0

بهلول عاقل و ديوانه >> بهلول و قاضي

 
svh2005
svh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 18447
محل سکونت : مازندران

بهلول عاقل و ديوانه >> بهلول و قاضي

آورده اند كه كسي عزيمت سفر حج نمود .
چون فرزندان كوچك داشت ، هزار دينار نزد قاضي برده و در حضور اعضاء (دارالقضاء) تسليم قاضي نمود و گفت :
چنانچه در اين سفر مرا اجل در رسيد ، شما وصي من هستيد و آنچه ميل شما است به فرزندان من دهيد و چنانچه به سلامت باز آمدم ، امانت را خودم خواهم گرفت .
چوم از محضر قاضي بقصد سفر عزيمت نمود ، از قضاي الهي در راه در گذشت و چون فرزندان او بحد بلوغ و رشد رسيدند ، امانتي را كه از پدر نزد قاضي بود مطالبه كردند .
قاضي گفت :
بنا بر وصيت پدر شما كه در حضور جمعي نموده ، من هرچه دلم بخواهد به شما بايد بدهم .
بنابراين ، فقط صد دينار به شما مي توانم بدهم .
ايشان بناي داد و فرياد را گذاشتند .
قاضي ، كساني را كه در آن محضر حاضر بودند و ديده بودند كه پدر بچه ها هزار دينار زر تسليم كرده ،حاضر كرد و به آنها گفت :
شما گواه بوديد آن روز كه پدر بچه ها هزار دينار طلا به ما داد و وصيت نمود چنانچه در راه سفر به رحمت خدا رفتم ، هرچه دلت خواست از اين زرها به فرزندان من بده .
آنها همگي گواه دادن كه چنين گفت .
قاضي گفت :
الحال بيش از صد دينار به شما نخواهم داد .
آن بيچاره ها متحير ماندند و به هركس التجا كردند ، آنها براي اين حيله شرعي راهي پيدا نمي كردند ، تا اينكه خبر به بهلول رسيد .
بهلول بچه ها را با خود نزد قاضي برد و گفت :
چرا حق اين ايتام را نمي دهي ؟!
قاضي گفت :
پدرشان وصيت نموده آنچه من دلم بخواهد به ايشان بدهم و من صد دينار بيشتر دلم نميخواهد بدهم .
بهلول به قاضي گفت :
اي قاضي ! واقعيت اين است كه دلت نهصد دينار را مي خواهد ، و چون اينطور است ، لذا طبق وصيت پدر اين ايتام مي بايست نهصد دينار را بپردازي ، زيرا كه طبق خواسته دلت ، مبلغي كه مي بايست پرداخت كني ، نهصد دينار است - نه صد دينار .
قاضي پس از شرمندگي بسيار مجبور به پرداخت نهصد دينار شد .

 

اگر من و شما خودمان را  اصلاح کنیم ، جامعه درست می شود

سه شنبه 14 دی 1389  9:22 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها