0

اشعار روز و شب ششم ماه محرم

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

از بس که شکستند تو را برگ و بری نیست

خون تو به جا مانده ولی بال و پری نیست

هر چند برایت پدری کرده ام اما

صد شکر کنار بدن تو پدری نیست

نیمی ز غم اکبر و نیمی ز غم تو

یک گوشه ی بی داغ به روی جگری نیست

این گونه که بر ریشه ی تو خورده گمانم

بی فیض عظیم از بدن تو تبری نیست

گفتم که تو را جمع کنم از دل این دشت

عطر تو می آید ولی از تو اثری نیست

باید خبرت را ز سم اسب بگیرم

جای دگر انگار ز جسمت خبری نیست

گفتم که سرت را سر زانو بگذارم

افسوس که دیر آمدم اینجا و سری نیست

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:50 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

محمود ژولیده‌

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

چون‌ گل‌ احمر لیلا ز بلا پرپر شد

سیزده‌ سالۀ‌ یوسف‌ به‌ عمو یاور شد

نامۀ‌ سبز حسن‌ سوخت‌ دل‌ سرخ‌ حسین‌

چشمش‌ از دیدن‌ سر خط ‌برادر تر شد

یوسف‌ یوسف‌ زهرا چو نقابش‌ برداشت‌

چشم‌ شمشیر زنان‌ خیره‌ بر آن‌ دلبر شد

در حرم‌ مورد تشویق‌ و به‌ میدان‌ مصاف‌

باعث‌ خیرگی‌ چشم‌ همه‌ لشگر شد

لشگر كوفه‌ ز رزمش‌ متحیر كه‌ چنین‌

شور رزمندگی‌ اش‌ زنده‌ كن‌ حیدر شد

گفت‌ داغش‌ به‌ دل‌ پیر و جوان‌ بگذارم‌

آنكه‌ در جنگ‌ شجاعان‌ یل‌ نام‌ آور شد

كشت‌ هفتاد سوار از پی‌ یك‌ حملۀ سخت‌

پهلوانان‌ عرب‌ را ز همه‌ برتر شد

محو شد طایفۀ‌ ازرِ شامی‌، ز یهود

گوئیا بار دگر فتح‌ از او خیبر شد

یا علی‌ ذكر لبش‌ بود كه‌ فرقش‌ بشكافت‌

سجدۀ‌ سرخ‌ ادا كرد و بپا محشر شد

سینه‌اش‌ خرد چو شد كرد صدا وا اماه‌

زیر سم‌های‌ ستور سینه‌ زن‌ مادر شد

دست‌ و پا می‌زد و با درد عمو را می‌خواند

بر زمین‌ پا زدنش‌ چون‌ پسر هاجر شد

می‌درخشید رخش‌ چونكه‌ به‌ میدان‌ می‌رفت‌

پر ز خون‌ بود سرش‌ چون‌ بدنش‌ پرپر شد

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:50 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

يا قاسم ابن الحسن(ع)

گُل ِ پژمرده پژمردن ندارد

ز پا افتاده پا خوردن ندارد

مرا بگذار عمو برگرد خيمه

تن پاشيده كه بردن ندارد

***

بيا شوق مرا ضرب المثل كن

تمام ظرفهايم را عسل كن

براي آنكه از دستت نريزم

مرا آهسته آهسته بغل كن

***

لبم بوي پدر دارد عمو جان

سرم شوق سفر دارد عمو جان

تمام سنگها بر صورتم خورد

يتيمي دردسر دارد عمو جان

(علي اكبر لطيفيان)

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:54 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

وصيت 

مرغ باغِ حسنم تشنه ي چشمانِ حسين

خون من ريخته بر گوشه ي مژگان حسين

با سرشك بصرش كرده وصيت پدرم

دل خود وا ننهم از سرِ پيمان حسين

--------------------------------------------------

شقاوت

بزن فرياد تا فهمم كجايي

به چشم تارِ خونينم نيايي

من تنها و يك لشكر شقاوت

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:54 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

کبوترانه از این خاک‌ها رها شده‌ای

برای درد یتیمانه‌ات دوا شده‌ای

ربوده باد ز رویت نقاب و می‌بینم

چه قدر شکل جوانیِ مجتبی شده‌ای

بیا برای مدینه دوباره گریه کنیم

رسیده مادرم و غرق در عزا شده‌ای

دو دست زیر تنت برده‌ام ولی خالی‌ست

جدا شدی ز من از بس جدا جدا شده‌ای

پس از صدای نفس‌های مانده در سینه

پس از صدای ترک‌ها چه بی صدا شده‌ای

به قد کشیدن تو تیغ‌ها کمک کردند

گمان کنم به بلندیِ نیزه‌ها شده‌ای

من از کمر شده‌ام تا و از تو می‌پرسم

سرت چه آمده از بین سینه تا شده‌ای؟

حسن لطفی

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:54 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

تا لالگون شود کفنم بیشتر زدند

از قَصد روی زخم تنم بیشتر زدند

 

قبل از شروع ذکر رَجَز مشکلی نبود

گفتم که بچه ی حسنم بیشتر زدند

 

این ضربه ها تلافی بَدر و حُنِین بود

گفتم و علی بر دهنم بیشتر زدند

 

می خواستند از نظر عُمق زخمها

پهلو به فاطمه بزنند بیشتر زدند

 

عباس احمدی

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:54 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

چگونه جسم تو را تا به خیمه ها ببرم

تو تکه تکـه ای باید جــدا جدا ببرم

نشسته ام به کنار تن تو می گریم

به فکر رفته ام آخر چه سان تو را ببرم

مرا که داغ علی اکبرم زمینم زد

نمی شود که تنت را به روی پا ببرم

برای این که دگر خردتر از این نشوی

تن شکسته ات از زیر دست و پا ببرم

یتیم بودی و این ها نوازشت کــردند

به زودی این خبرت را به مجتبی ببرم

چه کار می کنی آخر به زیر پای نعل

عمــو رسیده کنــارت بیــا بیــا به برم

محمد حسن بیانلو

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:54 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

این که این قدر تماشا دارد

به رگش خون علی را دارد

 

مجتبی آمده تصویر شود

به حسن رفته؛ تماشا دارد

 

گیسوانی که زده شانه حسین

هر قدر دل ببرد جا دارد

 

سیزده بار زمین فهمیده

منّتی بر سر دنیا دارد

 

شاه در بدرقه اش آمده است

تا ببینند که بابا دارد

 

نیست پایش به رکاب از بس که

میل پرواز به بالا دارد

 

چشم بد دور به بازو بندش...

...ریشه چادر زهرا دارد

 

نوجوان است و دعایی بر لب

پشت او زینب کبری دارد

 

نوجوان است ولی وقت نبرد

پای هر ضربه اش امضا دارد

 

نوجوان است ولی از رجزش

از دمش صاعقه پروا دارد

 

رجزی خواند و همه فهمیدند

بعد از این ، معرکه آقا دارد

 

شکل رزمش چقدر پیچیده ست

شیوه حضرت سقا دارد

 

قبضه ی تیغ که میچرخاند

آذرخشی ست که میسوزاند

 

شور در پهنه صحرا انداخت

موج بر سینه دریا انداخت

 

یک هماورد ندارد بس که

هیبتش لرزه به صحرا انداخت

 

باد تا بند نقابش وا کرد

پرده از محشر کبری انداخت

 

عاقبت ازرق شامی آمد

رو به قاسم نظری تا انداخت

 

چار فرزند به میدان آورد

دو طرف را به تقلا انداخت

 

همه جا بود سکوتی سنگین

کربلا چشم به آنجا انداخت

 

دست پرورده عباس نظر...

...تا که بر قامت آنها انداخت

 

چار فرزند حرامی را با

ضربه ای یک به یک از پا انداخت

 

اولین چرخش تیغش از تن

سرشان را به ثریا انداخت

 

نوبت ارزق شامی شد و باز

پیش آنها سر او را انداخت

 

همه را ضربه ی شصتش یاد...

... ضربه کاری مولا انداخت

 

مجتبی باز به تکرار آمد

بانگ تکبیر علمدار آمد

 

حیف غم بود که معنا کردند

گرد او هلهله برپا کردند

 

تا که دیدند حریفش نشدند

دشتی از سنگ مهیا کردند

 

همه طوری به سرش ریخته اند

گوئیا گمشده پیدا کردند

 

گل سرخی به زمین باز شد و

ساقه را از دو سه جا تا کردند

 

استخوان های شکسته او را

چقدر خوش قد و بالا کردند

 

نیزه ها بر سر او زار زدند

تیغ ها را به تنش جا کردند

 

تا که دیدند عمو می آید

همگی خنده به لب وا کردند

 

نعل ها رد شده و ضرب زدند

تا مشبّک بدنش را کردند

 

مادرش آمده بالینش حیف

چقدر خوب مدارا کردند

 

مادرش آمد و با زخمی نو

باز خون بر دل زهرا کردند

 

کاکلش را ز دو سو چنگ زدند

وقت غارت شد و دعوا کردند

 

تا روی خاک کشیدن ها را

ایستادند و تماشا کردند

 

وای بر من چه خیالی دارند

نعل ها شکل هلالی دارند

 

حسن لطفی

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:55 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

شب عاشورا هر کسی سخنی می گفت، تو بنی هاشم وقتی همه ساکت شدند، یه وقت قد رعناش را بلند کرد، سیزده ساله امام حسن علیه السلام، عرض کرد: عمو جان من هم فردا به شهادت می رسم، صورت قاسم را بوسید، پسر کریم باید کریمانه حرف بزند، فرمود مرگ در ذائقه تو چگونه است، شا گرد علی اکبر است، گفت: احلی من العسل، فرمود :فردا به بلایی عظیم گرفتار می شوی.

مقابل دشمن رسید فریاد زد

ای قوم استغا ثه ما خاک و آب نیست         بابای من مگر پسر بو تراب نیست

این جان و تن به نیزه و شمشیر تشنه است   در زیر سم اسب نیازی به آب نیست

این دل  به جز برای ولایت نمی تپد           غیر از غم وصال الهی شتاب نیست

 

این سینه را برای عمو آفرید ه اند               چسبیده تر ز سینه صافم کتاب نیست

در قتل صبر از پدرم ارث برده ام               یک ذره از بلای عظیمم عذاب نیست

این استخوان سینه من یاورت عمو                 بهتر از این لشکر تو فتح باب نیست

خط پدر به بازویم از بس شکسته شد              یک حرفم نوشته از آن سطر ناب نیست

جسمم درست مثل علی قطعه قطعه شد          خواهی ببر کنار تنش بی ثواب نیست

 

ابی عبدالله بغلش کرد قاسم که پایش به رکاب نمی رسید سینه به سینه حسین پا هاش کشیده می شد.

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:55 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

قاسمت آمده و دست به شمشير شده

نوجواني كه به عشق تو حسين پير شده

پر پرواز گشوده به دلش تاب نبود

حرفش اين بود عمو رفتن من دير شده

زده زانوي غم و غصه و محنت به بغل

نگران بود چرا اين همه تاخير شده

***

كمتر از ساعتي بر او چه گذشته است خدا

كه قدو قامت او دستخوش تغيير شده

سنگ باران شد و زير سم مركبها رفت

پيش گويي عمو بود كه تعبير شده

مي وزد بوي گلاب تن تو در صحرا

به گمان عطر مدينه است كه تكثير شده

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:55 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

منم قاسم حسن را نور عینم                                                         برادر زاده مولا حسینم

منم قاسم ز آل مصطفایم                                                   فروغ دیدگان مجتبایم

اگر چه خسته جان و تشنه کامم                                        کجا من دست بردار از امامم

عمو بده دیگر اذن جهادم                                                    که افتاد است شوری در نهادم

نمی خواهم دگر این  زندگانی                                             به امید شهادت سخت شادم

همی خواهم چو اکبر کشته گردم                                        چه می شد می رسیدم بر مرادم

حمید بن مسلم نقل می کند : از خیام حسین نوجوانی به سوی میدان آمد که چهره اش مانند نیمه قرص ماه می درخشید ، شمشیری به دست داشت  و پیراهن بلند پوشیده بود .

ابی عبدالله عمامه اش را دو نصف کرد ، نیمی از آن را مانند کفن بر تن قاسم نمود و نیمی دیگر را بر سر قاسم بست ،رفت میدان مشغول جنگ بود آخر الامر، عمروبن سعد چنان شمشیر بر سر مبارک قاسم زد .

سر شکافته شد قاسم با صورت به روی زمین افتاد ، یک مرتبه فریاد زد : یا عَمّاه ادرکنی (عمو جان به دادم برس ).

وقتی صدای قاسم به گوش امام رسید، مانند عقابی که از بالا به زیر آید صفها را شکافت دشمن متفرق کرد اما پیکر نازنین قاسم زیر سم ستوران قرار گرفت، وقتی گرد و غبار فرو نشست دیدند امام حسین کنار بالین قاسم  است قاسن در حال جان کندن استای خود را به زمین می کشانید ، سر قاسم روی دامن عمو ، عزیز فاطمه فرمود :

« سوگند به خدا بر عمویت سخت است که او را بخوانی ، به تو جواب ندهد . یا اگر جواب دهد به حال تو سودی نداشته باشد  1  ».

 

1. سوگنامه آل محمد ، ص 258- 286 ، وقایع الامام ، ص 409- 412 .

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:55 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

       يا قاسم ابن الحسن(ع)

لاله‌ي خشك شده ! زينت صحرا شده‌اي

باغبان نيست ببيند كه چنين وا شده‌اي

 

برگ برگ بدنت ريخته دورم ، قاسم

بر زمين مانده و پا خورده‌اي و تا شده‌اي

 

سنگها نُقل شدند و به سرت پاشيدند

تازه دامادِ عمو...بَهْ..! كه چه زيبا شده‌اي

 

آن قَدَر جسم نحيف تو به هم پيچيده

هرچه كه مي‌نِگرم شكل مُعمّا شده‌اي

 

خيز و برگرد به خيمه كه ببيند نجمه

مثل سقّا چه قَدَر خوش قد و بالا شده‌اي

 

استخواني سر راه نفسَت سبز شده

بي‌جهت نيست كه يادآور زهرا شده‌اي

(علي صالحي)

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:55 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

يا قاسم ابن الحسن(ع)

مهپاره ی ایل پاکِ محمودی تو

آئینه ی قدّی حسن بودی تو

صد خمره عسل ریخت زمین ، یابن حسن

لبهای خود هر بار که بگشودی تو

(رضا رسول زاده)

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:55 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

من که جویای سعادت هستم                                             تشنة جام شهادت هستم

آن زمانی که عمو می دیدم                                                رخ نهادی تو به روی پسرت

منم از دور نظر می کردم                                                     ای عمو یاد پدر می کردم

تو که چ.ن تاج سر من بودی                                               تو به جای پدر من بودی

ای عمو زود بیا بر سر من                                                خون گرفته همه پیکر من

بیاد آن لحظه ای که قاسم از روی اسب افتاد ، صدا زد : یا عمّاه ادرکنی 1 ،عزیز فاطمه با عجله به سوی قاسم حرکت کرد ببیند دشمن دورش را محاصره کرده ، می خواهند سرش را از بدن جدا کنند . اما وقتی دیدند ابا عبدالله آمد همه فرار کردند، بدن قاسم زیر سم اسبها قرار گرفت همین که غبارها نشست . دیدند ابی عبدالله سر قاسم را به دامن گرفته ، دیگر لحظات آخر قاسم است از شدت درد پاهایش را به زمین می کوبد ، در همین حال فریادی کشید و جان به جان آفرین تسلیم کرد .

بدن غرق به خون قاسم را بغل کرد به خیمه آورد کنار بدن جوانش علی اکبر گذاشت ، همه صدا بزنید حسین .

 

1. وقایع الایام ، ص 412 ، سوگنامه آل محمد ، ص286 .

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:56 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

از وقتی اما م حسن ع شهید شد از کودکی به عمو می گفت بابا  هر جا عمو می رفت او به

دنبا لش بود یازده سالشه شب عاشورا دید همه حرف زدن داداشش حرفی زد عمو  جواب داد رو منبر بود حضرت می رفت اشک عمو رو پاک می کرد همه حرفهای عمو عبا س و بقیه رو شنید

در سرش طرح معما می کرد                   با دل عمه مدارا می کرد

فکر آن بود که می شد ای کا ش               رفع آزار ز آقا می کرد

 

 

به عمو یش که نظر می انداخت                   یاد تنها یی بابا می کرد

دم خیمه همه واقعه را                                داشت از دور تما شا می کرد

 

چشم در چشم عزیز زهرا                          زیر لب داشت خدا یا می کرد

 

نا گهان دید عمو تا افتاد                            هر کسی نیزه مهیا میکرد

نیزه ها بود که بالا می رفت                        سینه ای بود که جا وا می کرد

 

کا ش با نیزه زدن حل می شد                      نیزه را در بدنش تا می کرد

لب گودال هجوم خنجر                                داشت عضوی ز تنش وا می کرد

 

 

هر که نزدیکترش می آمد                             نیز ه ای در گلو یش جا می کرد

 

 

گفت ای کا ش نمی دیدم من                            زخمهایت همه سر وا می کرد

 

 

دست من بلا گردانت                                 ذبح گشتم  به روی دامانت

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:56 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها