0

اشعار روز و شب ششم ماه محرم

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

ای عمو جان وا کن از راه محبت نظرت

آمدم تا بکشمی دست نوازش به سرم

پدرت باب یتیمان و تو او را پسری

پدری کن به من ِ خسته که من بی پدرم

مادر اکبر  ِ خود دیدی و گفتی تکبیر

اذن جنگم بده تا آنگه بببینی هنرم

اکبرت رفت و به من شده دل خویش و رسید

من عقب مانده ام از قافله کلاً سپرم

عمو جانم حسین (2)

ز خیمه می رود آرام، به جان آهسته آهسته

زند بوسه به پایش آسمان آهسته آهسته

برای بدرقه زینب ز دیده اشک می ریزد

ولی او می رود دامن کشان آهسته آهسته

رجز می خواند و گوید منم قاسم گل زهرا

اگر چه گشته ام از غم خزان آهسته آهسته

عمو جانم حسین (2)

 
 
شنبه 17 مهر 1395  11:59 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

عمو جان مرگ در کامم عسل شد                           چه شیرین آرزو هایم عمل شد

عمو جان زیر سم اسبهایم                                        تنم فرسوده شد بنما رهایم

عمو جان استخوان هایم شکسته                           که بند از بند من اینک گسسته

عمو جان سو ی قاسم یک نظر کن                          کنون عباس و زینب را خبر کن

عمو جان قاسم عهدش را وفا کرد                            سر و جان را به راه تو فدا کرد

عمو جان این وداع آخرین است                                کلام آخرین من همین است

که من رفتم خداحافظ عمو جان                               ز دنیا می روم با کام عطشان

 
 
شنبه 17 مهر 1395  11:59 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

عمو منم جان نثار تو

فدایی بی قرار تو حسین واآآآآ

بیا بر سر من به جای بابایم

عمو جان رسیده عسل به لبهایم

گلی ز گلزار کوثرم

شاگرد عباس حیدرم

فدای تو دلبرم

عمو جانم حسین

عمو به بالین من بیا

جان میدهم زیر دست و پا

حسین وآ آ آ

بیا ای امیدم به جست و جوی من

ببین که عدویت گرفته موی من

ز خون دل می کنم وضو

یتیمم و دارم آرزو دارم

بیا کنارم من عمو

چراغ عمرم شده خموش

فتاده ام دیگر از خروش

ز حال دل من مگو تو با زینب

شکست استخوانم زیر سم اسبان

ز نیزه این ستمگران

گلم ولی گشته ام خزان

نمانده از من نشان

عمو جانم حسین

 
 
شنبه 17 مهر 1395  11:59 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

نمی دونم مادرم تو دلش چه حالیه

ولی ای فاطمه جون جای بابام خالیه

خیلی دوست داشت که یه روز منو دلشاد ببینه

تو باشی عروسشون من و داماد ببینه

دو تا مرغ عشق غمگین سراشون رو شونه ی هم  ِ

به خدا تا زنده هستم نمیذارم ببینی غم

توی دنیای پر از غم زیر این خیمه ی ماتم

بده دستاتو به دستم زینب و دعا کنیم

اگر از من دیده بستی اگه تنهایی نشستی

بیا با تموم هستی به حسین وفا کنیم  

نمی تونم که بمونم باید از تو دل بگیرم

عمو تنها و غریبه دارم از غصه می میرم

اما حیفه چشمات که بباره،دل که طاقت نمی یاره

دلمو آتیش زده، اون نگاه سرد تو

من دیگه کنیزتم می میرم با درد تو

می ریزم دونه دونه، اشکامو به پای تو

دل نا قابلمو می کنم فدای تو

تو که بی وفا نبودی، چرا تنهام میذاری

از برم رفتی و پا رو اشکام میذاری

تو به این زودی داری از برم میری سفر

نمی گم مرو منو با خودت ببر

نمی خوام زلف قشنگت پرِ  ِخاک و خون بشه

نمی خوام قد بلندت یه روزی کمون بشه

نمی خوام تیر غمو باز رو دل ما بشونن

پیش چشمام تو رو قاسم روی خاکا بکشونن

دل من بی تو غمینه کار این دنیا همینه

باید این چشما ببینه که شدی جدا ز من

زیر این خیمه ی پر غم دیگه من نموندم و غم

غرق خون باید ببینم سر تو جدا ز تن  

 
 
شنبه 17 مهر 1395  11:59 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

حیدر منصوری

حضرت قاسم(ع)

 

این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیده است

‏سیزده بار زمین دور قدش گردیده است

‏رو به سر چشمه زیبایی و دریای وفا

‏ماه از اوست که این گونه به خود بالیده است

‏خاک پرسیدکه سر چشمه این نورکجاست

‏عشق انگشت نشان دادکه او تابیده است

‏پیش او شور شهادت ز عسل شیرین­تر

‏آسمان میوه احساس ز چشمش چیده است

گر چه هفتاد و دو لاله همه از ایل بهار

‏باغ سر سبرتر از او به جهان کی دیده است؟

اسب آرام رها کرد گلی را در خاك

‏کربلا دید که ماهی به زمین غلتیده است

 
 
شنبه 17 مهر 1395  11:59 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

جیحون یزدی

قاسم ابن الحسن(ع)

 

چون به شاه کربلا شد کار تنگ

قاسم آمد تا ستاند اذن جنگ

هی به گریه بوسه زد بر دست شاه

گشت جانش عاشق و پابست شاه

گاه پای شاه بوسیدی ز غم

دست خود پیچید در دامان عم

از صفا بس کرد گِرد شه طواف

تا یافت آن صید حرم اذن مصاف

گفت راوی نیک می آرم به یاد

که چو قاسم روی بر میدان نهاد

بندی از نعلین او بگسسته بود

وز کمال کودکی نابسته بود

او به ظاهر کوچک و آن ها بزرگ

او به باطن یوسف و آن قوم گرگ

پایش از رفتار و دست از کار ماند

اوفتاد و عمّ امجد را بخواند

استخوان پشت و پیش و پای و دست

زیر سمّ اسبها در هم شکست

 
 
شنبه 17 مهر 1395  11:59 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

 تبریزی

حضرت قاسم(ع)

 

قاسم آن نو باوه باغ حسن

گوهر شاداب دریاى محن

شیر مست جام لبریز بلا

تازه داماد شهید كربلا

چارده ساله جوان نونهال

برده ماه چارده شب را بسال

قامتش شمشاد باغستان عشق

روش مرآت نگارستان عشق

در حیا فرزانه فرزند حسن

در شجاعت حیدرلشگر شكن

با زبان لابه نزد شاه شد

خواستارم عزم قربانگاه شد

گفت شه كاى رشك بستان ارم

رو تودر باغ جوانى خوش به چم

همچو سرو ازباغ غم آزاد باش

شاد زى و شاد بال و شاد باش

مهلا اى زیبا تذر و خوش خرام

این بیابان سر به سر بنداست ودام

الله‏اى آهوى مشگین تتار

تیر بارانست دشت و كوهسار

بوى خون میآید از دامان دشت

نیست كس را زان امیدباز گشت

چون تو را من دور دارم از كنار

اى مرا تو از برادر یادگار

كى روا باشد كه این رعنا نهال

گردد از سم ستوران پایمال

كى روا باشد كه این روى چو ورد

غلطد اندر خون به میدان نبرد

گفت قاسم كاى خدیو مستطاب

اى تو ملك عشق را مالك رقاب

گرچه خود من كودك نورسته‏ام

لیك دست ازكامرانى شسته‏ام

من به مهد عاشقى پرورده‏ام

خون به جاى شیر مادر خورده‏ام

كرده در روز ولادت كام من

باز، با شهد شهادت مام من

گرچه در دور جوانى كام‏ها است

كام من رفتن بكام اژدها است

كام عاشق غرقه در خون گشتن است

سر به خاك كوى جانان هشتن است

ننك باشد در طریق بندگى

بر غلامان بى شهنشه زندگى

زندگى را بى تو بر سرخاك باد

كامرانى را جگر صد چاك باد

لابه‏هاى آن قتیل تیر عشق

مى‏نشد پذرفته نزد پیر عشق

بازگشت آن نو گل باغ رسول

ازحضور شاه نومید و ملول

شد به سوى خیمه آن گلگون عذار

از دونرگس بر شقایق ژاله بار

چون نگردد گفت سیر از زندگى

آن كه نپسندد شهش بر بندگى  

چون ز بى قدرى نكردت شه قبول

رخت بر بند از تن اى جان ملول

سر كه فتراكش نبست آن شهسوار

گور سر خود گیر وبر سر خاكبار

سر به زانوى غم آن والا نژاد

كآمدش ناگه ز عهد باب یاد

كه به هنگام رحیل آن شاه فرد

هیكلى بر بازویش تعویذ كرد

گفت هر جا سخت گردد بر تو كار

نامه بگشا ونظر بر وى گمار

هر كجا سیل غم آرد بر تو رو

این وصیت باز كن بنگر در او

گفت كارى سخت‏تر زین كار نیست

كه به قربانگاه عشقم بار نیست

یا چه غم زین بیش‏تر كه شاه راد

ره به خلوتگاه خاصانم نداد

نامه را بگشود و دیدش كش پدر

كرده عهدش كاى همایون رخ پسر

اى تو نور چشم عم و جان باب

وى مرا تو در وفا نایب مناب

من نباشم در زمین كربلا

بر تو بخشیدم من این تاج ولا

چون ببینى عم خو را بى معین

در میان كارزار اهل كین

زینهار اى سرو رعناى سهى

لابه‏ها كن تا بپایش سر نهى

جهد كن فردا نباشى شرمسار

در حضور عاشقان جان نثار

جان بشمع عشق چون پروانه زن

خود بر آتش چابك ومردانه زن

بر قد موزون كفن مى‏كن قبا

اندر آن صحرا قیامت كن بپا

شاهزاده خواند چون عهدپدر

با ادب بوسید و بنهادش به سر

مى‏نگنجد از خوشى در پیرهن

حجله داماد شد بیت الحزن

عقدهاى مشكلش گردید حل

وان همه انده به شادى شد بدل

از شعف چون غنچه خندان شگفت

شكر ایزد را به جاى آورد و گفت

اى همایون قرعه اقبال من

كآیه لاتقنط آمد فال من

شكر لله كافتتاح این مثال

كوكب بختم بر آورد از وبال

در فضاى عشق بال افشان شدم

لایق قربانى جانان شدم

عهده نامه برد شادان نزد شاه

با تضرع گفت كاى ظل اله

سوى در گاهت به كف جان آمدم

نك زشه در دست فرمان آمدم

مگر خط امضاده این منشور را

وز جسارت عذر نه مامور را

دید چون شاه آن خط مینو نگار

شد بسیم از جزع مروارید بار

گفت كاى صورت نگار خوب و زشت

جان فداى دست توكاین خط نوشت

جان فداى دست تو اى دست حق

كه گرفته برهمه دستى سبق

این بگفت و راند سوى رزمگاه

با طعنه گفت بامیر سیاه

كاسب خود را داده‏ئى آب اى لعین

گفت آرى گفت و یحك شرم بین

اسب تو سیراب وفرزند رسول

نك زتاب تشنگى از جان ملول

سر به زیر افكند ازشرم آن عنید

كه به پاسخ حجتى در خور ندید

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:00 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

سید محمد جواد شراف

قاسم بن الحسن(ع)

 

‏در سرخی غروب نشسته سپیده ات

جان بر لبم ز عمر به پایان رسیده ات

آخر دل عموی تو را پاره پاره کرد

آوای ناله های بریده بریده ات

در بین این غبار به سوی تو آمدم

از روی رد خون به صحرا چکیده ات

خون گریه می کنند چرا نعل اسبها

سخت است روضه  تن د‏ر خون تپیده ات

بر بیت بیت پیکر تو خیره مانده ام

آه ای غزل! چگونه ببینم قصیده ات

«احلی من العسل» ز لبان تو می چکد

ای گل زبانزد است بیان عقیده ات

باید که می شگفت گل زخم بر تنت!

از بس خدا شبیه حسن آفریده ات

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:00 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

علی انسانی

قاسم بن الحسن(ع)

 

لباس جنگ ندارد هنوز رزم ندیده

‏هنوز چشم رکابی ندیده پاش به دیده

کلاهخود به مودارد ازکلاله وکاکل

‏دوباره حُسن حَسن را پدید کرده پدیده

ز نوك هر مژه  دارد به جان خصم خدنگی

دو ابروان خمیده دو تا كمان كشیده

به گرد سو قدش سیزده بهار گذشته

به گرد ماه رخش ماه چهارده نرسیده

ز روی خود غزل ناب آفتاب سروده

ز موی خود شب شهر است و گیسوان دو قصیده

دو چشم همچو دو نرگس دو سیب سرخ دو گونه

به باغ  سبز رخش تازه خط سبز دمیده

حسین پور حسن را جدا نمی كند از خود

وداع یوسف و یعقوب دیده هر كه شنیده؟

بگو به آنكه زند ریشه نهال به تیشه

كه هیچ سنك دلی یاس را به تیشه نچیده

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:00 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

نیر تبریزی

ادامه شعر نیر حضرت قاسم(ع)

 

شامئى را گفت ساز جنگ كن

سوى روزم این صبى آهنك كن

گفت شامى ننك باشد در نبرد

كافكند باكودكى پیكار مرد

خود تودانى كه مرا مردان كار

یك تنه همسر شمارد باهزار

دارم اینك چار فرزند دلیر

هر یكى در جنگ زاوى شیر گیر

نك روان دارم یكى بر جنگ او

با همین از چهره شویم ننك او

گفت اینان زادگان حیدرند

در شجاعت وارث آن سرورند

خردسال از بینیش خرده مگیر

كه زمادر شیر زاید زاد شیر

از طراز چرخ بودى جوشنش

گربخردى تن بر این دادى تنش

این شررها كن نژاد آتشند

خرمنى هر لحظه در آتش كشند

نسل حیدر جملگى عمر و افكنند

كه به نسبت خوشه آن خرمنند

آن كه از پستان شیرى خورد شیر

گرچه خرد آمد شجاع است و دلیر

گر نبودى منع زنجیر قضا

تنگ بودى بر دلیریشان فضا

داد شامى از سیه بختى جواز

پور را بر حرب آن ماه حجاز

شاهزاده راند باره سوى او

یافت ناگه دست بر گیسوى او

مركشان بربود از زین پیكرش

داد جولان در مصاف لشگرش

آنچنانش بر زمین كوبید سخت

كاستخوان با خاك یكسان گشت و پخت

هم یكایك آن سه دیگر زاد وى

رو به میدانگه نهاد او را ز پى

در نخستین حمله آن میر راد

پاى پیكارش نماند و سرنهاد

ساكنان ذوره عرش برین

ز آسمان خواندند بر وى آفرین

شامى آمد با رخ افروخته

دل زداغ سوگوارى سوخته

اهر من چون بافرشته شد قرین

كرد روبر آسمان سلطان دین

كایمهین یزدان پاك ذوالمنن

این فرشته چیره كن بر اهر من

لب بهم ناورده شه سبط كریم

كرد شامى را به یك ضربت دونیم

زان چنان دعوت نبود این بس عجیب

بود عاشق صوت داعى را مجیب

اى خوش آن صوتى كه او جوایاى اوست

رأى این در هر چه خواهد رأى اوست

نى معاذالله خطا رفت اى عجیب

صوت داعى بود خود صوت مجیب

داند آن كز سرعشق آگه بود

كاین همه آوازها ازشه بود

رو حدیث كنت سمعه بازخوان

تا بیابى رمز این سر نهان

شد چو از تیغش دونیم آن رزم كوش

مرحبا آمد زیزدانش به گوش

تافت شهزاده عنان از رزمكاه

شكوه بر لب از عطش تانزدشاه

دید چون خوشیده یاقوت ترس

بردهان بنهاد شاه انگشترش

در صدف گفتى نهان شدگوهرى

یا هلالى شد قرین مشترى

كرد آگاهش زرمز عشق شه

بردهانش مهر زد یعنى كه صه

چشمه‏جوشید ازآن چو سلسبیل

زندگى بخش دوصد خضر دلیل

چون لب لعلش از اوسیراب شد

تشنه دیدار جد و باب شد

تاخت سوى رزمگه با صد شتاب

باد یا چون تشنه مستعجل بر آب

شیر بچه تیغ مرد افكن بمشت

كشت ازآن رو به مردان آنچه كشت

حیدرانه تیغ در لشگر نهاد

پشته‏ها از كشته‏ها ترتیب داد

ظالمى زد ناگهش تیغى به فرق

تن ززین بر گشت در خون گشت غرق

كرد رو با شیر حق كى داورم

وقت آن آمد كه آئى بر سرم

شاه دین آمد به بالین حبیب

دید دامادى دو دست ازخون خضیب

سربریدن را ستاده بر سرش

قاتلى در دست خونین خنجرش

دست او افكند با تیغى زدوش

لشگر ازفریاد او آمد به جوش

زد به لشگر شاه دین با تیغ تیز

گرم شد هنگامه جنگ وگریز

پیكر آن تازه داماد گزین

شد لگدكوب ستور اهل كین

شه چو آمد بار دیگر بر سرش

دید با حالى دگرگون پیكرش

برك برك نو گل باغ هدى

از سموم كین شده از هم جدا

گفت با صد حسرت و خون جگر

كاى همایون فال وفرخ رخ پسر

قاتلانت در دو عالم خوار باد

خصم شان پیغمبر مختار باد

سخت صعب آید به عمت زندگى

كه تواش خوانى گهِ درماندگى

بهر یارى تو بر ناید فرود

یانه بخشد بر تو آن یاریش سود

پس كشیدش بر كنار از لطف شاه

برد نالانش به سوى خیمه گاه

گفت مهلا ایعزیزان گزین

كه هوان واپسین ماست این

یارب این قوم سیه دل خوار باد

برجبینشان داغ ننگ و عار باد

اى جهان داور ملیك هفت وچار

وانمان دَیّار از ایشان در دیار

آتشكده، ص 36 - 29

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:00 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

علی اکبر لطیفیان

 حضرت قاسم (ع)

 

آمد از خیمه همچو قرص قمر

آنکه آماده بهر پرواز است

اشتیاق است و ترس جاماندن

بند نعلین او را اگر باز است

 

کربلا با نسیم گلبرگش

رنگ و بوی گلاب می گیرد

حسنی زاده است٬ حق دارد

چهره اش را نقاب می گیرد

 

آخر او  ماهپاره می باشد

مثل خورشید عرشه ی  زین است

آن گلی که به چشم می آید

زودتر در نگاه گلچین است

 

قامت سبز و قد کوتاهش

بوی کامل ترین غزل دارد

اینکه شوق زبان زد عشق است

سیزده شیشه ی عسل دارد  

جشن دامادی و بلوغش بود

که به تکلیف خود عمل می کرد

مثل یک غنچه زیر مرکبها

داشت خود را کمی بغل می کرد

 

سینه گاهش کمی تحمل داشت

آن هم از دست نعلها وا شد

معجزه پشت معجزه آمد

نونهالی شبیه طوبی شد

 

گر عمو را شکسته می خواند

گر کلامی به لب نمی آرد

در مسیر صدای بی حالش

استخوان مزاحمی دارد

 

قامت او کمی بزرگ شده است

یا عمو قامت خمی دارد؟!

رد پای کشیده ی او تا

وسط خیمه لاله می کارد

 

بر سر گیسوی پریشانش

رنگ خونابه نیست٬ رنگ حناست

آخر این نوجوان بی حجله

تازه داماد سیدالشهدا ست.

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:00 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

برون آمد از خیام حرم، قاسم بن حسن چون مهی تابان

شتابان آمد به نزد عمو، تا ستاند از او رخصت میدان

عمو جانم، ای عمو جانم، ای عمو جانم، ای عمو جانم

خوشم گر سر در رهت بدهم، سر فرازم چون بر تو سربازم

به شوق جان دادن از عشقت، گاه و می سوزم گاه و می سازم

عمو جانم، ای عمو جانم، ای عمو جانم، ای عمو جانم

عمو جان من غرق در مَحنم، زادۀ حسنم جانثار توام

سر افرازم سرو این چمنم، ای گل زهرا بی قرار توام

عمو جانم، ای عمو جانم، ای عمو جانم، ای عمو جانم

عمو جانم مرگ در ره تو، چمن عَسل شیرین شد به کام من

ز مینای عشقت ای ساقی، از کرم تر کن جام کام من

عمو جانم، ای عمو جانم، ای عمو جانم، ای عمو جانم

[رحمت الله صادقی]

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:00 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

روز عاشورا به صد جوش و خروش                قـــــــــــاسم آمد نزد پیر مِی فروش

گـــــفت جــــــــــــامی از می نابم بده          تشنــــــــــۀ آبــــــــــــم عمو آبم بده

ای مــــــــی قالوا بلی را جُرعه نوش             جرعه ای زآن باده هم بر من بنوش

طالب جـــــــــــــــــــام الـستم ای عمو         کن ز جــــــــام عشق مَستم ای عمو

آمـــــــــــــدم تــــــــا اذان میدانم دهی          افتخــــــــــــــــــــار دادن جانم دهی

آمــــــــدم کــــــــــز ناله خاموشم کنی         بهـــــــــــــر جنگیدن کفن پوشم کنی

سیزده ســـــــــــــــــــالم اندر روزگار            می کَشم بهــــــــــــر شهادت انتظار

همجــــــــــــــــــوا اکبر خود کن مرا                  پیش مرگ اصغـــــــر خود کن مرا

ای عمو هنگــــــــــــــــام شیدایی بود          چون نبرد من تمـــــــــــــاشایی بود

اذن جنـــــــــــــــگم ده تماشا کن مرا               مَرحبــــــــــا بر گو و شیدا کن مرا

جان زهرا کـــــــــــــربلائی کن مرا                     در ره قرآن فــــــــــــــدائی کن مرا
ای عمــــــــــــــو حقِ علی بت شکن            دســــــــــــت رد بر سینۀ قاسم مزن

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:01 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

قاسم که گل خوشبوی باغ حسن است                               در صحن چمن، و چراغ حسن است

در مـــــــــــاتم او به صحنۀ عاشورا

از بهر حسین، تــازه داغ حَسَن است

 

[محسن حافظی]

 

*****

 

این پیــــــک خدا بود جوابش بدهید        مــــــــاهست پناه ز آفتابش بدهید

ای سنگ دلان کوفه و شام و عراق        قاسم گل مجتبی است آبش بدهید

 

(سید رضا مؤید)

 

*****

 

ای حَسن هر کس که در دل کینه داشت      ضربه ای بر جسم قاسم می گذاشت

قــــــــــــــــــــاتل قاسم کند این زمزمه       مــــــــــــی کُشم او را به یاد فاطمه

هــــــــــــر که بهر قتل او کرده شتاب       مـــــــــی زند ضربه به یاد بوتراب

 

*****

 

 

 

پـــــــــریشانم برای تو عمو جان             شـــود جانم فدای تو عمو جان

چرا آنقدر در این صحرا غریبی             مگو قاسم نداری ای عمو جان

دگر راهـــــم بده در این جهادت             نـــدارم حاجتی غیر از شهادت

 

*****

 

 

 

 

کــاش نمی دید عمو پیکرت        تـــــــا ببرد هدیه برِ مادرت

کاش نمی دید تو را اینچنین        جان دهی و پا زنی بر زمین

 

*****

 

 

 

آن ماه که روشنگر هر انجمن است        مجموعه ای از فضائل پنج تن است

در شـــادی و غم دست توسل ما را        بـر دامن لطف قاسمِ بن الحَسَن است

 

[سید رضا مؤید]

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:01 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

قاسم بن الحسن(ع)

به شکل گیسوی زینب دلی پریشان داشت

نشسته بود و سر در خم گریبان داشت

بلند مثل سپیدار ناگهان رویید

در آن دیار که رگبار تیغ و طوفان داشت

جهان ندید از این لاله تازه تر هرگز

اگر چه باغ از این لاله ها فراوان داشت

گرفت رخصت اهلی من العسل از عشق

که در حمایت آیین عشق فرمان داشت

رکاب بوسه به زحمت به پای او میداد

اگر چه پای شجاعت به فرق کیوان داشت

سوار اسب سواری که ساعتی دیگر

حسین کرب و بلا یک بغل نیستان داشت

طنین مبهم یک استغاثه می آمد

که سوز آن اثر ناله ی یتیمان داشت

به شکل گیسوی زینب دلی پریشان داشت

نشسته بود و سر در خم گریبان داشت

بلند مثل سپیدار ناگهان رویید

در آن دیار که رگبار تیغ و طوفان داشت

جهان ندید از این لاله تازه تر هرگز

اگر چه باغ از این لاله ها فراوان داشت

گرفت رخصت اهلی من العسل از عشق

که در حمایت آیین عشق فرمان داشت

رکاب بوسه به زحمت به پای او میداد

اگر چه پای شجاعت به فرق کیوان داشت

سوار اسب سواری که ساعتی دیگر

حسین کرب و بلا یک بغل نیستان داشت

طنین مبهم یک استغاثه می آمد

که سوز آن اثر ناله ی یتیمان داشت

 

 
 
یک شنبه 18 مهر 1395  12:01 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها