0

اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

 
nargese_montazer
nargese_montazer
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1391 
تعداد پست ها : 1760
محل سکونت : آذربایجان غربی

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

اشعار شب سوم محرم – احمد علوی

 

دیگر شکستن ندارد، بال و پر کوچک من

می ترسم از هم بپاشد، این پیکر کوچک من

 

آه ای سر روی زانو! ای ماه آشفته گیسو!

دیشب خودت روضه خواندی، بر منبر کوچک من

 

این درد درمان ندارد، میدانم امکان ندارد

زخم سرت را ببندی، با معجر کوچک من

 

غارتگران دل نکندند، از گوش و از گوشواره

انگشت و انگشتر تو، انگشتر کوچک من

 

آتش به جان جهان زد، دستی که با خیزران زد

یا برلب خونی تو، یا بر سر کوچک من

 

بابا برایم دعا کن، شام مرا کربلا کن

یک بار دیگر صدا کن: ای دختر کوچک من!

 

احمد علوی


پنج شنبه 15 مهر 1395  4:12 PM
تشکرات از این پست
nargese_montazer
nargese_montazer
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1391 
تعداد پست ها : 1760
محل سکونت : آذربایجان غربی

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

یابی بی رقیه (س)


حال و روز دخترت این چند روزه مضطراست
چندروزی میشود بابا که چشمانم تر است

دستو پهلو هم سرو هم قامتم بابا شکست
قمری دردانه ات امروز بی بالو پر است

نازههای دخترت اینجا خریداری نداشت
هرچه کردم ناز دیدم سیلی اش محکم تر است

باز افتاده به لرزه قامتم بابا ببین
کل دشمن یک طرف این زجر بابا بدتر است

(قد بالای سه ساله دخترت زانو بغل)
ازقد یک چکمه ی این بی مروت کمتراس

یاد دارم خوب میگفتی به من باباخودت
کل زیبایی یک دختر به موهای سراست

(میشود فهمید از این حمله ی مرکب سوار)
(امده گیسو کشد کی در شکار معجر)

یاد داری ، امدم پایین پای نیزه ات ؟
دیدی از دستم پدر،سر نیزه ات بالا تراست

یاد داری اشک چشمم ریخت وقت التماس؟
نیزه را پایین بیار، این بار بار اخراست

بسکه مارا بین این شام بلا چرخانده اند
دخترت بابا تمام کوچه هارا از بر است


محمدجوادحیدری


پنج شنبه 15 مهر 1395  4:12 PM
تشکرات از این پست
nargese_montazer
nargese_montazer
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1391 
تعداد پست ها : 1760
محل سکونت : آذربایجان غربی

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

سرجدا با تو من سخن دارم
به دلم داغ یک کفن دارم
گرچه خونابه در بدن دارم
یادگاری ز پیرِزن دارم
موی خود را به دست او دیدم
نیمه شب از لگد چه ترسیدم
ــــــــ
بعد سنگ و سرت، سرم وا شد
سرِ یک گوشواره دعوا شد
با جسارت به خیمه غوغا شد
نیزه ای در دهان تو جا شد
دنده هایم شکسته باباجان
پایم از راه خسته باباجان
ــــــــــ
طفلم اما نشانه دارم
من شکایت ز خانه ها دارم
جای مشتی به شانه ها دارم
دست دشمن بهانه ها دارم
بر رسر و چشم تو جسارت رفت
بی هوا معجرم به غارت رفت
ـــــــــــ
در میان جماعتی ز یهود
غالبا چشم هیز بود و حسود
کمرم چون تنِ تو هست کبود
کاش باتو سرم روی نی بود...(چرا؟ دلیل داره طفل سه ساله)
دخترت را که هست ناز و عزیز
سرخ مویی بگفت لفظِ "کنیز"
ــــــــــ
خواستم از پدر بگویم، حیف
که رسید و رُبود مویم، حیف
باعدوی تو روبرویم، حیف
میدود مردکی به سویم، حیف
از غروب دهم نشان دارم
وحشت از اسمِ ساربان دارم
ـــــــــــ
نعل تازه به پیکرت ... ای وای
رنگِ رفته ز دخترت ... ای وای
شد عوض حالت سرت ... ای وای
همه را دید مادرت ... ای وای
لکنتم یادگار گودال است
دخترت در خرابه بدحال است
ــــــــــ
در خرابه به انتظارت، من
که بگم با سَرَت شکایت، من
دارم از دختران شکایت، من
چقدر دیده ام حقارت، من
شده آستینِ من نقاب ، پدر
مُردَم از مجلسِ شراب ، پدر


شاعر: علی احمدیان


پنج شنبه 15 مهر 1395  4:13 PM
تشکرات از این پست
nargese_montazer
nargese_montazer
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1391 
تعداد پست ها : 1760
محل سکونت : آذربایجان غربی

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

دل من بابایی چش براهته
عمه میگه که خدا پناهته
بابا جون تنگه دلم زودی بیا
آرزوم دیدن روی ماهته

تو بیا که این دلم پریشونه
قد من خمیده مثله کمونه
صورتم کبوده و نیلی شده
همه میگن مثه زهرا میمونه

چشم من دیگه ببین سو نداره
لباس پاره که رفو نداره
همه خشکلیه دختر موهاشه
سوخته موی دخترت مو نداره

عمه خیلی زحمت منو کشید
اینقده که موی اون شده سپید
بخدا خیلی خجالت میکشم
هر دفه منو زدن عمه رسید

نمیخوام دوباره در به در بشم
توی خیمه هایه سوخته پر بشم
طاقت این همه درد وندارم
من میخوام که راهی سفر بشم

رختای منو دیگه سوا کنید
قبر کوچیکی رو دست و پا کنید
همگی رقیه رو حلال کنید
تا میتونید برا من دعا کنید


جواد قدوسی


پنج شنبه 15 مهر 1395  4:13 PM
تشکرات از این پست
nargese_montazer
nargese_montazer
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1391 
تعداد پست ها : 1760
محل سکونت : آذربایجان غربی

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

کبوتر دل زخمی به آشیانه رسید
پدر رسید،دوباره میان خانه رسید

میان یک طبق از نور خانه داری تو
بپای تشت،دل من به این بهانه رسید

زبانحال تمامی کاروان این بود:
غلاف رفت ولی آه،تازیانه رسید

منی که تا کمرم گیسوی بلندم بود
ببین تو حال پدرجان اگر به شانه رسید...

مرا غمیست که می گویمت پدر با اشک
به دست های کریمت اگر که شانه رسید_

_بیا و موی سرم را کمی مرتب کن
بیا و رحم به حال نزارِ زینب کن

تمام لشکرشان غرق آه می کردم
اگر که روبه سوی قتلگاه می کردم

ببین که نیست دگر سو به چشم های ترم
وگر نه روی تو را من نگاه می کردم

نکرد عمه مرا باخبر که می آیی
وگرنه موی سرم روبراه می کردم

نبود چاه، و الا شبیه بابایت
تمام درد دل خود به چاه می کردم

به گریه های شبم کوفه منقلب می شد
به گریه کار هزاران سپاه می کردم

من آسمان تو ام که ستاره ام افتاد
به غارت حرمت گوشواره ام افتاد

تنت به خاک و سرت را به آسمان دیدم
تو را به زیر سم اسب هایشان دیدم

نشست شمر روی سینه ی پر از غم تو
نشاند بر تن تو نیزه ای سنان دیدم

بهار دخترکت بودی و به گودالی
تو را شبیه درختان در خزان دیدم

برای تو ز دل خود عقیق آوردم
چو خاتم تو به دستان ساربان دیدم

میان سلسله از پشت آن ستون بلند
لبت به زیر لگد های خیزران دیدم

ز بعد این همه داغی که دیدم ای پدرم
تو حق بده که نبینند چشم های ترم

به این امید که بابا دوباره می آیی
نکرد دختر تو هیچ نا شکیبایی

به گاهواره ی خالی دلش چه خوش شده بود
رباب بود و خیال و صدای لالایی

شنیده اند یتیمم؛تمام دخترها
به محض آمدن من شدند بابایی

نه دست مانده سر بی بدن!برای تو
نه موی مانده برایم که تو بیارایی

ولی چرا تو سرت نامرتب است پدر
تو بضعة النبي و يادگار زهرایی

چه بر سر پسر بوتراب آوردند
سرتو را ز چه پیش شراب آوردند؟

علی مشهوری"مهزیار"


پنج شنبه 15 مهر 1395  4:13 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

اشعار شب سوم محرم –  حامد عسگری

 

تاول دستامو نگا کن، سوخته موهام شونه نمی شه

سر که واسم بابا نشد پس، خرابه هم خونه نمیشه

 

عروسکم رو یکیشون برد، گوشوارمو یکی کشیده

گوشوارمو عیبی نداره ، عروسکو عموم خریده

 

بابای من دختر نازت اسیر یه گله گرگه

پاشو ببین قد منم مثل قد مادر بزرگه

 

عمه فقط کنار من بود تموم گریه هامو می شِنُفت

بعد نماز به جای تسبیح با تاولام ذکراشو می گفت

 

چند شبه که به جای بازوت ، سرم روی بالش ریگه

چند شبه که بوسم نکردی، هیچکی برام قصه نمیگه

 

یه حرفایی خورد به گوشم که حال من خیلی خرابه

من میگم انشاله دورغه دشت سر تشت...

 

سرش رو نیزه که دیدم بازم دلم واسه عموم رفت

 گل سر منو کشیدن، با گل سر یه دسته موم رفت

 

سه ساله و ضربه سیلی؟ سه ساله و زخمای کاری؟

دخترای شامی با طعنه بهم میگن بابا نداری

 

پاشو با اون نوازشات باز دوباره کاممو عسل کن

شیرین زبونیام تموم شد، بابا پاشو منو بغل کن

 

فدا سرت سیلی زجر و فدا سرت اینهمه غربت

بابای من فدای اسمت، بابای من سرت سلامت

 

حامد عسگری

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:26 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

با دست های کوچکم میخواستم تا
از ساربان انگشترت را پس بگیرم

دیشب نشد از دختر خولی دوباره
چادر نماز مادرت را پس بگیرم

شاعر:علی رضوانی

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:26 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

السلام ای حقیقة الزینب

السلام ای حبیبة الزینب

ای حریم تو مهبط الانوار

وی وجود تو مخزن الاسرار

چقدر تو شبیه زهرایی

مثل عمه نظیر مولایی

تو سه ساله ولی به سِیر دقیق

پیر راهی برای اهل طریق

ای معلم برای رهبرها

تو چه کم داری از پیمبرها

کوچک امّا بزرگ ، سلطانی

اوجی از قلّه های قرآنی

آسمان مَفرشِ قدمهایت

عرش مهمان نیمه شبهایت

ای بنازم به نالۀ شب تو

پای احیای عمّه زینب تو

ای نمازت به نیمه شب غوغا

وی نیاز تو حضرت بابا

تو که هستیکه این چنین در شام

در شب اقدام می کنی به قیام

رأس بابا مقیم دامن تُست

رحلِ قرآن حریم دامن تست

نزد موسی چنین نیامده نور

کوه سَینا چنین نشاید طور

صبح،نزد تو شام می آید

محضر تو امام می آید

خطبة تو فغان و شیون و شین

طَیِبَ الله روضه خوانِ حسین

پیش بابا عزای خود نکنی

شِکوه از زخمِ پای خود نکنی

چه قنوتی تو تا سحر بُردی

دست در گیسوی پدر بُردی

در مناجاتِ قاضیُ الحاجات

اشک باریدی ای حمیده صفات

با خراباتیان که گرییدی

زخم پیشانی پدر دیدی

جای چوبی که دشمنش زده بود

لب لعل تو مرهمی شده بود

چون لقاء خدا نصیبت شد

نفسِ آخَرَت مجیبت شد

**

گر سری در سرای ما بزنی

نفسی هم برای ما بزنی

راستی جمله ای به ناز بگو

گوشه ای از تمام راز بگو

چه شد از قافله عقب ماندی

طعمة خصمِ بی ادب ماندی

ایکه شاگرد چند اُستادی

چه شد از پشت ناقه افتادی

خم شدی زائرِ پدر بشوی

تو نگفتی که دربدر بشوی

این همه تازیانه می اَرزید

پس چرا دست و پات می لرزید

ترس را در وجود تو ره نیست

بی کبودیِ روی تو مَه نیست

ایکه شیرین زبانِ بابایی

وقتِ لُکنَت زبان چه غوغایی

آری ای طفلکِ زبان بسته

دشمن از ناله اَت شده خسته

نالة تو شبیه طوفان شد

کاخِ ظلم یزید ویران شد

 

محمود ژولیده

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:26 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

نه فقط خار به صحرای بلا زجرش داد
بلکه با کرب و بلا “کربـُبلا”زجرش داد

مقتل این گونه نوشته ست که “مٰاتَتْ کَـمِدْا”
بس که آن طایفه ی “بی سر و پا” زجرش داد

داغ قنداقه ی خونین کمرش را تا کرد
طرزِ برگشتِ علی بین عبا زجرش داد

خبر رفتنِ عبّــاس زمین گیرش کرد
کمرِ خَم شده ی خونِ خــدا زجرش داد

دست سنگین کسی روز رُخش را شب کرد
دیگری آمد و با ضربه ی پا زجرش داد

پشت دروازه ی ساعات وَ در بزم شراب
این نگه داشتنِ فاطمه ها زجرش داد

سر بابا، سر نی هر چه هوایش را داشت
با نشستن به دل طشت طلا زجرش داد

روز، گلبرگ لطیفش ز تب گرما سوخت
شب ویرانه و سرمای هوا زجرش داد

خواست با زحمت بسیار کمی راه رود
پای بی جان و قدِ گشته دو تا زجرش داد

گرچه تر شد لب خُشکیده اش از بوسه ولی
زخم لب های شهیدُ الشُّهدا زجرش داد

شاعر:محمدقاسمی

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:26 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

شد قامت پغمبر از این اجر خمیده

بر صورت معصوم تو زد "زجر" کشیده

بعد از تو به هر کس که ستم دید به ناحق

گفتیم خدا رحم کند، "زجر کشیده"

 

محمد کاظمی نیا

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:26 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حالا که آمدی دگر از پیش مان نرو
خورشید شام تار خرابه بمان،نرو
دیگر بس است بی تو سفر،جان به لب شدم
دق می کنم اگر بروی مهربان،نرو
با کل شهر جان خودت قهر کرده ام
ازبس که طعنه خورده ام از این وآن نرو
با دختران شهر چقدر از تو گفته ام
میخواستم تو را ببرم پیش شان نرو
این شامیان به من چقدَر حرف بد زدند
اصلا برای حرف بد دیگران نرو
خسته شدم ز بس که سرم داد میکشند
این مردمان بی ادب و بد دهان نرو
رفتی و پشت هم ز همه خورده ام لگد
بابا ببین چگونه شدم قدکمان،نرو
ضربه تو خوردی و دل من تیر میکشد
خورده ترک غرور من از خیزران نرو
قرآن نخوان که زخم لبت درد میکند
قاری خوش صدای من ناتوان نرو
از گریه های من دل عمه کباب شد
پس لااقل برای دل عمه جان نرو
باشد،اگر که قصد سفر داری ای پدر
اما دگر بدون من از کاروان نرو

 

شاعر : علی اکبر نازک کار

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:27 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه س

به دخترت زده ای سر فدای سرزدنت

فدای آتش داغی كه بر جگر زدنت


چقدر داد كشيدم دگر نخوان قرآن

ولی توخواندی و باسنگ ای پدر زدنت


به هيچ جای سرتوكه جای سالم نيست

ز بسكه هر سربازار و هر گذر زدنت


خودت بگو سرنيزه چه برسرت آمد؟

به روی نيزه كه بودی چرا مگر زدنت؟


ميان مجلس و در پيش روی عمه و من

برای كشتن ما بوده بيشتر زدنت



محمد حسن بیات لو

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:27 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

یا رقیه (س)

ﮐﻤﮑﻢ ﮐﻦ ﻋﻤﻪ ﺯﯾﻨﺐ ﺩﻭ ﺗﺎ ﭼﺸﻤﺎﻡ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﻪ
ﺑﻮﯼ ﻋﻄﺮ ﺑﺎ ﺑﺎ ﺟﻮﻧﻢ ﺑﻪ ﮔﻤﻮﻧﻢ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﻨﻪ
ﮐﻤﮑﻢ ﮐﻦ ﻋﻤﻪ ﺯﯾﻨﺐ ﺟﻮﻥ ﻣﻦ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺑﺮ ﻟﺐ
ﺩﺳﺘﻤﻮ ﺑﮕﯿﺮ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻢ ﺍﺧﻪ ﻣﻬﻤﻮﻥ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺍﻣﺸﺐ
ﺧﻮﺵ ﺍﻭﻣﺪﯼ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﻣﻦ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮ ﻣﻦ
ﺯﺧﻢ ﺗﻤﻮﻡ ﭘﯿﮑﺮ ﻣﻦ ﺯﺧﻢ ﺗﻤﻮﻡ ﭘﯿﮑﺮ ﻣﻦ
ﭼﺮﺍ ﻟﺒﻬﺎﺕ ﭘﺮ ﺧﻮﻧﻪ ﭼﺮﺍ ﻣﻮﻫﺎﺕ ﭘﺮﯾﺸﻮﻧﻪ
ﺑﻪ ﮔﻤﻮﻧﻢ ﺯﺧﻢ ﻟﺐ ﻫﺎﺕ ﺟﺎﯼ ﭼﻮﺏ ﺧﯿﺰﺭﻭﻧﻪ
ﻏﻢ ﺗﻮ ﻣﻨﻮ ﺳﻮﺯﻭﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﭘﺎﻫﺎﻡ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﻤﻮﻧﺪﻩ
ﺍﺛﺮ ﺳﯿﻠﯽ ﻫﻤﯿﻨﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﭼﺸﻤﺎﻡ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﻪ
ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﻩ ﻏﺬﺍ ﻧﺨﻮﺭﺩﻡ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﻧﻤﺮﺩﻡ
ﻫﺮ ﺟﺎ ﺍﺳﻤﺘﻮ ﻣﯽ ﺑﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺳﯿﻠﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻡ
ﺧﯿﻤﻪ ﻫﺎ ﻣﻮﻧﻮ ﺳﻮﺯﻭﻧﺪﻥ ﻣﺎ ﺭﻭ ﺧﺎﺭﺟﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﻧﺪﻥ
ﻫﺮﭼﯽ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻣﺎ ﺭﻭ ﺭﻭ ﺧﺎﮐﺎ ﮐﺸﻮﻧﺪﻥ
ﺗﺎ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﺮﺍ ﺗﻮ, ﻣﻨﻮ ﻣﯽ ﮐﺸﯽ ﺭﻭ ﺧﺎ ﮐﺎ
ﺩﺷﻤﻨﺖ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﻫﺴﺘﯽ ﺗﻮ ﺷﺒﯿﻪ ﺯﻫﺮﺍ
ﺭﻭﯼ ﻧﯽ ﺳﺮ ﻋﻤﻮﻣﻪ ﺩﻟﻤﻮ ﺯ ﺭﯾﺸﻪ ﮐﻨﺪﻩ
ﭼﺮﺍ ﺗﺎ ﻣﻨﻮ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻪ ﻋﻤﻮ ﭼﺸﻤﺎﺷﻮ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﻩ
ﮐﺠﺎ ﺩﺧﺘﺮﺍﯼ ﺷﺎﻩ ﻭﺗﻮ ﺧﺮﺍﺑﻪ ﺟﺎ ﻣﯽ ﺩﻥ
ﮐﺠﺎ ﺳﯿﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻧﻮﻥ ﺻﺪﻗﻪ ﻏﺬﺍ ﻣﯽ ﺩﻥ

 

حمید کریمی

 

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:27 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

بابا نبودی رو سری ام را کشیدند…
خیلی مرا بابا توی صحرا کشیدند
چشمم سیاهی رفت آن وقتی که دیدم
چندین نفر بر پهلوی من پا کشیدند

من کودکم با هیچ کس کاری ندارم
گفتم نکش من را ولی این ها کشیدند
رخت و لباسم را ببین پاره شده است
از پشت سر موی مرا حتی کشیدند
آخر نشد موی تو را شانه کنم من…
از بس به روی نی تو را بالا کشیدند
خیلی به جان تو خرابه سرد بود و
این بچه هایت تا سحر سرما کشیدند
هر موقعی گفتم پدر دیدم مجدد
شلاق را بر زینب کبری کشیدند

حامد جولازاده

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:27 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه (س)

سر من در هوای تو سر تو در هوای من
تو را آخر کشانده در خرابه گريه های من

تو را بر روی نيزه با سر انگشتم نشان دادم
به جان مادرت که در نمی آید صدای من

به پیش پای من چند تکّه نان خشک اندازد
همانیکه نمک خورده است از دست عطای من

کسی از حال زار من ندارد يک خبر بابا
به غير عمه و زهرا و معبودم خدای من

خوشی هرگز نديدم آخر عمر تو ای بابا
به غیر آن دو سالی که مدینه بود جای من

بیا و عمه را آرام کن ای سيب سرخ فاطمه، بنگر
که این ایام را عمّه فقط بوده فدای من

نمیخواهم بمانم بی تو، ميخواهم شفايم را
شده با سر بيا بابا فقط بهر شفای من

رضاباقريان.مشهدمقدس

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:27 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها