

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
چهارشنبه 15 دی 1389  12:55 AM
تشکرات از این پست
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

صمد بهرنگی

 

صمد بهرنگي، در تيرماه 1318، در محله ي «چرنداب» تبريز از پدر و مادري تبريزي به دنيا آمد. سيكل اول را در دبيرستان تربيت تبريز خواند و سپس ضمن تدريس درروستاهاي آذربايجان، ششم متوسطه رابه صورت متفرقه گذراند و از دانشكده ادبيات دانشگاه تبريز در رشته ی زبان انگليسي فارغ التحصيل شد.
او با آن كه مدرك ليسانس داشت، باز هم چند سالي در كلاس هاي اول دبستان تدريس كرد و همزمان به گردآوري وبازنويسي داستان هاي عاميانه، ترجمه ی آثار مختلف خارجي و تأليف كتاب براي كودكان و تحقيق درمسايل تعليم و تربيت پرداخت.


عشق او به آموزش و تداوم فرهنگ يك ملت، او را بر آن داشت تا با فكري روشن و ايماني استوار، به روستاهاي آذربايجان برود و به كودكان درس بدهد، بياموزد و بياموزاند كه زندگي اين نيست و انسان بيش از اين كه هست نيز مي تواند باشد. صمد يك استثنا بود؛ روشنفكري كه فكر روشنش به عمل درآمد و به كار گرفته شد. او درباره ي خود و خانواده اش فقط اين چند جمله را نوشته است: «مثل قارچ زاده نشدم بي پدر و مادر، اما مثل قارچ نمو كردم. ولي نه مثل قارچ زود از پادرآمدم. هر جا نَمي بود به خود كشيدم. كسي نشد مرا آبياري كند. نمو كردم مثل درخت سنجد، كج و معوج و قانع به آب كم و شدم معلم روستاهاي آذربايجان»

گاه آثارش را به نام هاي بهرنگ صاد و چنگيز مرآتي مي نوشت. آثاربهرنگي پس از مرگ وي توسط ناشران به چاپ رسيد. كتاب "ماهي سياه كوچولوي" او كه از برترين كتب در رده ي كودكان است از سوي شوراي كتاب كودك به عنوان بهترين كتاب سال شناخته شد و سال بعد آن 1969 (1348) برنده ي جايزه ي نمايشگاه بولون ايتاليا و همچنين برنده ي جايزه ي بي ينال براتيسلاواي چكسلواكي شد. تصاوير همين كتاب كه توسط فرشيد مثقالي تصويرگري شده بود نيز جوايز متعددي ازجشنواره هاي معتبر جهاني دريافت كرد .


صمد بهرنگي، هرگز ازدواج نكرد و در 17 شهريور 1348، در 29 سالگي، زماني كه برای شنا رود ارس رفته بود، غرق شد.
نظریات متعدد و مختلفی دربارهٔ مرگ بهرنگی وجود دارد. از روزهای اول پس از مرگ او، در علل مرگ او هم در رسانه‌ها و هم به شکل شایعه بحث‌هایی وجود داشته‌است. یک نظریه این است که وی به دستور دولت پادشاه پهلوی کشته شده ‌است. نظریه ی دیگر این است که وی به علت بلد نبودن شنا در ارس غرق شده است.

تعداد داستان هايي كه صمد بهرنگي براي كودكان نوشت، به استثناي تلخون كه مي توان گفت در حيطه ي ادبيات كودك و نوجوان نيست، جمعاً 13 اثر را شامل مي شود.

آثار صمدبهرنگي:
مجموعه داستان ها
بی نام (1344( - الدوز و كلاغ ها ( 1345) - الدوز و عروسك سخن گو ( 1346) - پسرك لبو فروش ( 1346) - افسانه ی محبت (1346) - ماهي سياه كوچولو ( 1347) - كچل كفترباز ( 1348) - دانه ي برف (1348) - تلخون و چند قصه ي ديگر ( 1349، يك سال بعد از مرگ صمد منتشر شد)
افسانه های آذربایجان - ترجمه (جلد اول 1344 ، جلد دوم 1347)

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
چهارشنبه 15 دی 1389  12:58 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها