به نام خدا
« سردار هور »
این دل سر گذشته ام حیران شده است در فراق لاله سرگردان شده است
داغ صدها لاله در سینه هاست عشق مفقودالاثر ها بغض ماست
باز دل دارد هوای کربلا شط و هور و خاک پاک نینوا
جبهه می داند چه بر سرها گذشت از آب دریا اشک مادرها گذشت
او در سال 1340 در لین پنج محله فقیر نشین حصیر آباد اهواز دیده به جهان گشود ، گویا در همان روزهای اول تولدش می بایستی با درد و سختی آشنا می شد چرا که از ناحیه پا دچار مشکل بود و مورد عمل جراحی قرار گرفت و حدود یک سال پای او تا زانو در گچ بود در این دوران پدر وی که برای امر معاش و کار مجبور شده بود ترک دیار کند و همراه خانواده به شمال کشور بروند و دل به دریای شمال زدند تا شاید سهم خودشان را از زندگی بگیرند ولی از یک طرف شرایط سخت محیط زندگی در غربت و از طرف دیگر به اصرار دایی ایشان به خوزستان برگشتند و در نزدیکی مرقد علی بن مهزیار(ع) در محله عامری خانه ای کرایه کردند و مستقر شدن پدر خانواده در اداره بهداشت استخدام شد . بعد از سیلی که قسمتی از شهر را ویران و خانه ها را خراب کرد قطعه زمینی را در حصیر آباد خریدند و به سختی و با شرایط دشوار شروع به ساخت خانه کردند او سال ها با نداری و شرایط سخت زندگی کرد و مقدار پولی که برای خرج مدرسه به او میدادند را پس انداز می کرد و همچنین در بازار به همراه خواهرش دست فروشی می کرد و حتی در هوای گرم اهواز آب می فروخت و کمک خرج خانواده بود ، قلب کوچک و رئوف وی در همان زمان کودکی باعث شد که به دیگران کمک کند و از پس اندازش مبلغی به مستمندان بدهد از آنجا که در زمان کودکی خانه آن ها در کنار مرقد علی بن مهزیار (ع) بود و همیشه به زیارت می رفت رفته رفته باعث شد در سن 9 سالگی شروع به خواندن نماز و روزه کند . وی همیشه در مساجد حضور فعال داشت و همیشه به وقت نماز او را نوجوانی لاغر اندام مودب و سربه زیر می دیدند که در حال آب و جارو کردن مسجد برای آمدن نماز گزاران بود . بارها به هنگام بازی با دوستانش به وقت نماز در کنار آن ها اذان اقامه می کرد و همه را به رفتن به مسجد و خواندن نماز تشویق می کرد.
سال ها گذشت مرد قصه ما روز به روز بزرگ تر می شد حضور وی در مسجد و پای منبر روحانیون و دورهمی های دوستانه که از ظلم شاه و بی عدالتی و شرایط سیاسی کشور صحبت می شد و با روحیه مبارزه طلبی و شجاعتی که داشت ، به یک فرد انقلابی مبارز در برابر رژیم پهلوی و پیرو رهبر امت امام خمینی ( ره) تبدیل شد که در صحنه های انقلابی حضور فعال داشت بارها به جرم پخش اعلامیه و فعالیت های انقلابی او را دستگیر میکرد ولی به شکل معجره آسایی و با زیرکی و چابکی از دست ماموران فرار می کرد . پس از پیروزی انقلاب اسلامی در تشکیل کمیته انقلاب اسلامی حصیر آباد و کمیته اهواز نقشی موثر داشت و با تشکیل سپاه پاسداران در سال 1357 وی وارد سپاه شد در سال 1359 و به همراه 40 نفر از نوجوانان و جوانان محله حصیرآباد و آخر آسفالت اهواز به حمیدیه عزیمت کردند و سپاه حمیدیه را تشکیل دادند هر چند در آن زمان سپاه تشکیلات نظامی آن چنان نداشت . قبل از شروع جنگ هم در برقراری نظم و امنیت و مبارزه با اشرار و ضد انقلابیون و قاچاقیان اسلحه موفق بود با شهادت فرمانده سپاه حمیدیه ( شهید نظر زاده ) وی فرمانده سپاه حمیدیه شد در آن زمان شهرهای سوسنگرد ، هویزه ، و بستان دست دشمن بود و عراقی ها چند نفر از مسئولین و فرمانداران شهری را از بین اعراب این منطقه قرار داده بودند و در این شرایط فرمانده سپاه حمیدیه شدن کار راحتی نبود وی به کمک دوستانش توانست چند عملیات ایذایی انجام دهند و مهمترین این عملیات ها ، عملیات ام الحسنین که در جنوب کرخه کور در منطقه حمیدیه و با هدف انجام عملیات انحرافی برای اجرای عملیات فتح المبین و تجزیه قدرت دشمن آغاز شد که این عملیات ( ام الحسنین ) در سه مرحله طی 3 روزه 24 و 25 و 26 اسفند سال 60 در محور کرخه کور انجام گرفت و پس از پیروزی در این عملیات توسط تیپ 37 نور از پیشروی نیروهای عراقی جلوگیری کردند که خود فرمانده این عملیات بود و در ادامه با رهاسازی آب کانال سلمان زیر پای عراقی ها از پیشروی دشمن جلوگیری و هنگامی که عراق به حمیدیه رسید از سقوط آن و به طبع از سقوط اهواز جلوگیری کردند که در آن زمان به علت شهادت شهیدان رجائی و باهنر به دست منافقین که دل امام محزون بود با پیروزی در این عملیات برای شاد کردن دل امام این جمله تاریخی را بیان کرد : « بنویس کرخه کور با خون مطهر شهدا برای همیشه تاریخ به کرخه نور تبدیل شد» در این سال ها وی با دختر خاله خود عقد و در سال 63 ازدواج کرد هر چند زندگی مشترک آن ها 4 سال بیشتر طول نکشید و ثمره این ازدواج یک پسر به نام حسین و یک دختر به نام زینب بود . وی باهوش و اهل تجربه بود بطوری که در رشته پزشکی در دانشگاه مشهد قبول شد ولی به علت مسئولیتش در جبهه ترجیح داد در جبهه بماند . رفته رفته جنگ به روزهای دشوارتر خودش می رسید و فرماندهان برای غلبه بر دشمن می بایست فکر چاره و ایده ای جدید می بودند چرا که از راه های زمینی در جبهه ها زمین گیر شده بودند و راه پیشرفت نبود یا در عملیات ها به اهداف نهایی خود دست پیدا نمی کردند راه حل این مشکل هورالهویزه بود ولی از طرفی شرایط سخت و اقلیمی نامناسب هور ، از طرفی آشنا نبودن به مسیرهای هور و زندگی هور ، غریبه بودن در بین بومیان منطقه باعث شد که مرد قصه ما حلقه اتصال سپاه و مردم و منطقه هور باشد . وی با ایجاد قرارگاه سری نصرت به شناسایی منطقه و طرح عملیات پرداخت و بعد از 9 ماه تلاش و قبول سختی با جمعی از جوانان دشت آزادگان توانست این منطقه را شناسایی و آماده عملیات کند . نکته قابل توجه این است که هیچ یک از مسئولان و فرماندهان نظام به جز حضرت امام خمینی ( ره) و فرمانده سپاه وقت (آقای محسن رضایی) از این موضوع اطلاع نداشت . وی برای خاطر جمع کردن و شناسایی فرماندهان جنگ آنان را در لباس بومیان منطقه به همراه فرمانده سپاه (آقای محسن رضایی) در عمق خاک دشمن برد و حتی جاده بصره – بغداد را مشاهده کردند . و به این باور رسیدند که میتوان عملیات کرد زیرا تا قبل از این فرماندهان هور را غیر قابل استفاده می دانستند و هور را برای عملیات ها مانع فرض می کردند . بلاخره عملیات غرور آفرین خیبر در تاریخ 3/12/62 در منطقه هوالهویزه انجام شد و طی آن جزایر مجنون عراق فتح شد و بعد از این عملیات قرارگاه نصرت از حالت سری خارج شد و وی حراست هور و جزایر مجنون را به عهده گرفت او در آن زمان فرمانده سپاه ششم امام جعفر صادق که چند لشکر و تیپ در اختیارش بود و از هور و جزایر مجنون حفاظت می کرد . وی همدم نیزارهای هور بود و از سال 61 تا 67 در هورباقی ماند و در تاریخ 4 /4/ 67 خبر رسید که ارتش بعث به نزدیکی جزایر و هور رسیده و گروهی از تکاور های عراقی با هلی کوپتر پشت قرارگاه نصرت پیاده شده اند ، درگیری در این منطقه بسیار شدید بود رژیم بعث از هیچ سلاحی دریغ نکرده بود و حتی از بمب های شیمیایی در این تهاجم استفاده کرده بود ، اکثر رزمندگان اسلام شهید و بقیه رزمندگان در حال عقب نشینی بودند به گفته یکی از همرزمان این شهید وقتی به او گفتند برگرد و عقب نشینی کن گفت : من کجا برم ؟ عقب برگردم ، برگردم به مردم بگوییم که بچه های شما را گذاشتم و خودم به عقب برگشتم. در آن لحظه بایک دست لباس سپاهی برتن ومحاسن مرتب باطمأنینه در گوشه ای از سنگر نشسته بود و با تسبیح ذکر می گفت ، بعد از این که دشمن بسیار نزدیک شد در سنگر به یاد خانه ای که چند وقت پیش آن را زیارت کرده بود به نماز ایستاد و دو رکعت نماز خواند ، همه پشت سر او به نماز ایستادند بعد از نماز به همه دستور داد تا عقب نشینی کنند و سربازان را نجات دهند همه از سنگر بیرون آمدند سوار ماشین شدند وقتی ماشین به حرکت در آمد تنها کسی که در سنگر مانده بود حاجی قصه ما بود ، هنوز ماشین زیاد دور نشده بود که با موشک ، یکی از هلی کوپترها که در کنار آن ها خورده بود متوقف شد حاجی از سنگر بیرون آمد و به سمت هلی کوپتر تیراندازی کرد تا بقیه مجال پیاده شدن را پیدا کنند با تیراندازی به سمت هلی کوپتر خلبان تیر خورد و هلی کوپتر با زمین برخورد کرد و منفجر شد موج انفجار مثل دستی قدرتمند او را در هوا بلند کرد و به پشت روی نیزار انداخت و بعد از این صحنه دیگر خبری از او نشد. طبق روایات آن ها 15 نفر بودند 9 نفر آن ها از طریق نیزار به عقب برگشتند 2 نفر به اسارت دشمن در آمدند و وضعیت 4 نفر دیگر نا مشخص بود که حاجی جز این 4 نفر بود . بعد از مدتها که خبری از یوسف هور نبود همه احتمال دادند که اسیر شده ولی به علت اینکه وی از جمله افرادی بود که خواب را بر صدام و ارتش بعث بخصوص فرمانده سپاه سوم عراق ماهرالرشید حرام کرده بود حرفی به سخن نمی آمد که نکند او را شناسایی کنند و هویت او لو برود و مورد اذیت قرار بگیرد سال ها گذشت و پس از سقوط دیکتاتوری صدام پیگیری های وسیعی برای یافتن اثری از وی در اردوگاه های اسرای ایرانی در بند عراق انجام شد و در نهایت مسئولان مجاب شدند که این سردار به شهادت رسیده است سرانجام پس از 22 سال انتظار ، پیکر مطهر این شهید بزرگوار به همراه دوستانش در انتهای جاده شهید همت در مقابل جزیره شمالی در سال 1389 تفحص شد و پیکر مطهر او به همراه 88 شهید گمنام دیگر ابتدا در تهران و سپس در روز یکشنبه 26 /2/ 1389 با همراهی با شکوه و خیره کننده مردم خوزستان تشییع و تدفین شد اگر بخواهیم او را معرفی کنم این گونه باید گفت رزمنده بودند درگیر عملیات گاهی که موها و محاسنشان بلند می شد و نا مرتب وقت برای اصلاح و مرتب کردنشان نداشتند ولی در آن حال و اوضاع اگر به دنبالش می گشتی ، آدم مرتبی را پیدا می کردی که ظاهری مرتب و عطر زده داشت ، وی در جبهه ها به مانند مرام پسندیده مولایش علی عرب ، عجم ، کرد ، ترک ، لر و تمام قومیت ها را به یک چشم نگاه می کرد و با آن ها مهربان و رفیق بود و همیشه ائمه را الگوی زندگی خود قرار می داد این ها ویژگی آدم محجوبی که همیشه در مقابل فرماندهانش دو زانو و سرش به نشانه ادب پایین می انداخت و چشمانش را از نگاه خیره به چشمانشان به پایین می اندخت چشمان محجوب و با حیای سردار شهید علی هاشمی .آری علی هاشمی معروف به سردار هور که سال ها همدم نیزارها بود و سرانجام به وطن بازگشت تا نیزارها هنوز بی قرار او باشند . محل کشف پیکر مطهر این شهید در یادمان شهدای هور در جنوب کشور میزبان راهیان نور و عاشقان شهداست.
در آخر باید گفت ما با چنین مردانی توانستیم بر دشمن غلبه کنیم چه خوب است با مطالعه زندگی و رشادت امثال علی هاشمی هم آنها را بهتر بشناسیم و زندگی این عزیزان را سر لوحه کار خود قرار دهیم تا الگوی مناسبی برای افراد جامعه باشند چرا که حراست از ارزش های انقلاب اسلامی و مرزهای ایران عزیز وظیفه نسل های بعدی می باشند .
چه زیبا مداحی کرد حاج حسین فخری در فراق شهید علی هاشمی :
علی ای یاور وهمسنگر دیرینه ی ما یار خونین کفن و لاله بستانی ما
همچو یاقوت که از دیده به دامن ریزد افتادی به زمین ای گوهر کانی ما
چون هما اوج سما منزل و معوای تو بود خفته در خاک چرا ای مه زندانی ما
رفتی ای وای که خون شد دل همرزمانت در غم دوریت ای یوسف کنعانی ما
سیل خون گر رود از دیده عشاق رواست در فراق رخت ای سرو گلستانی ما
پاسداران همه در سوگ توای میر سپاه اشکشان بر مژه بهر گوهر افشانی ما
رضا عبدالهی پور
( عضو پایگاه بسیج حسینیه چهارده معصوم (ع)
شهرستان دزفول)
پاییز 95