هارون جاسوسي را ماموريت داد تا در اطراف مرام و مذهب بهلول تحقيق نمايند .
پس از چندي آن جاسوس بعرض هارون رسانيد كه چنانچه بازرسي نمودم بهلول از محبان اهل بيت و از دوستان خاص موسي بن جعفر (ع) ميباشد .
هارون بهلول را طلبيد و به او گفت :
شنيده ام تو از دوستان و محبان موسي بن جعفر (ع) مي باشي و بنفع او عليه من تبليغ مي نمائي و براي فرار از مجازات خود را به جنون زده يي ؟
بهلول جواب داد :
اگر چنين باشد با من چه ميكني ؟
هارون از اين سخن در غضب شد و به (مسرور) مير غضب خود دستور داد تا لباسهاي بهلول را بيرون آوريد و در عوض پالان الاغي به او بپوشانيد و دهنه و افسار الاغ به او زنيد و در قصرها و حمام خانه ها بگردانيد و سپس در حضور من گردن او را بزنيد .
(مسرور)لباسهاي بهلول را درآورد و پالان الاغ به او پوشانيد و دهنه و افسار به سر و كله او گذارد و او را در قصرو حرم خانه بگردانيد و سپس او را با همان حالت بحضور هارون آورد تا گردن بزند .
اتفاقا در آنوقت جعفربرمكي حاضر بود و چون بهلول را با آن حال ديد پرسيد :
بهلول . چه تقصير داري ؟
بهلول جواب داد :
چون حرف حق زدم ، خليفه در عوض لباس فاخر خود را به من هديه نموده است .
هارون و جعفر و حاضرين از اين سخن بهلول خنده بسيار نمودند و آنگاه هارون بهلول را بخشيد و امر نمود تا افسار و پالان الاغ را از او بردارند و لباسهاي فاخر حاضر نمودندتا به بهلول بدهند ، ولي قبول ننمود و خرقه خود را برداشت و قصر هارون را ترك كرد .