بهلول عاقل و ديوانه >> قضاوت بهلول در محضر قاضي
در شهر بغداد تاجري بود كه به امانتداري و مروت و انصاف و مردم داري مشهور بود و بيشتر اجناس مطلوب آن زمان را از شهرهاي خارجه وارد مينمود و با سود مختصري به مردم مي فروخت و از اين لحاظ محبوبيت خاصي ميان مردم پيدا كرده بود .
رقيب و همكار تاجر ، يك نفر يهودي بود كه خيلي سنگدل و بيرحم بود ، برعكس آن تاجر اولي ، همه مردم مكروهش مي داشتند و اجناس خود را با سئد گزاف به مردم مي فروخت و نيز شغل صرافي شهر را هم به عهده داشت و هريك از بازرگاناني كه احتياج به پول پيدا مي كردند ، از او وام مي گرفتند و او با سود گزاف و شرايطي سخت ، پول به قرض آنها مي داد .
از قضاي روزگار ، آن تاجر بامروت احتياج به پول پيدا كرد و نزد يهودي آمد و مطالبه مبلغي بعنوان قرض نمود . يهودي از آنجائيكه با آن تاجر عداوت ديرينه داشت گفت :
من با يك شرط پول به تو قرض مي دهم و آن شرط اين است كه بايد سند و مدرك معتبري بدهي تا چنانچه موعد پرداخت پول ، نتواني وجه مقرر را بپردازي ، من حق داشته باشم تا يك رطل از هر محل كه بخواهم از گوشت بدنت را ببرم .
چون آبروي آن تاجردر خطر بود ، به اين شرط تسليم شده و مدرك معتبر به آن يهودي سپرد تا چنانچه در موعد مقرر در سند ، پول آن يهودي را نپردازد ، علاوه بر پرداخت وام ، يهودي حق دارد تا يك رطل از گوشت بدن او را از هر محلي كه بخواهد، ببرد .
از آنجائيكه هر نوشي بي نيش نيست ، آن تاجر بامروت ، موعد مقرر نتوانست دين خود را ادا نمايد .
تاجر يهودي كه از خدا اين مطلب را مي خواست ، قضيه را به محضر قاضي شكايت نمود و قاضي تاجر را احضار نموده و چون طبق قرارداد قبلي ، تاجر محكوم بود كه بدن خود را در اختيار يهودي بگذارد تا يك رطل از هر محلي كه بخواهد، ببرد .
آن يهودي با دشمني كه داشت ، البته عضوي را مي بريد كه قطع حيات تاجر بدبخت شود .
از اين لحاظ قاضي حكم را به امروز و فردا موكول مي نمود تا شايد يهودي از عمل خود منصرف شود ، ولي يهودي دست بردار نبود و هر روز مطالبه حق خود و اجراي حكم را داشت و اين قضيه در تمام شهر بغداد پيچيد و همه مردم دلشان به حال آن تاجر با انصاف مي سوخت ، ولي چاره هم نبود .
چون اين خبر به بهلول هم رسيد ، فوري در محضر قاضي حاضر شد و جزو تماشاچيان ايستاد و خوب به قرداد يهوديو آن تاجر گوش داد و در آخرين مرحله به تاجر گفت :
تو طبق مدركي كه سپرده اي محكوم هستي و بايد بدن خود را در اختيار اين مرد يهودي قرار دهي تا يك رطل از هر محلي كه بخواهد قطع كند ، براي آخرين دفاع هر مطلبي كه داري بيان نما .
مرد تاجر با صداي بلند گفت :
يا قاضي الحاجات تو دانائي و بس !
ناگاه بهلول گفت :
اي قاضي ، آيا بحكم انسانيت مي توانم وكيل اين تاجر مظلوم شوم ؟
قاضي جواب داد :
البته كه مي تواني ، هر دفاعي كه داري بكن .
بهلول بين تاجر و يهودي نشست و صورت به طرف آنها برگردانده و گفت :
طبق مدركي كه در دست است ، اين شخص يهودي حق دارد يك رطل از گوشت بدن اين تاجر را ببرد ، ولي بايد از جايي ببرد كه يك قطره خون اين تاجر بر زمين نريزد و مطلب دوم اينكه چنان بايد ببرد كه درست يك رطل باشد ، نه كم و نه زياد .
چنانچه بر خلاف اين دو مطلب بريده شود ، اين مرد يهودي محكوم به قتل و تمام اموال او بايد ضبط دولت شود .
قاضي از دفاع به حق بهلول متعجب و بي اختيار شد كه زبان به تحسين او گشود . ناچار يهودي قانع شد .
قاضي حكم نمود كه فقط عين پول را به يهودي رد نمايد .
اگر من و شما خودمان را اصلاح کنیم ، جامعه درست می شود
سه شنبه 14 دی 1389 9:44 PM
تشکرات از این پست
zareishahmaras