0

بهلول عاقل و ديوانه >> ملاقات بهلول و شيخ جنيد

 
svh2005
svh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 18447
محل سکونت : مازندران

بهلول عاقل و ديوانه >> ملاقات بهلول و شيخ جنيد

شيخ جنيد بغدادي بعزم سفر از شهر بغداد بيرون رفت و مريدان از عقب او مي رفتند .
شيخ از احوال بهلول پرسيد .
مريدان گفتند :
او مرد ديوانه اي است ، او را براي چه مي خواهي ؟
گفت :
او را طلب كنيد و بياوريد كه مرا با او كاري است .
جستجو كردند و او را در صحرائي يافتند و شيخ را پيش بهلول بردند .
چون شيخ پيش او رفت ، بهلول را ديد كه خشتي بر زير سر نهاده و در مقام حيرت مانده .
شيخ سلام كرده و بهلول جواب سلام او را داد .
شيخ پرسيد :
چه كسي گفت و جنيد بغدادي هستم ؟
بهلول گفت :
توئي اي ابوالقاسم ؟
جواب داد :
آري .
فرمود :
تو آن شيخ بغدادي هستي كه مردم را ارشاد مي كني ؟
گفت :
آري .
بهلول گفت :
بگو ببينم ، غذا خوردن خود را مي داني ؟
شيخ گفت :
اول (بسم الله) مي گويم و از جلوي خود مي خورم ولقمه را كوچك برمي دارم و بطرف راست دهان گذاشته و آهسته مي جوم .
به لقمه ديگران نگاه نمي كنم و در موقع خوردن از ياد خدا غافل نمي شوم .
هر لقمه اي كه مي خورم (الحمد الله) مي گويم و در اول و آخر غذا دست مي شويم .
بهلول بر خواست و دامن بر شيخ افشاند و فرمود تو مي خواهي مرشد خلق باشي ؟ در صورتيكه هنوز غذا خوردن خود را نمي داني .
اين مطلب را گفت و به راه افتاد .
مريدان شيخ گفتند :
يا شيخ ،اين مرد ديوانه است !
جنيد گفت :
ديوانه اي است كه به كار خويشتن هشيار است و سخن راست را از او بايد شنيد .
بدنبال او روان شد و گفت :
مرا با او كاري است .
چون بهلول به ويرانه اي رسيد ، نشست .
جنيد به او رسيد و از بهلول پرسيد :
چه كسي گفت شيخ بغدادي غذا خوردن خود را نمي داند ؟
بهلول فرمود :
تو كه غذا خوردن خود را نمي داني ، آيا سخن گفتن خود را مي داني ؟
پاسخ داد :
آري .
بهلول پرسيد :
چگونه سخن ميگوئي؟
شيخ گفت :
سخن بقدر اندازه مي گويم و بي موقع و بي حساب نمي گويم ، بقدر فهم مستمعان مي گويم ، خلق را به خدا و رسول دعوت مي كنم ، چندان سخن نمي گويم كه مردم از من ملول بشوند و دقايق علوم ظاهرو باطن را رعايت مي كنم ، پس از آن هرچه تعلق به آداب كلام داشت بيان كرد .
بهلول گفت :
غذا خوردن كه نمي داني ، هيچ! سخن گفتن هم نمي داني .
پس برخواست و دامن بر شيخ افشاند و برفت .
مريدان بگفتند :
يا شيخ ، ديدي اين مرد ديوانه است ، تو از ديوانه چه توقع داري ؟
شيخ جنيد گفت :
مرا با او كار است ، شما نمي دانيد .
باز به دنبال او رفت و به او رسيد .
بهلول گفت :
تو از من چه مي خواهي ؟
تو كه آداب غذا خوردن و سخن گفتن خود را نمي داني ، حتما آداب خوابيدن خود را مي داني ؟
گفت :
آري ، مي دانم .
بهلول گفت :
بگو ببينم چگونه مي خوابي ؟
شيخ گفت :
چون از نماز عشا و تعقيبات آن فارغ مي شوم ، داخل رخت خواب مي شوم .
پس از آن هرچه آداب خوابيدن بود كه از بزرگان دين رسيده بيان كرد .
بهلول گفت :
فهميدم كه آداب خوابيدن هم نمي داني !
بهلول خواست بر خيزد ، جنيد دامنش را گرفت و گفت :
اي بهلول من نمي دانم ، تو (قربه الي الله ) مرا بياموز .
بهلول گفت :
تو دعوي دانائي مي كردي و مي گفتي مي دانم ،لذا از تو كناره مي كردم ، اكنون به ناداني خود اعتراف كردي ، تو را مي آموزم .
بدان : اينها كه تو گفتي همه فرع است ، و اصل شام خوردن آن است كه :
لقمه حلال بايد باشد و اگر حرام شد ، صد مرتبه از اين آداب بجاي بياوري فايده ندارد و سبب تاريكي دل شود .
جنيد گفت :
(جزاك الله خيرا).
و اما سخن گفتن :
بايد اول دل پاك باشد و نيت درست باشد و سخن گفتن براي رضاي خدا باشد و اگر براي غرضي يا مطلب دنيائي باشد يا سخن بيهوده و هرزه باشد ، بهرطور كه بگوئي ، آن سخن وبال گردن تو باشد ، لذاسكوت و خاموشي بهتر و نيكو تر است .
اصل اينست كه در وقت خوابيدن ، در دل تو بغض و كينه و حسد مسلمانان در دل تو نباشد ، حب دنيا و مال در دل تو نباشد و در ذكر حق باشي تا بخواب روي .
جنيد دست بهلول را بوسيد و او را دعا كرد ، مريدان كه حال او را ديدند و بهلول را ديوانه مي دانستند ، خود را و عمل خود را فراموش كردند و عمل بهلول را كه گفته بود ، براي خود از سر گرفتند .
نتيجه آن است كه هر فرد مسلماني بداند كه از آموختن چيزي كه نمي داند ننگ و عار نبايد داشت ، چنانكه شيخ جنيد از بهلول عاقل غذاخوردن ، سخن گفتن و خوابيدن را آموخت .

 

اگر من و شما خودمان را  اصلاح کنیم ، جامعه درست می شود

سه شنبه 14 دی 1389  9:30 PM
تشکرات از این پست
timbaf
دسترسی سریع به انجمن ها