0

اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

شعله های خیمه ها موی سرش را...  بگذریم

رد این زنجیرها بال و پرش را... بگذریم

یک پدر با چشمهایی  نیمه باز از روی نی

سیلی زجر آوری بر دخترش را ... بگذریم

هر زمان چشمش به سرها می خورد در بین راه

شمر پیش چشمهایش خنجرش را ... بگذریم

درد پایش هیچ؛ وقتی درد پهلو می گرفت

با لگد آرام شد تا مادرش را ... بگذریم

در دلش گل کرد حس خواهرانه بین راه

خواند لالایی که قدری اصغرش را...  بگذریم

با عمو عباس گفت آخر نمی بینی مگر

خواهرت نامحرمان دور و برش را  ... بگذریم

**

با وجود زخم تاول زخم گوش و زخم دست

دلخوش است از اینکه بر سر معجرش را... بگذریم ...

 

سجاد احمد لو

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:27 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

زخم هایم شده این لحظه مداوا مثلا
چشم کم سوی من امشب شده بینا مثلا

آمدی تا که تو هم بازی دختر بشوی؟
باشد ای رأس حنا بسته! توبابا مثلا

مثلا خانه مان شهر مدینه است هنوز
وتو برگشته ای از مسجد وحالا مثلا

کار من چیست؟نشستن به روی زانوی تو
کارتو چیست؟بگو شانه به موها مثلا

یا بیا مثل همان قصه که آن شب گفتی
تو نبی باشی و من ام ابیها مثلا

جسم نیلی مرا حال تو تحویل بگیر
مثل آن شب که نبی فاطمه اش را مثلا


سعید خرازی

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:28 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

از غم هجر کنم ترک جماعت گاهی

می زند بر دل من شور محبت گاهی

شب جمعه شد و یاد حرمت افتادم

می چشم از غم هجران تو تربت گاهی

سائلم... هر سحر از دور سلامت دادم

شهریارا نظری کن به گدایت گاهی

عبد دربار توام شکر، خدا را... اما

کربلایی بده از باب رفاقت گاهی

حاجتم چیز کمی نیست به من حق بده که

می کشانم سخنم را به شکایت گاهی

مرغ بی بال و پرم دانه نمی خواهم که

بده در کنج حرم اذن اقامت، گاهی

بدم اما تو کریمی و برای تو بد است

ندهی دست گدا برگ زیارت، گاهی

در حریم تو کریمان همه زانو زده اند

چه حریمی... چه بهشتی... چه زیارتگاهی

زاهدی گفت حرم جای کسی مثل تو نیست

جای سگ نیست مگر کهفِ عبادتگاهی؟

هدف عاشق بیچاره مقرب شدن است

گاه با روضه و با ذکر فضیلت گاهی

کوه کَن گشتنِ فرهاد به ما ثابت کرد

می رسد در ره معشوق مشقت گاهی

بعد از این جای ضریح تو که رؤیام شده

می زنم بوسه بر این پرچم هیئت گاهی

اثرش بیشتر است از همه ی نافله ها

با توسل به شما اشک مصیبت گاهی

هر دو سخت است دلم را زده آتش، گاهی...

...روضه ی تشنگی و روضه ی غارت گاهی

نیزه دار آمده پس لب نگشا بهر دعا

می گذارد اثرش را خود نیت گاهی

از تعجب همه گفتند: "رقیه... او بود؟!"

کودکِ پیر شود موجب حیرت گاهی

دق‌ دهد دیدن نعش پدری دختر را

بدتر از درد یتیمی و اسارت گاهی

 

محمد جواد شیرازی

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:28 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

ماه رویم یک شبه گردید با شب آشنا
تار و پودم شد به وضع نامرتب آشنا

رانده از شهر و بیابانم در این وادی، که شد
پای با خار و جگر با نیش عقرب آشنا

خوب میفهمد یهودی قصدش از  شادی چه بود
هر که باشد مثل من با نام مَرحَب آشنا

بعثت من در خرابه روی داد آن شب که شهر
شد به لطف ناله ام با لفظ یارب آشنا

از کرامات اسارت دیگر این بوده که شد
شام هم با آفتاب روی زینب آشنا

حسرت یک بوسه با جانم نمیدانی چه کرد
آن شبی که شد مکرر چوب با لب آشنا

محمد علی کردی

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:28 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

لکنت افتاده میان سخنم می بینی؟
اصلا انگار که یک پیر زنم میبینی؟

زخم های تن من میخ دری کم دارد
مثل زهرا شده وضع بدنم می بینی؟

نکند مثل من امروز تو سیلی خوردی؟
شده چشمان تو هم تار…منم! می بینی؟

کعب نی ها چه در این قائله گُل می کارند
لاله افتاده روی پیرهنم میبینی؟

با لبِ لب پرت اینبار مرا بوسه بزن…
جای سالم تو اگر روی تنم می بینی

یاسین قاسمی

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:28 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت


به آشنا نگه آشنا نمی افتد؟!

چرا به ما گذر هل اتی نمی افتد؟!

قسم به سوره ی یس، به فجر و اعطینا

که لحظه ای دلم از تو جدا نمی افتد

کسی برای یتیمت میان این مردم

در این خرابه به فکر غذا نمی افتد

سرت اگر چه شکسته اگرچه خونین است

برای دختر تو از بها نمی افتد

سر تو را که به نی بست با خودم گفتم

اگر تکان دهدش ناشیانه، می افتد

دوباره نام تو را برده ام به لب حتما

به صورتم اثر تازیانه می افتد

خودت بیا و ببین زجر لعتنی هر روز

به جان دختر تو وحشیانه می افتد

چنان مرا به ستم پشت قافله زده است

که خود به خود سر من روی شانه می افتد

از آن زمان که شدم من شبیه مادر تو

دهان دشمنت از ناسزا نمی افتد

ز صورتم کف دستش بزرگتر بوده

کبودی رخ من با دوا نمی افتد

به من بگو که اسیری به دست بسته ی خود

اگر لگد بخورد بی هوا نمی افتد؟؟

اگر چه آبله در پای من فراوان است

ولی به عشق تو این تن زپا نمی افتد

خدا به خیر کند حال و روز زینب را

که از سرش تو و طشت طلا نمی افتد

حجابِ نور بوَد دور ما خیالت تخت

که سمت ما نگه بی حیا نمی افتد  

 

مهدی علی قاسمی

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:29 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

آتش کسی به بال کبوتر نمی زند

مردی تشر به کودک مضطر نمی زند

سیلی کسی به صورت دختر نمی زند

گم گشته را که خصم مکرر نمی زند

ترساندن یتیم دل شب عجیب نیست

گریاندن غریب مرتّب عجیب نیست

گیسو کشیده را که به گیسو نمی کشند

قد خمیده را که به هر سو نمی کشند

طفل یتیم را به سر مو نمی کشند

دخت سه ساله را که به زانو نمی کشند

حقّش نبود خنده به چشم تَرَش دهند

گریان به دست عاطفۀ مادرش دهند

از پا فتاده را به تهاجم نمی زنند

لکنت گرفته به تبسّم نمی زنند

جا مانده به جای ترحم نمی زنند

تنها به جرم یک دو تکلّم نمی زنند

با گریه گفت: شیخ! یتیمم مرا نزن

من خود میایم از پِیِ تو ، بی هوا نزن

با گوشواره بچّه کشیدن شجاعت است؟

یا بر یتیم نعره کشیدن شجاعت است؟

او را شبیه برده کشیدن شجاعت است؟

یا هر طرف به خنده کشیدن شجاعت است؟

شکر خدا که عمه به این درد سر نخورد

از قافله نماند  و  به رویش تشر نخورد

**

یک شب دوباره باز پریده ز خواب ناز

بابای خویش را طلبیده به رمز و راز

نقش پدر به دیده کشیده به صد نیاز

می خواند گه به قدّ خمیده کمی نماز

گفت ای پدر ببین به رخِ نیلی ام زدند

گوشم نمی شنید ز بس سیلی ام زدند

حیرت زده مقابل بابا نشست و دید

شد باز پلک زخمی بابا و بست و دید

تا دست زد بر آن لب و دندان شکست و دید

دستی به ابرویش زد و از هم گسست و دید

این سر دگر برای پدر سر نمی شود

رأس بریده مرهم دختر نمی شود

 

محمود ژولیده

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:29 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

 

گفتم به دست خویش بغل می کنی مرا

دستِ نبوده ات جگرم را کباب کرد

بود آرزوی من که ببوسم لب تو را

زخم لب تو آرزویم را خراب کرد

 

آن بوسه ای که از روی نی داده ای به من

بابا تمام عمر مرا زیر دِین بَرد

می خواستم که قرض خودم را ادا کنم

زخم لب تو لذت آن را ز بین برد

 

جای لبت به حنجر تو بوسه می زنم

این راه را به دختر تو عمه یاد داد

می خواستم که سیر ببینم رخ تو را

این چشم تار آرزویم را به باد داد

 

گرصورت تو خوب ندیدم تمام آن

تقصیر ، گردن من و این چشم تر نبود

بابا برای روشن و واضح ندیدنت

خاکستر تنور تو هم بی اثر نبود

 

می خواستم گله کنم از دست شامیان

بیهوده نیست بغض گلویم اگر شکست

شرمنده ات شدم به خدا دیدمت که تو

پیشانی ات ز سینۀ من بیشتر شکست

 

مهدی مقیمی

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:29 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

دیگر نمی پیچد صدایش در خرابه
دَمْ نوحه ی “بابا بیایش”در خرابه

بوسید وقتی کعبه ی بین طَــبَق را
دید استجابت را دعایش در خرابه

بر قلب آن خشتی که بوده بالش او
ردّی ست از خون گریه هایش در خرابه

طفلی گرسنه جان سپرد و أمّ کلثوم
—مرثیه می خواند برایش در خرابه
چون حلق اصغر،قاتل جان رباب است
گل زخمهای دست و پایش در خرابه

جای سپر تا شام از او دفع خطر کرد
آن دستها که شد عصایش در خرابه

همبازیانش دور قبرش در طوافنــد
حالا که خالی مانده جایش در خرابه

از بسکه سنگین است داغش،شک ندارم
خَم می شود صاحب عزایش در خرابه…

شاعر:محمد قاسمی

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:29 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

 

امشب به دامن من خورشید آرمیده

یا ماه آسمان ها در کلبه ام دمیده

دختر همیشه جایش آغوش گرم باباست

کس روی دست دختر رأس پدر ندیده

از دل، چراغ گیرم از اشک، گل فشان

از زلف، مشک ریزم بابا زره رسیده

از بس که چون بزرگان بار فراق بردم

در سن خُردسالی سرو قدم خمیده

بابا چه شد که امشب با سر به ما زدی سر

جسمت کدام نقطه در خاک و خون طپیده؟

هم کتف من سیاه است، هم روی من کبود است

هم فرق من شکسته، هم گوش من دریده

داغم به دل نشسته آهم زسر گذشته

چشمم براه مانده اشکم به رخ چکیده

از بس پیاده رفتم پایم زراه مانده

از بس گرسنه خفتم رنگ زرخ پریده

تو رفع تشنگی کن از اشک دیدۀ من

من بوسه می ستانم از حنجر بریده

انگشت های عمّه بگرفته نقش گُلزخم

از بس نشسته و خار، از پای من کشیده

جسمم رود شبانه در خاک مخفیانه

یاد آورد ز زهرا دفن من شهیده

خفتم خموش و دادم بر بیت بیت (میثم)

صد محنت نگفته صد راز ناشنیده

 

غلامرضا سازگار

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:29 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

آرام جان خسته‌دلان پیکرت کجاست؟

جانم به لب رسیده پدر جان سرت کجاست؟

جسمت اسیر فتنه‌ی یغماگران شده

پیراهن امانتی مادرت کجاست؟

از چه جواب دختر خود را نمی‌دهی

بابای با محبّتم! انگشترت کجاست

در خیمه هر چه بود به تاراج فتنه رفت

خاکم به سر عمامه‌ی پیغمبرت کجاست؟

سوز عطش ز خون تنت موج می‌زند

ای تشنه لب، برادر آب‌آورت کجاست؟

از دود خیمه تربت شش ماهه گم شده

بابا بگو مزار علی اصغرت کجاست؟

ما را میان این همه دشمن نظاره کن

دیگر مپرس دخترکم، معجرت کجاست

 

مصطفی متولی

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:29 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

پنهان به خاك كردم رازی به آب دیده

با كس نمی توان گفت سرّ دل رمیده

وقت سحر دعایم شد عاقبت اجابت

بر شام تار ما هم سر زد شبی سپیده

پرواز بردم از یاد بالم چو شد شكسته

این است حال و روز مرغ به خون تپیده

شادابی گذشته از من مخواه دیگر

برگشت ناپذیر است رنگ ز رخ پریده

قوت نداشت پایم تا پیش تو بیایم

از بس كه دختر تو در خارها دویده

شب بود و دشت وحشت پر شد وجودم از ترس

صحرا چه می شناسد طفل پدر ندیده

بسیار رنج بردم در راه عشقت اما

بار سفر كشیدم با قامتی خمیده

وضعیتی است وضع راس تو و سر من

مجنون سر شكسته ، لیلای سر بریده

 

مهرداد طوماری

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:30 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

شوق سوغاتی ندارم ای پدر زحمت نکش

مویم از دم سوخته سنجاق می‌خواهم چه کار

 

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:30 PM
تشکرات از این پست
nargese_montazer
nargese_montazer
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1391 
تعداد پست ها : 1760
محل سکونت : آذربایجان غربی

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

خیزران و بوسه بر دندان و لبها خوب نیست
ما عزاداریم، این بزم و طرب ها خوب نیست
در مذاق من که عطر سیب را حس کرده ام
بوی تند و تیز این  ماءالعنب ها خوب نیست
در جواب بی ادب ها بی محلی کرده ام
چون توگفتی صحبت با بی ادبها خوب نیست
هم یتیمم هم گرسنه، پس بگو تکلیف چیست؟
عمه می گوید که این نان و رطب ها خوب نیست
گفت اطعام اسیران مستحب باشد ولی
نزد ما آوردن این مستحب ها خوب نیست
دیشب از تخریب دیوار خرابه بحث بود
اضطراب وترس وقت خواب، شبها خوب نیست

 

محمد علی کردی


جمعه 30 مهر 1395  11:30 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

اشعار شب سوم محرم –  مجید خانی

 

بابا مرا خولی به قصد کُشت میزد

این حرمله بر صورتم با مُشت میزد

یک بار بین دو حرامی گیر کردم

زجر از جلو میزد سنان از پُشت میزد

 

از بس لگد زد شمر پهلویم شکسته

از ضرب سنگین کنج ابرویم شکسته

 

از دست سنگین دستها دستم کبود است

مُشت عدو سنگین تر از ضرب عمود است

بابا اگر کرده وَرَم زیرِ دو چشمم

این یادگارِ مَردُم آل یهود است

 

 بابا هر آنکس که رسید از رَه مرا زد

از پشت من را یک یهودی بی هوا زد

 

آیینه ی لبهای خندانم شکسته

خیلی دلِ زار و پریشانم شکسته

پهلو شکسته... پا شکسته... سر شکسته

مانند دندان تو دندانم شکسته

 

 بر صورتم جای ردِ انگشت افتاد

دندان شیری اَم به ضرب مُشت افتاد

 

مانند زهرا مادرت قامت کمانم

در سومین سالِ بهارم در خزانم

دختر لطیف و استخوانش هم لطیف است

له شد به زیر دست و پاها استخوانم

 

قهر است گویا با لبانم خنده هایم…

از بس کُتَک خوردم شکسته دنده هایم

 

من دختر شاهم ولی رفتم اسارت

بعد از تو خیلی شد به من بابا جسارت

هم گوشواره، هم النگو، هم گُلِ سر

هم معجر و خلخال من رفته به غارت

 

 خیمه گرفت آتش تمام پیکرم سوخت…

هم معجرم آتش گرفت و هم سرم سوخت

 

هر جا که آوَردم پدر اسم تو بر لب

سیلی و مشت از دشمنت خوردم مرتب

هر دفعه که می رفت بالا تازیانه

فورا سپر می شد برایم عمه زینب

 

دیگر برای عمه ام سربار هستم

خیلی برایش مایه ی آزار هستم

 

مو سوخته ، سنجاقِ مویم بود ای کاش

سیلی نه ، دست تو به رویم بود ای کاش

آن لحظه که حرف از کنیزی زد عدویت

گفتم به عمه که عمویم بود ای کاش

 

 گفتم عمو چشم تو روشن ، چشم هیزی

می خواست ناموس تو را بهر کنیزی

 

مجید خانی

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:30 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها