0

اشعار روز و شب ششم ماه محرم

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

حضرت قاسم بن الحسن(ع(

 

گل من چرا زخمی از نیش خاری

پـراکنده در دامــن لاله زاری؟

مرا داغ لب‌های خشک تو بر دل

تو بهر چه از چشم خود اشکباری؟

تنت مثل جوشن شده حلقه حلقه

تو دیگر نیازی به جوشن نداری

مزن اینقدر دست و پا روی دستم

قـرار دل مـن چـرا بـی‌قراری؟

تو ماه به خون خفته‌ام در زمینی

تو باغ خزان دیده‌ام در بهـاری

شهیدان نهادند بر خاک، صورت

تو سر بر سر دوش من می‌گذاری

چگـونه عمـو زنـده بـاشد ببیند

تو جان بر سر دست او می‌سپاری؟

همه آرزوی عمویت همین است

که یک بار، یک ناله از دل برآری

چگـونه عسل از دم تیغ خــوردی

که خون از دهان تو گردیده جاری

خدایت دهد اجر، «میثم» که بـر ما

ز دل می‌سرایی، به خون می‌نگـاری

 

غلامرضا سازگار

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:00 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

سینه به سینه رو به حرم می برم تو را

باشد، به رویِ زخمِ پَرَم می برم تو را

آنقدر خاطرِ تو برایـم عـزیـز هست

حتی شده به رویِ سرم می برم تو را

چه آبروئی از مـنِ تنها خریـده ای

ای داغِ مانده بر جگرم می برم تو را

خیلی مواظبم كه نریزی ز دستِ من

بر مژه های چَشمِ ترم می برم تو را

طاقت بیار چند قدم بیشتر كه نیست

با آب و تـابِ بیشترم می برم تو را

از هـم مپاش، كارِ مـرا زارتر نكن

من قول داده ام ببرم، می برم تو را

در چَشمِ مادرت به چه رویی كنم نگاه

ای بی زِرِه شده سپرم، می برم تو را

بردند بر عبـا پسرم را ولـی خودم

هر طور هست ای پسرم، می برم تو را

نازك شدی ز پیـرهنت پیرهن تـری

تا نشكنی تكان نخورم می برم تو را

رو شن شده است چَشمِ من از قدّ كشیدنت

سینه به سینه رو به حرم می برم تو را

 

علیرضا شریف

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:00 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

جان سپر، شمشیر آه دل، زره پیراهنم

دل شکسته کام تشنه اشک دامن دامنم

آن که گرید بر غریبی امامش زیر تیغ

و آن که در امواج خون بر مرگ می خندد منم

من که خود سینه سپر کردم به استقبال تیر

احتیاجی نیست بر تیغ و کلاه و جوشنم

آب تیغم در گلو شیرینی کامم عطش

زخم روی زخم، تنها مرهم زخم تنم

ای پدر بر دیدۀ من پای بگذار و ببین

وقت جان دادن بود دست عمو بر گردنم

گاه، گریم بر حسین و گاه، سوزم از عطش

در میان آب و آتش همچو شمع روشنم

از همان روزی که پا بگذاشتم در این جهان

منتظر بودم که سر در مقدم یار افکنم

ای عمو جان من که عمری در کنارت بوده ام

حال بنگر بی کس و تنها کنار دشمنم

گر چه (میثم) کم بود از خار راهی پیش ما

فیض بخش او زعطر خویش در این گلشنم

 

غلامرضا سازگار

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:00 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

چشم هایش همه را یاد مسیحا انداخت

در حرم زلزله ی شور تماشا انداخت

هیچ چیزی که نمی گفت فقط با گریه

جلوی پای عمو بود خودش را انداخت

با تعجب همه دیدند غم بدرقه اش

کوه طوفان زده را یک تنه از پا انداخت

بی زره رفت و بلا فاصله باران آمد

هر کس از هر طرفی سنگ به یک جا انداخت

بی تعادل سر زین است رکابی که نداشت

نیزه ای از بغل آمد زد و او را انداخت

اسب ها تاخته و تاخته و تاخته اند

پس طبیعی است چه چیزی به تنش جا انداخت

با عمو گفتن خود جان عمو را برده

آنکه چشمش همه را یاد مسیحا انداخت

 

علیرضا لک

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:00 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

چکمه اش را که از گلو برداشت

دشت را ناله ی عمو برداشت

نیزه را قاتل از تنش بعد از

سیزده ضرب زیر و رو برداشت

***

پنجه ای آمده گلو بکشد

بعد هم جنگ شد که سو بکشد

تا میاید حسین و گریه کند

زدنش ناله ی عمو بکشد

***

او یتیم است مُبهمش نکنید

زیر این نعلها کمش نکنید

آه ای نیزه ها میان حرم

مادرش هست درهمش نکنید

***

نه به لبخند و گریه لب وا بود

جای دو نعل روی لبها بود

جای دو نعل نعل بعدی خورد

حفره هایی به سینه پیدا بود

***

روی دوش عمو که جا شده بود

قسمتی بر زمین رها شده بود

تیغ از لابه لای او می ریخت

چون حصیری که نخ نما شده بود

***

نیمه جان بود و اندکی حس داشت

کاکلش را گرفت ناکس داشت

می کشید و به پشت می چرخاند

ناله دیگر نبود خس خس داشت

***

نفسش بین دنده ها مانده

سیزده جای رد پا مانده

سر وکتفش به روی کتف حسین

وای پایش به خاک جا مانده

 

حسن لطفی

 

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:00 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

قرآنِ آیه آیه ی دامان من کجاست

چشمم به دست و پا زدنش زیر دست و پاست

ای اسب ها چگونه گذارید پا بر او

این یاسِ برگ برگِ گلستان مجتبیاست

آتش کشید از جگرم شعله با نفس

آن لحظه ای که از من لب تشنه آب خواست

جسم لطیف بی زرهش گشته چون زره

از بس که چشمه چشمه زآثار نیزه هاست

میدان جنگ مجلس جشن عروسی اش

خون گلوی او به بدن خوشتر از حناست

باران سنگ نُقل و حنا خون، عروس مرگ

این مجلس عروسی داماد کربلاست

بر مصحفی که جان سُم اسب ها بر اوست

ریزم اگر زپاره ی دل دسته گل رواست

گردیده پاره پاره «جگر پاره» ی حسن

این اجر آل فاطمه، پاداش مصطفی است

خون گلو گرفته بر او راه ناله را

فریاد او به حنجره طوفان بی صداست

از بس که دست و پا زده بر روی دست من

در حالتی که می برمش قامتم دوتاست

«میثم» حیات دین به شهادت میسّر است

لبخند زخم سینه ی ما چشنمه ی بقاست

چشمم به دست و پا زدنش زیر دست و پاست

ای اسب ها چگونه گذارید پا بر او

این یاسِ برگ برگِ گلستان مجتبیاست

آتش کشید از جگرم شعله با نفس

آن لحظه ای که از من لب تشنه آب خواست

جسم لطیف بی زرهش گشته چون زره

از بس که چشمه چشمه زآثار نیزه هاست

میدان جنگ مجلس جشن عروسی اش

خون گلوی او به بدن خوشتر از حناست

باران سنگ نُقل و حنا خون، عروس مرگ

این مجلس عروسی داماد کربلاست

بر مصحفی که جان سُم اسب ها بر اوست

ریزم اگر زپاره ی دل دسته گل رواست

گردیده پاره پاره «جگر پاره» ی حسن

این اجر آل فاطمه، پاداش مصطفی است

خون گلو گرفته بر او راه ناله را

فریاد او به حنجره طوفان بی صداست

از بس که دست و پا زده بر روی دست من

در حالتی که می برمش قامتم دوتاست

«میثم» حیات دین به شهادت میسّر است

لبخند زخم سینه ی ما چشنمه ی بقاست

 

غلامرضا سازگار

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:00 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

حضرت قاسم بن الحسن(ع(

 

او بود و یک لشکر، ولی لشگر، چه کردند

با یاس سرخ باغ پیغمبر، چه کردند

گرگان کوفه، جسم او در بر گرفتند

با هم گلاب از آن گل پرپر گرفتند

با سوز دل زخم تنش را تاب دادند

آن تشنهْلب، را از دمِ تیغ آب دادند

جسمش ز نوک نیزه با جوشن یکی شد

پیراهن خونین او، با تن یکی شد

"بن‌سعد ازدی" بر تنش زد نیزه از پشت

هر سنگدل، یکبار آن شهزاده را کشت

افتاد، روی خاک و عمو را صدا زد

مانند مرغ سر بریده دست و پا زد

فرزند زهرا همچنان باز شکاری

آمد به بالای سرش با آه و زاری

در دست گلچین، دید یاس پرپرش را

می‌خواست، کز پیکر جدا سازد سرش را

با تیغ بر او حمله، چون شیر خدا کرد

دست پلید آن ستمگر را جدا کرد

لشکر، برای یاری او حمله کردند

آوخ! که با آن پیکر خونین چه کردند

از میهمان خویش استقبال کردند

قرآن ثارالله را پامال کردند

با آنکه بر هر داغ، داغ دیگرش بود

این داغ دل، تکرار داغ اکبرش بود

 

غلامرضا سازگار

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:00 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

چکمه اش را که از گلو برداشت

دشت را ناله ی عمو برداشت

نیزه را قاتل از تنش بعد از

سیزده ضرب زیر و رو برداشت

*

پنجه ای آمده گلو بکشد

بعد هم جنگ شد که سو بکشد

تا میاید حسین و گریه کند

زدنش ناله ی عمو بکشد

*

او یتیم است مُبهمش نکنید

زیر این نعلها کمش نکنید

آه ای نیزه ها میان حرم

مادرش هست درهمش نکنید

*

نه به لبخند و گریه لب وا بود

جای دو نعل روی لبها بود

جای دو نعل نعل بعدی خورد

حفره هایی به سینه پیدا بود

*

روی دوش عمو که جا شده بود

قسمتی بر زمین رها شده بود

تیغ از لابه لای او می ریخت

چون حصیری که نخ نما شده بود

*

نیمه جان بود و اندکی حس داشت

کاکلش را گرفت ناکس داشت

می کشید و به پشت می چرخاند

ناله دیگر نبود خس خس داشت

*

نفسش بین دنده ها مانده

سیزده جای رد پا مانده

سر وکتفش به روی کتف حسین

وای پایش به خاک جا مانده

حسن لطفی

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:01 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

یا قاسم ابن الحسن...

اشکهای حسن از چشم ترت میریزد

ناله اهل حرم دور و برت میریزد

پسرم با رجزت لرزه به میدان افتاد

هیبت لشگری از این جگرت میریزد

گرچه با باقی عمامه رخت را بستم

جذبه حیدری ات از نظرت میریزد

از تماشای نو یک دشت به تکبیر افتاذ

جلوه ذات خدا از شجرت میریزد

حمله ای سوی عدو کردی و سرها میریخت

لشگر ابرهه با یک گذرت میریزد

تازه داماد من!آماده ی پرواز شدی

وقت نقل است ولی سنگ سرت میریزد

دور تا دور تو خار است گلم زود بیا

پای این منظره قلب پدرت میریزد

ناله ات را که شنیدم نفسم بند آمد..

دیدم ای وای تن محتضرت میریزد

بکشم روی زمین پیکر تو میپاشد!

ببرم بر سر دوشم کمرت میریزد!

کاش میشد به عبایی ببرم جسمت را

دست سویت ببرم بیشترت میریزد

شاخ شمشاد من از سم فرس سرو شدی

که به هر جای بیابان خبرت میریزد

 

سیدپوریا هاشمی

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:01 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

یتیم حسن...

تو که حرفی نزدی حرف من اما مانده

به دلم حسرت گفتن یک بابا مانده

 

نجمه افتاده زمین ؛ خواهرم افتاده زمین

فقط این بین عمو هست که تنها مانده

 

کمرم خورد زمین بعد علی و گفتم

قاسمم هست اگر روز مبادا مانده

 

دیر شد آمدنم قاتل تو طولش داد

حال بر گریه ی من گرم تماشا مانده

 

سیزده مرتبه بر پیرهنت نیزه زدند

همه رفتند از این سینه و زهرا مانده

 

کاش میشد که بگویم به عمو میخندند

نقش یک نعل ولی روی لبت جا مانده

 

دشت پیداست که از این طرف سینه تو

نعل ها با تو چه کردند تنت وا مانده

 

میکشم بر سر دوشم سر و کتفت اما

نیمه ای از بدن توست که اینجا مانده

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:01 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

اشعار شب ششم محرم

 

باز یل آمده است

معنی حیّ علی خیر العمل آمده است

 

او غزال حرم است

تا قصیده بشود مثل غزل آمده است

 

نوجوان است ولی

ادبش گفت که از روز ازل آمده است

 

شاخه شمشاد حسین

در حقیقت سفر ماه عسل آمده است

 

شتر سرخ کجاست

پسر صف شکن جنگ جمل آمده است

 

هدفش ازرق بود

در پی کشتن این حداقل آمده است

 

به خدا با رزمش

طرز جنگیدن سقا به مَثل آمده است

 

یک نفر جنگیده

نعره ی حیدری از چند محل آمده است

 

لشکر از خواب پرید

بی مهابا همه گفتند اجل آمده است

 

همه در حیرت او

عمه زینب چه نقابی زده بر صورت او

 

سپرش را برداشت

آمد عمامه ی سبز پدرش را برداشت

 

حرز یا فاطمه داشت

یا علی گفت و تمام هنرش را برداشت

 

از عمو بوسه گرفت

خاطرش جمع که بار سفرش را برداشت

 

گریه می کرد ولی

دیگر از دوش عمو نیز سرش را برداشت

 

از همه دل می کَند

تا که از مادر خود هم نظرش را برداشت

 

چون نهال است تنش

از چه رو مرد حرامی تبرش را برداشت

 

وای از این رفتن او

زرهی نیست که اندازه شود بر تن او

 

خیمه غوغا شده است

نامه ی رفتنش انگار که امضا شده است

 

ای عمو زود بیا

نوجوانی وسط معرکه تنها شده است

 

نجمه چشمش روشن

چقدر قاسم او خوش قد و بالا شده است

 

چه حنابندانی ست

صورت غرقه به خون تو چه زیبا شده است

 

زیر و رو شد بدنت

چقدر نیزه که از روی تنت پا شده است

 

تو که قاسم بودی

از چه تقسیم شدی، جسم تو منها شده است

 

بد کشیدن تو را

قدت انگار که اندازه سقا شده است

 

چکمه ها جای خودش

نعل ها نیز برای تو مهیا شده است

 

وای از این هلهله ها

سر عمامه ات انگار که دعوا شده است

 

نوه ی فاطمه ای

چند تا کوچه برای زدنت وا شده است

 

چه گریزی زده ای

سینه ات مقتلی از روضه ی زهرا شده است

 

میخ در نیست ولی

تیر هر قدر که می شد به تنت جا شده است

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:01 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

اشعار شب ششم محرم – محسن حنیفی

 

شد مقدر که شود جامْ حسن ، باده حسین

بنویسند حسن خوانده شود ساده حسین

 

کربلا هست همان انک بالواد حسن

یا بقیع است همان خطه ی آباد حسین

 

قاسم ای پنجره ی باز شده رو به بقیع

مجتبای حرمی و به تو دل داده حسین

 

داغ سرخ تو مبادا جگرش را بدرد

آه ای اکبر و ای اصغر و سجاد حسین

 

نیزه  ها هلهله کردند به روی بدنت

تا به بالا نرود ناله و فریاد حسین

 

نعل ها روی تنت نقش ضریحی زده اند

تا شود سینه ی تو پنجره فولاد حسین

 

دست و پا میزنی افتاده عمو یاد حسن

زخم پهلوی تو آورد که را یاد حسین

 

مجمع کوچه و گودال شده روضه تو

هم حسن پیش  تو جان داده ، هم افتاده حسین

 

محسن حنیفی

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:01 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

اشعار شب ششم محرم

 

تو که حرفی نزدی حرف من اما مانده

به دلم حسرت گفتن یک بابا مانده

 

نجمه افتاده زمین ؛ خواهرم افتاده زمین

فقط این بین عمو هست که تنها مانده

 

کمرم خورد زمین بعد علی و گفتم

قاسمم هست اگر روز مبادا مانده

 

دیر شد آمدنم قاتل تو طولش داد

حال بر گریه ی من گرم تماشا مانده

 

سیزده مرتبه بر پیرهنت نیزه زدند

همه رفتند از این سینه و زهرا مانده

 

کاش میشد که بگویم به عمو میخندند

نقش یک نعل ولی روی لبت جا مانده

 

دشت پیداست که از این طرف سینه تو

نعل ها با تو چه کردند تنت وا مانده

 

میکشم بر سر دوشم سر و کتفت اما

نیمه ای از بدن توست که اینجا مانده

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:01 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

اشعار شب ششم محرم – علیرضا لک

 

دل نبوده است در این سینه تب دریا بود

شور و شوق از همه ی بودن تو پیدا بود

 

کعبه ی خیمه شدی و همگان گرم طواف

گوییا بین حرم موسم حج بر پا بود

 

ناگهان چشم همه از حدقه بیرون زد

بسکه چشمان تو از مشرق زین زیبا بود

 

اشتیاق تو زبانزد شده وقتی دیدند

بند یک کفش تو از آتش رفتن وا بود

 

خرد شد ریخت زمین مثل دل نجمه و من

سنگ بر نازکی آینه ات کارا بود

 

نعل را کهنه و تازه تو چشیدی یکبار

این چنین زخم فقط قسمت تو تنها بود

 

به تو چسبیده ام ای شیشه لبریز عسل

شهد شیرین تنت وای عجب گیرا بود

 

هیچ کس قد نکشیده است به اندازه تو

پیش از این قامت تو هم قد سرو آیا بود؟

 

دست و پا می زنی و در غم تو غرق شوم

دل نبوده است در این سینه تب دریا بود

 

علیرضا لک

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:01 PM
تشکرات از این پست
sadegh96
sadegh96
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : مرداد 1395 
تعداد پست ها : 9
محل سکونت : خراسان جنوبی

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

مرکب سوار کوچک کرب وبلا شدی

زهرا شدی،علی شدی ومصطفی شدی


وقتی عسل ز لعل لبت بوسه ای گرفت

تنها سواره ی حسن مجتبی شدی


از بس عزیز هستی واز بس که محشری

بین قنوت زینب کبری دعا شدی


دل ها شکست و غصّه حرم را فرا گرفت

وقتی که از کنار عمویت جدا شدی


بند رکاب حسرت پای تو را کشید

تا راهی میانه ی دشت بلا شدی


دانه به دانه موی عمویت سفید شد

وقتی زمین فتادی و وقتی که تا شدی


در بین معرکه چقدَر نیزه خوردی و

پرپر شدی خلاصه شدی نخ نما شدی


یک نیزه دار جسم تو را بر زمین زد و

بر زیر نعل کشته ی بی انتها شدی


تشییع پیکرت چقدر دردسر شد و

آخر میان تکّه حصیری تو جا شدی


آن خاطرات کوچه دوباره مرور شد

وقتی به زیر پای عدو جابه جا شدی

 
جمعه 16 مهر 1395  7:09 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها