0

سبک زندگی بر اساس آموزه های اسلامی(3)

 
aftabm
aftabm
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 25059
محل سکونت : اصفهان

سبک زندگی بر اساس آموزه های اسلامی(3)

فرهنگ و سبک زندگی

فرهنگ و سبک زندگی

واژه «فرهنگ» در کاربردهای متأخر و امروزین خود، اصطلاحی علمی است که در دو سده گذشته و همزمان با شکوفایی و گسترش دانشهایی مانند مردمشناسی و سپس انسانشناسی، در محافل علمی و مجامع دانشگاهی تثبیت گردیده است و معنای دقیق و خاصی از آن اراده میشود.(1) حتی معنای آن در مورد فرد و جامعه نیز متفاوت و متمایز است. بر این اساس، هنگامی که در مورد فرد به کار میرود، معنای فرهیخته یا پرورشیافته را میرساند، ولی زمانی که در مورد جامعه به کار میرود، دستهای از ویژگیها و دستاوردهای خاص جامعه انسانی اراده می شود که انتقال آن از نسلهای پیشین به نسل های پسین، در چهارچوبی خاص صورت میگیرد که جامعه شناسان آن را فرآیند «جامعهپذیری» میخوانند.

ادوارد تایلور(2) (1832 1917م) نخستین انسانشناس برجسته بریتانیایی است که همزمان با پژوهش های مردم شناسی خود درباره تاریخ آغازین بشر و توسعه تمدن، در سال 1871 میلادی کتابی با عنوان فرهنگ ابتدایی(3) نوشت که سرآغاز آن، نخستین تعریف رسمی و فنی فرهنگ را در بر داشت: «فرهنگ یا تمدن به مفهوم وسیع کلمه در قومشناسی، عبارت از مجموعه علوم، دانشها، هنرها، افکار و عقاید، اخلاقیات، مقررات و قوانین، آداب و رسوم و سایر آموختهها و عاداتی است که انسان به عنوان عضوی از جامعه کسب میکند.»(4) تعریف تایلور به مفهومی پایه در پژوهشهای بعدی انسان شناسان تبدیل شد. در ابتدا بدون توجه به فرهنگ و جامعه ای خاص،


1- چنگیز پهلوان، فرهنگ شناسی: گفتارهایی در زمینه فرهنگ و تمدن، ص7.
2- Edvard B. Taylor.
3- Primitive Culture.
4- فرهنگ شناسی: گفتارهایی در زمینه فرهنگ و تمدن، ص48.

ص: 26

محورهای اساسی فراگیر و جهانی مورد توجه بود و اندیشمندان بیش از آنکه در جستوجوی تفاوتهای فرهنگی باشند، در پی تشابه ها بودند. بر اساس چنین رویکردی، ذهن انسان در همه زمان ها و مکان ها دارای پایههای یکسان بود و تاریخ بشر نیز مجموعه به هم پیوستهای در نظر گرفته میشد که قابلیت تبیین آن در چارچوب یک نظریه کلی وجود دارد.(1) اندک اندک این رویکرد تضعیف شد و نظریهپردازان به تکثر و تفاوت فرهنگها و همچنین نسبیت فرهنگی توجه کردند. بدین ترتیب، هر اندیشمندی با توجه به زاویه نگاه خویش، تعریفی برای فرهنگ ارائه کرد.

با دقت در این تعریف ها می توان دریافت که در مجموع «فرهنگ»، ویژگی خاص نوع انسان دانسته شده است. به عبارت دیگر، فرهنگ، مفهومی است که انسان و شیوه زیستن او را از حیوانات جدا میکند؛ زیرا ویژگیهای رفتاری هر نوعی از حیوانات از راه وراثت زیستی منتقل میشود و در زندگی او برای فرآیند آموزش نمیتوان نقش چندانی قائل شد. این مسئله در مورد نوع انسان به صورت معکوس است؛ بدین معنا که فرهنگ در تکوین ذات او نقش اساسی دارد و حتی طبیعت و آنچه از راه وراثت زیستی، او را همراهی میکند، در چارچوب فرهنگ، معانی و ارزش های اجتماعی خاص پدیدار می شود.(2) بر این اساس و پس از گذار چندین نسل، یک جامعه انسانی از مجموعه عظیمی از دارایی های مادی و معنوی برخوردار خواهد شد که می تواند فرهنگ آن جامعه نامیده شود.(3) این گونه است که هر فردی از جامعه در فضای آن فرهنگ زاده می شود و هماهنگ با اصول آن پرورش مییابد. بدین ترتیب، هر فرد انسانی که در جامعه ای خاص و فرهنگی ویژه رشد مییابد، واجد چیزی خواهد شد که آن


1- باقر ساروخانی، درآمدی بر دایره المعارف علوم اجتماعی، ج1، ص175.
2- داریوش آشوری، تعریف ها و مفهوم فرهنگ، ص109.
3- علی رضا شایانمهر، دایره المعارف تطبیقی علوم اجتماعی، ج1، ص400.

ص: 27

را در روانشناسی، «شخصیت» می خوانند و در جامعهشناسی و انسان شناسی، «هویت فرهنگی» می نامند. همین هویت در گرایشهای فکری و جهت گیری های رفتاری او نقشی بی بدیل و انکارناپذیر دارد.

بر اساس این توضیحات، در مقام ارائه تعریف می توان فرهنگ را «مجموعه در هم تنیده و رو به تکاملی از ویژگیهای خاص زندگی اجتماعی انسان» دانست که در سایه این ویژگیها، او از دیگر حیوانات متمایز می شود.

این مجموعه در هم تنیده، ارزشهای مورد توجه اعضای یک جامعه یا گروه معیّن و هنجارهایی را در برمی گیرد که از آن پیروی میکنند. حتی کالاهای مادی که اعضای جامعه تولید میکنند و چگونگی بهره برداری از آن ها را میتوان جزو فرهنگ دانست. بدین ترتیب، افزون بر هنر، ادبیات، موسیقی و نقاشی، که فرآورده های متعالی ذهن به شمار میروند،(1) چگونگی لباس پوشیدن اعضای جامعه، مراسم ازدواج، زندگی خانوادگی، الگوهای کار و فعالیت، مراسم مذهبی، انواع سرگرمی، شیوه گذران اوقات فراغت و مواردی از این دست نیز جزو فرهنگ به شمار می آید. این مجموعه و اندوخته عظیم که دستاورد نسلهای متمادی یک جامعه انسانی است، در هر نسلی بنا بر مقتضیات زمان، دچار تغییرات و تحولات لازم می گردد و سپس به آیندگان سپرده میشود.

بر اساس تعریف فرهنگ، انسان را می توان موجودی فرهنگی نامید. این فرهنگ دقیقاً از چه اجزایی تشکیل شده است؟ واقعیت آن است که شناخت حقیقت فرهنگ و اجزای اساسی آن، مستلزم شناخت هدف انسان و رفع نیازهای او در چارچوب روابط چهارگانه او با طبیعت، ماورای طبیعت، خویشتن و انسان های دیگر است. هر کدام از این روابط نیز به گونه ای است که نمی توان آن را به تنهایی و جدای از دیگر روابط ارزیابی کرد؛ زیرا رویکرد حاکم بر هر


1- آنتونی گیدنز، جامعه شناسی، ترجمه: منوچهر صبوری، ص56.

ص: 28

کدام از این روابط، بر دیگر روابط نیز اثرگذار خواهد بود. بررسی دقیق این روابط، ما را به سه نظام در هم تنیده، شامل نظام بینش، نظام گرایش و نظام کنش رهنمون میشود که البته هر کدام، در مقام یک مرتبه یا سطح هستند که در طول یکدیگر قرار دارند و اجزای اساسی فرهنگ تلقی میشوند.

منظور از نظام بینش، مجموعه منسجمی از شناختها و باورهاست که شالوده فعالیت های بشر را در گستره اندیشه تشکیل می دهد و از تصورها، آموزهها و شیوههای استدلالی درباره تفسیر انسان، جهان، زندگی و چگونگی رابطه انسان با طبیعت و ماورای آن پدید میآید. در مرحله دوم، نظام گرایش قرار دارد که در قالب آموزه هایی مانند ارزش ها، اخلاق و حقوق به معنای عام آن، میان مقولاتی مانند خوب و بد، شایسته و ناشایست و مطلوب و نامطلوب مرزبندی می کند. در چارچوب این نظام و در پرتو نظام حاکم بر آن، یعنی نظام بینش، انسانها میآموزند درباره خویشتن و دیگران چگونه بیندیشند و به چه چیزهایی اهتمام بورزند و از چه چیزهایی بپرهیزند. در آخرین سطح، نظام کنش قرار دارد. این نظام بهعنوان حاصل دو نظام بینش و گرایش، از تمام آموختهها و اندوختههایی تشکیل شده است که هماهنگ سازی رفتار آدمی با افعال دیگران را ممکن میسازد. در این قلمرو، گزارههای دو نظام دیگر امکان ظهور می یابد و با توجه به آنها، آموزههای عملی و فنون رفتاری انسان شکل می گیرد و ترسیم میشود.(1)

با تکیه بر فرهنگ به عنوان وجه جداساز انسان از دیگر حیوانات، می توانیم بهجای آنکه انسان را موجودی اجتماعی بنامیم، او را موجودی فرهنگی بدانیم. بر این اساس، «جامعه» در واقعیت، نظام روابط متقابلی است که افرادِ با فرهنگ مشترک را به یکدیگر مربوط میسازد. از سوی دیگر،


1- محمدرضا کاشفی، تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی، ص27.

ص: 29

گوناگونی ابعاد وجودی انسان، در بیشتر موارد، او را از هماهنگ ساختن کامل این ابعاد ناتوان میسازد. طبیعی است که جوامع مختلف بشری به سوی گوناگونیِ عناصر فرهنگی و در نهایت، به تفاوت در فرهنگ سوق داده شود. از این پدیده نزد جامعه شناسان و انسانشناسان با عنوان «تنوع فرهنگی» یاد میشود. همچنین فرهنگ، همانگونه که در یک جامعه از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود، می تواند از جامعه ای به جامعه دیگر نیز انتقال یابد. از این پدیده نیز در جامعهشناسی با عنوان «اشاعه فرهنگ» یاد میشود. میدانیم که هر فرهنگی، الگوهای رفتاری منحصر به خود را دارد و برای دیگر جوامع با زمینههای فرهنگی متفاوت، بیگانه مینماید. به همین دلیل، در این مورد نیز اشاعه فرهنگ و انتقال عناصری از آن به فرهنگ دیگر، معمولاً به سختی و کندی صورت میگیرد و جامعه هدف اگر فرهنگ غنی و قدرتمندی داشته باشد، می کوشد در صورت پذیرش یک عنصر فرهنگی، تا حد توان آن را با دیگر عناصر فرهنگی خود، همسان و یکنواخت سازد.

اشاعه فرهنگی نیز که پیش تر به آن اشاره شد، در جامعه هدف می تواند به دگرگونی فرهنگی بینجامد. بدیهی است اعضای یک جامعه انسانی، در برابر رها کردن سنتها، ارزشها و آداب و رسوم خود برای پذیرش سنت ها، ارزشها و رسوم تازه، بسیار انعطافناپذیر و سختگیر هستند. با این حال، شاید نتوانیم فرهنگی را بیابیم که در طول تاریخ دچار دگرگونی و تحول نشده باشد. بر اساس رویکرد جامعهشناختی، هرجا عناصر جدید و مجموعهای از شاخصهای نوین به گونه ای در یک فرهنگ ظهور یابد که محتوا و ساخت آن فرهنگ را تغییر دهد، پدیده دگرگونی فرهنگی رخ داده است.(1) دگرگونی فرهنگی میتواند از حضور یک دین جدید که تغییرات


1- بروس کوئن، مبانی جامعه شناسی، ترجمه: غلام عباس توسلی و رضا فاضل، ص67.

ص: 30

بسیار گسترده و فراگیر را به همراه دارد، تا ورود یک فن آوری ساده به یک منطقه عقبمانده روستایی را در برگیرد. بنابراین، پدیده دگرگونی فرهنگی زمانی رخ میدهد که افراد جامعه، شیوههای نوین رفتار و برخورد با امور و اشیای پیرامون خود را پذیرفته باشند. بدین ترتیب، افراد جامعه به عدول از این شیوهها متمایل می شوند و فرهنگ به تدریج و بر اساس اسلوب نوین بازتولید میگردد.

خاستگاه اصلی فرهنگ غالب در جامعه، در جهتگیری عمومی اعضای آن جامعه ریشه دارد و این انتخاب همگانی، بر ارتکازات جامعه و هنجارهای شکلیافته آن مبتنی است. حس کمال جویی انسان و پیدایش نیازهای جدید که معلول شرایط متغیر فرهنگی، اقتصادی و سیاسی در جامعه است، ضرورت حرکت تکاملی جامعه و ارتقای علمی، فکری و تمدنی آن را ایجاب میکند. بر اساس چنین رویکردی، اگرچه اقتصاد و سیاست در تحولات فرهنگی مؤثرند، اصلی ترین عامل دگرگونی فرهنگی، خواست و جهتگیری مردم بر اساس آرمانها و ارزشهای متعالی و بالندهای است که برگزیده اند.

بدین ترتیب، در جامعهای که از رویکرد تکاملگرایی فرهنگی پیروی میکند، ارزشها، آرمانها و باورهای مطلوب، ثابت است، ولی ارزشها و باورهای محقق، دستخوش تغییر و دگرگونی میشود که به دنبال آن، روشها، ابزارها و محصولات فرهنگی پیوسته در حال بازتولید خواهد بود.(1) جهت گیری آن نیز به صورتی خواهد بود که شیوه زیستِ آرامتر، معنویتر و انسانیتری را به ارمغان آورد. بر اساس چنین رویکردی، جامعه میتواند وضعیت موجود خود را با گذشته آن بسنجد و دریابد آیا به سمت تعالی فرهنگی رفته است یا خیر؟ حتی با چنین رویکردی، جامعه میتواند به آسانی و بر محور جهتگیری دینی و الهی


1- علی رضا پیروزمند، مبانی و الگوی مهندسی فرهنگی، ص42.

ص: 31

که دگرگونی های گسترده و فراگیر اجتماعی را به همراه دارد، به استقبال دگرگونی تکاملی برود و در آن مسیر گام بردارد.

هر جامعه انسانی برای آنکه بتواند در قالب فرهنگ معیّنی زندگی کند و ارتباط متقابل و موفقی برای اعضای خود به ارمغان آورد، گونههای شخصیتی خاصی را که با فرهنگ آن جامعه و عناصر آن هماهنگی داشته باشد، پرورش میدهد. جامعه شناسان به این پدیده که به صورت فرآیندی فراگیر در همه جوامع رخ می دهد، جامعه پذیری می گویند. بر این اساس، جامعه پذیری یا اجتماعی شدن، فرایندی است که در آن، «هر انسانی تدریجاً به شخصی خودآگاه، دانا و ورزیده در شیوههای فرهنگی جامعهای که در آن متولد شده، تبدیل میشود.»(1) در واقع، هر جامعهای میکوشد از راه این فرآیند فرهنگی، اندوختههای مادی و معنوی خود را که در طول نسل های متمادی بهدست آورده است، به نسلهای بعد، منتقل و آن را حفظ کند. بدین ترتیب، نسلهای مختلف جامعه به یکدیگر پیوند می خورند و درک درستی از کنشهای اجتماعی و نمادهای فرهنگی خود به دست می آورند. البته جامعهپذیری را نمی توان نوعی برنامهریزی فرهنگی کاملاً اجباری پنداشت که افراد جامعه باید آن را به طور انفعالی جذب کنند، بلکه نیازها و خواسته های تازهای که در هر نسل به وجود میآید، میتواند فرهنگ جامعه را در روندی ملایم دچار تحول و تکامل سازد و بدین ترتیب، بر اندوخته های اجتماعی آن بیفزاید.

از آنچه گذشت، میزان همپوشانی گسترده مفهوم فرهنگ و مفهوم سبک زندگی روشن می شود. حقیقت آن است که سبک زندگی را بدون فرهنگ و جدای از آن نمیتوان در نظر گرفت. همچنین تأثیر متقابل سبک زندگی و


1- جامعه شناسی، ص86 .

ص: 32

فرهنگ انکارناپذیر است، ولی چگونگی اثرگذاری آن دو بر یکدیگر همسان و یکنواخت نیست. سبک زندگی از فرهنگ زاده میشود و در پرتو سه نظام در هم تنیده بینش، گرایش و کنش برخاسته از فرهنگ رشد میکند، ولی نقش سبک زندگی آن است که در توسعه و نفوذ فرهنگ در بخشهای گوناگون جامعه اثرگذار خواهد بود.

روشن است که چنین نقشی با اثر دگرگونسازی و هدایتگری که فرهنگ ایفا میکند، یکسان نیست و اصلاً قابل مقایسه با آن نخواهد بود. پس بهتر و دقیق تر آن است که فرهنگ و سبک زندگی را دو پدیده مستقل، ولی در هم تنیده بدانیم که دوگونه نسبت میان آنها برقرار است:

1. نسبت زیربنا و روبنا؛ به این معنا که فرهنگ و شاخصهای آن، شالوده و زیربنای سبک زندگی را تشکیل میدهد.

2. نسبت اثرپذیری و اثرگذاری متقابل؛ یعنی همان گونه که سبک زندگی، دستاورد عینی فرهنگ است، فرهنگ نیز در متن الگوهای برآمده از سبک زندگی غنی و بارور میشود.

بر این اساس، میتوان ادعا کرد فرهنگ، جوهر اصلی سبک زندگی را تشکیل میدهد و سبک زندگی نیز بخشی از جلوه عینی و مصداق خارجی فرهنگ شمرده می شود؛ یعنی فرهنگ با اثرگذاری در ساختهها و اندوخته های مادی و معنوی جامعه انسانی، در قالب سبک زندگی نمایان می گردد. سخن در اینجا پایان نمی پذیرد؛ زیرا خود فرهنگ نیز آبشخور دیگری دارد که بررسی آن بسیار مهم است و در پژوهش حاضر، ریشه یابی آن اهمیتی دوچندان می یابد. این موضوع را در مبحث بعدی پی می گیریم.

ص: 33

دوشنبه 19 مهر 1395  7:56 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها