0

اشعار روز و شب ششم ماه محرم

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

ترسی از تیر ندارد زره اش پیرهن است

بند نعلین اگر پاره شود باکی نیست
داغی خاک برایش همه مثل چمن است

 

دست خطی حسنی داشت که ثابت می کرد
سیزده سال به دنبال حسینی شدن است

جان سر دست گرفت و به دل میدان برد
خواست با عشق بگوید که عمو جان من است

ناگهان از همه سو نعره کشیدند که آی …
تیرها ! پر بگشایید که او هم حسن است

نه فرات و نه زمین ، هیچ کسی درک نکرد
راز این تشنه که آماده ی دریا شدن است

مثل زنبور بر او تیر فرو می ریزد
هر که را این همه کندوی عسل در دهن است

مشتری های فراوان فراوان دارد
هر کسی نقره – طلا ، هر که عقیق یمن است

ایوب پرندآور

 
 
جمعه 16 مهر 1395  5:46 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

باد وقتی که برآن حلقه گیسو افتاد
سنگ باران شد ومیدان به هیاهو افتاد

سنگ احساس ندارد که یتیمی سخت است
سنگ آنقدر به او خورد که از رو افتاد

نه توانی است به دست و نه رکابی است به پا
نیزه ای خورد از این سو واز آن سو افتاد

به زمین خورد ولی زیر لبی زهراگفت
راه یک نیزه همان لحظه به پهلو افتاد

سرنجمه به روی شانه زینب، غش کرد
تا که پرشد حرم از هلهله بانو افتاد

آه از آن آه که درسینه مزاحم می دید
وای از آن پنجه بی رحم که بر مو افتاد

قوتی داشت عمو حیف علی اکبر برد
برسرش آمد ویکباره به زانو افتاد

عسل از کنج لبش ریخت ،سرش لشگر ریخت
وسط قائله انگار که کندو افتاد

کاش اینقدر نمی ریخت بهم این لشگر
جای یک نعل همان وقت به ابرو افتاد

شاعر: حسن لطفی

 
 
جمعه 16 مهر 1395  5:46 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

حضرت قاسم بن الحسن(ع(

 

ای بادۀ وصال تو اَحلی مِنَ العسَل

بشتاب ای عمو که بگیری مرا بغل

خوشحال باش ،اَزرَقِ شامی،شکست خورد

دیگر نمانده بِین شجاعان کوفه یَل

حیرت گرفته،چشمِ دلیران کوفه را

هَل مِن مبارزَم شده همچون یلِ جمَل

صفین پیشِ چشم من آمد دقایقی

تا نهروان زدم به همه کوفیان بَدل

لشگر که امتدادِ اَنابن الحسن شنید

جا خورد از صَلابتِ این جنگ و این جدَل

بس افتخار در رهِ تو آفریده ام

دیدند اهلبیتِ تو را شاد از این عمل

با هم سپاه کوفه همه هم قسم شدند

تا هُرمِ بُغضِ خود بنشانند لااَقل

یک کوچه باز شد،پس از آن در محاصره

این سینه ام شکست و به زهرا شده مثَل

شد شَرحه شَرحه،پیکر رعنای قاسمت

لبریز شد ز کُنج لبم شهدِ این عسل

یکدَم اگر که دیر بیایی، سرم روَد

خواهم بخوانم از غمِ تو آخرین غزل

چشمِ حسن به سوی حسین است،تا روَد

رأسِ تو روی نیزه و زینب به روی تَل

پیر و جوان ز نیَتِ من فیض میبرند

باقیست این مبارزه در خاطرِ مِلل

 

محمود ژولیده

 
 
جمعه 16 مهر 1395  5:47 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

خورشید تیره با رخ او زرد می شود
یک کوه نار پیش رخش سرد می شود

رنگ تمام جنگ جمل دیده های دشت
با گفتن انا بن حسن زرد می شود

پیروز رزم بی شک و تردید قاسم است
وقتی که دشت ماریه پر گرد می شود

تا تیغ را بروی سرش برد عمه گفت:
دارد گل برادر من مرد می شود

در این میان بگوش صدای عمو رسید
ذکر حسین فاطمه برگرد می شود

ناگه در این حماسه ی زیبا و پر خروش
فریاد های فاطمتا می رسد بگوش

سنگ عدو به گوشه ی ابرو گرفت و بعد…
یک نیزه جا به داخل پهلو گرفت و بعد…

باران تیر ها به تن او شدید شد
از تیر لاله های تنش بو گرفت و بعد…

مثل ضریح،جسم مشبَّک مشبَّک است
با سم اسب پیکر او خو گرفت و بعد…

همچون پرنده های شکاری به او رسید
ارباب عشق دست به زانو گرفت و بعد…

قاسم بروی دامن سلطان کربلا
از هرچه جز عموی خودش رو گرفت و بعد…

در لحظه ای به پیش عمو بود و هیچکس
او روی دامن پدر افتاد از نفس

علی مشهوری”مهزیار”

 
 
جمعه 16 مهر 1395  5:47 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

حضرت قاسم بن الحسن(ع)


بنویسید غزل افتاده

جلوه ی حُسن ازل افتاده

بنویسید که از عرش خدا

سیزده ظرف عسل افتاده

بنویسید که از پشت فرس

حسنِ جنگ جمل افتاده

بنویسید سر کشتن او

چقدر بحث و جدل افتاده

نوجوان است ولی بر جانش

چقدر دست اجل افتاده

ننویسید سرش دعوا شد

خاک زیر بدنش دریا شد

ننویسید که زیر سم اسب

سیزده مرتبه جسمش پا شد

ننویسید که پهلویش چون

پهلوی فاطمه ی زهرا شد

ننویسید که قدّ قاسم

به بلندی قد سقّا شد

با اشاره بنویسید فقط

باز هم قامت آقا تا شد

 

امیر عظیمی

 
 
جمعه 16 مهر 1395  5:47 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

حضرت قاسم (ع)

آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشه می در بغل شکست
یک بیت ناب خواند که نرخ عسل شکست
فرزند آن بزرگ که پشت جمل شکست

پروانهء رها شده از پیرهن شده است
او بی قرار لحظهء فردا شدن شده است

بر لب گلایه داشت که افتادم از نفس
بی تاب و بی قرار، سراسیمه چون جرس
سهم من از بهار فقط دیدن است و بس؟
بگذار تا رها شوم از بند این قفس

جز دست خط یار به دستم بهانه نیست
خطی که کوفی است ولی کوفیانه نیست

گویی سپرده اند به یعقوب، جامه را
پر کرد از آن معطر یکریز، شامه را
می خواند از نگاه ترش آن چکامه را
هفت آسمان قریب به مضمون نامه را

این چند سطر را ننوشتم، گریستم
باشد برای آن لحظاتی که نیستم

آورده است نامه برایت، کبوترم
اینک کبوترم به فدایت، برادرم
دلواپسم برای تو ای نیم دیگرم
جز پاره های دل چه دلیلی بیاورم

آهنگ واژه ها دل از او برد ناگهان
برگشت چند صفحه به ماقبل داستان

یادش به خیر، دست کریمانه ای که داشت
سر می گذاشتیم به آن شانه ای که داشت
یک شهر بود در صف پیمانه ای که داشت
همواره باز بود درِ خانه ای که داشت

هرچند خانه بود برایش صف مصاف
جز او کدام امام زره بسته در طواف

اینک دلم به یاد برادر گرفته است
شاعر از او بخوان که دلم پر گرفته است
آن شعر را که قیمتِ دیگر گرفته است
شعری که چشم حضرت مادر گرفته است “

از تاب رفت و تشت طلب کرد و ناله کرد
وآن تشت را ز خون جگر باغ لاله کرد”

اینک برو که در دل تنگت قرار نیست
خورشید هم چنان که تویی آشکار نیست
راهی برای لشکر شب جز فرار نیست
پس چیست ابروانت اگر ذوالفقار نیست؟

مبهوت گام هاش، مقدس ترین ذوات
می رفت و رفتنش متشابه به محکمات

بغض عمو درون گلو بی صدا شکست
باران سنگ بود و سبو بی صدا شکست
او سنگ خورد سنگ، عمو بی صدا شکست
در ازدحام هلهله او… بی صدا شکست

شاعر:سید حمید رضا برقعی

 
 
جمعه 16 مهر 1395  5:52 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

یا قاسم ابن الحسن!

ازدلم، دل می برد در گوشه ی "باب الجواد"

فکر "باب القاسمِ" صحن و سرای مجتبی

 
 
جمعه 16 مهر 1395  5:52 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

یا قاسم ابن الحسن ع

ازدلم، دل می برد در گوشه ی "باب الجواد"

فکر "باب القاسمِ" صحن و سرای مجتبی ع ..

 
 
جمعه 16 مهر 1395  5:52 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

یا قاسم ابن الحسن (ع)...

غم در دو چشمش بود و سویش ریخت بر هم

یک لحظه ناگه رنگ و رویش ریخت بر هم

خیره شده تنها به سوی دشت و گودال

یک باره اصلا گفت وگویش ریخت برهم

کنکاش میکرد تا عمویش را ببیند

شمشیر امد جست و جویش ریخت بر هم

چشمش به حسرت سوی دارالحرب افتاد

در فکر این است آبرویش ریخت بر هم

دیگر صدای ناله ی آقا نیامد

عمه گمانم که گلویش ریخت بر هم

دستش رها شد ناگهان از دست عمه

رفت بین گودال و سبویش ریخت برهم

گودال تنگ است و عمو هم نیمه جان است

او بین مقتل با عمویش ریخت بر هم

 

امیر علوی

 
 
جمعه 16 مهر 1395  5:52 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

پرچم و نام حسن(ع) بالا رود در کربلا

با حضور کربلایی قاسم ابن مجتبي(ع

 
 
جمعه 16 مهر 1395  5:53 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

وقتی که تشنگی به نظر تاب می خورد

ماهی ز تنگ تنگ خودش آب می خورد

تا مشتری کم است، مرا انتخاب کن

گاهی پلنگ حسرت مهتاب می خورد

 

کرم حسود مشت مرا باز کرده است

ماهی کور زود به قلاب می خورد

از هول خیمه های جوان مرده می رسند

اشکم به درد قصه ارباب می خورد

ابروی کربلا شده قاسم، هزار شکر

نام حسن به گوشه محراب می خورد

ای روضه وداع به قاسم نظاره کن

چشمان عمه پشت سرش آب می خورد

قاسم میان این همه هنده مگر چه گفت

تصویر حمزه در جگرش آب می خورد

وقتی نظر به خون و پر و بال می کنی

آیینه جان تجسم اعمال می کنی

گفتی عصای پیری من بعد اکبری

وقتش رسیده به قولت عمل کنی

با من قدم بزن که به مضمون رسانمت

با من قدم بزن که مرا هم غزل کنی

وزن نسیم طبع تو را خسته می کند

باید چو کوه زانوی خود را بغل کنی

خیرت قبول نام حسن بر لبت خوش است

باید به هر طریق به کامم عسل کنی

اینجا ضمیر مرجع خود را ز دست داد

خوب است فکر اینهمه عز و جل کنی

این عشق بود و قصه تکراری خودش

یار آمده است در جهت یاری خودش

بازاریان کوفه به دینار دلخوشند

اما خوش است چشم تو با زاری خودش

راه مرا نگاه تو زد چشم خود ببند

خو کرده این طبیب به بیماری خودش

زینب اسیر توست، تو در بند زینبی

هر کس بود به فکر گرفتاری خودش

آنقدر گریه کرد که باران مجاب شد

ابلیس های بال شکن را شهاب شد

عمری که کوتهی نکند خواست از عمو

آنقدر گریه کرد، دعا مستجاب شد

در سینه عمو نفس چار قل گرفت

با دستهای کوچک او بی حساب شد

برداشت کودکانه تیغ را به دست

حتی زره به خیمه شرمنده آب شد

آمد برای بدرقه مجتبی، حسین

گل بود و پشت پای تماشا گلاب شد

چشمش ز چشم زخم زمستان هراس شد

تصویر حسن دست به دامان قاب شد

پایش نمی رسید که مرکب نشین شود

آغوش پادشاه برایش رکاب شد

احمد بابایی

 
 
جمعه 16 مهر 1395  5:53 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

یا قاسم ابن الحسن...

جلوه ي روي پنج تن قاسم

ابنِ اِبنِ ابوالحسن قاسم

ماهْ رخسار انجمن قاسم

سرو خوش قامت چمن قاسم

ذكر من وقت پر زدن قاسم

كيست اين نوجوان؟قرار حسن

وارث عزّت و وقار حسن

دُرّ دردانه ي تبار حسن

همه جا هست دستيار حسن

حسن خانه ي حسن قاسم

گيسوان حسن مجعّد بود

پاي تا فرق چون محمّد بود

عشق بي عشق او مردّد بود

رنگ او سبز چون زبرجد بود

پس عقيق است در يمن قاسم

گردش چرخ بي دَمَش، مـُختَل

همه بي قاسمند، ول مَعطل

نكته اي گويمت ولي مُجمَل

خوش بحالش كه بود از اوّل

با اباالفضل همسخن قاسم

در جلالت به كبريا رفته

صولتش هم به مصطفي رفته

هيبتش هم به مرتضي رفته

در كرامت به مجتبي رفته

با حسين است هموطن قاسم

روي او قبله از ازل شده است

لب او شيشه ي عسل شده است

صاحب پرچم و كتل شده است

مشكلاتم اگر كه حل شده است

هست مشكل گشاي من قاسم

آه اگر بر بلا دچار شود

آه از آن دم كه سنگسار شود

با سرِ نيزه ها شكار شود

كفنش خاك و سنگ و خار شود

مثل اربابِ بي كفن قاسم

چشمش از تشنگي كه كم سو شد

سكّه ي جنگ آن ورش رو شد

وارث روضه هاي پهلو شد

بدنش پاره پاره از تو شد

آه از نعل و از دهن قاسم

 

محمد قاسمي

 
 
جمعه 16 مهر 1395  5:53 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

چگونه جسم تو را تابه خیمه ها ببرم

 تو تکه تکه ای  باید جدا جدا ببرم 

 

 

نشسته ام به کنار تن تو می گریم

به فکر رفته ام آخر چسان تو را ببرم

 

 

مرا که داغ علی اکبرم زمین زده است

نمی شود که تنت را به روی پا ببرم

 

اگرچه نیست به دوشم ولی اگر هم بود

نمی شد این بدنت را روی عبا ببرم 

 

برای اینکه دگر خرد تر از این نشوی

 تن شکسته ات از زیر دست و پا ببرم

 

 

یتیم بودی و این ها نوازشت کردند

به زودی این خبرت را به مجتبی ببرم

 

چه کار میکنی اینجا به زیر پای نعل

 عمو رسیده کنارت  بیا بیا به برم

 

 

  شاعر: محمدحسن بیات لو

 
 
جمعه 16 مهر 1395  5:53 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

احلی من العسل...

بر لبت غیر ثنا گفتن معبود نبود

در صدای تو بجز نغمه ی داوود نبود

راه افتادی و من پشت سرت میگفتم

تازه داماد حسین رفتن تو زود نبود?!

سر زدم خیمه به خیمه ولی اندازه ی تو

هرچه گشتم بخدا یک زره و خوود نبود

وسط معرکه تا خاک به پا شد گفتم

اینکه افتاد زمین قاسم من بود?! نبود?!

خس خس سینه ی تو روضه ی مادر میخواند

کاش راه نفست اینهمه مسدود نبود

کفنت پیروهنت گشته و شکرش باقی است

قاتلت در طلب پیروهن و سود نبود

قد و بالای تو را شکل عمویت کردند

ارباً اربا شده هم اینهمه مفقود نبود

باید از زیر سم اسب تو را جمع کنم

با کمی حوصله در بین عبا جمع کنم

 

رضا قربانی

 
 
جمعه 16 مهر 1395  6:02 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

با نقاب بسته هم محشر کند ابروی تو

یک حرم دل دلربا سرگشته ی گیسوی تو

تا صدای ناله آمد که عمو مردم بیا

همچنان باز شکاری تاختم رو سوی تو

از سر زین گو چگونه بر زمین افتاده ای

جای نیزه از دو سو پیداست بر پهلوی تو

از سر مرکب زدم دست عدوی بی حیا

تاکه دیدم بین مشتش کاکل گیسوی تو

جنگ مغلوبه شده مادر نگهدارت بود

میرسد تنها ز زیر سم مرکب بوی تو

پا مکش بر خاک کاری بر نمی آید ز من

میزنی پرپر خجالت میکشم از روی تو

تا نریزد جسمت از لای کفن بنگر زنم

یک گره آرام بین ساق پا تا زانوی تو

 

قاسم نعمتی

 
 
جمعه 16 مهر 1395  6:02 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها