0

اشعار روز و شب ششم ماه محرم

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

غلامرضا سازگار

قاسم بن الحسن(ع)

 

ای عمو نرم شد از سمّ ستوران بدن من

بر سرم پای بنه تا که بود جان به تن من

کاش یوسف کنعان، پدرم بود که قاصد

ببرد در بر او شسته به خون پیرهن من

شستشو گشته ز خون قامت سروم به شهادت

دوست دارم که شود خاک بیابان کفن من

برسد کاش پیامم به جوانان مدینه

تا بدانند شده خاک بیابان وطن من

نیزه و خنجر و شمشیر و سنان نقل عروسی

بر کف دست حنا آمده خون بدن من

چه توان کرد که نتوان سخنی پیش تو گفتن

بس که خون ریخته بر دامن خاک از دهن من

تو بیا جان عمو با من دل خسته سخن گو

زآن که خاموش شده بر لب خونین سخن من

دل ببندد به غم و رنج و ملال و محن آری

هر که واقف شود از رنج و ملال و محن من

بگو ای باد صبا مادر دل سوخته ام را

که به خون رنگ شده زلف شکن در شکن من

 میثم  از شرح غمم شعله زدی بر دل هستی

شوری از شعر تو افتاده به هر انجمن من

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:16 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

برای حضرت قاسم ابن الحسن (ع)

ما را برای كسب شهادت دعا كنيد

اين كار را برای رضای خدا كنيد

مانند مجتبی پدرم غصه می خورم

گر كه مرا به  واژۀ صبر آشنا كنيد

بابای من كه كرببلا نيست پس شما

فكری به حال اين پسر مجتبی كنيد

دل نازكم ،چه كار كنم !؟ ارث برده ام

با قاسم امام حسن خوب تا كنيد

جای زره برای تنم جان فاطمه

لطفی كنيد يك كفنی دست و پا كنيد

جا مانده ام ز اكبر ليلا ،چه می شود !؟

ای تيغ های تشنه مرا هم صدا كنيد

من آمدم كه در عوض جنگ نهروان

بغض گلو گرفتيتان را رها كنيد

دارم به آرزوی دلم ميرسم ، چه خوب !

در راه عشق زود سرم را جدا كنيد

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:16 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

علی انسانی

حضرت قاسم(ع)

 

اگر چه لعل تو آب و تن تو تاب ندارد

دلت هوای دگر غیر روی باب ندارد

تو آن نه ای که جواب عموی خویش نگویی

لبت ز بی رمقی نیروی جواب ندارد

نمی رسید اگر بر رکاب پای تو، جا داشت

که چشمِ قابل پای تو را رکاب ندارد

دو نرگس تو به خوابند و مادر تو نداند

که بخت او سر برخواستن ز خواب ندارد

اگر شده تن تو پای مال اسب چه باکت

که غم ز بوتهٔ آتش طلای ناب ندارد

ولی بگوی به گل چین تلاش بیهُده داری

گلی که آب نخورده دگر گلاب ندارد

ذبیح، پا به زمین سود و یافت چشمه زمزم

تو پا مسای، عمو دسترس به آب ندارد

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:16 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

بشری موحد

حضرت قاسم(ع)-شهادت

 

این بار طوفانی به سوی دشت، عازم بود

سهم حسن از کربلا، غوغای  قاسم بود

عطر مدینه لا به لای گیسوانش داشت

از بچه های کوچه های آل هاشم بود

از روز تشییع پدر تا کربلا بارید

باران تیر عشق یک ریز و مداوم بود

پیراهن اش غارت شد اما این که چیزی نیست

وقتی که انگشت عمو هم از غنائم بود

سر را جدا کردند اما عمه می پرسید

آیا برای بردن سر، نیزه لازم بود؟

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:16 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

علی انسانی

حضرت قاسم(ع)

 

اى عمو فتح نمایان کردم

دشمنان را همه حیران کردم

اى عمو در بر تو گویم فاش

آمدم تا که بگیرم پاداش

تن بى‌تاب مرا تاب بده

مزد پیروزى من آب بده

تو که جاى پدر من بودى

تو که چون تاج سر من بودى

بشتاب و تن من پیدا کن

حکم سربازى من امضا کن

باغبان سوى میدان رو کن

گل پرپر شده‌ات را بو کن

بین چگونه به تو قربان شده‏‌ام

پایمال سم اسبان شده‌ام

اى گل پرپر بدست کیستى

بوى تو مى‏آید و خود نیستى

گشته از زخم فزون بانگ تو کم

یا عسل چسبانده لبهایت بهم

من نگویم با عمو کن گفتگو

لب گشا یکبار و یک عمو بگو

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:16 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

السلام علیک یابن الکریم(ع)

حضرت قاسم(ع)

 

این گل تر ز چه باغی ست که لب خشکیده ست؟

نو شکفته ست و به هر غنچه لبش خندیده ست

روبرو همچو دو مصراع، دو ابرویش بین

شاه بیت است و حق از شعر حسن بگزیده ست

دید چون مشتری اش ماه شب چاردهم

سیزده بار زمین دور قدش گردیده ست

عازم بزم وصال است، و حسن نیست دریغ!

تا که در حسن ببیند چه بساطی چیده ست

سیزده آیه فقط سوره عمرش دارد

نام اخلاص براین سوره، وفا بخشیده ست

حسرت پاش به چشمان رکاب است هنوز

این نهالی است که بر سرو، قدش بالیده ست

سینه شد مجمر و اسپند، ز دل-مادر ریخت

تا قیامت قد خود دید کفن پوشیده ست

گفت، شرمنده احسان عمویم همه عمر

او که پیش از پسر خویش مرا بوسیده ست

تن چاکش به حرم برد عمو، عمه بگفت

خشک آن دست که این لاله تر را چیده ست

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:16 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

 قاسم بن الحسن (ع)

 

این که این قدر تماشا دارد

به رگش خون علی را دارد

مجتبی آمده تصویر شود

به حسن رفته؛ تماشا دارد

گیسوانی که زده شانه حسین

هر قدر دل ببرد جا دارد

سیزده بار زمین فهمیده

منّتی بر سر دنیا دارد

شاه در بدرقه اش آمده است

تا ببینند که بابا دارد

نیست پایش به رکاب از بس که

میل پرواز به بالا دارد

چشم بد دور به بازو بندش...

...ریشه ی چادر زهرا دارد

نوجوان است و دعایی بر لب

پشت او زینب کبری دارد

نوجوان است ولی وقت نبرد

پای هر ضربه اش امضا دارد

نوجوان است ولی از رجزش

از دمش صاعقه پروا دارد

رجزی خواند و همه فهمیدند

بعد از این معرکه آقا دارد

شکل رزمش چقدر پیچیده ست

شیوه حضرت سقّا دارد

قبضه ی تیغ که می چرخاند

آذرخشی ست که می سوزاند  

شور در پهنه ی صحرا انداخت

موج بر سینه ی دریا انداخت

یک هماورد ندارد بس که

هیبتش لرزه به صحرا انداخت

باد تا بند نقابش وا کرد

پرده از محشر کبری انداخت

عاقبت ازرق شامی آمد

رو به قاسم نظری تا انداخت

چار فرزند به میدان آورد

دو طرف را به تقلّا انداخت

همه جا بود سکوتی سنگین

کربلا چشم به آنجا انداخت

دست پرورده عباس نظر...

...تا که بر قامت آنها انداخت

چار فرزند حرامی را با

ضربه ای یک به یک از پا انداخت

اولین چرخش تیغش از تن

سرشان را به ثریّا انداخت

نوبت ازرق شامی شد و باز

پیش آنها سر او را انداخت

همه را ضربه ی شصتش یادِ...

... ضربه ی کاری مولا انداخت

مجتبی باز به تکرار آمد

بانگ تکبیر علمدار آمد

حیف غم بود که معنا کردند

گرد او هلهله برپا کردند

تا که دیدند حریفش نشدند

دشتی از سنگ مهیا کردند

همه طوری به سرش ریخته اند

گوئیا گمشده پیدا کردند

گل سرخی به زمین باز شد و

ساقه را از دو سه جا تا کردند

استخوان های شکسته او را

چقدر خوش قد و بالا کردند

نیزه ها بر سر او زار زدند

تیغ ها را به تنش جا کردند

تا که دیدند عمو می آید

همگی خنده به لب وا کردند

نعل ها رد شده و ضرب زدند

تا مشبّک بدنش را کردند

مادرش آمده بالینش حیف

چقدر خوب مدارا کردند

مادرش آمد و با زخمی نو

باز خون بر دل زهرا کردند

کاکلش را ز دو سو چنگ زدند

وقت غارت شد و دعوا کردند

تا روی خاک کشیدن ها را

ایستادند و تماشا کردند

وای بر من چه خیالی دارند

نعل ها شکل هلالی دارند

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:16 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

وحید قاسمی

 قاسم بن الحسن (ع)

 

برای پر زدنت حجم آسمان كم بود

ولی به بال و پر خسته ات،  توان كم بود

شتاب كردی و وا ماند بند نعلینت

چه قدر شوق شهادت؟ مگر زمان كم بود؟

چرا تو را همه ی كوفه سنگ باران كرد؟

درون لشگر آن ها مگر سنان كم بود؟

جمل بهانه ی خوبی به دستشان می داد

برای كشتن تو بغض نهروان كم بود

به فكر جایزه ی بردن سرت بودند

شراب خون تو در سفره های شان كم بود

نفس كشیدن تو رنگ و بوی زهرا داشت

میان سینه ی تو چند استخوان كم بود

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:17 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

حسن لطفی

قاسم بن الحسن(ع) 

 

چشمی که بسته‌ای به رخم وا نمی‌شود؟

یعنی عمو برای تو بابا نمی‌شود؟

ای مهربان خیمه، حرم را نگاه کن

عمه حریف گریه‌ی زن‌ها نمی‌شود

تا جان نداده مادرت، از جا بلند شو

زخم جگر به گریه مداوا نمی‌شود

باید مرا به سمت حرم با خودت بری

من خواستم که پا شوم اما نمی‌شود

باور نمی‌کنم چه به روزت رسیده است

این قدر تکه سنگ که یک جا نمی‌شود

تقصیر استخوان سر راه مانده است

راه نفس گمان نکنم، وا نمی‌شود

این نعل‌های تازه چه کردند با تنت

عضوی که از تو گم شده پیدا نمی‌شود

بی تو عمو اسیر تماشا شده ببین

قدت شبیه قامت سقا شده ببین

مثل دلم تمام تنت زیر و رو شده

دشتی از آه شعله زنت زیر و رو شده

پیراهنی که بر بدنت بود کنده‌اند

پیراهنی که شد کفنت زیر و رو شده

از بس که اسب بر بدنت تاخت با سوار

حتی مسیر آمدنت زیر و رو شده

با من بگو به دست که افتاده کاکلت

این طور موی پر شکنت زیر و رو شده

از بس که سنگ بر سر و پای تو ریخته

از بس که نیزه روی تنت زیر و رو شده

انگار جای فاصله‌ها پر نمی‌شود

از بس تمامی بدنت زیر و رو شده

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:17 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

یاسر مسافر

قاسم بن الحسن(ع)

 

قاسم است این که چنین دست به شمشیر شده

نوجوانی كه به عشق تو حسین پیر شده

پر پرواز گشوده به دلش تاب نبود

حرفش این بود عمو رفتن من دیر شده

زده زانوی غم و غصه و محنت به بغل

نگران بود چرا این همه تاخیر شده

از زمانی که اذان گوی حرم پر زد و رفت

اشک حسرت ز سر و روش سرازیر شده

مددِ نامه ی بابا ز عمو اذن گرفت

هم چو شیری که رها از غل و زنجیر شده

×××

كمتر از ساعتی بر او چه گذشته است خدا

كه قد و قامت او دست خوش تغییر شده

سنگ باران شد و زیر سم مركب ها رفت

پیش گویی عمو بود كه تعبیر شده

می وزد بوی گلاب تن تو در صحرا

به گمان عطر مدینه است كه تكثیر شده

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:17 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

یاسر حوتی

قاسم بن الحسن(ع)

 

ید موسی و مسیحائی عیسی دارد

نفس تیغ كفش معجز احیاء دارد

حسنی زاده ولی ابن حسینش گویند

این حسینی حسنی رزم تماشا دارد

ضربه ای می زند و هیمنه ها می شكند

" قاسم" بن الحسن اسمی كه مسمی دارد

این پسر آینه حُسن حسن بود و شكست

پس حَسن در همهٔ كرب و بلا جا دارد

عسل سرخ ز كنج لب او می ریزد

لعل شیرین و لب و شور معما دارد

تاك بود و به مصاف تبر و داس كه رفت

سرو برگشت، قدی هم قد آقا دارد

×××

صورت و سینه تو...، پهلو و بازوی علی...

چه قـَـدَر كرب و بلا حضرت زهرا دارد

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:17 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

علی اکبر لطیفیان

قاسم بن الحسن(ع)

 

آن قدر رشیدی که تنت افتاده

اطراف تنت پیرهنت افتاده

یک ظرف عسل داشت لبت فکر کنم

با سنگ ز بس که زدنت افتاده

از بس به سر و صورت تو سنگ زدند

خدشه به عقیق یمنت افتاده

سر در بدنت بود که پامال شدی

پس دست تو نیست گردنت افتاده

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:17 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

حسن لطفی

حضرت قاسم(ع)

 

زیباتر از همیشه در این کربلا شدی

دیدی دلم گرفته مرا مجتبی شدی

لک زد دلم برای عمو گفتنت بگو

لک زد دلم چرا چه شده بی صدا شدی

افتاده ای به خاک و پر از زخم گشته ای

افتاده ای به خاک و پر از رد پا شدی

از پای کوبی سم اسبان عجیب نیست

ای پاره ی دلم که چنین نخ نما شدی

دیروز شانه ات زدم امروز دیده ام

با پنجه های قاتل خود آشنا شدی

بر روی خاک مثل عمو قد کشیده ای؟

یا بس که تیغ خورده ای از زخم وا شدی

گفتم عصای پیری من بعد از اکبری

اما از این شکسته ی تنها جدا شدی

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:18 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

علی انسانی

حضرت قاسم(ع)

 

چون عزیز مجتبی در خون تپید

جام پر شهد شهادت سر کشید

گرچه از بیداد، جان بودش به لب

نام آن جان جهان بودش به لب

شد روان عشق، سوی او روان

تا دهد جان بر تن آن نیمه جان

لیک هر سو روی کرد او را ندید

ساحل دریا را در آن دریا ندید

بانگ زد کای سرو  دل جوی حسن

ای رخت یاد آور روی حسن

خود برآ، از پشت ابر ای ماه من

رخ نما ای یوسف در چاه من

ای گل پرپر! به دست کیستی

بوی تو آید، ولی خود نیستی

ای میان عاشقان ضرب المثل

مرگ شیرین تر به کامت از عسل

می رسد بانگ تو، اما نارساست

این ندا را، گو منادی در کجاست

باشد از زخم فزون، بانگ تو، کم

یا عسل آورده لب هایت به هم

لاجرم، گم کرده ی خود را نیافت

بوی گل بشنید و سوی گل شتافت

دید بر گرد گل خود، خارها

می دهندش خارها، آزارها

دوست افتاده به چنگ دشمنان

گرد خاتم، حلقه اهریمنان  

گرچه او را جان شیرین بر لب است

دور ماهش هاله ای از عقرب است

گفت از گرد گلم دور، ای خسان

گر ندارد باغبان، من باغبان

با گل صد برگ گشته، کین چرا

گرد یک گل این همه گل چین چرا

این که بی حد زخم دارد ای سپه

سیزده ساله است و ماه چهارده

این بدن از برگ گل نازکتر است

همچو اکبر، جان من این پیکر است

گر چه می باشد جگر پاره ی حسن

پارهٔ جان من است این پاره تن

نخل امیدم چرا بر می کَنید

از تن بِسمِل چرا پر می کنید

چشم چشم حق به ناگه زان میان

صحنه ای دید و زدش آتش به جان

دید گل چینی، به بالین گلش

در کفش بگرفته خونین کاکُلش

گشت شیر شیرزه ی حبل المتین

با خبر از قصد آن خصمیّ دین

گفتی آمد بر دل چاکش، خدنگ

دید اگر لختی کند آن جا درنگ

می کند سر از تن آن مه جدا

می شود از سوره، بسم الله جدا

دست بر شمشیر برد و جنگ کرد

عرصه را چون چشم دشمن تنگ کرد

من نمی گویم دگر در آن نبرد

اسب ها با پیکر قاسم چه کرد

شیر کرد آن گرگ ها را تار و مار

زان میان شد یوسف او آشکار

با تکاپو بر سرش مرکب براند

خویش را بر گل، نسیم آسا رساند

خواست بیند خرّمش اما نشد

آن نسیم آمد ولی گل وا نشد

یافت آخر پیکر دردانه اش

شمع آمد بر سر پروانه اش

دید او را خاک و خون بستر شده

نیست پروانه که خاکستر شده

هم چو بخت عاشقان رفته به خواب

هر چه می خواند نمی آید جواب

لاله با داغ دل خود خو گرفت

و آن سر شوریده بر زانو گرفت

گفت ای رویت مه و ابرو هلال

وی به دست ظلم، جسمت پایمال

نرگس چشمان خود را باز کن

ای مسیح کَشتی ام اعجاز کن

خوش به سر منزل رسیده بار تو

کس ندارد گرمی بازار تو

من کمانی، لیک چون تیر آمدم

عذر من بپذیر اگر دیر آمدم

لعل تو بی آب و خشک اما چه بیم

آب رو داری تو ای دُرّ یتیم

ای سوار نورسِ بی توش و تاب

حسرت پای تو در چشم رکاب

من که خود بنشاندمت بر پشت زین

از چه گشتی نقش بر روی زمین

من نگویم گفت و گو کن با عموی

لب گشا یک بار و یک عمو بگوی

رشته مهر از عمو ببریده ای

یا مه روی پدر را دیده ای؟

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:18 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

قاسم نعمتی

قاسم بن الحسن(ع)

زبان حال حضرت نجمه سلام الله علیها

 

سینه ات را مادرانه هر نفس بوسیده ام

گیسوان عنبرین را به هم تابیده ام

سیزده سال است پای هر مناجات سحر

عطر و بوی مجتبی را از لبت بوئیده ام

با نیابت از پدر همراه عمه زینبت

من به دست خود کفن بر پیکرت پوشیده ام

در  پی آن آبرو ریزی تشییع حسن

با صدای هلهله عمری به خود لرزیده ام

استخوان های تنت با خاک صحرا شد یکی

ای گل یاس میان خاک و خون غلطیده ام!

تا که دیدم جای نعل اسب روی صورتت

دست بر گیسو به دور پیکرت چرخیده ام

از  قیاس تکه های پیکر تو با حسین

فرق نعل کهنه را با نعل تازه دیده ام

تار می بینم ز بس منزل به منزل در پیت

دست های پینه دارم را به سر کوبیده ام

هر دمی شد راس تو با محمل من رو به رو

خون تازه از سرم می ریخت روی دیده ام

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:18 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها