0

اشعار روز و شب ششم ماه محرم

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

هادی ملک پور

حضرت قاسم(ع)-شهادت

 

نامه ای دارد ز بابا خوش به حالش کرده است

این همه چشم انتظاری بی مجالش کرده است

پا به میدان می گذارد زاده ی شیر جمل

لشگری را خیره ی ماه جمالش کرده است

در خیال خام، آخر می دهد سر را به باد

هر که از غفلت نگه بر سن و سالش کرده است

کیست با این نوجوان قصد هم آوردی کند

لحظه ای کافیست ... خونش را حلالش کرده است!

درس پیکاری که از ماه بنی هاشم گرفت

مرد جنگیدن در این قحط الرجالش کرده است

می وزد از هر طرف چشمان شور تیر ها

از نفس افتاده و... آزرده حالش کرده است

هر کسی آیینه باشد، سنگ باران می شود

بی مجالی عاقبت بی برگ و بالش کرده است

از تمام عضو عضوش می چکد شهد عسل!

دشت را لبریز از خون زلالش کرده است

جسم این مه پاره هم سطح بیابان شد ز بس ...

رفت و آمد های مرکب پایمالش کرده است

×××

می رسد خورشید اما دست دارد بر کمر

داغ تو مثل علی اکبر هلالش کرده است

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:18 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

یوسف رحیمی

قاسم بن الحسن(ع)

 

از تن تو عجب ضریحی ساخت

مرکبی که به پیکرت می تاخت

چه به روز تن تو آوردند

عمه هم پیکر تو را نشناخت

دست مرکب به پای تو نرسید

عاقبت نیزه ای تو را انداخت

دلش از کینه‌ی علی پر بود

آن که شمشیر سوی تو افراخت

هر کسی بغض نهروانی داشت

به گل افشانی تنت پرداخت

آیه آیه شده تمام تنت

بوی یوسف دمد ز پیرهنت

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:18 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

یوسف رحیمی

حضرت قاسم(ع)

 

فراز اول: روشنای امید

در نگاهت فروغ توحید است

چشم هایت دو چشمه خورشید است

هر نگاه پر از صلابت تو

در حرم روشنای امید است

 

با تماشای قامتت، ارباب

پدرت را کنار خود دیده است

کوه عزم و اراده ای قاسم!

در دلت شور عشق، جاوید است

 

نورِ حُسن و حماسه‌ی مولا

بر قد و قامت تو تابیده ست

دمی از رخ نقاب را بردار

پرده‌ی آفتاب را بردار

 

فر‌ا‌ز ‌دو‌م: حماسه طوفان

مشق کردی خروش ایمان را

این شکوه بدون پایان را

آفریدی میانه‌ی میدان

رزم مولایی نمایان را

 

پسر تکسوار صبح جمل

زیر و رو کرده ای تو میدان را

صد چو أزرق غبار یک قدمت

بنگر این لشکر گریزان را

 

تیغ اگر بر کشی شبیه عمو

به لجام آوری تو طوفان را

قامت تو اگر چه بی زره است

تیغت آن ابروان پر گره است

 

فراز سوم: ‌چشمه عسل

کام خشکت پر از عسل شده است

چشم تو چشمه‌ی غزل شده است

شیوه های نبرد حیدری‌ات

طرحی از عرصه‌ی جمل شده است

 

مادرت «إن یکاد» می خواند

پسر مجتبی چه یل شده است

شوق پرواز را همه دیدند

در نگاهی که بی بدل شده است

 

در هوای امام لب تشنه

جان فشانی تو مثل شده است

از ازل با خدات یکدله ای

تا وصالش نمانده فاصله ای

 

فراز چهار‌م: حاجت روا

تویی و ناله های ممتدّت

داده دستان نیزه ها مدّت

من خمیدم تو هم رشید شدی

شده حالا شبیه من قدّت

 

زخم شمشیر و دشنه و نیزه

بوسه بوسه نشسته بر خدّت

زود حاجت روا شدی، آخر

هیچ تیری نمی‌کند ردّت

 

لشکری سوی تو هجوم آورد

یک نفر، نه نبود در حدّت

پیکرت در غبارها گم شد

در میان سوارها گم شد

 

فراز پنجم: بوی مدینه

 

زلف در زلف گیسویت زخمی‌ست

همه‌ی پیچش مویت زخمی‌ست

ناله ناله صدای بی رمقت

چشمه‌ی چشم کم سویت زخمی‌ست

 

در سجودی میانه‌ی مقتل!

یا که محراب ابرویت زخمی‌ست

باز بوی مدینه می‌آید

نکند دست و بازویت زخمی‌ست

 

پهلوی تو، شکسته قامت من

آه انگار پهلویت زخمی‌ست

زخم های تنت همه کاری

بسکه از تو شده طرفداری

 

فراز ششم: دشت یا کریم

راوی داغ تو نسیم شده

پیکرت دشت یا کریم شده

بیکران است وسعت قلبت

داغ هایت اگر عظیم شده

 

چیزی از پیکرت نمانده دگر

بسکه دلجویی از یتیم شده

همه با اسب های تازه نفس!

چقَدَر دشمنت رحیم شده!

 

اتفاقات تازه ای افتاد

نعل هم آمده سهیم شده

پیکرت گرچه ارباً اربا بود

چشم هایت هنوز هم وا بود

 

فراز هفتم: ضریح شکسته

از تن تو عجب ضریحی ساخت

مرکبی که به پیکرت می تاخت

چه به روز تن تو آوردند

عمه هم پیکر تو را نشناخت

 

دست مرکب به پای تو نرسید

عاقبت نیزه ای تو را انداخت

دلش از کینه‌ی علی پر بود

آن که شمشیر سوی تو افراخت

 

هر کسی بغض نهروانی داشت

به گل افشانی تنت پرداخت

آیه آیه شده تمام تنت

بوی یوسف دمد ز پیرهنت

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:18 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

مصطفی متولی

حضرت قاسم(ع)

ای مرگ احلی من عسل در باور تو

بنگر عمو گریان نشسته در بر تو

ای بسمل عطشان در خون آرمیده

با من بگو اخر چه شد بال و پر تو

تو چشم تیز نیزه ها را خیره کردی

جانم فدای پهلوی افسونگر تو

دیدم عدو مویت میان پنجه دارد

با خنجر افتاده به جان حنجر تو

غارتگرانه چشم بر جسم تو دارند

همچون غنیمت گشته گنج پیکر تو

گفتم نقابت را مزن بالا که این قوم

دزدند و می دزدند رخشان گوهر تو

گویا ز جنگ سنگ بر گشتی عمو جان

این جای سنگ کیست مانده بر سر تو

این گرگهای تشنه خون یتیمان

جمعند از چه جملگی دور و بر تو

ای کاش نجمه در حرم نشنیده باشد

آوای مردم یا عموی آخر تو

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:18 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

قاسم بن الحسن(ع)

کجاست سبز پوش آل عبا تا نگاه کند

فروغ روشن خورشید نظر به ماه کند

نظر کند گل نازی ز باغ هاشم را

به کربلای ببیند جمال قاسم را

رخش چو آینه داره فروغ روی حسن

شمیم دل کش زلفش چو عطر و بوی حسن

میان جلوه مهتاب روی سیمینش

به کعبه قبله شده دیده های مشکینش

عقیق دشت شقایق نگار خیمه ی نور

دوباره یوسف آل علی نموده ظهور

به جای جنگ عدو گشت مست دیدارش

دو چشم لشگر دشمن شده گرفتارش

اگرچه قامت سروش به عرش می سایید

نبود هیچ زره تا بدن بیارایید

به جای جوشن آهن گل  امید حسن

به شوق وصل لقایش کفن نموده به تن

ز حالتش چه بگویم که بر سرش ارباب

بگفت اینکه چه سخت است داغت ای مهتاب

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:19 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

علی اکبر لطیفیان

حضرت قاسم(ع)

 

زره اندازه نشد پس کفنش را دادند

کم ترین سهمیه از سهم تنش را دادند

قاسم انگار در آن حظه "انا الهو" شده بود

سر این "او" شدنش بود "من"ش را دادند

بی جهت نیست تماماً بغلش کرده حسین

بعد ده سال دوباره حَسنش را دادند

تا که حرز حسنی همره قاسم باشد

عمه ها تکه ای از پیرهنش را دادند

داشت مجذوب کلیم اللهی خود می شد

سنگ ها نیز جواب سخنش را دادند

داشت با ریختنش پای عمو کم شد

چه قدر خوب زکات بدنش را دادند

گفت یعقوب: تن یوسف من را بدهید

گفت یعقوب: ولی پیرهنش را دادند

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:23 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

محمد فراهانی

 

قاسم بن الحسن(ع)

 

ای حسن صورت من وه که چه زیباشده ای

آبروی علی و حضرت زهرا شده ای

مَلَک آمد به زمین خاک رهت بر دارد

رونق نون و قلم، کوثر و طه شده ای

کوه بشکافت ز گلبانگ انا بنُ الحسنت

مَثَلِ هیبت طوفانی مولا شده ای

پیکرت زیر سم اسب صدا کرد حسن

گوییا هم نفس کوچه و بابا شده ای

ای بلندای قدت روشنی دیده من

چه سرت آمده کین سان به برم تا شده ای

چشم های علوی صولت تو خیره شده

من تماشایی و تو گرم تماشا شده ای

خواستی تا که بگویی پسر من هستی

علی اکبر شده ای ارباً اربا شده ای

قد کشیدی گل مولا گل بابا گل من

بگمانم به برِ مادر ما پا شده ای

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:23 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

سعید توفیقی

قاسم بن الحسن(ع)

 

ساحل بحر کرم پُر موج است

میل سیمرغ بقا بر اوج است

علم اعداد ریاضــی برگشت

عدد سیزده امشب زوج است

**

سیــزده بار حزینـــم امشب

با غم و غصه عجینم امشب

به خود عشق قسم، دل شده ی

سیزده سالــه ترینــم امشب

**

سیزده بار ز خود رستم من

سیزده مرتبــه سرمستم من

سیزده بار به آقا سوگنــد

قاسم ابن الحسنی هستم من

**

سیـــزده بار دلــم در محــن است

تا سحر ذکر دلم یا حسن است

آن شهیدی که شب روضه ی اوست

سیزده ساله ترین بی کفن است

**

گر مسلمان امام حسنیــد

سائل لطف مدام حسنید

سیزده بار بگوئید حسین

تا بفهمند غــلام حسنید

**

سیزده حجــله بنا بگذاریــد

سـیزده بـار حـنـا بـگذارید

سفره ی عقد بچینید و در آن

قـاب عکس شهدا بگذارید

**

سیزده بار حسینـــی بشــوید

بربلا شـــاهد عینی بشوید

حال که رخصت گریه دارید

فاتحه خوان خُمینی بشوید

***

یاد از پیر جماران بکنید

سیزده مــوی پریشان بکنید

سر دهید اشهد انّ قاسم

خویش را باز مسلمان بکنید

**

سیزده بار ز خود پر بکشید

سیزده جام بلا سر بکشید

یاد از حجله قاســـم بکنید

سیزده لاله ی پرپر بکشید

**

کوفیان یک دفعه بی تاب شدند

در شگفت از رخ مهتاب شدند

تا که از خیمه خود کرد طلوع

سیزده قـــرص قمر آب شدند

**

چه جمالی کَفَلق لایق اوست

سیزده حور و ملک شایق اوست

بس که دارای کمالات است او

سیزده بار خدا عاشق اوست

**

دیده شد قبقبه، چشمش کردند

بلکه صد مرتبه چشمش کردند

قمــر سیزده تا کــه ســـر زد

چشم ها یک شبه چشمش کردند

**

سیزده مرتبه در خویش شکست

استخوانش ز پس و پیش شکست

سنگ ها قصد طوافـــش کردند

شیشه ی تُنــگ بلوریش شکست

**

آتش جنگ چو افروخته شد

جگر فاطمه ها سوخته شد

حرکت نعل ز اندازه گذشت

بدنش روی زمین دوخته شد

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:23 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

حسن واشقانی فراهانی

  قاسم بن الحسن (ع)

 

آن که این گونه به خون قامت او غلتیده است

«سیزده بار زمین دور قدش گردیده است»

این گل تر که چنین خفته به خون پیکر او

صورتش را لب شیرین حسن بوسیده است

به رکاب حسرت بوسیدن پایش باقیست

این نهالی است که بر سرو، قدش بالیده است

دشمن و دوست همه محو تماشای وی‌اند

لشگر حُسن ببین تا چه بساطی چیده است!

این قیامت قد از آن خیمه کمی دور کنید

مادرش تا که نبیند که کفن پوشیده است

این تن زیر سم اسب عدو رفته ز کیست؟

که لبش بر رخ زیبای عمو خندیده است

آن قدر خوب و عزیز است گل باغ حسن

که شه از اکبر خود بیشتر‌ش بوسیده است

رفت تا این تن گلگون به حرم، زینب گفت:

بشکند دست پلیدی که گلم را چیده است

«سائلا» بر در کاشانه او گر نگری

بینی آن جا که چه‌ها کرده، چه‌ها بخشیده است

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:24 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

مجید خضرایی

حضرت قاسم(ع)

 

 

 بر آخرین امید عمو پشت پا مزن

 

پا بر زمین مکش و چنینم صدا مزن

 

با العطش شرر به دل ما سوی مزن

 

داماد شرحه شرحه چه خوش قد کشیده ای

 

بر حجله ات بیا و تو رنگ عزا مزن

 

جانم بخواه لیک تو هم مثل اکبرم

 

حرفی ز آب با من بی هم نوا مزن

 

از غربتت هر آن چه که خواهی بگو ولی

 

حرفی ز درد سینه تو با مجتبی مزن

 

ای کاش که عموی تو می مرد قاسمم

 

در پیش چشم خون شده ام دست و پا مزن

 

پلکی بهم بزن اگرت نای حرف نیست

 

بر آخرین امید عمو پشت پا مزن

 

از بس که پیکرت ز سنان بهره مند شد

کوتاه بود قد تو اما بلند شد

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:24 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

زبانحال عبدالله بن الحسن (ع) با عمویش امام حسین (ع)

وقت جان کندن من هست عمو می بینی

تو گل عشق ز باغ دل من می چینی

من به عشق تو عمو ضربه ی سختی خوردم

حال از من تو بپرسی ز چه رو رنگینی

 

ساعتی قبل کنار بدن اکبر خویش

حال باید به کنار بدنم بنشینی

دشمنت دست مرا کرد جدا ای ماهم

دشمنت را تو بگو آه چقدر ننگینی

ضربه بر من بزن ای دشمن دون شرم نکن

پاره کن رأس مرا همچو عمو تا بینی

آرزو دارم عمو مثل علی اکبر تو

اربا اربا شوم و جا نشوم در سینی

حمله بر من که پسر بچه ای ام نیست روا

نام من نیست علی پس ز چه رو پر کینی

این که غم نیست عمو جان که امان از این شام

در دل اهل جفا من کخ ندیدم دینی

سروده : جعفرابوالفتحی

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:24 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

قاسم بن الحسن

نه کلاه خود و نه جوشن نه زره آقام به تن داشت
**برای رفتن میدون فقط اون یه پیرهن داشت
مثه ماه شب چارده می زنه به قلب لشگر
**پشت سر داره دعای عمو و دعای مادر
می خونه (ان تنکرونی فانا بن الحسن) ای قوم
**بیائید جلو که (نجل نبی الممتهن)ای قوم
از نفس افتاده ام من 
** از فرس افتاده ام من صدا زد عمو بیا که قاسمت داره می میره
**داره جام شهادت از دستای جدت می گیره
عمو جون برس به دادم یه نفر گرفته مویم
**اگه دیر بیایی اینجا می زنه رگ گلویم
همه استخونای من زیر سم اسب شکسته
**یه بانوی قد خمیده بالای سرم نشسته
از نفس افتاده ام من ** از فرس افتاده ام من

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:24 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

بشری موحد

حضرت قاسم(ع)-شهادت

 

این بار طوفانی به سوی دشت، عازم بود

سهم حسن از کربلا، غوغای  قاسم بود

عطر مدینه لا به لای گیسوانش داشت

از بچه های کوچه های آل هاشم بود

از روز تشییع پدر تا کربلا بارید

باران تیر عشق یک ریز و مداوم بود

پیراهن اش غارت شد اما این که چیزی نیست

وقتی که انگشت عمو هم از غنائم بود

سر را جدا کردند اما عمه می پرسید

آیا برای بردن سر، نیزه لازم بود؟

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:25 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

مدح حضرت قاسم ابن الحسن (ع)

در نهاد عشق بازان الست ..... از ازل رخسار دلبر نقش بست 
عکس روی یار افتاده به جام ..... یاد رویش رمز مستی مدام 
مست تصویرش شده چشم خیال ..... قلب عاشق آرزومند وصال 
راه و رسم دلبران دل بردن است ..... کار عشاق از جدایی مردن است 
دل شود پژمرده از فکر فراق ..... شعله ور گردد ز شوق و اشتیاق 
گر رود دلبر پی اش دل می برد ..... در غم جانانه حاصل می برد 
از جدایی سینه محزون می شود ..... از جدایی دل پر از خون می شود 
دل زهجران طالب تیر اجل ..... از برایش مرگ احلی من عسل 
کربلا آیینه دلدادگی است ..... سرزمین دلکش آزادگی است 
قلب مردانش قرین تیر عشق ..... نوجوان عاشقش چون پیر عشق 
حک شده بر قلب او تصویریار ..... می شود از فکر هجرش بی قرار 
در شب عاشور مشتاق بلا ..... تا کند جان درره دلبر فدا 
حلقه ذکر شبش نام حسن ..... تا سحر ورد لبش نام حسین 
او نگار دودمان هاشم است ..... نوگل زیبای زهرا قاسم است 
از تبار ماه روی مه جبین ..... یوسف آل امیر المومنین 
در تماشای پدر شد بسته راه ..... در تماشای پسر آمد سپاه 
یک سپاه از کینه آمد با نظر ..... نیمه ی ماه است یا قرص قمر 
چون عمو رخسار او بوسیده بود ..... چهره با عمامه اش پوشیده بود 
تا مبادا نوگلش گردد خزان ..... تا که گلبرگش بیفتد بی امان 
با حسین آهسته نجوا می کند ..... گریه عقده از دلش وا می کند 
هجر، دلها را پر آتش کرده است ..... خوب بنگر که حسین غش کرده است 
آخرین وصل است پیش از یک فراق ..... عشق هم می سوزد از این اشتیاق 
چون که گل رو سوی میدان می رود ..... گوییا از باغبان جان می رود 
ساعتی نگذشت آمد این ندا ..... برزمین افتادم ای جانا بیا 
گشت پرپر پیکر آن یاسمن ..... غنچه ی دردانه ی آل حسن 
باغبان آمد مگر یاری کند ..... لیک باید که عزاداری کند 
دست و پا می زد به خون بروی خاک ..... گفت ای گل ازچه گشتی چاک چاک 
ناله اش این بود ای مهر مهین ..... این قدر پایت مکش روی زمین

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:25 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

وحید مصلحی

قاسم بن الحسن(ع)

 

 

 

از شوری چشم حسودان ترس دارم

 

بی نظم می بندم سرت عمامه ات را

 

آه! ای کبوتر بچه ی مشتاقِ پرواز

 

محکم گرفتی توی دستت نامه ات را

 

 

 

می خواستم نفرستمت اما عزیزم

 

حکمِ جهادت را تو از بابا گرفتی

 

سخت است از تو دل بریدن چاره ای نیست

 

از عمه شمشیر پدر، آیا گرفتی؟

 

 

 

 با جنگ جویان فرق داری مردِ کوچک 

 

گشتم زره اندازه ات پیدا نکردم

 

 شهدِ شهادت از لبانت بود جاری

 

می خواستم بوسم لبت اما... نکردم

 

 

 

مانند زهرا راه رفتن شیوه ی توست

 

تیغ حسن در دست و با لبخند رفتی

 

پشت سرت لرزید قلبِ خیمه وقتی

 

خون خواهی آن اکبرِ دلبند رفتی

 

  

 

"هل من مبارز؟ " می زنی فریاد در دشت

 

مثل عمو پیچیده می جنگی دلاور

 

ارزق چشیده ضربه های کاری اش را

 

ای قوم بی دین هر که می خواهی بیاور ...

 

 

 

ممکن نشد تا با تو رو در رو بجنگند

 

نامردمان انگار فکری تازه دارند

 

ای تازه دامادم به جای نقل این ها

 

در دامن خود سنگ بی اندازه دارند

 

 

 

 یک نیزه ای انداخت از مرکب زمینت

 

یک لشکر از کفتارها دور و بر توست

 

بر صورتت یک ردِ سم اسب مانده

 

در یاد من طرح نگاه آخر توست

 

 

 

از بس که پاشیده تنت امکان ندارد

 

اهل حرم یک جسم کامل را ببینند

 

آه ای گلِ پرپر گلابت را گرفتند

 

ای غنچه دورت داس های لاله چینند

 

 

 

ای غنچه ی بشکفته ی زیر سم اسب 

 

قدری خودت را زیر مرکب ها بغل کن

 

بیچاره ام کرده صدایِ ضجه هایت  ...

 

این مرگِ سختت را خودت "احلی عسل" کن

 

 

 

این اسب ها با سینه ات آخر چه کردند؟

 

پیچیده در کرب و بلا بویِ مدینه

 

این قدر پایت را مکش جانسوز بر خاک

 

از دردهای استخوانِ توی سینه

 

 

 

 پنهان مکن از من تو با لبخند دردت

 

لبخندهایت می زند آتش عمو را

 

وقتی که می خندی به من ای ماه پاره 

 

می بینم آن سر نیزه ی توی گلو را

 

 

 

 می آیم از خیمه کنار پیکری که ..

 

در زیر دست و پای اسبان قد کشیده

 

بهتر که زینب در میان خیمه ها ماند

 

بهتر شده جان کندنت را او ندیده

 

 

 

باید در آغوشت بگیرم نرم و آرام

 

خیلی مواظب باشم از دستم نریزی  

 

با اشک جسمت را به سمتِ خیمه بردم 

 

مثل علی اکبر برای من عزیزی

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:25 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها