0

اشعار روز و شب پنجم ماه محرم

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب پنجم ماه محرم

عبدالهمو روح و تن و جان عمویم     

جان میدهم امروز به دامان عمویم

دست و سر و رویم همه قربان عمویم     

  شرمنده من از این لب عطشان عمویم

در قتلگهم بین که چه خونین بدنم من

سرباز حسینم اگر ابن الحسنم من

ای عمه ببین خصم که بر سینه نشسته    

  پهلوی عمو زیر لگدها بشکسته

آتش شده سرتاسر این سینه ی خسته   

  راه نفسم را غم هجران تو بسته

از بی کسی ات غرق بلا و محنم من

سرباز حسینم اگر ابن الحسنم من

دنیا همه اش خوب ولی حیف عمو رفت    

   ناموس خدا بهر اسیری عدو رفت

وقتی علم افتاد می ما ز سبو رفت       

     انگار دلم هم قدم روضه ی او رفت

در راه حسین ابن علی جان فکنم من

سرباز حسینم اگر ابن الحسنم من

 

احمد(امین) ایرانی نسب

 
 
جمعه 16 مهر 1395  12:28 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب پنجم ماه محرم

یا امام رضا...
ای کاش دلم شبیه گنبد می شد

عالم همگی شبیه مشهد می شد

ای کاش دلم شبیه یک فرش فقط

از داخل صحنهای او رد می شد

 
 
جمعه 16 مهر 1395  12:28 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب پنجم ماه محرم

حضرت عبداله ابن الحسن (ع)

 

من غربت بین خیمه ها را دیدم

من واهمه بین بچه ها را دیدم

تا که تو ، زصدر زین اسب افتادی

وا کردن گوشواره ها را دیدم

 

رضارسولی

 
 
جمعه 16 مهر 1395  12:29 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب پنجم ماه محرم

حضرت عبدالله بن الحسن(ع)

 

گـذرِ ثانیه هـا هر چه جلوتر می رفت

بیشتر بینِ حرم حوصله اش سر می رفت

بُغض می كرد یتیمانه به خود می پیچید

در عسل خواستن آری به برادر می رفت

تا دلِ عمّه شود نرم بـه هـر در مـی زد

با گلِ اشك به پا بوسیِ مـعجر می رفـت

دیـد از دور كه سر نیزه عمـو را انداخت

مثـلِ اِسپند به دلسوزیِ مَجمر مـی رفت

دیـد از دور كه یـوسف ز نـفس افتاد و

پنجه­ی گرگ به پیراهنِ او وَر می رفـت

رو به گـودالِ بلا از حـرم افتـاد به راه

یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشااله

دید یـك دشت پِـیِ كُشتـنِ او آمـاده

تیر و سر نیزه و سنگ از همه سو آمـاده

دید راضی است به معراجِ شهادت برسد

مطمئن است و به خون كرده وضو آماده

آه، با كُنده­ی زانو به رویِ سینـه نشست

چنگ انـداختـه در طرّه­ی مو، آمـاده

هیچكس نیست كه پایش به سویِ قبله كِشد

ایـن جـگر سوخته افتاده بـه رو آمـاده

ترسشان ریـخته و گـرمِ تعـارف شده اند

خنـجـر آمـاده و گـودیِ گلـو آمـاده

بازویـش شـد سپرِ تیـغ و به لـب وا اُمّاه

یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشااله

زخـم راهِ نفسِ آیـنـه در چنگ گرفت

درد پیچید و تنش نبضِ هماهنـگ گرفت

استخوان خُرد ترك، دست شد آویز به پوست

آه از این صحنه­ی جانسوز دلِ سنگ گرفت

گوهـرش را وسـطِ معـركه­ی تاخت و تاز

به رویِ سینه­ی پا خورده­ی خود تنگ گرفت

با پدر بود در آغوشِ پُر از مِـهـرِ عـمـو

مزدِ مشتاقیِ خود خوب از این جنگ گرفت

بـاز تیر و گلـو و طفل به یـك پلك زدن

باز هم چهره­ی خورشید ز خون رنگ گرفت

 

 

علیرضا شریف

 
 
جمعه 16 مهر 1395  12:29 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب پنجم ماه محرم

عمو حسین...

خسته ام این روزها از سن کمتر داشتن

می خورد اینجا به درد من فقط سر داشتن

قصد من این بود از دستی که دادم رفته است

باری از روی دو کوه شانه ات برداشتن

هرکسی  دور و بر قاسم نبوده، آمده

کار دستم داده است اینجا برادر داشتن

چند دسته چشم دارد می دود سمت حرم

یک پسر می ارزد اینجاها به دختر داشتن

از توانی که ندارد دست تو فهمیده ام

سخت دارد می شود انگار معجر داشتن

آنقدر زخمی شدی که زجر دارم می کشم

کاش می آمد به کار پیکرت پر داشتن

قد و بالای من از آغوش تو کوچک تر است

تازه می بینم  چرا خوب است اکبر داشتن

بس که چشمان تو برگشت از حرم فهمیده ام

داغ سنگینی است روی سینه خواهر داشتن

یوسف دوش نبی در قعر چال افتاده ای

می شود واجب هراز گاهی پیمبر داشتن

 

رضا دین پرور

 
 
جمعه 16 مهر 1395  12:30 AM
تشکرات از این پست
nargese_montazer
nargese_montazer
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1391 
تعداد پست ها : 1760
محل سکونت : آذربایجان غربی

پاسخ به:اشعار روز و شب پنجم ماه محرم

حضرت عبدالله بن الحسن(ع)

 

كِل كشیدند كه حس كرد عمو افتاده

نگران شد نكند چنگِ عدو افتاده

پر گرفت از حرم و عمه به گَردش نرسید

دید از اسب به گودال به رو افتاده

سنگ و تیر از همه سو خورده، سنان از پهلو

لشكری زخم به جان و تنِ او افتاده

پاره شد بندِ دلش از تهِ دل آه كشید

سایه ی تیغ به گودیِ گلو افتاده

شمرها نقشه كشیدند كه حالا چه كنند

دید تا قرعه به پیچاندۀ مو افتاده

خویش را در وسطِ معركه انداخت و بعد

در شبِ گریه حماسی غزلی ساخت و بعد

سنگ دل تیغ كشیدی كه سرش را بِبَری؟

هر قَدَر سهمِ تو شد بال و پرش را  بِبَری؟

دست و پا می زند و آخرِ كارش شده است!

پاك وحشی شده ای تا جگرش را بِبَری؟

با وجودی كه ندارم زِرِه و تیغ مگر

مُرده باشم بگذارم كه سرش را بِبَری

همه ی عمر به چَشمِ پسرش دیده مرا

سعی كن از سرِ راهت پسرش را بِبَری

سپر افتاده ز دستش، سپرش می گردم

باید اوّل بزنی تا سپرش را بِبَری

در خورش نیست اگر بازوی آویز به پوست

جانِ ناقابلِ من هدیه ی ناچیزِ عموست

می شود لایق قربانی دلبر باشم

آخرین خاطره ی این دمِ آخر باشم

لذتی بهتر از این نیست كه با سینه ی سرخ

در پری خانه ی چَشمِ تو كبوتر باشم

آخرین خواسته ی من به یتیمی این است

به رویِ سینه ی پُر مِهرِ تو بی سر باشم

اسب ها نعل شده راهی گودال شدند

بین این قائله ی سخت چه بهتر باشم

به تلافیِ در آوردنِ تیر از گلویم

می شود از سر نِی سایه ی اصغر باشم؟

 

علیرضا شریف


جمعه 16 مهر 1395  12:30 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب پنجم ماه محرم

حضرت عبدالله بن الحسن(ع)

 

دور گودال ازدحام شده

نگرانم ازین شلوغی ها

صبر کن آمدم عمو جانم

من بمیرم که مانده ای تنها

 

پدر من همان کسی است که شد

در مدینه عصای مادر تو

زاده ی مجتبایم و امروز

من سپر می میشوم به پیکر تو

 

تا رسیدم شکسته بود سرت

کاش بهتر دویده بودم عمو

جلوی سنگ را گرفته بودم اگر _

بهتر از این پریده بودم عمو

 

صبر کن با کنار پیرهنم

خاک و خون از رخ تو پاک کنم

جان عبداللهت اجازه بده

نیزه ها را یکی یکی بکنم

 

چه بلایی سر تو آوردند؟

دست و پا و گلو، سر و دهنت...

هرچه کندم هنوز هست! مگر

چقَدَر نیزه بوده در بدنت؟

 

نیزه و تیرها تمام که شد

تازه وقت کلوخ و سنگ شده

تو نفس می زنی هنوز اما

سر پیراهن تو جنگ شده

 

آی نامرد بی حیا بس کن

جان من رابگیر عمو را نه

تیغ از حنجر عمو بردار

دست من را ببر گلو را نه

 

روی زانو نشست حرمله، باز

دلم از خنده های تلخش سوخت

تن من از تنت جدا شده بود

تیر او آمد و مرا به تو دوخت

 

داود رحیمی

 
 
جمعه 16 مهر 1395  12:30 AM
تشکرات از این پست
nargese_montazer
nargese_montazer
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1391 
تعداد پست ها : 1760
محل سکونت : آذربایجان غربی

پاسخ به:اشعار روز و شب پنجم ماه محرم

آی لشگر منم آن یار اباعبدا…

عاشق و تشنه ی دیدار اباعبدا…

بس که میسوزم و تبدار اباعبدا..

یوسفم لیک خریدار اباعبدا…

باکلافی سر بازار اباعبدا…

 

ره گشایید که ظرف عسلی می آید

عاشق و تشنه ی خیر العملی می آید

پسر کوچک شیر جملی می آید

نوه ی حیدر کرار، علی می آید

هستم امروز سپه دار اباعبدا…

 

باد ها سوی مدینه خبرش را بردند

بر مشام همه بوی جگرش را بردند

هم کلاخود سرش هم سپرش را بردند

دیدم ای وای که شال کمرش را بردند

که کشیده ست کجا کار اباعبدا…

 

شده دعوا سرسکه، سر لقمه، سر نان

شده دعوا به سر غارت گل پیرهنان

به نیایش چوگشود آن شه مظلوم زبان

حرف حق زد دهنش را پر خون کرد سنان

نیزه شد پاسخ هربار اباعبدا…

 

گرگها ! پاره تن یوسف زهرا نکنید

اینقدر نیزه به پهلوی عمو جا نکنید

اینقدرحفره در این موم عسل وا نکنید

لااقل نیزه ی خود در تن او تا نکنید

مادرش آمده دیدار اباعبدا…

 

همه ی دشت شده ناله ی وا حزن و محن

مادرش آمده و عمه و بابام حسن

هی از این فاصله ی کم به لبش تیر نزن

دست من هست، نگو از سر معشوق سخن

دست من هست جلودار اباعبدا…

 

عاقبت ناله شدم در همه جا پیچیدم

بغل حضرت معشوق کمی خندیدم

یک کسی نیزه زد و من به عمو چسبیدم

دست من قطع که شد هیبت سقا دیدم

ای به قربان علمدار اباعبدا…

سید علی رکن الدین


جمعه 16 مهر 1395  12:30 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب پنجم ماه محرم

پرستوی حریم کبریایم

کبوتر بچه ی آل عبایم

نمی ترسم اگر بارد به من تیر

که من با تیر باران آشنایم

انا بن المجتبی ، ابن المصائب

بلی مردم یتیم مجتبایم

غم بابا ، غم عمه ، غم طشت

خدا داند نمی سازد رهایم

اگر تیغی به دست آرم ببینند

که من نوباوه ی شیر خدایم

عمو فرمانده ی عشق است و من هم

بسیجی اش به دشت کربلایم

دگر رزمنده ای باقی نمانده

به غیر از من که یاری اش نمایم

به قرآن الهی کوثرم من

به قرآن حسینی هل اتایم

عمو بوی پدر دارد همیشه

عمو بوده پدر عمری برایم

عمو احساس من را درک می کرد

عمو می داد با رویش صفایم

عمو در قلب من عمری طپیده

عمو داده خودش درس وفایم

عموی مهربانم جای بابا

پسر می کرد همواره صدایم

خوشم رنگ عمو گیرم در این دشت

ز خون سرخ این دست جدایم

خوشم بر سینه ی او جان سپارم

الهی کن اجابت این دعایم

 

سید محمد میر هاشمی

 

 
 
جمعه 16 مهر 1395  12:30 AM
تشکرات از این پست
nargese_montazer
nargese_montazer
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1391 
تعداد پست ها : 1760
محل سکونت : آذربایجان غربی

پاسخ به:اشعار روز و شب پنجم ماه محرم

حضرت عبدالله بن الحسن(ع)

 

صد شکر که هست مَحرمت عبدالله

در مقتل توست مُحرِمَت عبدالله

من راوی گودالِ پر از خونِ توأم

مداحِ همه محرّمت عبدالله

 

محمود ژولیده


جمعه 16 مهر 1395  12:30 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب پنجم ماه محرم

عمه محکم گرفته دستش را

داشت اما یتیم تر می شد

لحظه لحظه عمو در آن گودال

حال و روزش وخیم تر می شد

 

باورش هم نمی شد او باید

بنشیند فقط نگاه کند

بزند داد و بعد هر تیری

ای خدا کاش اشتباه کند

 

این هم از عشیره می باشد

مرگ بازیچه ایست در دستش

مرگ را می زند صدا اما

حیف افتاده بند بر دستش

 

یادش افتاد روضه هایی را

که عمویش کنار او می خواند

حرف مادر بزرگ را می زد

روضۀ شعله را عمو می خواند

 

مادرش پشتِ در که در افتاد

نفسی مادرانه بند آمد

شیشه ای خورد شد به روی زمین

راه کوچه به خانه بند آمد

 

دستهای پدر بزرگش را

بسته و می کشند اما نه

دست مادر به دامنش افتاد

گفت تا زنده است زهرا نه

 

چل نفر می کشند از یک سو

دست یک بار دار سَد می شد

بین کوچه علی اگر می ماند

که برای مغیره بد می شد

 

کار قنفذ شروع شده اما

دخترش برد عمع آنجا بود

خواست تا سمت مادرش بدود

آنکه دستش گرفت بابا بود

 

پسر مجتبی است این دفعه

نوبت زینب است او ندود

داشت می مُرد داشت جان می داد

وای بر او که تا عمو ندود

 

نه که گودال،کوچه را می دید

همه افتاده بر سرِ مادر

به کمر بسته چادرش اما

به زمین خورده معجر مادر

 

تا ببیند چه می شود باید

به نوک پای خویش قد بکشد

شرط کردند هرکه می آید

از تنش هر که نیزه زد بکشد

 

از همانجا به سنگ اندازان

داد می زد تورو خدا نزنید

وای بر من مگر سر آورید

اینقدر سخت نیزه را نزنید

 

زره اش را که کندید از تن

اینکه پیراهن است نامردا

از روی سینه چکمه را بردار

وقت خندیدن است نامردا

 

هرچه گلبرگ بر زمین می ریخت

پخش هر گوشه بوی گل می شد

کم کم احساس کرد انگاری

دستهای عمه شُل می شد

 

دست خود را کشید تا گودال

یک نفس می دوید تا گودال

از میان حرامیان رد شد

بدنش را کشید تا گودال

 

باز هم پای حرمله وا شد

پیچ می خورد حنجری ای وای

دید در آخرین نگاه حسین

دست طفلی مقابلش افتاده

 

 

حسن لطفی

 

 
 
جمعه 16 مهر 1395  12:30 AM
تشکرات از این پست
nargese_montazer
nargese_montazer
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1391 
تعداد پست ها : 1760
محل سکونت : آذربایجان غربی

پاسخ به:اشعار روز و شب پنجم ماه محرم

حضرت عبدالله بن الحسن(ع(

 

در کوی عشق زنده مرام پدر کنم

با یاد غربت تو جهان خون جگر کنم

عمریست روی دامن پر مهرت ای عمو

صبحم به شام و شام وصالم سحر کنم

شمشیر می کشد سَر یار مرا زند

من فاطمه نژادم و دستم سپر کنم

برخیز، عمه گر برسد بنگرد تو را

افتاده ای به خاک، چه خاکی به سر کنم

رفته عمو به علقمه اما نیامده

کن صبر تا عموی رشیدم خبر کنم

راهِ فرات بسته شده! آه می کشی؟

با خون حنجرم لب خشک تو تر کنم

با قتل صبر و نحر گلو عاقبت عمو

در احتزاز پرچم سبز پدر کنم

پهلوی پاره روی سنان یادگاری است

بر روی نیزه صحبتی از میخِ در کنم

بازیچه شد به روی سنان جسم بی سرم

در راه غربت تو دگر ترک سر کنم

 

قاسم نعمتی


جمعه 16 مهر 1395  12:30 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب پنجم ماه محرم

اشعار شب پنجم محرم

 

روضه اش آخر فداکاری ست ، باید اول فدای او بشوم

گم شدم در مقاتل و بایدخود من نیز جستجو بشوم

 

در کدامین نبرد و پیکاری کودکی مثل من می غرد؟

مرد جنگی کجاست؟ من با او میل دارم که روبرو بشوم

 

بارها عمه اش از او پرسید ، دوست داری خودت چکاره شوی

گفت: آن وقت که بزرگ شوم ، دوست دارم چونان عمو بشوم

 

گفت: ای شمر دون کنار بایست تا ببنیی مرد میدان کیست

شیر دل هستم و نباید با بزدلی چون تو روبرو بشوم

 

حرمله با تو ام، کمان در دست نوه ی حیدرم، حواست هست؟

پدرم در مدینه صلح نمود تا که من مرد جنگجو بشوم

 

ای عمو گرچه وقت زاری نیست در یتمی به غیر خاری نیست

آرزو داشتم برای شما مایه ی فخر و آبرو بشوم

 

طفل آمد به دستشان با دست هر چه باشد ز نسل فاطمه است

نگذارید تا در اینجا من وارد روضه ی مگو بشوم

 
 
جمعه 16 مهر 1395  12:30 AM
تشکرات از این پست
nargese_montazer
nargese_montazer
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1391 
تعداد پست ها : 1760
محل سکونت : آذربایجان غربی

پاسخ به:اشعار روز و شب پنجم ماه محرم

حضرت عبدالله بن الحسن(ع(

 

برای ترک سر، آماده بودم

از اوّل دل به مهرت، داده بودم

عموجان بر سرم، منّت نهادی

من از قاسم، عقب افتاده بودم

***

ز خون، گلرنگ شد آیینۀ تو

فروشد نیزه، بر گنجینۀ تو

الهی کور گردم تا نبینم

زند قاتل، لگد بر سینۀ تو

 

غلامرضا سازگار


جمعه 16 مهر 1395  12:31 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب پنجم ماه محرم

اشعار شب پنجم محرم – محسن حنیفی

 

دمی که جان ز تن محتضر جدا بشود

همان دم است که دلبر ز بَر جدا بشود

 

خودت بگو که شدی مجتبای این صحرا

بگو چگونه پسر از پدر جدا بشود

 

قبول کن که دلم را شکسته این تصمیم

حسابم از علی اصغر اگر جدا بشود

 

دویده ام که ذبیح گلوی تو باشم

رسیده ام نگذارم که سر جدا بشود

 

ز چنگ نیزه نشد تا تو را رها بکنم

که سینه ی تو هم از میخ در جدا بشود

 

خدا کند که به جای سرت عمو سر من

به دست آن ز خدا بی خبر جدا بشود

 

سرت به نیزه تنت مانده است در صحرا

دو تا حرم شده از یکدگر جدا بشود

 

محسن حنیفی

 
 
جمعه 16 مهر 1395  12:31 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها