0

اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

 
nargese_montazer
nargese_montazer
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1391 
تعداد پست ها : 1760
محل سکونت : آذربایجان غربی

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

از دور ناله ی پدرش می رسید وای

سوزی عجیب بر جگرش می رسید وای

دور و برش شلوغ شده از حرامیان

صدها مغیره در نظرش می رسید وای

یک بی حیا به مادر او چشم دوخته

دست عدو به موی سرش می رسید وای

او را بروی خاک بیابان کشیده با

موی سری که تا کمرش می رسید وای

می خواست تا فرار کند دختر یتیم

آتش ولی به بال و پرش می رسید وای

صدها شرار داغ به ارکان عرشیان

از هل معین بی اثرش می رسید وای

دنبال یک غنیمت و سوغات جنگ بود

هرکس بسوی او گذرش می رسید وای

 

مجید خضرایی


جمعه 30 مهر 1395  11:31 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

اشعار شب سوم محرم

 

نپرس از من ، از یک دختر بپرس ، چرا ؟

جون میده تا باباشو کسی ازش نگیره

 

نپرس از من ، از یک پدر و مادر بپرس ، چرا ؟

بچه گرسنه باشه ولی عطش نگیره ؟؟

 

نپرس از من ، از اون که سرش اومد بپرس ، چرا ؟

بدن شکسته باشه ولی آتش نگیره ؟

**

دختری آتیش نگیره ، اگه گرفت نشه فراموش

ترسش نَدَن تا بِدَوه... بگه خدا...سوختم... بابام کوش...

 

یکی به دادش برسه ، نرسه آتیش به سر و موش

هرکی اونو دید نکنه با لگدش آتیشو خاموش...

 

اگه لگد هم میزنه مرد باشه و نزنه به پهلوش...

لگد به پهلوش بزنه بگذره از گوشواره و گوش...

**

اینجا رسمه طفلی که باباشو از دست میده

دست رو سرش کشیدن اما نه با کشیدن...

 

اینجا رسمه دور و بر یتیمو شلوغ کنن

فقط برا محبت نه که برا خندیدن

 

اینجا رسمه یتیمو به بازار میبرنش

نه که برا فروختن بلکه برا خریدن

**

چرا باید سه ساله ای همش بپرسه روزه یا شب

یه اتفاقی افتاده خون میریزه از گوشه ی لب

 

وقت راه رفتن میگیرن زیر بغل هاشو مرتب

چرا برا قد کوتاهیش ، حلالیت میخاد ز زینب

 

از وقتی گیر زجر افتاد همش میگه وای سم مرکب

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:31 PM
تشکرات از این پست
nargese_montazer
nargese_montazer
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1391 
تعداد پست ها : 1760
محل سکونت : آذربایجان غربی

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

ﻣﻦ ﻧﻬﺎﻝ ﺳﻪ ﺳﺎﻟﻪ‌ﺍﯼ ﺑﻮﺩﻡ، ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭ ﻏﻤﺖ ﺧﻤﯿﺪﻩ ﺷﺪﻡ
ﻣﺜﻞ ﮔﻞ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻭﻟﯽ ﺍﻓﺴﻮﺱ، ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﻋﻤﻪ ﭼﯿﺪﻩ ﺷﺪﻡ
 
ﺻﻮﺭﺗﻢ ﻣﺜﻞ ﻣﺎﻩ ﺷﺐ ﺯﯾﺒﺎ، ﮔﯿﺴﻮﺍﻧﻢ ﺣﮑﺎﯾﺖ ﯾﻠﺪﺍ
ﺩﺭ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ﺍﻣّﺎ، ﻧﺎﻟﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺳﭙﯿﺪﻩ ﺷﺪﻡ
 
ﺑﻪ ﮔﻨﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺩﺧﺘﺮﺕ ﻫﺴﺘﻢ، ﮐﺎﻣﻼ‌ ﺷﮑﻞ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﻫﺴﺘﻢ
ﺩﺭ ﻫﺠﻮﻡ ﺳﭙﺎﻩ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ، ﺿﺮﺑﻪ‌ﻫﺎ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﻭ ﺷﻬﯿﺪﻩ ﺷﺪﻡ
 
ﮐﻮﻓﻪ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ‌ﻫﺎﯼ ﭘﺮ ﺁﺏ، ﺷﺎﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻪ ﺑﺰﻡ ﺗﻠﺦ ﺷﺮﺍﺏ
ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺘﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺭﺩ ﻃﻨﺎﺏ، ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻫﺮ ﻃﺮﻑ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪﻡ
 
ﺩﺳﺖ ﺩﺷﻤﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﺭﻭﺩ ﺑﺎﻻ‌، ﻣﯽ‌ﮔﺬﺍﺭﻡ ﺩﻭ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺑﺮ ﺳﺮ
ﺟﺎﻥ ﺑﺎﺑﺎ ﻋﺠﯿﺐ ﻣﯽ‌ﺗﺮﺳﻢ، ﻣﺜﻞ ﯾﮏ ﺁﻫﻮﯼ ﺭﻣﯿﺪﻩ ﺷﺪﻡ
 
ﻣﻦ ﮐﻪ ﭼﺸﻢ ﻭ ﭼﺮﺍﻍ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻡ، ﺷﺎﺧﮥ ﯾﺎﺱ ﺑﺎﻍ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻡ
ﺑﺲ ﮐﻪ ﺁﺑﻢ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﮔﻠﭽﯿﻨﻢ، ﻣﺪﺗﯽ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﺗﮑﯿﺪﻩ ﺷﺪﻡ
 
ﺍﺯ ﺧﺮﺍﺑﻪ ﻋﺠﯿﺐ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﻨﻢ، ﻣﺮﻏﮏ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﻣﻨﻢ
ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﻣﯽ‌ﺑﺮﯼ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺭﻡ، ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﻏﺼﻪ‌ﻫﺎ ﺭﻫﯿﺪﻩ ﺷﺪﻡ

 

سید محمد جوادی


جمعه 30 مهر 1395  11:31 PM
تشکرات از این پست
nargese_montazer
nargese_montazer
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1391 
تعداد پست ها : 1760
محل سکونت : آذربایجان غربی

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم


اگر که پرچم عباس(ع) روی گنبد رفت
سه ساله خواست بگوید علم نیفتاده
بماند اینکه چه خمپاره ها که آمده است
ولی به حرمت او در حرم نیفتاده
گذار پوست به دباغخانه میافتد
هنوز کار به دست عجم نیفتاده


جمعه 30 مهر 1395  11:31 PM
تشکرات از این پست
nargese_montazer
nargese_montazer
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1391 
تعداد پست ها : 1760
محل سکونت : آذربایجان غربی

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

دوباره چشم کبودم اسیر شبنم شد
صدای هق هق و اشکم دوباره توأم شد

بهشت روی زمینم تو بودی و رفتی
از آن به بعد دگر زندگی جهنم شد

همین که معجرم آتش گرفت، افتادم
و چند رشته حریر بهشتیم کم شد

از آن زمان که ز ناقه، پدر! زمین خوردم
نفس کشیدن من سخت و نامنظم شد

هر آن قدر که برای تو گریه میکردم
همان قدر به زدن دشمنت مسمم شد

سه روز پیش مرا بی هوا کشیده زد و
از آن به بعد صداها برام مبهم شد

همینکه دست کشیدم به روی رگهایت
عذاب لحظه ی گودال تو مجسم شد

عذاب لحظه ی تلخی که بعد از آن عمه
اگرچه کوه غرور است، قامتش خم شد

همینکه روی لبت پای چوب را دیدم
دلی که سخت شکسته است، زخمی غم شد

برای دادزدن هم رمق نداشت تنم
دوباره چشم کبودم اسیر شبنم شد

مسعود اصلانی


جمعه 30 مهر 1395  11:31 PM
تشکرات از این پست
nargese_montazer
nargese_montazer
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1391 
تعداد پست ها : 1760
محل سکونت : آذربایجان غربی

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

بابای خوبم حسین...

اومدی از سفر دور بابایی

به کنار منه رنجور بابایی

گوشه ی ویرونه مون خوش اومدی

شد خرابه پر از نور بابای

 


بدنم خسته و سرده بابایی

  سینه ی من پُر درده بابایی

عمه میگفت که بابات رفته سفر

اون دیگه برنمیگرده بابایی

 


بابا جون شهرمدینه یادته

غمای مونده تو سینه یادته

قصه ی غریبی و غصه و غم

اون دلای ه پر کینه یادته

 


اون شبای ه پر احساس یادته

تو بقیع عطر گل یاس یادته

عمه از غربت مادرت میگفت

گریه های ه عمو عباس یادته

 


آدمای  بی ترحم یادته

کوچه و آتیش و هیزوم یادته

عمه گفتش گل یاس افتاده بود

زیر دست و پای ه مردم یادته

 


حیدر و دلی پریشون یادته

مادر و سینه ی پر خون یادته

چادر ه خاکی و صورت کبود

سیلی و دستای ملعون یادته

 


بابایی منم چشام نیلی شده

صورتم قربونی ه سیلی شده

روی ه موهام خون نشسته بابایی

بی حیا دستام و بسته بابایی

 


نگا کن شبیه مادرت شدم

سینه ی منم شکسته بابایی

 

امید عرفانی


جمعه 30 مهر 1395  11:31 PM
تشکرات از این پست
nargese_montazer
nargese_montazer
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1391 
تعداد پست ها : 1760
محل سکونت : آذربایجان غربی

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

غروب امده و دل پر از بهانه شده
دل شکسته ی من خسته از زمانه شده
خدا کند که بیایی سراغ دختر خود
که بی تو همدم من اشک دانه دانه شده
بیا که سر بگذارم به روی شانه ی تو
ببین که موی رقیه چگونه شانه شده
به جای دست نوازش که بر سرم بکشی
چقدر دست که هم دست تازیانه شده
یکی به یاد علی و یکی به یاد عمو
فضای سرد خرابه چه عاشقانه شده
تمام شام پدر جان به خنده می گفتند
برای دختر شاهی خرابه خانه شده.

سید محمد جوادی


جمعه 30 مهر 1395  11:32 PM
تشکرات از این پست
nargese_montazer
nargese_montazer
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1391 
تعداد پست ها : 1760
محل سکونت : آذربایجان غربی

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-مدح

 

حیدر نسب و فاطمه سیماست رقیه

آرام دل عمه و باباست رقیه

دلتنگ رخ فاطمه کمتر شود ارباب

تا آینهء حضرت زهراست رقیه

جز او چه کسی لایق این جملهء زیباست

دردانهء یکدانهء مولاست رقیه

انگار خداوند به او داده جنان را

وقتی که روی شانهء سقاست رقیه

یک لحظه اگر نیست روی دوش علمدار

بر دوش علی اکبر لیلاست رقیه

گر طفل سه ساله است تو کوچک مشمارش

آثار بزرگیش هویداست رقیه

یک قطره  ز دریای حسین است ولیکن

در نوع خودش وسعت دریاست رقیه

در سوریه تا صبح قیامت همه فخرش

همسایگی زینب کبراست رقیه

***

مهدی مقیمی


جمعه 30 مهر 1395  11:32 PM
تشکرات از این پست
nargese_montazer
nargese_montazer
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1391 
تعداد پست ها : 1760
محل سکونت : آذربایجان غربی

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

بابا غرور دخترت آخر شکسته شد

دستم به دست حرمله با خنده بسته شد

در مجلس یزید که پر ازدحام بود

عمه نبود کار رقیه تمام بود

 

شاعر:علی سپهری


جمعه 30 مهر 1395  11:32 PM
تشکرات از این پست
nargese_montazer
nargese_montazer
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1391 
تعداد پست ها : 1760
محل سکونت : آذربایجان غربی

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

امان از فرع هایی که
به اصل تو نینجامد
و آه از انتظاری که
به وصل تو نینجامد

اگر من اشک میریزم
دلم از غصه می لرزد
هزاران گریه آقاجان
به لبخند تو می ارزد

همیشه آخرکارم
به تو شد منتهی آقا
به دستت خیره میمانم
که خیراتم دهی آقا

نبودی در نبود تو
چنان با سر زمین خوردم
توکاری کن برای من
که من خیلی کم آوردم

چرا یکباره رنجیدی
دلت یاد چه افتاده
چرا آرام میگویی
کسی از ناقه افتاده

چه از ناقه چه از هرجا
به هرصورت زمین افتاد
فقط میدانم این را من
که باصورت زمین افتاد

محمدصادق باقی زاده


جمعه 30 مهر 1395  11:32 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

بابا حسین...

بعد از تو ای پدر به لبم مشت میزنم

خوردی تو چوب تر به لبم مشت میزنم

 

عاشق شبیه چهره ی معشوق میشود

پس حق بده اگر به لبم مشت میزنم

 

شب تا سحر کنار سرت مست کرده اند

شب تا خودِ سحر به لبم مشت میزنم

 

دیدم چگونه پا به دهان تو میگذاشت

شد گریه بی اثر... به لبم مشت میزنم

 

هرچه یزید بر لب تو خیزران زَنَد

جان تو بیشتر به لبم مشت میزنم

 

بابا دم خرابه نشستم که زودتر

برگردی از سفر به لبم مشت میزنم

 

خیلی وبال گردن عمه شدم پدر

من را بیا ببر... به لبم مشت میزنم

 

رضا قربانی

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:35 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

خوش اومدی مسافر من
شکسته این بال و پر من
زخم تموم پیکر من
از دست دشمن گله دارم
خاطره از قافله دارم
کف پاهام ابله دارم
بابای مهربونم
ببین رمق ندارم
تو رو چطور ببینم
با این چشای تارم
سه ساله هستم اما
ببین که خیلی پیرم
با دیدن سر تو
اروم اروم میمیرم
بدون تو ای تا رو پودم
یه نیمه شب گم شده بودم
حالا ببین چقدر کبودم
از معجر و گوشواره هامون
سوغاتی بردن ای باباجون
برای دختر بچه هاشون
با اشک خود می شورم
لب های پر زخونت
بزار که صورتم رو بابا بدم نشونت
ارزومه که یک بار
بابا بگم دوباره
لکنت زبون گرفتم
گل تو جون نداره

 

حمید کریمی

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:36 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

از دردهایم با تو میگویم پدرجان

از گوشواره از النگویم پدرجان

تنها نشانی مانده آن هم جای زخم است

دشمن شبیخون زد به گیسویم پدرجان



دیشب گلت از روی ناقه بر زمین خورد

انگار که در کوچه ها مادر زمین خورد

از زخمهای صورتم بابا گمانم

فهمیده ای که دخترت با سر زمین خورد



درد شدید مفصل زانو بماند

سوز ورمهای سر بازو بماند

دیشب نبودی حرمله بدجور میزد

لبها بماند...گوشه ی ابرو بماند



هی لا به لای رد شدنها سنگ خوردیم

از هیزها از بد دهنها سنگ خوردیم

در بین کوچه از جوان و کودکان و

بالای بام از پیر زنها سنگ خوردیم



مرد یهودی سوی چشمان مرا برد

خولی لگد زد نیمی از جان مرا برد

بابا! تلفظ کردن نام تو سخت است

بدجور مشت زجر دندان مرا برد


امیررضا قدیری

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:36 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

بابا حسین...

لب های او جز ناله آوایی ندارد

دیگر برایش خنده معنایی ندارد

اکنون که اینجا آمدی باید بگوید

جز این خرابه دخترت جایی ندارد

باید بگوید از غم تنهایی خود

چون هم نشینی غیر تنهایی ندارد

یادش بخیر آن بوسه های گرم بابا

حالا لبش سرد است و گرمایی ندارد

در کوچه های شام او با گریه می گفت

یک کاروان نیزه تماشایی ندارد!

هر چه مصیبت بود از آنجا شروع شد

وقتی که فهمیدند بابایی ندارد...

 

محسن زعفرانیه

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:36 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

نام تو هر قدر آمد بر زبانم بیشتر

می شدند انگار کم کم دشمنانم بیشتر

دشمنانی که یکی شمر و یکی شان حرمله است

دشمنانی که شدند از دوستانم بیشتر

 بی تو ماندن توی این دنیا عذابم می دهد

بی تو در دنیا نمی خواهم بمانم بیشتر

 دردسر هایم برای قافله اندک نبود

از همه شرمنده ام، از عمه جانم بیشتر

در مسیر شام و کوفه با حضور زجرها

پوستم می سوزد اما استخوانم بیشتر

 نان خیراتی که در کوفه به سمتم پرت شد

عمه می داند، زده آتش به جانم بیشتر

 بارها از ناقه افتاده ولی دیدم که از

نیزه می افتد عموی مهربانم بیشتر

 

امیر عظیمی

 

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:36 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها