اشعار کوتاه از فروغ فرخزاد
اگر به خانه من آمدي براي من اي مهربان چراغ بياور و يك دريچه كه از آن به ازدحام كوچه ي خوشبخت بنگرم
فروغ فرخزاد
پاسخ به:اشعار کوتاه از فروغ فرخزاد
کسي مرا به آفتاب معرفي نخواهد کرد کسي مرا به ميهماني گنجشک ها نخواهد برد پرواز را بخاطر بسپار پرنده مردني ست
...امضا؟؟هیچــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
وبلاگ یا حسیــن مظلوم
وبلاگ محبان مهـــــدی عج
وبلاگ مدافعان حرم
همه هستی من آیه تاریكیست كه ترا در خود تكرار كنان به سحرگاه شكفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
هر چه دادم به او حلالش باد غير از آن دل كه مفت بخشيدم دل من كودكي سبكسر بود خود ندانم چگونه رامش كرد او كه ميگفت دوستت دارم پس چرا زهر غم به جامش كرد
هیچ صیادی در جوی حقیری كه به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد كرد
این چه عشقی است که در دل دارم من از این عشق چه حاصل دارم می گیریزی زمن و در طلبت بازهم کوشش باطل دارم
عاقبت خط جاده پایان یافت من رسیده ز ره غبار آلود تشنه بر چشمه ره نبرد و دریغ شهر من گور آرزویم بود
من نمی خواهم سايه ام را لحظه ای از خود جدا سازم من نمی خواهم او بلغزد دور از من روی معبرها يا بيفتد خسته و سنگين زير پای رهگذرها
زندگی آیا درون سایه هامان رنگ می گیرد؟ یا که ما خود سایه های سایه های خود هستیم؟
گفتم خموش (آری) و همچون نسیم صبح لرزان و بی قرار وزیدم به سوی تو اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز هم در سینه هیچ نیست بجز آرزوی تو
عاقبت بند سفر پایم بست می روم ، خنده به لب ، خونین دل می روم از دل من دست بدار ای امید عبث بی حاصل
ای شب از رویای تو رنگین شده سینه از عطر توام سنگین شده ای بروی چشم من گسترده خویش شادیم بخشیده از اندوه بیش همچو بارانی که شوید جسم خاک هستیم زآلودگی ها کرده پاک
به چشمی خیره شد شاید بیابد نهانگاه امید و آرزو را دریغا ، آن دو چشم آتش افروز به دامان گناه افکند او را
چرا امید بر عشقی عبث بست ؟ چرا در بستر آغوش او خفت ؟ چرا راز دل دیوانه اش را به گوش عاشقی بیگانه خو گفت ؟
درد تاریکیست درد خواستن رفتن و بیهوده از خود کاستن سر نهادن بر سیه دل سینه ها سینه آلودن به چرک کینه ها در نوازش ، نیش ماران یافتن زهر در لبخند یاران یافتن