0

اشعار روز و شب پنجم ماه محرم

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب پنجم ماه محرم

زبانحال عبدالله بن الحسن (ع) با عمویش امام حسین (ع)

وقت جان کندن من هست عمو می بینی

تو گل عشق ز باغ دل من می چینی

من به عشق تو عمو ضربه ی سختی خوردم

حال از من تو بپرسی ز چه رو رنگینی

ساعتی قبل کنار بدن اکبر خویش

حال باید به کنار بدنم بنشینی

ضربه بر من بزن ای دشمن دون شرم نکن

پاره کن رأس مرا همچو عمو تا بینی

حمله بر من که پسر بچه ای ام نیست روا

نام من نیست علی پس ز چه رو پر کینی

این که غم نیست عمو جان که امان از این شام

در دل اهل جفا من که ندیدم دینی

آرزو دارم عمو مثل علی اکبر تو

اربا اربا شوم و جا نشوم در سینی

 
 
جمعه 16 مهر 1395  5:20 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب پنجم ماه محرم

 

   یا کریم ابن الکریم(ع)

يك نفس آمده ام تا كه عمو را نزنی

كه به اين سينه ی مجروح تو با پا نزنی

 

ذكر لا حول و لا از دو لبش می بارد

با چنين نيزه ی سر سخت به لبها نزنی

 

عمه نزديک شده بر سر گودال ای تيغ

مي شود پر به سوی حنجره حالا نزنی؟

 

نيزه ات را كه زدی باز كشيدی بيرون

می زنی باز دوباره نشد آيا نزنی؟

 

نيزه ات را كه زدی باز نمي شد حالا

ساقه ی نيزه خونين شده را تا نزنی؟

 

من از اين وادی خون زنده نبايد بروم

شک نكن اينكه پرم را بزنی يا نزنی

 

دست و دل باز شو ای دست بيا كاری كن

فرصت خوب پريدن شده! در جا نزنی

(عليرضا لک)

 
 
جمعه 16 مهر 1395  5:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب پنجم ماه محرم

طفلی اگر بزرگ شود با کریم ها

یک روز میشود خودش از کریم ها

عبدلله حسین شدم از قدیم ها

دل میدهند دست عمو ها یتیم ها

 

طفل حسن شدم بغلت جا کنی مرا

تو هم عمو شدی گره ای وا کنی مرا

 

آهی که میکِشد جگر من ، مرا بس است

شوقی که سر زده به سر من ، مرا بس است

وقتی تو میشوی پدر من ، مرا بس است

یک بار گفتن پسر من ، مرا بس است

 

از هیچ کس کنار تو بیمی نداشتم

از عمر خویش ، حس یتیمی نداشتم

 

دستي كريم هست كه نذر خدا شود

وقتي نياز بود ، به وقتش جدا شود

از عمه ام بخواه كه دستم رها شود

هركس كه كوچك است ، نبايد فدا شود؟

 

بايد براي خود جگري دست و پا كنم

با دست كوچكم سپري دست و پا كنم

 

ديگر بس است گرم دلِ خويشتن شدن

آماده ام كنيد براي كفن شدن

حالا رسيده است زمان حسن شدن

آماده ي مبارزه ي تن به تن شدن

 

يك نيزه اي نماند دفاع از عمو كنم؟!

يورش بياورم ، همه را زير و رو كنم؟!

 

آماده ام كه دست دهم پاي حنجرت

تير سه شعبه اي بخورم جاي حنجرت

شايد كه نيزه اي نرود لاي حنجرت

دشمن نشسته مستِ تماشاي حنجرت

 

سوگند اي عمو به دلِ خونِ خواهرت

تا زنده ام جدا نشود سر ز پيكرت

 

اين حفره روي سينه ي تو اي عمو ز چيست؟

اين زخم ِ روي سينه ي تو ارثِ مادريست

اين جاي زخم نيزه و شمشيرها كه نيست

بر روي سينه ي تو عمو جان جاي پاي كيست؟

 

عبداللهت نمُرده ذبيح از قفا شوي

بر روي نيزه هاي شكسته فدا شوي

(علي اكبر لطيفيان)

 
 
جمعه 16 مهر 1395  5:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب پنجم ماه محرم

پا برهنه شد به میدان رد

داد می زد عمو رسیدم من

دست من هست پس نبر دیگر

تیغ زیر گلوت رسیدم من

تا بیایم غریب لب تشنه

با خدا درد دل مفصل کن

با مناجات گوشه ی گودال

نیزه ها را کمی معتل کن

چقدر دیر آمدم تیری

بوسه بر دست مهربانت زد

قاریه خوش صدای آل الله

چه کسی نیزه بر دهانت زد

چند خط شکسته ی ممتد

شکل زخم عمیف پیشانی

بی علمدار بودن خیمه

علت اصلی پریشانی

 
 
جمعه 16 مهر 1395  5:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب پنجم ماه محرم

دستم اگر رهــــا بکنی یار مـــــــــی شوم

در قتلگــــــــــاه یاور دلدار مـــی شـــوم

دشمن نشسته عمه، روی پیکــــر عمــــو

رخست اگر دهی سپر یار مـــی شــوم

من را حلال کن که جز این راه چاره نیست

جانم اگر کنون ندهم زار مــــــی شــوم

شمشیر بر امیر کشیـــــــــــدی برای چه؟

ظالم خودم مدافع ســـــردار می شـوم

تنها میان دست و بدن پوست مانده است

کم کم شهید یار گرفتـــــار می شـــوم

بابا حسن، عزیز دل تو بزرگ شـــــــــــد

قدری دگر کبوتــر دیــــدار مــــــی شوم

هر چند قسمتم نشده چشم و سر دهم

دستم بریده همچو علمـــدار می شوم

شکر خدا دعای منم مستجاب شــــــــــد

سرباز آخر تو به پیکـــــــار مـــــی شوم

عبداللهم، فدایی راه عمـــــــــو حسین

کشته به روی سینۀ غمخوار می شوم

این عاشق و نگاه یتیم کریــم عشــــــــق

کِی عاشق حقیقــــی سالار می شوم

شاعر: حسین ایمانی

 
 
جمعه 16 مهر 1395  5:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب پنجم ماه محرم

  حضرت عبدالله ابن الحسن(ع)

اين كيست كه طوفان شده ميل خطر كرده؟

در كوچكي خود را علمدار دگر كرده

اين كه براي مادرش مردي شده حالا

خسته شده از بس ميان خيمه سر كرده

اين كيست كه در پيش روي لشگر كوفه

با چه غرور محكمي سينه سپر كرده

آنقدر روي پنجه ي پايش فشار آورد

تا يك كمي قدّ خودش را بيشتر كرده

با ديدنش اهل حرم ياد حسن كردند

از بس شبيه مجتبي عمامه سر كرده

اما تمامي حواسش سمت گودال است

آنجا كه حتي عمه را هم خونجگر كرده

 

آنجا كه دستي بر سر و روي عمو ميزد

با چكمه نامردي به پهلوي عمو ميزد

 

از اين به بعد عمه خودم دور و برت هستم

من بعد از اين پروانه ي دور سرت هستم

من در رگم خون علمدار جمل دارم

من مجتباي دوم پيغمبرت هستم

ابن الحسن هستم ، عمو ابن الحسينم كرد

عبداللهم اما عليّ اكبرت هستم

دشمن غلط كرده به سمت خيمه ها آيد

آسوده باش عمه اگر من لشگرت هستم

گيرم ابالفضل نواميس تورا كشتند

حالا خودم خدمتگزار معجرت هستم

 

هرچند مثل من پريشاني ، گرفتاري

گيسو پريشاني مكن تا كه مرا داري

 

عمه رهايم كن مرا مست خدا كردند

اصلاً تمامي مرا قالوا بلا كردند

عمه بگو در خيمه آيا نيزه اي مانده؟

حالا كه بازوي مرا شير خدا كردند

بعد از قلاف كوچه ي تنگ بني هاشم

دست مرا نذر غريب كربلا كردند

آيا نمي بيني چگونه نيزه ميريزند

آيا نمي بيني تنش را جا به جا كردند

آيا نمي بيني چگونه چكمه هاشان را

بر سينه ي گنجينة الاسرار جا كردند

(علي اكبر لطيفيان)

 
 
جمعه 16 مهر 1395  5:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب پنجم ماه محرم

محمدسهرابی

حضرت عبدالله بن الحسن(ع)

 

كرده‌ در باغ‌ رخت‌ گشت‌ و گذار عبداللّه‌

داده‌ از دست‌ چو موی‌ تو قرار عبداللّه‌

ریخته‌ در كف‌ خود دار و ندار عبداللّه‌

دیده‌ چون‌ بر رخ‌ تو خون‌ و غبار عبداللّه‌

نیست‌ آن‌ كس‌ كه‌ نشیند به‌ كنار عبداللّه‌

سپر از دست‌ بینداز كه‌ من‌ می‌آیم

‌ به‌ هواداری‌ تو جای‌ حسن‌ می‌آیم‌

منم‌ آن‌ كس‌ كه‌ ز غربت‌ به‌ وطن‌ می‌آیم‌

عوض‌ نجمه‌ كنون‌ من‌ به‌ سخن‌ می‌آیم‌

بسمل‌ یك‌ سر موی‌ تو هزار عبداللّه‌

من كه‌ خورده‌ گره‌ ای‌ دوست‌ به‌ كارم‌ چه‌ كنم‌؟

دست‌ خطی‌ چو من‌ از باب‌ ندارم‌ چه‌ كنم‌؟

من كه‌ در نزد زنان‌ شوق تو دارم‌ چه‌ كنم‌؟

جگرم‌ سوخت‌ بگو ای‌ كس‌ و كارم‌ چه‌ كنم‌؟

سوخت‌ چون‌ شمع‌ شب‌ افروز مزار عبداللّه‌

قاسم‌ امروز كه‌ در حلقۀ‌ آغوش‌ تو بود

پشت‌ خیمه‌ ز غم‌ عشق‌ تو مدهوش‌ تو بود

به‌ گمانم‌ كه‌ دلم‌ پاك‌ فراموش‌ تو بود

منم‌ آن‌ طفل‌ كه‌ دائم‌ به‌ سر دوش‌ تو بود

از چه‌ گویی‌ كه‌ بماند به‌ كنار عبداللّه‌

گر اسیری‌ بروم‌ خصم‌ تواَم‌ خوار كند

وای‌ از آن‌ روز كه‌ دون‌ بر همه‌ آزار كند

خاطر عمه‌ توجه‌ به‌ منِ‌ زار كند

دشمن‌ آن‌ لحظه‌ یتیم‌ تو گرفتار كند

بهتر آن‌ است‌ شود بر تو نثار عبداللّه‌

موسی‌ وادی‌ شوقم‌ ید بیضا دارم‌

بر روی‌ سینۀ‌ تو سینۀ‌ سینا دارم‌

نجمه‌ كو تا كه‌ ببیند چه‌ تماشا دارم‌

عالم‌ امروز به‌ كام‌ است‌ كه‌ بابا دارم‌

پدر این جاست‌ به‌ اغیار چه‌ كار عبداللّه‌

شأن‌ تو نیست‌ كه‌ ره‌ بر روی‌ زانو بروی‌

گه‌ به‌ صورت‌ بروی‌ گاه‌ به‌ ابرو بروی‌

كو اباالفضل‌ كه‌ با قوّت‌ بازو بروی‌

 اكبرت‌ كو كه‌ به‌ یك‌ قامت‌ نیكو بروی‌

گشته‌ این‌ لحظه‌ دگر دست‌ به‌ كار عبداللّه‌

تیر خود را بزن‌ ای‌ حرمله‌ بیتاب‌ شدم‌

یاد تابوت‌ شدم‌ غمزدۀ باب‌ شدم‌

از غم‌ عشق‌ عمو، شمع‌ صفت‌ آب‌ شدم‌

من‌ مدال‌ دم‌ جان‌ دادن‌ ارباب‌ شدم‌

همچو اصغر شده‌ با تیر شكار عبداللّه‌

سر اگر در قدم‌ یار نباشد سر نیست‌

 خون‌ من‌ سرخ‌ تر از خون‌ علی‌ اصغر نیست‌

ای‌ شه‌ خسته‌ مگر مادر من‌ مادر نیست‌

نجمه‌ را شرم‌ ز گیسوی‌ علی‌ اكبر نیست‌؟

نجمه‌ را می‌دهد امروز وقار عبداللّه‌

 
 
جمعه 16 مهر 1395  5:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب پنجم ماه محرم

ز بس که میل عسل کرده ساغر آورده

نشان سرخی خون برادر آورده

 

به وقت باختنِ جان مقلّد عباس

فقط نه دست؛ به پای عمو سر آورده

 

شتاب کرده غیورانه سوی قربانگاه

دلی برای سپردن به دلبر آورده

 

رسید و دید که افتاده است و میزندش

به هرچه همرهش این فوج لشگر آورده

 

میان هلهله ها با عموی خود میگفت:

نگاه غربتت آه از دلم برآورده

 

هزار زخم دهن باز کرده ات دیدم

شکاف قلب تو اشک مرا در آورده

 

چقدر خولی و شمر و سنان نمیدانند

چه ها به روز شما داغ اکبر آورده

 

بمیرم این همه سنگت زدند نامردم

چقدر پهلویت از نیزه پر در آورده

 

با چکمه اش که لگد میزند به پهلویت

تو را به یقین یاد مادر آورده

 

سپر برای تو بازوی کوچم ؛دشمن...

.... اگر برای گلوی تو خنجر آورده

 

برای تیر سه پهلوش؛ من هم آوردم

به سینه ی تو گلویی که اصغر آورده

 
 
جمعه 16 مهر 1395  5:22 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب پنجم ماه محرم

بي تاب شد چو عمه ي خونين جگر عمو

من آمدم كه از تو بگيرم خبر عمو

در اين همه بلا به خدا خيمه ماندنم

آتش زند به جان و دلم بيشتر عمو

در زير نيزه ها نفس آهسته مي كشي

نايي رسد ز حنجره ات مختصر ، عمو

من باشم و تو ناله غريبانه مي زني

سرباز مجتباي تو مرده مگر عمو

افتاد دست ساقي تو گر به علقمه

من دست خويش بر تو نمايم سپر عمو

پرواز در هواي شهادت اگر نبود

ديگر چكار آيدم اين بال و پر عمو

شرمنده ام كه زنده ام و رفته اصغرت

همراه خود بيا و مرا هم ببر عمو

همبازيان من همه در خون نشسته اند

لطفي نما و آبرويم را بخر عمو

بود آرزوي من كه بگويم به تو "پدر"

يك بار هم شده تو به من گو : "پسر" ، عمو

از من يتيم تر كه تو پيدا ني كني

آغوش خود گشا و بگيرم به بر عمو

شاعر : رضا رسول زاده

 
 
جمعه 16 مهر 1395  5:22 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب پنجم ماه محرم

زبانحال امام حسین (ع) با عبدالله بن الحسن (ع)

می دود سوی عمو تا که کند دفع بلا

آنکه جان و سر و تن بهر عمو کرد، فدا

تا که دیدش که ز درد، بدنش بی تاب است

گفت بی تاب نشو پیش دل اهل خدا

ای یتیم حسنم گر که پر از درد شدی

خویش انداز به آغوش شه کرببلا

دست سردم تو بکن لمس دمی جان عمو

با دل غمزده  کن درد دل و آه و نوا
 

 

پاسخ عبدالله بن الحسن (ع) به امام حسین (ع)

 

ای عمو باب مرا گفت فدایت گردم

من بمیرم که شدی حال غریب و تنها

دور تا دور حرم گرگ عرب زوزه کشد

نیست یاری که شود یاور و غمخوار شما

آه دیگر شده تعبیر سخن های حسن

گفت غارت شود این پیرهن و رأس و عبا

گر که رأس از بدنم کرد جدا لطفی کن

دم آخر به برت گیر دمی رأس مرا

من یتیمم که نبوده به سرم سایه ی باب

دم آخر بکن ای یار به من لطف و سخا

سروده : جعفرابوالفتحی

 
 
جمعه 16 مهر 1395  5:31 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب پنجم ماه محرم

محسن عرب خالقی

عبدالله بن الحسن(ع)

 

در رگ رگش نشانه ی خوی کریم بود

او وارث کمال پدر از قدیم بود

دست عمو به گیسوی او چون نسیم بود

این کودکی شهید که گفته یتیم بود؟

وقتی حسین سایه ی بالای سر شود

کو آن دل یتیم که تنگ پدر شود؟

در لحظه های پر طپش نوجوانی اش

با آن دل کبوتری و آسمانی اش

با حکم عمّه، عمّه ی قامت کمانی اش

بر تل زینبیه بود دیده بانی اش

اخبار را به محضر عمّه رسانده است

دور عمو به غیر غریبی نمانده است

خورشید را به دیده شفق گونه دید و رفت

از دست ماه دست خودش را کشید و رفت

از خیمه ها کبوتر عاشق پرید و رفت

تا قتلگاه مثل غزالی دوید و رفت

می رفت پا برهنه در آن صحنه ی جدال

می گفت عمّه، جانِ عمو کن مرا حلال

دارد به قتلگاه سرازیر می شود

مبهوت تیر و نیزه و شمشیر می شود

کم کم خمیده می شود و پیر می شود

یک آن تعلّلی بکند دیر می شود

در موج خون حقیقت دریا نشسته است

دورش تمام نیزه و تیر شکسته است

دستش برید و گفت: که ای وای مادرم

رنگش پرید و گفت: که ای وای مادرم

در خون طپید و گفت: که ای وای مادرم

آهی کشید و گفت: که ای وای مادرم

وقتی که ضربه آمد و بر استخوان نشست

در عرش قلب فاطمه چون پهلویش شکست

خونش حنا به روی عمویش کشیده است

از عرش، آفرین پدر را شنیده است

مشغول ذکر بانوی قامت خمیده است

تیری تمام قد به گلویش رسیده است

تیری که طرح حنجره اش را بهم زده

آتش به جان مضطر اهل حرم زده

یعقوب را بگو که دو تا یوسفش به چاه

ماندند در میانه ی گرگان یک سپاه

فریاد مادرانه ای آید که: آه، آه

دارد صدای اسب می آید ز قتلگاه

ده اسب نعل خورده و سنگین تن آمدند

ارواح انبیا همه با شیون آمدند

 
 
جمعه 16 مهر 1395  5:31 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب پنجم ماه محرم

غلامرضا سازگار

عبدالله ابن حسن(ع)

 

ای عمو تا ناله هَل مِن مُعینَت را شنیدم

از حرم تا قتلگاه با شور جانبازی دویدم

آن چنان دل برد از من بانگ هَل مِن ناصِر تو

کآستینم را ز دست عمه ام زینب کشیدم

فرصتی نیکو ز هَل مِن ناصِرَت آمد به دستم

تو کرم کردی که من در قُلزم خون آرمیدم

جای تکبیر اذان ظهر در آغوش گرمت

بانگ مادر مادرِ زهرا در این صحرا شنیدم

کس نداند جز خدا کز غصه مظلومی تو

با چه حالی از کنار خیمه در مقتل رسیدم

دست من افتاد از تن گو سرم بر پایت اُفتد

سر چه باشد تیر عشقت را به جان خود خریدم

تا برون از خیمه گه رفتی دل من با تو آمد

تو به رفتن رو نهادی من ز ماندن دل بریدم

جای بابایم امام مجتبی خالی است این جا

تا ببیند من به قربان گاه تو آخر شهیدم

ناله ای از سوز دل کردم به زیر تیغ قاتل

شعله ها در نظم عالم سوز «میثم» آفریدم

 
 
جمعه 16 مهر 1395  5:31 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب پنجم ماه محرم

قاسم نعمتی

عبدالله بن الحسن(ع)

 

می رسد از گوشهٔ مقتل صدای مادرش

ای زنا زاده بیا و دست بردار از سرش

گیسوان مادر ما را پریشان می کنی

بی حیا با خنجرت بازی مکن با حنجرش

تو نمی بینی مگر غرق مناجات است او

پای خود بردار از روی لبان اطهرش

دل مسوزان بی حیا عمه تماشا می کند

با نوک نیزه مکن پهلو به پهلو پیکرش

دست من از پوست آویزان به زیر تیغ تو

تا سپر باشد برای ناله های آخرش

نیزه بازی با تن بی سر ز من آغاز کن

طعمه نیزه مگردانید جسم اصغرش

از ضریح سینه اش برخیز ای چکمه به پا

پای خود مگذار روی بوسه پیغمبرش

دیر اگر برخیزی از جای خودت یابن الدعی

عمه نفرین کرده دست خود برد بر معجرش

 
 
جمعه 16 مهر 1395  5:31 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب پنجم ماه محرم

علی اکبر لطیفیان

عبدالله بن الحسن(ع)

 

گر چه قدم کوچک است و بار ندارد

بیشتر از یازده بهار ندارد

عشق تو با سن و سال کار ندارد

سر کشی عشق من مهار ندارد

هر که شد از عشق مست عبد حسین است

هر کسی عبدلله است عبد حسین است

من که پسر خوانده ی سرای عمویم

ما حصل زحمت دعای عمویم

دست چه باشد کنم فدای عمویم

دار و ندارم همه برای عموم

در سر ما فرق، بین دست و جگر نیست

مرد خدا نیست آن که مرد خطر نیست

حضرت عزّ و جل که ترس ندارد

کوه وقار از کتل که ترس ندارد

طفل حسن از جدل که ترس ندارد

بچه ی شیر جمل که ترس ندارد

وای اگر نیزه ای به دست بگیرم

زیر و زبر می کنم به عشقِ امیرم

از سر شوق است اگر که بی کفنم من

مرد بی دفاع عمو حسین منم من

طفل حسن زاده نه، خودم حسنم من

عمه مهیای جنگ تن به تنم من

یک تنه پس می زنم به لشکر کوفه

عمه سپاهت منم برابر کوفه  

حال که در خیمه های او پسری نیست

از علی اکبرش دگر خبری نیست

ماندن من در حرم چنان هنری نیست

دست ضعیفم که هست اگر سپری نیست

دست من از جنس دست مادر آقاست

ارث قدیمی ما ز کوچه ی زهراست

جان که نباشد حرم چه فایده دارد؟

بعد عمو پیکرم چه فایده دارد؟

از همه کوچک ترم چه فایده دارد؟

حبس شدن در حرم چه فایده دارد؟

عمه یسار و یمین چه قدر شلوغ است

دور عمو را ببین چه قدر شلوغ است

زانوی من خم شد آن سوار که افتاد

از روی مرکب بی اختیار که افتاد

با طرف راست یک کنار که افتاد

بر روی شمشیر و سنگ و خار که افتاد

عمه ببین نیزه را به مشت گرفتند

موی عموی مرا ز پشت گرفتند

عمه بس است این همه تپیده شدن ها

ضربه ی شمشیر ها شنیده شدن ها

زیر لگدهای چکمه دیده شدن ها

این طرف و آن طرف کشیده شدن ها

دیر شد عمه - مرا به خویش رها کن

زود برو در میان خیمه دعا کن

آمد و آن تیر های جا شده را دید

روی تنش زخم های وا شده را دید

در بدنش نیزه های تا شده را دید

دور سرش چند مرد پا شده را دید

یابن خبیثه! چرا به سینه نشستی

روی حسینیّه ی مدینه نشستی

 
 
جمعه 16 مهر 1395  5:32 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب پنجم ماه محرم

شمسی و روی زمین با روی ماه افتاده ای

تا اذان مانده چرا در سجده گاه افتاده ای

سینه تنگ و عرصه تنگ و غربت تو می کشد

زیر دست و پای دشمن بی سپاه افتاده ای

گفت بابا دست خود را حائل رویت کنم

راست گفته مثل زهرا بی پناه افتاده ای

ای عمو از خیمه می آیم  کمی آرام باش

از چه با زانو به سوی خیمه راه افتاده ای

خوب معلوم است از پیشانی و ابروی تو

با رخت از روی مرکب  گاه گاه افتاده ای

در دل گودال جای ماهرویی چون تو نیست

یوسف زهرا چرا دربین چاه افتاده ای

من به هل من ناصر تو آمدم در قتلگاه

آمدم دشمن نگوید از نگاه افتاده ای

                        محمد سهرابی

 
 
جمعه 16 مهر 1395  5:32 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها