0

اشعار روز و شب ششم ماه محرم

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

حضرت قاسم بن الحسن(ع(

 

ای عارضت، خرم‌تر از برگ گل یاس

وی بر لب خشک تو گریان، چشم عبّاس

داماد بزم خون، به دشت کربلایی

هم مصطفا، هم مرتضا، هم مجتبایی

داری در آغوش عمو، بوی حسن را

حُسن حَسن، خُلق حَسن، خوی حَسن را

کوثر، گریبانْچاکِ اشک دیدۀ تو

روح مسیحا، در لب خشکیدۀ تو

قربانی من! رو به قربانگاه بردی

جان عمو را با خودت همراه بردی

اکنون که جانت را به جانان، وقف، کردم

بگذار تا جای حسن دورت بگردم

زلفت کمند و نیزه قد، مژگان شده تیر

جسمت، زرۀ قلبت سپر، ابروت شمشیر

آهسته بگذر، از برم ای ماهپاره

تا بنگرم بر قدّ و بالایت دوباره

سخت است کز لعل لبت شرمنده باشم

توکشتۀ من باشی و من زنده باشم

از خیمه تا مقتل شتابان می‌روی سخت

در حجلۀ خون می‌روی یا حجلۀ بخت

از بس‌که از شوق شهادت، شاد گشتی

حس می‌کنی در کربلا داماد گشتی

 

جواب قاسم  به عمو:

از زخم تیغت، از عسل خوشتر، عموجان

ای آرزویم، بر تو ترک سر، عموجان

دادی ز لطف و مرحمت، اذن قتالم

اینک! حلالم کن، حلالم کن، حلالم

شمشیرها و نیزه‌ها، چشم انتظارند

تا بر روی زخم دلم مرهم گذارند

عمری سراپا شعلۀ جانسوز بودم

من سیزده سال عاشق امروز بودم

کم آه خود را، سدّ راهم کن، عموجان

مثل علی اکبر نگاهم کن عموجان

نیش هزاران خار و یک لاله که دیده؟!

یک لشکر و یک سیزده ساله که دیده

تقدیم کردم بر سنان‌ها، سینه‌ام را

کردم نشان سنگ‌ها، آیینه‌ام را

قاتل بگو بیرون کند، پیراهنم را

تا حلقه‌حلقه، چون زره سازد، تنم را

 

اینک یتیم امام‌ مجتبی  با لشکر:

ای اهل کوفه! من یتیم مجتبایم

داماد بزم خون، به دشت کربلایم

مرغ دلم، بهر شهادت، می‌زند بال

مرد جهادم، گرچه دارم، سیزده سال

فرزند پیغمبر در این صحرا غریب است

بالله! عرب را، کشتن مهمان، عجیب است

ای شمر دون بر حرمت ما پا نهادی

ای ابن سعد آیا به اسبت، آب دادی

فرزند زهرا تشنه لب، اسب تو سیراب

اسب تو سیراب است و اصغر رفته از تاب

اسب تو سیراب و زند در خیمه ناله

از تشنگی، هم شیرخواره، هم سه ساله

اسب تو هر دم می‌برد، از آب، حظّی

چون ماهی کوچک، کند اصغر تلظی

 

غلامرضا سازگار

 
 
جمعه 16 مهر 1395  6:57 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

آئـینـه دارِ حجـلۀ سـرخِ محـرّمی

تـو دوّمیـن مقطعه در وحـیِ مـریمی

ده سال شوق و عشق به بـازو كشیده ای

نـامـه رسانِ نـامـه­ی داغِ مُـجسمی

دیدی كه بسته ای چه حنایی به دستِ من

مانـنـدِ مـویِ نجـمه، پریشان و دَرهمی

حالا بـرای كُشتـنِ مـن پهن كـرده ای

از سـفره هـای زخـم، بـساطِ فـراهمی

الحق از این بریز و به پاشی كه كـرده ای

در زُمـره­ی كـریـم تـرین های عالمی

تیـزیِ سنگ هایِ عسل خـورده بـر تنت

ای مـاهِ در مُحاقِ عـطش تـا رو مُبهمی

از پـیـرهن تـوقـعِ كارِ زِرِه كـه نیست

مانندِ تـار و پـودِ جدا مـانده از هـمی

پا خورده ای ز بس كه گلِ ابریشمیِ مـن

هـم نـخ نـمـا تـرینی و هم نا منظمی

در چـنـدمیـن نفس نفسِ نیمه كاره ات

گفتی عمو، بس است نـفس تازه كن دمی

بس كن خجالتم نده، پـا بر زمین مـكوب

جـز اشك هایِ خجلتِ مـن نیست زمزمی

مشاطه­هـا به رویِ تـو ابـرو گـذاشتنـد

بـا نعل هـایِ طوسیِ خـود با چه مُحكمی

از پـای تـا سرِ تـو بـه كُلّی عـوض شده

قـاسمِ تری كه بـا حسنِ كـوچه توأمی

بـا اینكه قـدّ كشیده ای احساس مـی كنم

انـدازه­ی شكستنِ چـنـد استـخوان كمی

 

علیرضا شریف

 

 
 
جمعه 16 مهر 1395  6:57 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

قد کشید و بلند بالا شد

تا فلک پر زد و مسیحا شد

به همین قدر اکتفا فرمود

بند کفش اش نبست و موسی شد

آب و آیینه را خبر بکنید

رخ داماد عشق زیبا شد

دست و پا زد که یعنی این جایم

علت این بود زود پیدا شد

طفل معصوم گفت تشنه لبم

همه جا شرم مال سقا شد

نوه ی مرتضی و فاطمه بود

زائر مرتضی و زهرا شد

صبح پایش رکاب را پس زد

عصر قدش چو قد آقا شد

چند ابرو اضافه بر رخ داشت

یا سم اسب بر رخش جا شد؟

ارباً اربا شد از درون بدنش

این حسن زاده پور لیلا شد

سخت پیچیده است پیکر او

علت مرگ او معما شد

قاتلی دور دست خود تاباند

زلفش از پیچ بس چلیپا شد

دست خط پدر غمش را برد

یک دهه پیش از این گره وا شد

بازویش زیر سم مرکب رفت

دست خط مبارکی تا شد

سنگ بازی شده است با سر او

چون چو طفلان سوار نی ها شد

سر مپیچ از عمو بده بوسه

گردنت گر چه بی مدارا شد

رو به قبله کند چگونه تو را

بندهایت ز یکدگر وا شد

 

محمد سهرابی

 

 
 
جمعه 16 مهر 1395  6:57 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

حضرت قاسم بن الحسن(ع(

 

ای جگر پارۀ امام حسن

وی ز سر تا به پا تمام حسن

تیرها بر جگر زده گرهت

زخم ها بر بدن شده زرهت

گرگ ها بر تن تو چنگ زدند

دلشان سنگ بود و سنگ زدند

ای در آغوش من فتاده ز تاب

یک عمو جان بگو دوباره بخواب

جگر تشنه ات کبابم کرد

داغ تو مثل شمع آبم کرد

تو که دریا به چشم من داری

موج خون از چه در دهن داری

گل خونین من گلاب شدی

پای تا سر ز خون خضاب شدی

زخم هایت چو لاله در گلشن

بدنت مثل حلقة جوشن

ای مرا کشته دست و پا زدنت

جگرم پاره پاره تر ز تنت

من عموی غریب تو هستم

کم بزن دست و پا روی دستم

سورة نور گشته پیکر تو

آیه آیه است پای تا سر تو

نه فقط قلب چاک چاک منی

مصحف پاره پارة حسنی

بعد اکبر تو اکبرم بودی

بلکه عباس دیگرم بودی

خجلم از لبان عطشانت

جگرم سوخت از عمو جانت

شهد مرگ از کف اجل خوردی

از دم تیغ ها عسل خوردی

بس که دلدادة خدا بودی

بس که از خویشتن جدا بودی

تلخی مرگ از دم خنجر

از عسل گشت بر تو شیرین تر

زخم تن آیه های نور شده

پایمال سم ستور شده

لاله بودی و پرپرت کردند

پاره پاره، چو اکبرت کردند

لالة پرپرم، عزیز دلم

تا صف محشر از حسن خجلم

نشود تا ابد فراموشم

قاسمش داد جان در آغوشم

تا که خیزد شفا ز خاک رهت

اشک "میثم" نثار قتلگهت

 

غلامرضا سازگار

 
 
جمعه 16 مهر 1395  6:58 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

سیـــــــــزده جام زلعلت زده غم پی در پی

عســـل است اینکه به لب ریخته ای یا که می؟

چه شکوهی است در این جشن که برپا کردی

می زدندت همه با هر چه شد از کی تا کی

به تنت خورده مگر چــــند تن سربه هوا؟

که زمین خوردی و با تو به زمین خوردم هی

روزه ی صبر من و تو شـــــده باطل از بس

ضربه خورده لب بی جانت وخون کردی قی

نیزه و سنگ و کماندار و تمــــــاشاچی آه

می کند چه؟ وسط این همه، شیپور و نی ؟

 می کشیدند ترا اسب دوان ها بــرخــــــاک

اصلاً انگــــــار که کردند همـــــه با هم طی

شده این دشت پر از صورت گنــدم گونت

چه شده کرده قد و قامت و دســـتانت ری

زرهت خوب شد اندازۀ تو شـــــــــــد  آخر

تا درآغوش کشیــــــــدم به تنت گفتم ای:

یادگـــــــــاری مدینـــــه که نداری تابوت

مانده ام با چه دلی شانه کشم بر گیسوت

 شاعر: رضا دين پرور

 
 
جمعه 16 مهر 1395  6:58 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

 یابن المجتبی...

تا به میدان رسید طوفان شد

راهی حجله گاه رضوان شد

خیل دشمن به لرزه آمده تا

قاسم ابن الحسن"ع" رجز خوان شد

در نبردش رقابتی دارد

با علی اکبر عمو جانش

تا که برداشت او نقابش را

لشگری خیره شد به چشمانش

گرچه جوشن برای او فراوان است

می شود بعد ها بلند ترین

می نویسد غزل غزل شاید

نوک شمشیر او به روی زمین

با اشاره به هم نشان دادند

چقدر رفته او به بابایش

او رجز خوان شد و عسل می ریخت

قطره قطره ز کنج لبهایش

ازرق شامی آمد و حالا

وقت جنگ و ، جدال آغاز است

آمده در نبرد با قاسم

بند نعلین او ولی باز است؟

قاسم آمد میان معرکه و

روی لب یاعلی نوا دارد

واقعاً شیر مرد هاشمی ست

در رگش خون مرتضی دارد

محشری کرد او به پا محشر

میرود تا بپا کند طوفان

همچو شیری پر از غضب حالا

میرود در جدال با عدوان

لشگری را ز پا درآورد و

راس عدوان یکی یکی ببرید

رفت او در میان دشمن ها

خطر عشق را به جان خرید

ناگهان خنجری رسید و فتاد

نیزه ای هم به سینه اش بنشست

آسمان ناله کرد و از داغش

سیزده شیشه عسل بشکست*

ناله می زد عمو عمو میگفت

استخوان زیر دست و پا می رفت

لحظه لحظه میانه میدان

بر تنش نیزه بی هوا می رفت

وای از آن لحظه های آخر او

زیر سم ستور آقا شد

طعنه می زد قدش قمر ها را

چقدر او بلند بالا شد

مصحف گلشن برادرتان

سوره سوره نه آیه آیه شد

ناله می زد عمو به دادم رس

قاسمت زیر دست و پا له شد

 

امیر فرخنده

 
 
جمعه 16 مهر 1395  6:58 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

حضرت قاسم بن الحسن(ع(

 

ای حرمت خانۀ معمور دل

ای شجر عشق تو در طور دل

نجل علی درّ یتیم حسن

باب همه خلق زمین و ز من

همچو عمو ماه بنی هاشم

چشم و چراغ شهدا، قاسمی

زینب و عبّاس و حسین و حسن

روی دل آرای تو را بوسه زن

رشتۀ جان طرّه گیسوی تو

پنجۀ دل شانه کش موی تو

گرچه ندارند بزرگان همه

شرح ز فانی ز تو و فاطمه

دیده جهان بزم عروسی بسی

مثل تو داماد ندیده کسی

حجلۀ دامادی تو قتلگاه

ذکر خوش اهل حرم- آه آه

نای شب وصل تو آوای جنگ

نُقل عروسی تو باران سنگ

خلعت دامادی تو پیرهن

پیرهنی کآمده بر تن، کفن

شمع، شرار جگر خواهرت

عود، دل سوختۀ مادرت

ماه و شان گرد رخت فوج فوج

اشک بچشم همگان موج موج

پیکر صد چاک تو گلبرگ بود

تازه عروست ببرت مرگ بود

لیلۀ عاشور در آن شور حال

کرد ز تو عم گرامی سؤال

کی همه دم عاشق ایثار خون

شربت مرگ است بکام تو چون؟

غنچۀ لبهات پر از خنده شد

با سخن مرگ، دلت زنده شد

کی تو مرا چون پدر و من پسر

آینۀ مادر و جدّ و پدر

دادن جان گر بره دلبر است

از عسل ناب مرا خوشتر است

جام اگر جام شهادت بود

مرگ به از روز ولادت بود

بی تو حیاتم همه شرمندگی است

با تو مرا کشته شدن زندگی است

بود دل شب به سپهرت نگاه

تا که برآید ز افق صبحگاه

ظلمت شب کرد فرار از سپهر

بر سر میدان فلک تاخت مهر

صاعقۀ جنگ شرربار شد

نقش زمین قامت انصار شد

هاشمیان جمله بپا خواستند

در طلب وصل، خود آراستند

گشت تو را نوبت جانباختن

تیغ گرفتن علم افراختن

خون دل از دیده روان ساختی

خویش به پای عمو انداختی

کی به تو حاجات، مرادم بده

جان عمو اذن جهادم بده

با تواَم و از دو جهان فارغم

عاشقم و عاشقم و عاشقم

هر دو نگه بر رخ هم دوخـتید

هر دو به مظلومی هم سوختید

هر دو بریدید دل از بود و هست

هر دو گشودید به یکباره دست

هر دو ربودید ز سر هوش هم

هر دو فتادید در آغوش هم

هر دو به هم روی حسن یافتید

هر دو ز هم بوی حسن یافتید

بس که کشیدید ببر جان هم

اشک فشاندید بدامان هم

رفت ز تن تاب و ز سر هوشتان

سوخت وجود از لب خاموشتان

دید عمو کاسۀ صبرت تهی

نیست تو را غیر شهادت رهی

دید اگر رخصت میدان دهد

در یتّیم حسنش جان دهد

ناله بر آورد بلند از نهاد

داد بسختی بتو اذن جهاد

دیده به خورشید رخت دوخت، دوخت

شمع صفت آب شد و سوخت، سوخت

ولوله ها در حرم انداختی

هستی خود باختی و تاختی

مهر رخت گشت ز دور آشکار

ماه رویت برد ز دشمن قرار

خصم در آن معرکه حیرت زده

گفت محمّد به مصاف آمده

این علی اکبر دیگر بود

یا که همان شخص پیمبر بود

همچو علی داده به ابرو گره

پیرهنش گشته به پیکر زره

بسته بخوناب جگر عین او

باز بود رشته نعلین او

حور، ملک یا که بشر، چیست این؟

ختم رسل یا که علی، کیست این؟

لب به رجز خوانی و تیغت بدست

کای سپه حق کش باطل پرست

ان تنکرونی فانا ابن الحسن

سبط النبی المصطفی المؤتمن

من گل گلزار بنی هاشمم

سبط نبی نجل علی قاسمم

خواست شود کار عدو یکسره

ریخت بهم میمنه و میسره

تو علی و کرب و بلا، خیبرت

ختم رسل گشت، تماشاگرت

تیغ کجت قامت دین راست کرد

آنچه نبی گفت و خدا خواست کرد

شور شهادت بسرت گر نبود

زنده یکی ز آنهمه لشگر نبود

قلب خود آماج بلا ساختی

تیغ فکندی سپر انداختی

دید عدو نیست زره بر تنت

پاره بدن کرد چو پیراهنت

جسم لطیف تو شد ای جان پاک

چون جگر پاک حسن چاک چاک

اجر حسن را به تو پرداختند

اسب بگلگون بدنت تاختند

دید تن پاک تو آزارها

کشته شدی کشه شدی بارها

قاتل جان تو نشد تیرها

سمّ ستوران شد و شمشیرها

نیزه و خنجر چه کند با دلت

گشت غریبی عمو قاتلت

کاش نمی دید عمو پیکرت

تا ببرد هدیه بَر مادرت

کاش نمی برد تنت کاین چنین

جان دهی و پای زنی بر زمین

دیده بروی عمو انداختی

صورت او دیدی و جان باختی

جان جهان سوخت ز شرح غمت

به که سخن ختم کند "میثمت"

 

غلامرضا سازگار

 

 
 
جمعه 16 مهر 1395  6:58 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

ای سینه ی شکسته دلان نینوای تو

لبریز نینوای وجود از نوای تو

جان حسین و نجل حسن عشق زینبین

آغوشِ گرم حضرت عبّاس جای تو

قرآن پاره پاره ی پاشیده بر زمین!

گلبوسه ی عمو به همه آیه های تو

سر تا سر وجود تو مثل حَسن حَسن

خُلق تو، خوی تو، سخن تو، صدای تو

تو قاسمی که شخص حسن خوانده قاسمت

قسمت شود جحیم و جنان در رضای تو

یک باغ لاله و نفس سیزده بهار

ای ماه چارده شده محو لقای تو

تو بر حسین مثل علی اکبر او حسن

تو سوختی به پای وی و او به پای تو

ریحانه ی رسول که جان جهان فداش

رو کرد بر تو گفت که جانم فدای تو

شب بود و عشقبازی تو با نماز شب

می بُرد دل زیوسف زهرا دعای تو

قبر تو در قبور بنی هاشم است لیک

در قلب ما بنا شده صحن و سرای تو

دامادِ حجله گاه شهادت که زخم ها

شد جامه ی زفاف به قدّ رسای تو

بالله روا بود که به یاد عروسی ات

گردد عروسی همه، بزم عزای تو

داماد را ندیده کسی زیر سم اسب

ای چشم اسب ها همه گریان برای تو

پیراهن تو بود زره، سینه ات سپر

جوشن شدند بر تن تو زخمهای تو

بر روی دستهای عمو دست و پا زدی

انگار بود دست عمو کربلای تو

در نینوا صدای تو خاموش شد ولی

در هر دلی است ناله ای از نینوای تو

«میثم» چنین نگاشت که ای غرق در حسین

مثل حسین گشت خدا خون بهای تو

 

غلامرضا سازگار

 
 
جمعه 16 مهر 1395  6:58 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

حضرت قاسم بن الحسن(ع(

 

ای عروس بکر طبع انجمن آرای من

از چه لب بستی سخن گو از دل شیدای من

در خَم زلف تو پنهانند مضمون‌های من

لب گشا تا زنده گردد طبع روح افزای من

خنده زن تا شکّر افشان گردم از تُنگ دهن

باج از گوهر فروشان می ستاند چامه‌ام

چامه نی بل وصف معشوق است و عاشق نامه‌ام

پنجه‌های شوق بر پیکر دریده جامه‌ام

آری آری ریخته درّ یتیم از خامه‌ام

تا که از وصف یتیم مجتبی آرم سخن

قرةالعین حسن آرام جان بوتراب

ماهِ زهرا، آفتابِ احمد ختمی مَآب

پای تا سر مظهر دادار و جدّ مام و باب

گر سموات و زمین گردند اوراق کتاب

صفحه ای از وصف مدحش را رقم نتوان زدن

همچو ماه چارده آن سیزده ساله پسر

در درون ابر خیمه بود رویش جلوه‌گر

بر سرش دست عمو چون دست پر مهر پدر

مرگ سرخش از عسل بر کام جان محبوتر

عاشق جان باختن در راه حیّ ذوالمنن

آرزوها داشت تا داماد بزم خون شود

وز حنای خون رخ نورانیش گلگون شود

حجلۀ سرخ زفافش دامن هامون شود

پاره پاره پیکرش از تیغ خصم دون شود

برکَنَد از قامت جانش لباس تنگ، تن

همچو قرآن بود تَعویذ پدر بر دست او

مرگ را می کرد در آن وادی خون جستجو

اشک افشان خنده زن گردید برگرد عمو

کی برخسار ملایک خاک راهت آبرو

اِذن میدان دِه که شد لبریز جام صبر من

خواهش ایثار جان کرد آن کریم ابن کریم

در دل سلطان دین اُفتاد اندوهی عظیم

چون پدر بر آن یتیم افشاند بس درّ یتیم

تا روان سازد بجنگش سوی آن قوم رجیم

بر تنش جای زره پوشاند نازک پیرهن

با سر پرشور کم کم گشت از عمّو جُدا

زد به قلب خصم همچون آتش خشم خدا

رنگ خود را باخت خصم از بیم تیغش زابتدا

ناگهان پیچید در انبوه لشکر این صدا

اَلحذر کاین جنگجو نبود کسی جز بُوالحسن

رفت کان صحرای سوزان گُم بموج خون شود

خواست تا کار عدو یکباره دیگرگون شود

جَست جانها کز تن جنگ آوران بیرون شود

ریخت تن ها تا که نقش خاک آن هامون شود

گفت حیدر آفرین ای جنگجوی صف شکن

ارزق شامی که خود با لشکری می کرد جنگ

زیر تیغ او ز خون خاک سیه را کرد رنگ

ناگه آن آزاده از درد فراق آمد به تنگ

آب را کرده بهانه سوی خیمه راند خنگ

تا ببیند باز وجه الله را آن ممتحن

کرد اظهار عطش در خیمه بآن شور و حال

بود کامش تشنۀ امّا تشنۀ جام وصال

در دهن خاتم نهاد او را ولّی ذوالجلال

بار دیگر سوی میدان تاخت آن حیدر خصال

کرد میدان را بچشم کوفیان بیت الحزن

ناگهان از تیغ دشمن بر تن آن جان پاک

قامت صد چاک آن سَرو روان شد نقش خاک

گفت زیر تیغ قاتل با نوائی دردناک

کای عمو اینک به فریادم برس، روحی فداک

ای سلیمان خاتمت اُفتاده دست اَهرمَن

همچو باز، از خیمه سبط مصطفی بیرون دوید

بر سَر وی قاتل خوانخواره را با تیغ دید

آه از دل، تیغ از کف، ناله از جان برکشید

دست ظلم آن جنایت پیشه را از تن برید

جنگ شد مغلوبه امّا روی آن خونین بدن

می زد و می کُشت نجل فاطمه ز آن قوم پَست

یک تنه از چار سو بر خیل لشکر راه بست

ناگهان این ناله جانسوز بر گوشش نشست

کای عمو از سمّ اسبان استخوانهایم شکست

خسته شد از نیش های خار برگ یاسمن

چون غبار معرکه بنشت در آن سرزمین

ناگهان دیدند نور چشم ختم المرسلین

پیکری در برگرفته همچو جان نازنین

می برد سوی حرم با حالتی اندوهگین

قصّه کن کوتاه «میثم» سوخت قلب مرد و زن

 

غلامرضا سازگار

 
 
جمعه 16 مهر 1395  6:58 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

سیاهی سر زلفت سیاهه ی تجوید

                          زجلوه ی نفست جلوه میکند توحید

هزار چشمه ی احلی من العسل چشمت

                      مقام پای تو را بوسه می زند خورشید

 
 
جمعه 16 مهر 1395  6:59 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

شبیه مهر و تسبیحی که بر سجاده می افتد

غم چشمان تو دارد به روی باده می افتد

دو چشمم مات این راهد است شاید زود برگردی

ز هجرت اشکهای من به روس جاده می افتد

یقینا لحظه ی مرگ عمو می آید آن لحظه

که پیش چشمهای او برادر زاده می افتد

دلیل بر زمین افتادنت جان عمو ساددست

کسی که پهلویش را دست نیزه داد می افتد

یتیمی درد سر دارد نشان غربتش اینست

که بر روی سرت یک لشگر آماده می افتد

تنی که بی زره باشد بیفتد گر بروی خاک

هلال سم مرکب ها به رویش ساده می افتد

غمت آنقدر سنگین بود عمه زینبت افتاد 

شبیه مهر و تسبیحی که بر سجاده می افتد

 

شاعر : سید پوریا هاشمی

 
 
جمعه 16 مهر 1395  6:59 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

بس که زخم از چار سو بنشسته بر زخم تنم 

پیرهن مانند تن، تن گشته چون پیراهنم

ای عمو باز آو، بر من یک مبارک باد گو

کز حنای سرخ خون گردیده گلگون دامنم

گشته ام نقش زمین مگذار پامالم کنند

گر چه پرپر گشته ام آخر گل این گلشنم

بی زره آورده ام رو جانب میدان عشق

تا بدن صد چاک تر گردد به زخم آهنم

دوش با من گفتی ای جان عمو قربان تو

آن که در راه عمو باید فدا گردد منم

زودتر بشتاب و جسمم را ببر گیر ای عمو

زآنکه می خواهم در آغوش تو دست و پا زنم

من به جای اکبر و تو نیز همچون مجتبی

دست افکن چون پدر از مرحمت برگردنم

ای همه فریاد رس آخر به فریادم برس

زیر دست و پا شکسته استخوان های تنم

جنگ را بگذار و از چنگ عدویم وارهان

دوستم آخر برون آر از میان دشمنم

(میثم) از این آتش سوزان دل و جان را بسوز

تا زسوزت شعله بر خلق دو عالم افکنم

 

غلامرضا سازگار

 

 
 
جمعه 16 مهر 1395  6:59 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

لالۀ سرخ پرپرم قاسم

سیزده ساله یاورم قاسم

ماه من بین چگونه در غم تو

ریزد از دیده اخترم قاسم

تا تن پاره پاره ات دیدم

تازه شد داغ اکبرم قاسم

سخت باشد مرا که همچو تویی

جان دهد در برابرم قاسم

سخت تر اینکه در وداع حرم

تشنه لب رفتی از برم قاسم

من تو را بوده ام به جای پدر

تو به جای برادرم قاسم

آمدند از برای دیدارت

پدر و جّد و مادرم قاسم

لب تو خشک و چشم من دریاست

این بود داغ دیگرم قاسم

خیز ای تشنه لب بنوش بنوش

آب از دیدۀ ترم قاسم

تن پاک تو را تک و تنها

بسوی خیمه می برم قاسم

تن به خاک و سر تو همسفر است

در ره شام با سرم قاسم

سوز «میثم» شراری از دل ماست

شافعش روز محشرم قاسم

 

غلامرضا سازگار

 
 
جمعه 16 مهر 1395  6:59 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

من دُرّ یتیم مجتبایم

قربانی شاه کربلایم

لب ‌تشنۀ آتش درونم

دل‌دادۀ حجله‌گاه خونم

نیش سر تیرهاست نوشم

کز زخم بدن زره بپوشم

من باغ گل به خون خضابم

خوناب گلو بود گلابم

قرآن به خون نشسته‌ام من

آیـات ز هـم گسسته‌ام من

یک لاله و سیزده بهارم

زخمی شده از هزار خارم

آن شب که شب وصال ما بود

آمادگی قتال ما بود

دل‌باختۀ شهادتم دید

در مکتب خون مرا پذیرفت

از سوی خدایم «ارجعی» گفت

او کعبه، حرم مطاف من بود

انگار، شب زفاف من بود

من بودم و انس با شهادت

تا صبح به موج خون، عبادت

سوگند به سورۀ تبارک

سوگند به آن شب مبارک

هرگوشه هزار عالمم بود

صد لیلۀ قدر، هردمم بود

من شعله‌ای از تب حسینم

من کشتۀ مکتب حسینم

من خون خدا به موج خونم

خون‌نامه عذار لاله‌گونم

کردند چو لاله برگ‌برگم

بگرفت به بر عروس مرگم

شد نُقل عروسی‌ام همه سنگ

پیوسته زدند بر تنم چنگ

سرمستی‌ام از می اجل بود

خون گلویم به لب عسل بود

پیراهن نازکم زره بود

بغضم همه در گلو گره بود

جسمم هدف هزارها تیر

آراست تنم به زخم شمشیر

در خون گلو چو غوطه خوردم

جان در بغل عمو سپردم

با خنده به خاک آرمیدم

بوی پدر از عمو شنیدم

زخم بدنم به پیکرش بود

انگار که زخم اکبرش بود

غم عقده شد و گلوی او بست

فرمود که داغ تو چه سخت است

من داغ علی دوباره دیدم

اعضای تو پاره‌پاره دیدم

بالای سرت برابر من

استاده حسن برادر من

او نالۀ آتشین کشیده

من اشک خجالتم به دیده

فریاد که از شرار این غم

آتش شد و سوخت نخل «میثم»

 

غلامرضا سازگار

 
 
جمعه 16 مهر 1395  6:59 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

شب است و خیمه نشینان ستاره سحرند

به دل نوازی خورشید و ماه می نگرند

ببین ز دیدن یوسف چگونه سرمست اند

که از بریدن انگشت خویش بی خبرند

چه نوجوان غیوری! که این کهن سالان

به عشق بازی او با حسین رشک برند

گرفته اند به کف،‌نقد جان، مگر یک پلک

زجام چشم تو((احلی من العسل)) بخرند

چو با خداست دل ما، بگو سر مارا

به هرکجا که خدا خواست ، نیزه ها ببرند

اگر که سینه ی ما شرحه شرحه شد غم نیست

شکفته می شود آن گل که جامه اش بدرند

 

 

سعید حدادیان

 
 
جمعه 16 مهر 1395  6:59 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها