0

اشعار روز و شب ششم ماه محرم

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

حضرت قاسم(ع)-مدح و شهادت

 

آیینۀ روی مجتبایی قاسم

مستغرق ذات کبریایی قاسم

مثل علی اکبری برای ارباب

چشم تو کند گره گشایی قاسم

حالا که پسر دار شده شاه کریم

داغ است بساط هر گدایی قاسم

از گوشۀ لبهات عسل می ریزد

مدهوش زباده ی بقایی قاسم

دل می برد از همه مناجات شبت

مانند حسن چه خوش صدایی قاسم

قسمت نشده اگر امامت بکنی

معصومی و از گنه جدایی قاسم

تحت الهنکی که بسته ای شاهد بود

زیبای امام زاده هایی قاسم

سوگند به پینه های پیشانی تو

با سن کمت پیر دعایی قاسم

در کرب وبلا همه حرم دار شدند

آخر تو خودت بگو کجایی قاسم

گویا که حرم نداشتن ارث شماست

بی مرقد و بی صحن وسرایی قاسم  

پشت سر تو دعای نجمه زیباست

از بسکه لطیف و دلربایی قاسم

تو وارث تکسوار جنگ جملی

الحق حسن کرب و بلایی قاسم

زیر پر عباس کشیدی شمشیر

شاگرد امیر خیمه هایی قاسم

گردن زده ای ازرق و اولادش را

زیرا نوه ی شیر خدایی قاسم

***

ای وای گرفتند همه دورت را

چون گل به میان خارهایی قاسم

پهلوی تو ضربه خورده مثل مادر

افتاده میان دست و پایی قاسم

زیر سم اسب نرم شد پیکر تو

بر داغ عظیم مبتلایی قاسم

بازیچه ی قاتل است این کاکل ناز

گیسوی تو شد رنگ حنایی قاسم

از کهنگی نعل کفن پاره نشد

سربسته شده چه روضه هایی قاسم

جان داشتی و تن تو را کوبیدند

فرق من و توست ماجرایی قاسم

نجمه همه گیسوان خود را می کَند

تو قاتل او به نیزه هایی قاسم

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:56 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

قاسم است اینکه چنین دست به شمشير شده

نوجواني كه به عشق تو حسين پير شده

پر پرواز گشوده به دلش تاب نبود

حرفش اين بود عمو رفتن من دير شده

زده زانوي غم و غصه و محنت به بغل

نگران بود چرا اين همه تاخير شده

از زمانی که اذان گوی حرم پر زد و رفت

اشک حسرت زسرو روش سرازیر شده

 

مدد نامه ی بابا زعمو اذن گرفت

همچو شیری که رها از غل و زنجیر شده

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:56 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

يا قاسم ابن الحسن (ع)

درست لحظه ی آخر در این محل افتاد

و قطره قطره ی اهلا من العسل افتاد

 

میان عرصه ی میدان عجیب غوغا شد

مفاصل تن قاسم یکی یکی وا شد

 

چقدر خون چکد از ریش ریش پیروهنت

شکست گوشه ی ابرو...شکسته شد دهنت

 

خمیدگی تنت کار نیزه ی خصم است

اگر چه درد کمر بین ما دگر رسم است

 

و ناگهان ز قفا تیغ آهنین خوردی

ز نصفه های کمر خم شدی...زمین خوردی

 

ز تارهای گلویت مرا صدا زده ای

چقدر در وسط صحنه دست و پا زده ای

 

بگو بگو گه عزیزم تـنت گسسته چرا

درون حنجره ات استخوان شکسته چرا؟

 

چرا تمام تـنت را چنین بهم زده ای

مگر محله ی قصاب ها قدم زده ای؟

 

چقدر میوه ی سبزم...رسیده ای قاسم

گمان کنم که کمی قد کشیده ای قاسم

 

عدو تمام تو را بند بند کرده گلم

و نعل اسب تو را قد بلند کرده گلم

(نيما نجاري)

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:56 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

يا قاسم ابن الحسن(ع)

باز بوی بهار آمده است

سینه ها را قرار آمده است

چشمه جاری کرامت حق

از دل کوهسار آمده است

سفره دار مدینه را امشب

پسری گلعذار آمده است

که برای کریم آل عبا

سند افتخار آمده است

مژده بر نسل نوجوان بدهید

که به آنها نگار آمده است

 

باز هم لطف حق عظیم آمد

پسر حضرت کریم آمد

 

تا که چشمان خویش وا میکرد

ملک از ذوق جان فدا میکرد

هرچه دل بود با خودش می برد

در مسیر خدا رها میکرد

حسن آن شب ز شوق تا خود صبح

به همه سائلان عطا میکرد

مادرش هم کنار گهواره

تا زمان سحر دعا میکرد

وقت خوابش برای لالایی

فقط عباس را صدا میکرد

 

هرکه در کوی عشق عازم شد

بخدا که گدای قاسم شد

 

ما تو را از همان ازل دیدیم

چشمهای تو را غزل دیدیم

کهکشان تو را رصد کردیم

قمر و زهره و زحل دیدیم

تا به میدان طف درخشیدی

روی لب های تو عسل دیدیم

در دل کارزار عاشورا

تا تورا گرم در جدل دیدیم . . .

. . . در سپیدی چشمهای حسین

خاطرات یل جمل دیدیم

 

ضرب دست تو کار دشمن ساخت

ازرق شام را ز پا انداخت

 

پدرت گوشوار عرش خداست

مادر تو عروس آل عباست

طینتت نور و کوثر و یاس است

چونکه مادربزرگ تو زهراست

نوه ی حیدری و این صفتت

از شگرد نبرد تو پیداست

خوش به حالت که عمه ات زینب

و عمویت امام عاشوراست

قاسمی و پسر عموهایت

اکبر و اصغر و امام دعاست

 

در فرار از تو دشمنت رذل است

چونکه استاد تو اباالفضل است

 

عشق از واژه های نابت بود

مبحث اصلی کتابت بود

سیزده ساله رهبر عشقی

کربلا اوج انقلابت بود

جانفدا کردنت به پای عمو

از دعاهای مستجابت بود

آن بلای عظیم عاشورا

نه قضا بلکه انتخابت بود

پای تو بر رکاب اگر نرسید

بالهای ملک رکابت بود

 

فصل سرد مرا بهاری کن

مثل بابات سفره داری کن

(محمد بياباني)

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:57 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

زیباتر از همیشه در این کربلا شدی

دیدی دلم گرفته، مرا مجتبی شدی؟

 

لک زد دلم برای عمو گفتنت، بگو

لک زد دلم چرا، چه شده بی‌صدا شدی

 

افتاده‌ای به خاک و پر از زخم گشته‌ای

از دست رفته‌ای و پر از ردپا شدی

 

از پای کوبی سُم اسبان عجیب نیست

ای پاره‌ ی دلم که چنین نخ‌نما شدی

 

دیروز شانه‌ات زدم امروز دیده‌ام

با پنجه‌های قاتل خود آشنا شدی

 

بر روی خاک مثل عمو قد کشیده‌ای

یا بس که تیغ خورده‌ای از زخم وا شدی

 

گفتم عصای پیری من بعد اکبری

اما از این شکسته‌ی تنها جدا شدی

 

حسن لطفی

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:57 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

گلبرگ های یاسمنت زیرو رو شده

باغی از آه شعله زنت زیرو رو شده

 

پیراهنی که بر بدنت بود کنده اند

پیراهنی که شد کفنت زیرو رو شده

 

یک دشت سنگ بوسه بر روی گونه ات زده

یک دشت نیزه دور تنت زیرو رو شده

 

با من بگو به دست که افتاد کاکلت

اینطور زلف پر شکنت زیرو رو شده

 

تقصیر استخوان سر راه مانده است

شکل نفس نفس زدنت زیرو رو شده

 

این نعل های تازه چه کرده اند ، وای من

چشمت، لبت ، رخت ، دهنت زیرو رو شده

 

حسن لطفی

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:57 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

این مرد کیست لاله ی پرپر می آورد

تا خیمه هاش اکبر دیگر می آورد

 

دارد گلی که طعم عسل را چشیده است

از ازدحام تیغ و سپر در می آورد

 

بوی گلاب پر شده در دشت خار و خون

آقا عصاره ی گل پرپر می آورد

 

گلبرگ های سرخ و سپید از نیام خاک

یا پاره های سوره کوثر می آورد

 

انگار او تمام حسن را غریب وار

با قامت خم از دل لشگر می آورد

 

خون زخم و آه و آتش و باران و تیر و عشق

آیا کسی از این همه سر در می آورد؟

 

عالم دو مست در تب غوغای خیمه ها

مولا تنی کشیده به محشر می آورد

 

تا آسمان مهر تو ای مهربان پدر

دارد پسر به شوق تو پر در می آورد

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:57 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

يا قاسم ابن الحسن(ع)

اي يادگار ِ رويِ قشنگِ برادرم

جان كَندَنت روي زمين نيست باورم

 

وقتي كه استغاثه ي جانسوز تو رسيد

هفت آسمان شكست و فرو ريخت برابرم

 

پُر شد فضا ز عطر گلابِ تنت عمو

عطر تن تو زنده كُند يادِ اكبرم

 

پا بر زمين نكش كه دلم ريش ميشود

پرپر نزن مثال كبوتر برابرم

 

در استخوان خُردِ جناقِ تو ديده ام

تصوير درب و سينه و مسمار و مادرم

 

يا قد كشيده اي تو به زير سُمِّ ستور

يا من خميده جسم تو را خيمه ميبرم

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:57 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

درست لحظه ی آخر در این محل افتاد

و قطره قطره ی اهلا من العسل افتاد

میان عرصه ی میدان عجیب غوغا شد

مفاصل تن قاسم یکی یکی وا شد

چقدر خون چکد از ریش ریش پیروهنت

شکست گوشه ی ابرو...شکسته شد دهنت

خمیدگی تنت کار نیزه ی خصم است

اگر چه درد کمر بین ما دگر رسم است

و ناگهان ز قفا تیغ آهنین خوردی

ز نصفه های کمر خم شدی...زمین خوردی

زتارهای گلویت مرا صدا زده ای

چقدر در وسط صحنه دست و پا زده ای...!

بگو بگو گه عزیزم تـنت گسسته چرا

درون حنجره ات استخوان شکسته چرا؟

چرا تمام تـنت را چنین بهم زده ای

مگر محله ی قصاب ها قدم زده ای

چقدر میوه ی سبزم...رسیده ای قاسم

گمان کنم که کمی قد کشیده ای قاسم

عدو تمام تو را بند بند کرده گلم

و نعل اسب تو را قد بلند کرده گلم

نيما نجاري

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:58 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

هر که صورت این آقا زاده را می دید می گفت  کریم اهلبیت است ابی عبد الله فرمد زینب جان صور تش را بپوشا ن   سرش روی نی قرار نمی گرفت  سر آقا ابا الفضل علیه السلام و سر قاسم علیه السلام

 

جان دادنم شبیه عروج شهیده است          آ ن با نو یی که جان علی را خریده است

 

من زاده حسن نوه مرد خیبرم                  من را خدا برای حسین آفر یده است

 

بودم سه ساله داغ پدر بر دلم نشست           آری عمو مرا پسرش پر ور یده است

 

از گریه مقا بل خیمه دلم شکست                دیدم عمو ز داغ علی قد خمیده است

 

طوری زدم به لشگر کو فه که خصم گفت       شیر جمل دوباره به میدان رسیده است

 

دست رنج خویش را چو علمدار دید گفت         رز مت میان لشگر کوفه پدیده است

 

 

غا رت شده دو باره عموی غریب من                رنگش ز شرم روی برادر پریده است

 
 
جمعه 16 مهر 1395  8:02 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

 ای عــــــــــــمو جـــانم، ای عمو جانم      ای عمو جان، مند فدای دین و قرآنم

       شد فـــــــــــــدای تـو، جسم و جان من      پــــــــــر ز خون گردید، دیدگان من

       تـــــــــــــــوتیا گشـــــته، استخوان من      زیر سُـــــــم اسب کین آمد بلب جانم

        روی من از خون، سرخ و گلگون شد      موی من رنـگین، از گل و خون شد

         روحـــــم از پیکر، رفـت و بیرون شد      منتظر بر دیـــــدنت، با چشم گریانم

         جــــــــــــــــــان من آخر، شد فدای تو      شد زخــــــــــونم سرخ، کربلای تو

           قــــــــــــــــلب من سوزد، از برای تو      تو غریب و مــــن یتیم ای عموجان

            رفتــــــــــــــــم از دنیا، مادر ای مادر      من شدم قـــــــــــربان، در ره داور

           مـــــــــــــی روم زین جا، نزد پیغمبر       بــــــا خدا روز ازل این بود پیمانم

 
 
جمعه 16 مهر 1395  8:02 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

تســـــلیت، تسلیت، ای بنی هاشم (2)       کُشته شد، کشــــته شد حضرت قاسم

در حرم با روی خونین قرص ماه آمد      لالۀ ســـــــــــرخ حسن از قتلگاه آمد

در کنـــــــــار پیکرش، مولا به آه آمد      یـــــــــادرگار مجتبی، حضرت قاسم

بــــــــوی گُل می آید از پیراهن قاسم       موج خـون جاری شده از دامنِ قاسم

زیــــــــــر سُمّ مرکبان مانده تنِ قاسم       یـــــــــــادگار مجتبی، حضرت قاسم

کــــــربلا را داده از خون آبرو قاسم       دست و پا زد بر سر دست عمو قاسم

داشت در دل کشته گشتن آرزو قاسم        شیر میـــــــــدان نبرد حضرت قاسم

یــــــــــــا امام مجتبی در کربلا بنگر       قاسمت خوابیــــده در نزد علی اکبر

بـــــوده است آن فدای مکتب و رهبر       کُشتۀ راه نمــــــــــاز حضرت قاسم

بین بــــــــــه میدان قامتِ پرپر قاسم        بی زره دیدی چـــه آمد بر سر قاسم

گشته پیراهن یـــــــکی با پیکر قاسم        یادگار مجتبی حضــــــــــــرت قاسم

 

(میثم)

 
 
جمعه 16 مهر 1395  8:02 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

السلامُ عَلَیکَ یا أبا عبدالله و عَلی الأرواح الَّتی حَلَّت بفَائِکَ عَلَیک مِنّی سلامُ اللهِ أبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ الَّیلُ وَ النَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهدِ منّی لزیارَتکُم السَّلام عَلی علیََّ بنِ الحُسین وَ عَلی ألادِ الحُسین وَ عَلی أصحابِ الحُسین.

 

امام حسین(ع) یک سرباز سیزده ساله دارد. این سرباز یتیم امام حسن(ع) است. آمد نزد امام حسین(ع) عرض کرد: عموجان! اجاز بده بروم میدان! امام(ع) هم اجازه اش نداد. فرمود: تو یادگار حسنم هستی. تو پسر برادرم هستی. قاسم خیلی پافشاری کرد، اما فایده ای نداشت. این آقا زاده رفت به خیمه اختصاصی اش و زانوهایش را در بغل گرفت. با خودش حرف می زد. به خودش گفت: قاسم! دیدی لایق نبودی. دیدی امام زمانت حسین(ع) در تو لیاقت ندید، اجازه ات نداد تا بروی خونت را قاطی خون شهدا کنی. یک مرتبه یادش آمد که بابایش امام حسن(ع) یک چیزی در پارچه ای کرده و به بازویش بسته است. یادش آمد که پدرش به او فرمود: قاسم جان هر وقت تمام غمهای عالم آمد و دلت را گرفت این بازوبند را باز کن. هر چه در آن نوشته عمل کن. بازوبند را باز کرد، کاغذی از آن در آورد. دید بابایش نوشته: پسرم! عمویت را تنها نگذار. پسرم! عصر عاشورا حسین(ع) را کمک کن! راه افتاد آمد در خیمه، صدا زد: عمو! اجازه بده بروم. فرمود: نمی شود عموجان! نمی گذارم بروی. صدا زد: عمو! بابایم می گوید: برو! پدرم فرموده برو! تا چشم امام حسین(ع) به خط برادرش افتاد قاسم را در بغل گرفت. این پسر با یک حالی به سوی میدان آمد. بگذار تشریح کنم. آقایان! این پسر کفن پوشیده، عمامه به سر گذاشته و سوار بر اسب شده است. سیزده سال بیشتر ندارد. پایش به رکاب اسب نمی رسد. شمشیر را به دست گرفت، زره پوشید و به میدان آمد.

                                                                                                       

گوهر دُرج حسن از خیمه گاه آمد برون      یا زپشت ابر تیره، قرص ماه آمد برون

 

وقتی چشم عمر سعد به این آقا زاده افتاد، گفت: می گویم: داغ این بچه را امروز به دل مادرش بگذارند. این بچه با چهار هزار سوار روبرو است. یکی یکی پسرهای ارزق را کشت و جلو می رفت. ارزق سوار بر اسب شد و با غضب آمد، گفت: به خدا قسم تا او را نکشم بر نمی گردم. زینب(س) می گوید: یک دفعه دیدم رنگ حسین(ع) پرید. سرش را بلند کرد طرف آسمان صدا زد: خدایا! پسر برادرم را نگه دار! زینب(س) صدا زد: برادر! چه خبر است؟ فرمود: آن اسب سوار با این وضع دارد به طرف قاسمم می آید.

تا این اسب سوار جلو آمد قاسم گفت: تو این همه ادعا داری ، ولی آمدن به میدان جنگ را بلد نیستی . گفت :من؟ گفت: بله . گفت: چطور؟ گفت: کسی که می گوید من در میدان جنگ بزرگ شدم و آدم ها کشته ام ، باید وقتی سوار اسبش می شود تنگ اسبش را ببندد. تا نگاه کرد ببیند تنگ اسبش را بسته است یا نه؟ قاسم بن الحسن با شمشیرش ضربه ای بر میانش زد و چون خیار به دو نیم شد.

خدایا ! دیگر نگویم چه شد. آقایان ! لشگر دور بچه را گرفتند. یک وقت دیدند حسین (ع) سوار ذوالجناح شد و دارد به طرف میدان می آید . دنبال قاسم می گردد.  یک وقت دید آقازاده روی زمین افتاده ، عمربن سعد ازدی روی سینه اش نشسته و می خواهد سر قاسم راجدا کند . امام حسین (ع) دید بچه صدا میزند : عمو جان ! مرا دریاب !آقا به این نا نجیب حمله ور شد. یک وقت دید صدای ناله ی قاسم می آید : عمو! بدنم زیر سم اسبها است .

   

« الهم صل علی محمد و آل محمد، أمن یجیب المضطرّ اذا دعاه و یکشف السّوء. »

 
 
جمعه 16 مهر 1395  8:03 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

افتـــــــادم از پشت فَرَس            عمــــو به فریادم برس

عمو شنـــــــــو فغان من            شکستــــه استخوان من

 
 
شنبه 17 مهر 1395  11:58 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

اَمونت برادرت عمو داره میره ز دست

آیینه ی دلتنگیات با سنگ کوفیا شکست

دیگه نفس توی سینم بالا نمیاد

صدای قلبم به گوش صحرا نمیاد

مشامم رو گر چه عطر خون پر نموده

ولی بویی غیر بوی بابا نمیاد

عمو جان (4)

تا تن اکبرت توی خیمه ی کشته ها اومد

به یاد من مدینه و صحبتای بابا اومد

مسافر کربلائی عالمینی

یه روز میاد که عموت بی یاور می مونه

 یادت باشه تو بلا گردون حسینی

عمو جان (4)

روزی که راز خلقت دنیا نوشته اند

گل را به نام بلبل شیدا نوشته اند

پروانه را فدائی شمع و به بال و پر

اسرار عشق و با قلم لا نوشته اند

راز و نیاز عاشق و معشوق طور و راه

صبح ازل به سینه ی سینا نوشته اند

لیلی ندارد ارچه ز مجنون خبر ولی

شرح غمش به صفحه ی صحرا نوشته اند

قرآن بخوان به سوره ی یوسف نگر که چون

بر لوح عشق و نام  زلیخا نوشته اند

نام حسین و کرب وبلا را ز خون پاک

روز ازل به دفتر دلها نوشته اند

 نازم به عاشقی که سرش رابه نوک نی 

سردار سر بریده ی سرها نوشته اند  

ذکر حسین و شد محک پاکی طلا

بر دفتر قبول و به طغرا نوشته اند

ببین چو شمع سوزان در التهابم عمو

برای جان سپاری کن انتخابم عمو

اشک من و لاله ام  شرم من از این رخت

عمو جان (4)

یتیم مجتبایم شکسته دل قاسمم

 لاله ی سرخ حسن یاس بنی هاشمم

عمو جان (4)

همسر دلهای ماست کرب و بلای حسین

مرغ دل ما زند پر به هوای حسین

یک نگه کربلا به بود از صد بهشت

جنت اهل دل است صحن و سرای حسین

ملک سلیمان بود در نظرش بی بها

هر که گدایی کند میشه گدای حسین

خنده کنان می رود روز جزا در بهشت

هر که به دنیا کند گریه برای حسین

 
 
شنبه 17 مهر 1395  11:59 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها