0

اشعار روز و شب ششم ماه محرم

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

بس كه شمشير تنم خورد ز پا افتادم

اي عمو جان به كنارم تو بيا افتادم

جاي قاسم همه شب دامن پر مهر تو بود

باورت نيست ببيني به كجا افتادم

عسل از گوشه ي لبهام زمين مي ريزد

بس كه نوشيدم از اين جام بلا افتادم

بوي پيراهن بابا ز تو حس مي كردم

آن يتيمم كه بر اين خاك عزا افتادم

تير باران پدرم شد به مدينه اكنون

سنگ باران شده در كرب و بلا افتادم

از بلندي قدم هيچ تعجب نكني

بند هر مفصل من گشته جدا افتادم

سيزده بار نفس مي كشم و مي ميرم

رد پايم به زمين مانده به جا افتادم

آرزويش همه اين بود ببيند نجمه

كه چو اكبر به كنار شهدا افتادم

رضا رسول زاده

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:44 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

از کنج لبش عسل زمین می ریزد

کرده فوران که اینچنین می ریزد

همراه عسل گر که دهان بگشاید

اسماء خداوند مبین می ریزد

تا حرف شهادت به وسط می آید

از چشم ترش درّ و نگین می ریزد

از چهره دشمنان او تردید و

از صورت ماه او یقین می ریزد

از بس که حیا می کند از روی عمو

دارد عرق از روی جبین می ریزد

خرسند تر از همیشه شد وقتی که

فهمید که خون به پای دین می ریزد

شمشیر که می زند میان میدان

از اشک ملائک آفرین می ریزد

ای وای به جای نقل دشمن سر او

شمشیر و عمود آهنین می ریزد

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:44 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

اشعار شب ششم محرم – رضا جعفری

 

گفتی که سرنوشت همین ازقدیم بود

گفتی مرا نصیب بلایی عظیم بود

 

دست رکاب بر سر پایم نمی رسید

آن اسب هم مخالف جنگ یتیم بود

 

وقتی که روی دامن تو سر گذاشتم

دیدم تو را چقدر نگاهت رحیم بود

 

حتی حضور زودِ تو هم فایده هم نداشت

آن لحظه آمدی تو که حالم وخیم بود

 

از نعل و اسب و دشنه و شمشیر و سنگ وخاک

هر چیز در بلندیِ قدم سهیم بود

 

وقتی که بال بال زدم بین دست تو

زیبا ترین پریدن این یا کریم بود

 

رضا جعفری

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:44 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

ناصر شاه قاجار

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

چو اَعدا دید قاسم را که در گردن کفن دارد

همه گفت از ره تحسین: عجب وجهِ حسَن دارد!

رُخَش چون پرتو افکن شد در آن وادی، فلک گفتا:

خوشا حال زمین را، کو مَهی در پیرَهَن دارد!

لبش پژمرده، هم چون گل ز سوز تشنگی، امّا:

تو گویی چشمۀ کوثر دراین شیرین دهن دارد!

چو بلبل شور انگیزد در آوازِ رَجَز خوانی

به شوق نوگلی کو در میانِ آن چمن دارد!

کشیده تیغ خون‌افشان ز ابرو در صف هَیجا1

تو گویی ذوالفقار اندر کفِ خود، چون حَسَن دارد!

چنان آشوب افکند اندر آن صحرا ز خون‌ریزی

پس از حَیدَر، نه در خاطر، دگر، چرخ کهن دارد!

چه بی ‌انصاف بودی آن جفا جویان سنگین ‌دل!

چه جای نیزه و خنجر در آن سیمین بدن2 دارد؟!

زِ هَر سو لشکر عُدوان هجوم آوَرْد چون ظلمت

به صید شاهبازی، جمله گو: زاغ و زَغَن3، دارد!

فکندند از سَریرِ4 زین، سلیمان ‌وار آن شه را

بلی اندر کمین، دائم، سلیمان، اَهرِمَن دارد!

چو سَروِ قدِّ او، زینت، گلستانِ بلا را شد

بگفتا: تابِ سُمّ اسب، کِی همچون بدن دارد؟!

مرا دریاب یا عَمّا! ز روی مَرْحَمَت اکنون!

که مرغ روح، شوق دیدن بابَم حسن دارد!

خَموش ای (ناصرالدّین شه)! یقینم شد که هر زهری

به جام آل حَیدَر سازد این چرخ کهن دارد!

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:48 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

  يا قاسم ابن الحسن (ع)

ای حسن زاده، حسن در حَسَنَت می بینم

روح ِ توحید میان سُخنت می بینم

 

روی لب های تو با نیزه نوشتند حسن

خطِّ کوفی به عقیق یَمنت می بینم

 

گفته بودم که بپوشان سر گیسویت را

که به هم ریخته زلفِ شِکنت می بینم

 

پدری کرده ام و بوسه زِ تو حق من است

اثر نعل به رویِ دهنت می بینم

 

پسرم ، یوسفِ نجمه چه سرت آوردند؟

پنجه يِ گرگ بر این پیرهنت می بینم

 

ماندَم از اسب چگونه به زمین افتادی

جایِ نیزه زِ دو سو بر بدنت می بینم

 

قدری آرام بگیری ، بغلت می گیرم

این چه وضعیست که بر حال تنت می بینم

 

هر چه بالا بکشم سینه ي تو بر سینه

باز بر خاک بیابان ، بدنت می بینم

(شاعرش را نميشناسم)

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:48 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

براي پرزدنت حجم آسمان كم بود

ولي به بال وپر خسته ات،توان كم بود

شتاب كردي و واماند بند نعلينت

چقدر شوق شهادت! مگر زمان كم بود؟

چرا تو را همه ي كوفه سنگ باران كرد؟

درون لشگر آنها مگر سنان كم بود؟

چرا تو را همه ي كوفه سنگ باران كرد؟

درون لشگر آنها مگر سنان كم بود؟

جمل بهانه ي خوبي به دستشان مي داد

براي كشتن تو بغض نهروان كم بود

به فكر جايزه ي بردن سرت بودند

شراب خون تو در سفره هايشان كم بود

نفس كشيدنتان رنگ وبوي زهرا داشت

ميان سينه ي تو چند استخوان كم بود

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:48 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

همین که کردی ادا رسم دست بوسی را

شبیر داد به دستت عصای موسی را

 

به روی اَسب نشستی شبیه بابایت

ندیده چشم فرشته چنین جلوسی را

 

تو در مبارزه بارز شده جوانمردی!

رها کن آینه با سنگ دیده بوسی را

 

نبات، طعم عمود است و نقل مزه ی سنگ

خدا به خیر کن این مجلس عروسی را

 

چه مؤمنانه تو پهلو به پیش آوردی

چه کافرانه زد او نیزه ی مجوسی را

 

سفیدیِ وسطِ سینه بر نمی تابد

هلالِ قرمزِ این نعلهای طوسی را

 

سپاه تیغ، چه موزون! قد بلندت کرد

به عشقِ قصر ببین رقص چاپلوسی را

 

غریبه راه ندارد به بزم اِبنِ غریب

برو ببند درِ روضه ی خصوصی را

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:48 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

تا لاله گون بشود کفنم بیشتر زدند

از قصد روی تنم بیشتر زدند

قبل از شروع رجز مشکلی نبود

گفتم که پسر حسنم بیشتر زدند

این ضربه ها تلافی بدر و حنین بود

گفتم علی بر دهنم بیشتر زدند

می خواستند از نظر عمق زخمها

پهلو به فاطمه بزنم بیشتر زدند

 

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:49 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

خوب شد صورت ماهش هدف سنگ نبود

خوب شد بر سر پیراهن او جنگ نبود

نیمه شب عمه اش آرام بگفتا نجمه

خوب شد حلقه ی دامادی او تنگ نبود

عليرضا خاكساري

مهپاره ی ایل پاک محمودی تو

آیینه ی قدی حسن بودی تو

صد خمره عسل ریخت زمین ، یابن حسن

لبهای خود هر بار که بگشودی تو

رضا رسول زاده

لبم بوی پدر دارد عمو جان

سرم شوق سفر دارد عمو جان

عمو تمام سنگها بر صورتم خورد

یتیمی درد سر دارد عمو جان

 

گل پژمرده ، پژمردن نداره

زپا افتاده ، پا خوردن نداره

مرا بگذار عمو برگرد خیمه

تن پاشیده که بردن نداره

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:49 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

شور و شوقم را ببین، یاور نمی خواهی عمو؟

اکبری یک ذره کوچکتر نمی خواهی عمو؟

خواهشم را رد نکن من تازه دامادم ولی

با عسل در دست من ساغر نمی خواهی عمو؟

تاب دوریِ مرا اینجا دل پاکت نداشت

قاسمت را پیش خود آن ور نمی خواهی عمو؟

چهره ی زهرایی ام زیباست اما یک رجز

روز آخر با دم حیدر نمی خواهی عمو؟

شال بر دوش و گریبان باز و صورت قرص ماه

در میان کربلا محشر نمی خواهی عمو؟

وقت رفتن تو مگر با یاد زهرا مادرت

بر فراز نیزه هجده سر نمی خواهی عمو؟

پیکرم شاید سم این اسب ها را خسته کرد

یک فدایی این دم آخر نمی خواهی عمو؟

دامنت امروز یک باغ پر از گُل شد بیا

روی این دامن گلی پرپر نمی خواهی عمو؟

 قاسم صرافان

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:49 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

چشمی که بسته ای به رخم وا نمی شود

یعنی عمو برای تو بابا نمی شود

ای مهربان خیمه ، حرم را نگاه کن

عمه حریف گریه ی زنها نمی شود

تا جان نداده مادرت از جا بلند شو

زخم جگر به گریه مداوا نمی شود

باید مرا به سمت حرم با خودت بری

من خواستم که پا شوم اما نمی شود

باور نمی کنم چه به روزت رسیده است

اینقدر تکه سنگ که یکجا نمی شود

تقصیر استخوان سر راه مانده است

راه نفس گمان نکنم ، وا نمی شود

این نعل های تازه چه کردند با تنت

عضوی که از تو گمشده پیدا نمی شود

 

بی تو عمو اسیر تماشا شده ببین

قدت شبیه قامت سقا شده ببین

 

مثل دلم تمام تنت زیر و رو شده

دشتی از آه شعله زنت زیر و رو شده

پیراهنی که بر بدنت بود کنده اند

پیراهنی که شد کفنت زیر و رو شده

از بس که اسب بر بدنت تاخت با سوار

حتی مسیر آمدنت زیر و رو شده

با من بگو به دست که افتاده کاکلت

این طور موی پر شکنت زیر و رو شده

از بس که سنگ بر سر و پای تو ریخته

از بس که نیزه روی تنت زیر و رو شده

انگار جای فاصله ها پر نمی شود

از بس تمامی بدنت زیر و رو شده

حسن لطفی

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:49 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

حضرت قاسم ابن الحسن(ع)

بالاترين محله ي پرواز جاش بود

خورشيد از اهالي صبح نگاش بود

 

خال لبش كه ارثيه ي آفتابهاست

يك آسمان ستاره ي قطبي فداش بود

 

يك بند بسته ، بند دگر را نبسته است

اين اشتياق تازه ي نعلين پاش بود

 

كم كم بزرگ ميشود و مرد ميشود

آنقدر سنگ و تير و بهانه براش بود

 

افتاده بود و دور خودش داد ميكشيد

يك استخوانْ دردِ بدي در صداش بود

 

آن جاده اي كه ما به غبارش نميرسيم

اين نوجوان قافله در انتهاش بود

(علي اكبر لطيفيان)

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:49 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

آسمان شاهد کشف حسنی دیگر بود

نوه ی فاطمه اما خود پیغمبر بود

پدرش بود خلیل و خود او اسماعیل

گرچه در مرتبه عشق کمی برتر بود

هر کجا پای نهد بوی خوشش می ماند

عطر جا مانده از او یک تنه یک قمصر بود

دست و بازوش،قد و قامت و رعنایی او

همه از طایفه ای هست که نام آور بود

گرچه باباش کمی زود سفر کرد عمو

سیزده سال برایش پدر و مادر بود

دشمنش گفت حسن وارد میدان شده است

تا زمانی که رجز خواند در این باور بود

وسط دشت به زیر قدمش گل رویید

چون تجلی هوالِأول و الأخر بود

سخنانش همگی بوی بنی هاشم داشت

کربلا منتظر حادثه ای دیگر بود

کوچه ای باز شد و حضرت داماد رسید

سنگها نقل سرش سرمه ی او خنجر بود

انس سر نیزه و پهلو و جنایات دگر

نیمی از نیزه اش اندازه ی این پیکر بود

او رسیده به اجل تازه عروسش به عسل

وسط دشت چرا حجله ی آن اختر بود؟

 

شاعر: عبدالحسين مخلص آبادي

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:49 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

 يا قاسم ابن الحسن(ع)

من برایت پدرم پس تو برایم پسری

چه مبارک پسری و چه مبارک پدری

 

یاد شب های مناجات حسن می افتم

می وزد از سر زلف تو نسیم سحری

 

همه گشتیم ولی نیست به اندازه ی تو

نه کلاه خوودی و نه یک زره ای نه سپری

 

من از آنجا که به موسایی ات ایمان دارم

می فرستم به سوی قوم تو را یک نفری

 

بی سبب نیست حرم پشت سرت راه افتاد

نیست ممکن بروی و دل ما را نبری

 

قاسمم را به روی زین بگذار عبّاسم

قمری را به روی دست گرفته قمری

 

نوعروست که نشد موی تو را شانه کند

عاقبت گیسویت افتاد به دست دگری

 

تو خودت قاسمی و سر زده تقسیم شدی

دو هجا بودی و حالا دو هجا بیشتری

 

بند بند تو که پاشید خودم فهمیدم

از روی قامت تو رد شده هر رهگذری

 

جا به جا می شود این دنده تکانت بدهم

وای عجب درد سری وای عجب درد سری

(علي اكبر لطيفيان)

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:50 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم

آنقدر رشیدی که تنت افتاده

اطراف تنت پیرهنت افتاده

یک ظرف عسل داشت لبت فکر کنم

با سنگ زبس که زدنت افتاده

از بس به سر و صورت تو سنگ زدند

خدشه به عقیق یمنت افتاده

سر در بدنت بود که پامال شدی

پس دست تو نیست گردنت افتاده

برگرد حسین زود حسین برگردانش

در خیمه عروس حسنت افتاده

 
 
جمعه 16 مهر 1395  7:50 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها