0

اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

بــا کــاروان نیــزه ســفـر می کـنم پدر

با طعنه های حرمله سـر می کـنم پدر

مانـنـد خـواهـران خـودم روی نـاقـه ها

در پیش سنگ سینه سپر می کنم پدر

از کــوچــه نــگــاه و قیــح یــهــودیــان

بــا یــک لبــاس پــاره گـذر می کنم پدر

حــالا بـرو به قـصر ولی نیـمه شب تو را

بـا گــریه های خویش خبر می کنم پدر

این گریه جای خطبه کوبنده مـن است

من هم شبیه عمه خطر می کـنم پدر

بــا دیـدن جـراحــت پـیـشـانی ات دگر

از فـکـر بوسـه صــرف نــظر می کنم پدر

شـام سـیـاه زنـدگی ام را به لطــف تو

- خورشید روی نیزه- سحر می کنم پدر

امـشب اگـر که بوسه نگیرم من از لبت

در ایــن قـمــار عشق ضرر می کنم پدر

 
 
دوشنبه 27 دی 1395  11:31 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

دوش وقت سحر از یار خبر می آمد

وندر آن ظلمت شب داشت پدر می آمد

بی خود از خویش، دگر درد فراموشش شد

داشت از اوج فلك، قرص قمر می آمد

چه مبارك سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر كه با سوز جگر می آمد

هاتف آن روز بدو مژده دیدار نمود

كه سری در پی او داشت به سر می آمد

همت عمه و انفاس پدر شد ور نه

در همان كوچه دگر حوصله سر می آمد

 
 
دوشنبه 27 دی 1395  11:31 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

زبانحال حضرت رقیه (س)

بابا جون غمم زیاده

دخترت ز پا فتاده

آرزوم بود زنده باشی

همه آرزوم به باده

اومدم ز روی گونه ات

پاک کنم گرد و خاکا رو

بعد تو چیکار دارم من

گردش لیل و نهارو

برا قلب تو سرودم

بابا جون صورت کبودم

چرا سیلی به رخم زد

مگه دخترت نبودم

باباجون چشماتو وا کن

بابا جون منو نگا کن

بیا این دمای آخر

با دل منم صفا کن

بابا جون منم عزیزت

بابا جون تویی عزیزم

بزار این بارون اشک رو

به پای چشات بریزم

کیه رگهاتو بریده

کیه چشماتو دریده

مثل موهای سر تو

موی دخرترت سپیده

بابا جون پر از غمم من

پره درد و ماتمم من

توی این خرابه بابا

همنشین المم من

 
 
دوشنبه 27 دی 1395  11:31 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

سه ساله ای كه امیدش به نوجوانی بود

چقدر پیری او زود و ناگهانی بود

اگر چه گیسوی او مثل برف روشن بود

ولی تمام تنش سرخ و ارغوانی بود

قسم به تاول پر خون روی لب هایش

 كسی كه بر بدنش نیزه زد روانی بود

زكات پیرهن كهنه ای كه بر تن داشت 

دو گوش پاره و یك قامت كمانی بود

طریق لطمه زدن را ز عمه یاد گرفت

كه گونه هاش خراشیده و خزانی بود

ز ساعتی كه پدر را به ذوالجناح ندید

 مدام ملتهب و غرق نوحه خوانی بود

غرور هاشمی اش فوق العاده بود ولی

نگاش ملتمسِ چوبِ خیزرانی بود

میان طشت سری را برایش آوردند  

كه صاحبش پدر خوب و مهربانی بود

ز مرگ او زن غساله هم تعجب كرد  

چرا كه بر بدنش جای صد نشانی بود

طلوع فجر دمشق آمد و همه دیدند

شهیده، دختر ارباب آسمانی بود!

 
 
دوشنبه 27 دی 1395  11:31 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

نشان دست ضعیفش به هیچ بالی نیست

شکست خورده تر از ساقه اش نهالی نیست

به اشک آینه ی او در این شب آبی

قسم که چشمه زمزم به این زلالی نیست

ز بس فرشته نشسته در این بهشت خراب

برای آمدن عشق جای خالی نیست

بگو که گریه کند هر چقدر می خواهد

که تازیانه وحشی در این حوالی نیست

 
 
دوشنبه 27 دی 1395  11:31 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

با این نفس زدن بدنم درد می کند

با هر تپش تمام تنم درد می کند

پروانه ام که بال به زنجیر بسته ام

تا انتهای سوختنم درد می کند

حالا رسیده ای که مرا با خودت بری؟

حالا که پای آمدنم درد می کند

آرام سر گذار به دوشم که شانه ام

در زیر بار پیرهنم درد می کند

می بوسمت دوباره و زخم گلوی تو

با بوسه های دل شکنم درد می کند

می بوسمت دوباره و حس می کنی تو هم

با بوسه ای لب و دهنم درد می کند

تقصیر باد نیست که آشفته زلف توست

انگشت های شانه زنم درد می کند

 
 
دوشنبه 27 دی 1395  11:31 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

بابا بیا کبوتر بی بال و پر شدم

بی آب و دانه مانده ام و مختصر شدم

تغییر طرح صورت من بی دلیل نیست

از بس شبــیه فاطمه بودم نظر شــدم

زانو بغل نمودن من ناز کردن اســت

از بوسه ی سکینه و تو با خبر شدم 

دستی کشیده ای به سر و روی او ولی

من با سرت به روی سنان همسفر شدم

جان می کَنم، قدم بزنم می خورم زمین

بی دست و پا ز شدت درد کمر شدم

امشب بیا و دخترکت را قبول کُن

وقــتی برای قافــله ای درد سر شدم

 
 
دوشنبه 27 دی 1395  11:32 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

 حضرت رقیه(س)-شهادت

 

از درد بی حساب سرم را گرفته ام

با دستمال بال و پرم را گرفته ام

از صبح تا غروب نشسته ام یکی یکی...

این خارهای موی سرم را گرفته ام

دردم زیاد بود طبیبم جواب کرد

یعنی اجازه ی سفرم را گرفته ام

مانند من ز ناقه نیفتاد هیچ کس

این جا منم فقط کمرم را گرفته ام

خوشحال بودنم ز سر اتفاق نیست

از دست این و آن پدرم را گرفته ام

خیلی تلاش کرده ام از دست بچه ها

این چند موی مختصرم را گرفته ام

آیینه نیست که ببینم جمال خویش

از چشم های تو خبرم را گرفته ام

تصمیم من گرفته شده پس مرا ببر

امروز از خودم نظرم را گرفته ام

این شهر را به پای تو ویرانه می کنم

مثل خلیل ها تبرم را گرفته ام

 
 
دوشنبه 27 دی 1395  11:32 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

اگر كه درد یتیمی به زیر بالش بود

به جز خدا چه كس آگاه از ملالش بود

به قامتش كه نظر كرد آسمان می دید

كه مه نشانه ای از قامت هلالش بود

در انعكاس همین آینه هویدا گشت

شكوه و شوكت و قدری كه در جلالش بود

شكست هیبت كاخ ستمگران از او

پیام آور خون شد اگر سه سالش بود

قسم به چهرهٔ خورشیدِ خون گرفته عشق

شب زیارتی او شب وصالش بود

كنار حنجر خورشید سر بریده خویش

دو چشم اشك فشان چشمهٔ زلالش بود

به فكر رفتن از آن دیار غربت بود

شبانه از پدرخود همین سؤالش بود

رخی كبود به روی كبود باب گذاشت

كه روی فاطمه در منظر خیالش بود

نفس نفس زد و یك باره از نفس افتاد

به قدر دادن جان فرصت و مجالش بود

نوشته اند «وفائی» به مصحف ایثار

شهادتش اثر و جلوه كمالش بود

 
 
دوشنبه 27 دی 1395  11:32 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

بی گل رویت پدر از زندگی دل برگرفتم

 دست شستم از دو عالم چون ترا دربر گرفتم

یاد داری قتلگه نشناختم جسم شریفت

 خم شدم بابا نشانت را ز انگشتر گرفتم

هر چه کردم جستجو انگشت انگشتر ندیدم

 پس سراغ حضرتت از عمّه مضطر گرفتم

در مقام قرب بودم مات جسم چاک چاکت

 تا برای شیعیان پیغام زان حنجر گرفتم

سوختم آتش گرفتم چون شنیدم ناله تو

ز  اولین پیغام تو دستور تا آخر گرفتم

داشتم میمردم از غم در کنار کشته تو

 لب بر آن خنجر نهادم زندگی از سر گرفتم

بر تن آزردة من بوسه میزد تازیانه

 من برای توشة ره بوسه زان پیرک گرفتم

بسکه سیلی زد عدو در راه وصلت بررخ من

 صورتم نیلی شده سنّت ز نیلوفر گرفتم

خواهر کوچکترم چون دید رأست در خرابه

 داد جان  در پیش رویم من غمی دیگر گرفتم

خوش بحال او که جان را کرد قربان سرتو

  من گر آنجانم که ماندم قبر تو در بر گرفتم

این من و این جان ناقابل فدای خاک کویت

تا نپنداری که جز تو مونس دیگر گرفتم

مجلس نامحرمان دیدی مرا بازوی بسته

 آستین را پیش رویم همچنان معجر گرفتم

خوب میخواندی تو قرآن ای فدای اشک چشمت

 تا میان طشت زر بودی تو من آذر گرفتم

ای پدر بعد از تو من دیگر نخواهم زندگی

مرگ رازین زندگانی ای پدر خوشتر گرفتم

لا ادری

 
 
دوشنبه 27 دی 1395  11:32 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت 

 

به‌ گیسوان‌ پریشان‌ نظاره‌ جایز نیست‌

 نظر به‌ پیرهن‌ پاره‌ پاره‌ جایز نیست‌

نگاه‌ دختر شامی‌ نگاه‌ تردید است

‌ برای‌ دوست‌ شدن‌ استخاره‌ جایز نیست‌

 به‌ جان‌ خسته‌ سزاوار نیست‌ خنده‌ زدن‌

 به‌ جسم‌ سوخته‌ حتی‌ اشاره‌ جایز نیست‌

 ز خارْ پای‌ غریبی‌ چو بوسه‌ باران‌ بود

دواندنش‌ به‌ بیابان‌ دوباره‌ جایز نیست‌

 هنوز دامن‌ آتش‌ گرفته‌ می‌سوزد

به‌ جان‌ سوخته‌ دامن‌ شراره‌ جایز نیست‌

 به‌ سوی‌ قافله ی‌ بانوان‌ معصومه

 نگاه‌ خیره‌ سر چشم‌ پاره‌ جایز نیست‌

 برای‌ بردن‌ سوغات‌ نزدِ دخترِ خویش‌

ز گوشِ‌ پاره ی‌ من‌ گوشواره‌ جایز نیست‌

 به‌ قصد سیلی‌ و ترساندن‌ و زدن‌ دل‌ شب‌

به‌ نعره‌ در پی‌ دختر سواره‌ جایز نیست‌

 
 
دوشنبه 27 دی 1395  11:32 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

لب بسته است ، بی رمق و خسته، بی شکیب

لبریز اشک و آه ولی ، فاطمي ، نجیب

 

دنیای شيون است، سکوت دمادمش

باران روضه است همین اشک نم نمش

 

زهرائی است ، شکوه ز غمها نمی‌کند

جز آرزوی دیدن بابا نمی‌کند

 

حرفی نمی زند ز کبودی پیکرش

از سنگ های کینه و گل های معجرش

 

با بی‌کسی قافله خو کرده آه آه

با طعنه های آبله و زخم گاه گاه

 

آری نمک به زخم دل غم نمی زند

از گوشواره پیش کسی دم نمی زند

 

هرگز نگفته از غم و درد اسیری اش

از ماجرای سیلی و دندان شیری اش

 

سنگ صبور هر دل بی تاب می‌شود

لب بسته و در آتش غم آب می‌شود

 

اوقات ابری اش بوی غربت گرفته اند

حالا که واژه ها همه لکنت گرفته اند

 

با آه های شعله ورش حرف می زند

او با اشاره‌ي نظرش حرف می زند

 

حالا که غرق خون شده لبهای کوچکش

با اشکهای چشم ترش حرف می زند

 

او هرگز از تسلّی سیلی سخن نگفت

دارد تمام بال و پرش حرف می زند

 

لب بسته است از همه‌ي اهل کاروان

بر نیزه با سر پدرش حرف می زند

 

مي پرسد از سر پدر و شرح سرگذشت

گاهي به روي نيزه و گاهي ميان تشت

 

بابا بيا به خاطر عمه سخن بگو

لب باز کن دو مرتبه «زهراي من» بگو

 

بابا بگو براي من از روز اشک و آه

از آن همه مصائب جانسوز قتلگاه

 

بابا براي دخترت اين حرف ساده نيست

معناي نعل تازه و تير سه شعبه چيست؟

 

آتش زده به جان من این داغ بی امان

انگشر تو نیست در انگشت ساربان؟!

 

خونین شده به روی لبت آيه هاي نور

خاکستري به چهره‌ي تو مانده از تنور

 

جاری‌ست خون تازه ز لب‌هات همچنان

بابا چه کرده با لب تو چوب خيزران ...

 

این لحظه ها برای سه ساله حیاتی است

روی لبش ترنم «عجّل وفاتی» است

 

حالا که سر زده به شب تار او سحر

حالا که آمده به خرابه سر پدر

 

دیگر تحمل غم دوری نمی‌کند

در حسرت فراق صبوری نمی‌کند

 

یک بوسه از سر پدر و ... جان که بر لب است

داغ سه ساله اول غم‌های زینب است

 
 
دوشنبه 27 دی 1395  11:32 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

تمام درد دلت را که از سفر گفتی

گمان کنم که دلت سوخت مختصر گفتی

من از جسارت آن دست بی حیا گفتم

تو از مشقت گودال و قطع سر گفتی

همان که آتشمان زد و خیمه را سوزاند

صدا زدم که الهی به پای مرگ افتی

چنان به روی سرم داد زد پس از سیلی

نگفته ام که نگو باز هم پدر گفتی

به روی نیلی و موی سفید دقت کن

بگو شبیه که هستم پدر، اگر گفتی؟

فقط بگو که چه شد ظالمانه چوبت زد

شما به غیر کلام خدا مگر گفتی

دلم برای غریبی عمه می سوزد

مگو ز درد سفر از چه مختصر گفتی

 
 
دوشنبه 27 دی 1395  11:33 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

درد دارم ای پدر در قسمت پا بیشتر

چون اثر کرده به پایم خار صحرا بیشتر

گر چه گل انداخته رویم ز سیلی ها ولی

بر تنم انداخته شلاق ها جا بیشتر

بارها از ناقه ها افتاده ام با سر ولی

قامت من ای پدر شد از کمر تا بیشتر

دست بر پهلویم و از دیده می ریزم سرشک

روزها خیلی کم اما نیمه شب ها بیشتر

تا نیاندازد سرت را از سر نیزه زمین

ما قسم دادیم خولی را به زهرا بیشتر

از سر بغضی قدیمی بر سر ما سنگ رفت

از تو کینه داشتند اما ز مولا بیشتر

این که چشمش را عمو بالای نیزه بسته بود

ای پدر هستیم فکر این معما بیشتر

گر چه بوسیدند رویت را تمام سنگ ها

دوست دارم که ببوسم من لبت را بیشتر

بعضی اوقات ای پدر جان جای کل کاروان

می زدند این بی حیاها عمه ام را بیشتر

تو کنار قتلگاه، عمو کنار علقمه

آرزو دارم بمیرم من همین جا بیشتر

 
 
دوشنبه 27 دی 1395  11:33 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

 

 

دنبال آب گشتم و سهمم سراب شد

 

رویای کودکانه ام این جا خراب شد

 

آن قدر من بهانه ی بابا گرفته ام

 

حتی دل خرابه برایم کباب شد

 

آن قدر زخم خورده ام از تازیانه ها

 

پیری برای زود رسیدن مجاب شد

 

در آزمون این تن رنگین کمانی ام

 

بین هزار رنگ کبود انتخاب شد

 

آیینه ام ولی همه جایم شکسته است

 

مهتاب با مشاهده ام در حجاب شد

 

در آن غروب غم زده یادم نمی رود

 

روی تو را ندیدم و چشمم به خواب شد

 

رفتی و سهم دخترِ باباییِ حرم

 

بعد از تو ترس و دلهره و اضطراب شد

 

از لحظه ای که چشم تو را دور دیده اند

 

آزار کودکان زبان بسته باب شد

 

یک مرد هم نبود بگوید چقدر زود

 

بی حرمتی به آل پیمبر ثواب شد

 

ای سر که روی دامن دختر نشسته ای

 

با من سخن بگو ...، دلم از غصه آب شد!

 

باور نمی کنند که طفلی سه ساله ام

 

از بس که رنج های دلم بی حساب شد

 

حالا که بوسه بوسه به زخم تو می زنم

 

انگار طعم خون دهانم گلاب شد

 

باید برای مرگ رقیه دعا کنی

 

شاید شبیه مادر تو مستجاب شد...

 
 
دوشنبه 27 دی 1395  11:33 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها