0

اشعار روز و شب ششم ماه محرم

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

همان وقتی که عمو بر تنت ردایت کرد

همینکه بال گشودی پسر صدایت کرد

گره به بند نقابت زد و میان حرم

پس از دو بوسه به پیشانیت دعایت کرد

کنار عمه نشست و برای نجمه گریست

و خیمه گاه تو را حجله عزایت کرد

ببین که با عرق شرم آشنایم کرد

کسی که با تن این خاک آشنایت کرد

به غیر موی سفیدش،لبان پر خونت

تو را خود حسنم مثل مجتبایت کرد

کسی نبود و بگوید یتیم را نزنید

کسی نگفت که این ضربه ها کفایت کرد

بگیر دستم و بابا بگو نگاهم کن

علی که رفت بجای خودش عصایت کرد

دم از تو هست ولی باز دم ممکن نیست

كه تاخت لشگری غرق رد پایت کرد

همینکه خواستی از سینه ات نفس بکشی

شکست دنده ی سختی و بی صدایت کرد

دوباره آمدی آرامتر نفس بزنی

که باز ضربه یک نعل جابجایت کرد

تلاش میکنی اما نفس نمیگذرد

به سینه حق بده اين سنگ آسیايت کرد

تو را به سینه اش عباس می کشد بد جور

مفاصلی که جدا مانده نخ نمایت کرد

به مشت قاتل تو گیسوی تو را چرخاند

بلند ازسرمو اززمين جدايت کرد

چه خوب شدكه رسیدم تبر زمین انداخت

رسیدم و نوك سرنيزه اش رهایت کرد

شاعر: حسن لطفی

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:19 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

آمد از خیمه برون نور چشمان حسن

صورتش پارۀ ماه پارۀ جان حسن

نوگل فاطمه و سَرو بستان حسن

مَرد میدان حسین شیر میدان حسن

چهره اش خورشیدی است ز شبستان حسن

حُسن رویش به مثال آفتابی به نقاب

ز نظرها پوشید صورتش را به حجاب

بر لبش وقت رجز بهترین قول و غزل

ریزد از لعل لبش بهتر از شهد عسل

با همه شوق و شتاب می رود سوی اَجل

و اَنَا بنُ الحَسنش ذکر نابی ز ازل

اذن میدان که گرفت شد به میدان عمل

و عمو با دل خون می کشیدش به بغل

رفت شمشیر بدست زِرِهَش بود کفن

بر لبش ذکر حسین بود بر دلش یاد حسن

متحیّر ز قدش لشگر خصم لعین

متوجّه به رخش عده ای بی دل و دین

قلب لشگر بشکافت ز یسار و ز یمین

بود از حملۀ او باد صفّین وزین

همه یل های عرب زیر تیغش به کمین

ارزق شامی از آن تیغ شد نقش زمین

ابنِ سعدِ اَزُدی فرصتی یافت طلا

ماه را کرد دو نیم دشت شد دشت بلا

عشق و ایثار و وفا چه کند با دلِ خون

آبرو داشت کثیر معرفت داشت فزون

از غم و عشق حسین چهره اش غرق بخون

مرکبش خورد زمین راکبش گشت نگون

لشگری ریخت سرش با همه بغض و جنون

سینه اش خُرد شد از سم اسبانِ قشون

ناگهان گشت بلند ناله اش : یا عَمّاه

یاد از زهرا کرد نوحه اش : وا اُمّاه

با همه خشم و شتاب آمد از خیمه عمو

با همان قهر و غضب زد به اُردوی عدو

عدّه ای را به سر و عده ای را به گلو

بین آن گرد و غبار دید آن سِرّ مگو

متلاشی ز هم است صورت و فرق نکو

گفت : ای قاسم من با عمو راز بگو

گفت : ای تاج سرم جز تو بالای سرم

هست این جدّ من و هست پیشم پدرم

***

حاج محمود ژولیده

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:19 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

شب تو گشته، به شور عزا اضافه شده است

چه قدر نغمه ی إشفع لنَا اضافه شده است

بقیع آمده در خیمه گاه می گرید

بقیع آمده بر كربلا اضافه شده است

چقدر عمه از این بودن تو دلگرم است

به جمع لشگریان مجتبی اضافه شده است

رجز به روی لبت كینه هایشان رو شد

به زورِ ضربه ی این سنگ ها اضافه شده است

غریب بودی و نیزه گرفته دور تو را

چه قدر دور و برت آشنا اضافه شده است

به زیر مركب دشمن ز پیكرت كم شد

به خاك كرببلا تا شفا اضافه شده است

 

محسن حنیفی

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:20 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

 

تحت آن تحت الهنک محشر کند ابروی تو

یک حرم دل، دلربا سرگشتۀ گیسوی تو

تا صدای ناله آمد،که عمو مُردم بیا!

همچنان باز شکاری تاختم رو سوی تو

از سَر زین گو چگونه بر زمین افتاده ای

جای نیزه از دو سو پیداست بر پهلوی تو

از سَر مرکب زدم دست عدوی بی حیا

تا که دیدم بین مشتش کاکل گیسوی تو

جنگ مغلوبه شده، مادر نگهدارت بُود

می رسد تنها ز زیر سم مرکب بوی تو

پا مکش بر خاک کاری بر نمی آید ز من

می زنی پرپر خجالت می کشم از روی تو

تا نریزد جسمت از لای کفن بنگر زنم

یک گره آرام بین ساق تا زانوی تو

 

قاسم نعمتی

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:20 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

قاسم بن الحسن(ع)

 

به وجد آمدی و جاودانه ات کردند

یگانه حجله نشین میانه ات کردند

برای عقد تو دست تو را حنا بستند

و عمه هات نشستند شانه ات کردند

چقدر بوسه گرفتند از قد و بالات

فرشته ها همه چون آستانه ات کردند

سرت به بستن این بند کفش بند نشد

شتاب کردی و شوق یگانه ات کردند

تمام دشت ز عمامه ی تو ترسیدند

ز بس شبیه حسن ها روانه ات کردند

ز دشت باد وزید و نقاب تو افتاد

برای سنگ زدن ها نشانه ات کردند

تو سوره بودی و تسبیح دست من بودی

هجا هجا شدی و دانه دانه ات کردند

به روی پیکر تو پای هر کسی وا شد

زره نداشتنت را بهانه ات کردند

به جرم گفتن احلی من العسل قاسم

شبیه موم عسل خانه خانه ات کردند

چقدر فاصله در بند بندت افتاده

که با عموی تو شانه به شانه ات کردند

***

 

علی اکبر لطیفیان

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:20 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

سیزده ساله گلی بود ز گلزار حسن

چشم شهلاش چنان چشم گهربار حسن

هر که بر او نظر افکنده خدا می‌داند

شد دلش سوختۀ عشق شرر بار حسن

عاشق اویم و با دست غمش می‌خواهد

که روم پایِ سرِ دارِ حسن

آنچنان بوی پدر داشت که زینب

ز تماشای جمالش شده بیمار حسن

حالیا آمده تا اینکه شود خاتمۀ کار حسن

گرم شد در دل آن معرکه بازار حسن

او مگر کیست ، رخش ماه شب تار حسن

سیزده سال زمین دور قدش گردیده

سیزده سال زمان صورت ماهش دیده

سیزده سال به خورشید ، صفا بخشیده

سیزده سال حسین‌ابن‌علی روی مهش بوسیده

سیزده سال دل از دست عمو دزدیده

سیزده سال به دنبال علمدار مُریدانه دویده است

و از او یکسره طرز سر و دست زدن در وسط معرکه دیده

سیزده سال مدینه ز خودش پرسیده

چه کسی ماهتر از صورت زیبای دل آرای گل نجمه به عالم دیده

سیزده سال خودش را به بر اکبر لیلا دیده

سیزده سال سحر منتظر یک سحر چشمانش

سیزده سال قمر در به در چشمانش

سیزده سال فلک چرخ زده دور سر چشمانش

سیزده سال سمک تشنه‌لب پلک تر چشمانش

سیزده سال ملائک همه دلباخته و دعواشان

بر سر یک نظر چشمانش

کاش می‌شد که شوم کشتۀ تدبیر قضا و قدر چشمانش

ما چه دانیم و چه گوئیم و چه خوانیم از او

این همان است که یُحیی و یُمیت است تب پر شرر چشمانش

حربۀ قتلِ جهانیست نهان زیر سر چشمانش

وای اگر تیغ کشد از کمر چشمانش

عالمی پر شود از کشتۀ بی بال و پر و دست و سر چشمانش

حالیا آمده تا جانب میدان برود

دیدن جانان برود

آمد و رخصت میدان ز عمو کرد طلب

با دل پر ز طرب

با وجودی پرِ تب ، غرق تعب

بی‌زره ! خود ندارد

بسته بر چهرۀ خود نیمۀ عمامه که با صورت پنهان برود

بسته شمشیر عمو را به کمر

با لب عطشان ، دل سوزان برود

تا کند صلح حسن را ز غم فاطمه جبران برود

اشک ریزان عقبش عمّه

عمو محو عبور پُرِ شورش

گوئیا جان ز تن خسرو خوبان برود

گفت ارباب هم‌اکنون همۀ کفر به یکسو

و به جنگش همه ایمان برود

با صدای ملکوتیِ رسائی قاسم

آمد و در وسط معرکه سر داد ندائی قاسم

که منم عشق حسن، سبط علی شیر خدائی قاسم

کرد هنگامه به پائی قاسم

زیر لب داشت نوائی قاسم

داشت چون اکبر لیلا به سرش شوق رهائی قاسم

ازرق شامی بی‌ریشه فرستاد به جنگ پسر فاطمه یک‌یک پسرانش

که همه با لب شمشیرِ یل نجمه فتادند

خودش آمد و با ضربۀ قاسم به درک رفت

صدای همۀ خیمه به تکبیر رها گشت از این رزم تماشائی قاسم

ناگهان از همه سو سنگ به سوی گل سرخ حسن آمد

و یک ضربت شمشیر به فرقش ، و یک نیزه

لب تشنه درآورد سر از سینۀ غوغائی قاسم

فتاد از فرس و زد نفس افتاد میان قفس مرکب و فریاد برآورد پیاپی که عمو

جان به ره عشق تو کرده است فدائی قاسم

چاره‌ساز همۀ عالم امکان به خدا لرزه فتاده است به جانش

رفته از دست توانش

گوئیا تازه شده داغ جوانش

هر چه می‌گشت نمی‌بست نشانش

با دل خستۀ بشکسته صدا زد که کجائی قاسم

 

مجتبی روشن روان

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:20 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

از تنم چند تن درست کنید

بی سر و بی ‌بدن درست کنید

 

سنگ را بر تنم تراش دهید

تا عقیق یمن درست کنید

 

زره‌ای تن نکرده‌ام تا خوب

از لباسم کفن درست کنید

 

از پرِ تیرهای چله‌ نشین

بر تنم پیرهن درست کنید

 

سیزده مرتبه مرا بُکشید

سیزده تا حسن درست کنید

 

آن قدر قد کشیده‌ام که نشد

کفنی قد من درست کنید

علی اکبر لطیفیان

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

مرکب سوار کوچک کرب وبلا شدی

زهرا شدی،علی شدی ومصطفی شدی


وقتی عسل ز لعل لبت بوسه ای گرفت

تنها سواره ی حسن مجتبی شدی


از بس عزیز هستی واز بس که محشری

بین قنوت زینب کبری دعا شدی


دل ها شکست و غصّه حرم را فرا گرفت

وقتی که از کنار عمویت جدا شدی


بند رکاب حسرت پای تو را کشید

تا راهی میانه ی دشت بلا شدی


دانه به دانه موی عمویت سفید شد

وقتی زمین فتادی و وقتی که تا شدی


در بین معرکه چقدَر نیزه خوردی و

پرپر شدی خلاصه شدی نخ نما شدی


یک نیزه دار جسم تو را بر زمین زد و

بر زیر نعل کشته ی بی انتها شدی


تشییع پیکرت چقدر دردسر شد و

آخر میان تکّه حصیری تو جا شدی


آن خاطرات کوچه دوباره مرور شد

وقتی به زیر پای عدو جابه جا شدی


شاعر: علي حسني

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

قاسم بن حسن
کربلا منظومه ای بی انتهاست
دفترش گل واژه ی شعر خداست
لاله ها در دامنش پروده است
یک گلستان عشق را آورده است
جملگی شان واله ی پیغمبرند
مست از جام ولای حیدرند
رشد در دامان عصمت کرده اند
خو به آیین شهادت کرده اند
یادگار از اهل بیت مصطفا
بامسیرحق وباطل آشنا
درمیان کاروان عاشقان
رزمجویی هست ، اما نو جوان
تا که از راز سفر آگاه شد
باعموی خویشتن همراه شد
چهره اش ، روی دل آرای «حسن »
خلق وخویش ، خلق زیبای «حسن»
از پدر ، او در س ها آموخته
گنج ها در سینه اش اندوخته
آنکه ازاو هرچه گویم من ، کمست
یادگار « مجتبایش » «قاسم » ست
منتظر تا فرصتی پیدا کند
با عمویش ، راز دل افشا کند
حرف ها دارد که گوید با «حسین»
گردغم از دل بشوید با «حسین»
شام عاشورا ، روسوی عمو
می کند از شوق رفتن گفتگو
گفت: « اذنم ده که سربازی کنم
رخصتی مولا که جانبازی کنم
تا زنم از شوق در راه شما
باتنم صد بوسه بر شمشیرها
صبح فردا اذن میدانم بده
وعده ی دیار جانانم بده
فرصتی تا خویش قربانت کنم
جان خود را هدیه ی راهت کنم
هرکه درراه شما بی سرشود
لایق دیدار پیغمبر شود»
داد در شیرینی این گفتگو
اشک ، چشمان عمورا شستشو
با دلی غمگین برادرزاده را
نوجوانی این چنین دلداده را
برد نزدیک و در آغوشش کشید
دست لطفی بر سر و رویش کشید
بوسه زد از شوق بر سیمای او
بر دوچشم نافذ و گیرای او
گفت عمو حالا که وقت زندگی ست
هیچ می دانی عمو جان مرگ چیست؟
نوجوان پاک خوی و پاک زاد
درجوابش پاسخی شایسته داد
گر شهادت می شود فرجام من
مرگ ، « احلی من عسل » در کام من
پاسخش قلب عمویش را شکست
اشک شوقی روی چشمانش نشست
گفت آری« قاسمم » جان منی
صبح فردا مرد میدان منی
روز عاشورا ، مهیای نبرد
شد شناور سمت دریای نبرد
تا بفهماند که راه عشق چیست
تابگوید مرد یا نامرد کیست
با دلی آرام ، گامی استوار
جانش از شوق شهادت بی قرار
عزم خود را بهر رفتن جزم کرد
باشجاعت رو به سوی خصم کرد
بوسه از روی عمویش چید ورفت
سمت میدان بلا خندیدورفت
تا به سوی دشمنان او راه یافت
همچو موجی قبل دریا را شکافت
درحصار دشمنانی زشت خو
درمیان لشکری بی آبرو
ماند و با مردانگی پیکارکرد
روز دشمن را سیاه و تارکرد
درمصافی نابرابر ، جنگ کرد
خون پاکش ، دشت را گلرنگ کرد
بالبی تشنه ، تنی هم چاک چاک
غرق خون افتاد ، قاسم ، روی خاک
دروفا برعهد وپیمانی چنین
در دل دشمن و میدانی چنین
شرط اول عشق بازی باخداست
عشق بازی رمزو راز کربلاست

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:28 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

چو اعدا دیدم قاسم را که اندر تن کفن دارد

 همه گفت از ره تحسین عجب وجه الحسن دارد

رخش چون پرتو افکن شد در آن وادی فلک گفتا

 خوشا حال زمین را کو مهی در پیرن دارد

لبش افسرده همچون گل ز سوز تشنگی اما

تو گوئی چشمة کوثر در این شیرین دهن دارد

چو بلبل شورانگیزد در آواز رجز خوانی

 بشوق نوگلی کو در میان آن چمن دارد

کشیده تیغ خون افشان ز ابرو در صف هیجا

تو گوئی ذوالفقار اندر کف خود بوالحسن دارد

چنان آشوب افکند اندر آن صحرا زخونریزی

 پس از حیدر نه در خاطر دگر چرخ کهن دارد

چه بی انصاف بودی آن جفا جویان آهن دل

 چه جای نیزه و خنجر در آن سیمین بدن دارد

زهر سو لشگر عدوان هجوم آور در آن ظلمت

 بصید شاهبازی جمله کز زاغ و زغن دارد

فکندند از سریر زین سلیمان وار آن شه را

 بلی اندر کمین دائم سلیمان اهرمن دارد

چو سرو قد او زیب گلستان یل آرا شد

 بگفتا تاب سم اسب کی همچون بدن دارد

مرادریاب یا  عماه زروی مرحمت اکنون

که مرغ روح شوق دیدن بابم حسن دارد

خموش ای ناصر الدین شه یقینم شد که هرزهری

 بجام آل حیدر سازد این چرخ کهن دارد

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:28 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

بعد از تو قلب من به جز از پیچ و تاب نیست
زردی که رنگ چهره ی چون ماهتاب نیست!

مادر فدات وه که شیرین زبان شدی

شیرین تر از عسل که به جز یک سراب نیست

از برق روشنی گلوی سپید تو

فهمیده ام سوال پدر بی جواب نیست

خود را مزن به آب و به آتش عزیز من

رحمی برای جان پر از التهاب نیست

از سوز تشنگی به دو چشمت نرفت خواب

شاید که قلب هیچ زنی چون رباب نیست

هی لای لای و خواهش آرام بودنت

پاسخ برای کودک تشنه که خواب نیست!

گفته عمو که آب به لب هات می رسد

دشمن که در حد پسر بوتراب نیست!

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:29 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

غلام رضا سازگار-حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام- مرثیه

 

 

ای ماه من! که ماهی در خون شناوری

در موج خون، چقدر شبیه پیمبری

با جسم چاک چاک تو شد امر، مشتبه

تو قاسمی، عزیز دلم، یا که اکبری؟

اینقدر پیش چشم عمو دست و پا مزن

جان می‌دهی و جان من از دست، می‌بری

من بر توام به جای پدر، تو برای من

جای علی اکبر و جای برادری

مشکل‌گشای من شده بازوی کوچکت

انگار می‌کنم که تو عباس دیگری

عمو شود فدات که طاقت نداشتی

بر غربت عمو بنشینی و بنگری

شرح غم من و تو، همین مصرع است و بس

من باغبان پیرم و تو یاس پرپری

امروز، روز غربت آل پیمبر است

نبْوَد روا، مرا بگذاری و بگذری

خواهی بپایْخیزی، از این دست و پا زدن

گویی هنوز، بر من مظلومه یاوری

«میثم» از این شرارۀ جانْسوز و سوزِ دل

مرهون عفو و رحمتِ ما، روز محشری

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:29 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

سید محمد جوادی

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

به پیش این همه دشمن نمی لرزد اگر پایش

یقیناً ارث برده او شجاعت را ز بابایش

نه ارزق، لشکر کوفه از این تصویر حیرانند

چه زیبا تیغ را رقصانده در دست توانایش

عمو را مات خود کرده است با جادوی ابرویش

دل عمه گره خورده به گیسوی چلیپایش

به خاک افتاده قاسم گرفته کاکل قاسم

نهاده تیغ را بر حنجر و می لرزد آوایش

نهالی که به پابوسش تبر رفته است در طوفان

ببین افتاده اما سرو گشته قد و بالایش

صدای نالۀ قاسم بریده می رسد بر گوش

گمانم خرد شده در زیر مرکب استخوان هایش

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:29 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

سید مجتبی شجاع

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

کس مثل تو جان فدا نکرده قاسم

شوری به دلم بپا نکرده قاسم

ای وای اگر زره به اندازۀ تو

پیدا نشود خدا نکرده قاسم

***

با نام شما غزل شده شیرین تر

هر گفته و هر مَثَل شده شیرین تر

جان دادن در راه امامت، قاسم

در چشم تو از عسل شده شیرین تر

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:29 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

مهدی رحیمی

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

کل اعضای تو بر یکدیگر از رو وصل نیست

هر چه دقت می کنم این سو به آن سو وصل نیست

پوست بر انگشت، انگشتان رنجورت به دست

دست بر آرنج و آرنجت به بازو وصل نیست

بیش از این ها زخم داری از که پنهان می کنی؟

مثل دریایی و دریا هم به یک جو وصل نیست

می تواند رد شود از زلف تو دست نسیم

چون که دیگر در سرت گیسو به گیسو وصل نیست

اینکه اینسان چهره اش مانند عباس علی است

پس چرا در صورتش ابرو به ابرو وصل نیست

با چه پایی آمدی سوی حرم، من در تنت

هرچه دقت می کنم پایی به زانو وصل نیست

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:29 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها