0

اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه (س)-شهادت

 

پیش طبق دق کردنم حتمی ست اما

در روضه مردن، اصلِ خوشبختی ست بابا

اما بگو از پیکرت کی سر بریده؟

درد یتیمی غصه سختی ست بابا

باید بدانی بر سر ما چه گذشته

خاک و خل ویران عجب تختی ست بابا

چشمم نمی بیند ولی حس می کنم که

روی لب خشکیده ات لختی ست بابا

بر دامنم راحت بخواب این جا اگر سنگ...

آمد به سویت مانعش دستی ست بابا

جز من کسی پیش سر تو جان نداده

الحمدالله، این عجب بختی ست بابا

آرام میگیرم کنار تـــــــو موقت

آرامش قطعی من وقتی ست بابا...

که یوسف زهرا بگیرد انتقامت

وقتی بیاید، فصل خوشبختی ست بابا

 
 
چهارشنبه 22 دی 1395  11:39 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

گفتم عمویم هست، او اما کتک زد

هر گاه آمد بر لبم بابا، کتک زد

وقتی که افتادم به روی خار و خاشاک

آن نیمه شب حتی مرا صحرا کتک زد

مردی رسید و تا که چشمش بر من افتاد

من را به قصد کشت در آن جا کتک زد

هر بار که می خواست او عقده گشاید

من را کنار نیزۀ سقا کتک زد

آن مرد گفتم یا علی کفرش در آمد

من را شبیه مادرت زهرا کتک زد

افتاده بودم بر زمین از ضربه ای سخت

بی حال بودم من ولی با پا کتک زد

دستان عمه بسته بود و اشک می ریخت

آن بی حیا هر بار من را تا کتک زد

این که تمام پیکرم سرخ است  او با...

سیلی، لگد، با کعب نی حتی کتک زد

از بس که لطمه خورده ام از این و از آن

احساس کردم که مرا دنیا کتک زد

امروز اگر جانم رسیده بر لبانم

مردی مرا از شام عاشورا کتک زد

 
 
چهارشنبه 22 دی 1395  11:39 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

مثل مهتابم، و با مهتاب قهرم ای پدر 

تا ابــد با مــاه عالم تاب قــهرم ای پدر

فکر کن از خستگی پلکم به هم پیچیده است

چند روزی می شود با خواب قهرم ای پدر

شوری اشکـم نمک ریزد به زخــم گونه ام

خسته ام، با دیدۀ پر آب قهرم ای پدر

دوست مثل گوهر است اما در این جا کیمیاست

دُرَّم و با گــوهر نایاب قــهرم ای پدر

بعد از آن که در بیــابانِ تحیّر گـــم شدم

با صدای «دخترک بشتاب» قهرم ای پدر

اکثر اعضام مایل به کبــودی می زنــد

عکس رنگی ام ولی با قاب قهرم ای پدر

بس که گوشم درد دارد بعد از آن غارتگری 

تا قیــامت با طلای ناب قهرم ای پدر

یاد دارم با لب خشکیــده می رفتی ســفر

بعد از آن روزِ شما با آب قهرم ای پدر 

اصغر بی شیــر را بردی ســفر اما مرا...

بعد از این با اصغر بی تاب قهرم ای پدر

تا سحر پای سرت یک ریز هق هق می کنم

یا مــرا امشب ببر، یا از غــمت دق می کنم

 
 
چهارشنبه 22 دی 1395  11:39 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

سر من هم به هوای سر تو افتادست

بال پروانه به پای پرِ تو افتادست

قول دادم به همه گریه برایت نکنم

چه کنم! چشم، به چشم تر تو افتادست

قدر یک دشت کبودست و تنش تب دارد

از روی ناقه اگر دختر تو افتادست

عمه اصلاً به رویم هیچ نیاورد و نگفت

که چرا دخترکم معجر تو افتادست

من از این روی زمین خوردۀ خود فهمیدم

آسمان یاد غم مادر تو افتادست

دامنم سوخته بابا ولی آرام بخواب

بالشت دست من و بستر تو افتادست

جان من بر لب و لب های تو را می بوسم

از نفس هم نفس آخر تو افتادست

 
 
چهارشنبه 22 دی 1395  11:39 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

نیمۀ شب شده و خواب پریشان دارم

گوشۀ لعل لبم ذکر پدر جان دارم

بی جهت نیست که اندوه فراوان دارم

خواب دیدم که سری را روی دامان دارم

دیدم آن سر، سر باباست خدا رحم کند

عمّه ام گرم تماشاست خدا رحم کند

تا که از خواب پریدم همه جا روشن بود

طبق نور روی گوشه ای از دامن بود

کنج ویرانه پر از عطر و بوی گلشن بود

چشم های پدرم خیره به سوی من بود

تا که چشمم به سر افتاد زبانم وا شد

لیلۀ قدر من امشب چقدر زیبا شد

آمدی یوسف کنعان، چه عجب بابا جان

شده ویرانه گلستان، چه عجب بابا جان

به سر آمد غم هجران، چه عجب بابا جان

آمده بر تن من جان، چه عجب بابا جان

چند روزی است که از هجر تو بی تاب شدم

مثل شمعی زغم دوری تو آب شدم

کمی آغوش بگیر این بدن لاغر را

تا که احساس کنی لاغری پیکر را

می تکانم ز سر سوخته خاکستر را

از چه با خویش نیاورده ای انگشتر را؟

چقدر روی کبود تو به زهرا رفته

بس که چوب از لب و دندان تو بالا رفته

تا که با عمۀ  خود راهی بازار شدم

مورد مرحمت خندۀ اغیار شدم

تا که در بزم شراب تو گرفتار شدم

خالصانه متوسّل به علمدار شدم

من نگویم چه به روز سر من آوردند

چادری را که برایم تو خریدی بردند

 
 
چهارشنبه 22 دی 1395  11:39 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

بابا بیا که قلب من از غصه آب شد

کاخ ستم ز سیل سرشکم خراب شد

بابا بیا که در عطش شوق دیدنت

چشم کبود و مضطربم غرق خواب شد

شد ناله ام مکمل گفتار عمه ام

در شام و کوفه از نظرم انقلاب شد

از چیست چنگ، بر رخ ماهت نشان زده

بابا چرا محاسنت این سان خضاب شد

از ضرب کعب نی نفسم بند آمده

سیلی زدن به روی یتیمت ثواب شد

دیگر نمانده زینتی از بهر دخترت

از بس که پنجه های ستم پر شتاب شد

بی معجرم ولی ز همه رو گرفته ام

خون لخته های روی سر من حجاب شد

از ما شکست حرمت و از تو لب کبود

وای از جسارتی که به بزم شراب شد

 
 
چهارشنبه 22 دی 1395  11:40 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

کوچک ترین نبود ولی چند ساله بود

خونین ترین نبود ولی داغ لاله بود

هر کس که دید چهرهٔ او را قبول کرد

زهراترین کبودْ رخ بی قباله بود

صد بغض در گلوی خرابه شکفته شد

هر گوشهٔ خرابه خودش باغ ناله بود

سرمست می شد از طبق و نعره می کشید

انگار سر نبود به دستش، پیاله بود

از دامنش به جای کفن استفاده شد

این سهم پاره پاره عمر سه ساله بود

از روز دفن گشتن خود احتیاط کرد

آری فقیه بود ولی بی رساله بود

 
 
چهارشنبه 22 دی 1395  11:40 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

دو چشمم در دل شب عمه زینب

شد از باران لبالب عمه زینب

لب بابا، لب من، شوق بوسه

رسیده جان بر این لب عمه زینب

×××

تو هر دم گریه بر این لاله کردی

برایم ناله کردی ناله کردی

چه دیدی در نگاه این سه ساله

که یاد از یاسِ هجده ساله کردی

 
 
چهارشنبه 22 دی 1395  11:40 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)- شهادت

 

دیگر نشانی نمانده، ازگیسوان بلندم

با اینکه مویی ندارم، بر چادرم پایبندم

بردند ما را اسیری، از راه های کویری

روحم کنار تنت ماند، از کربلا دل نکندم

دستم همیشه دخیلِ، دیوار یا دستِ عمه

در خردسالی پدرجان، حس می کنم سالمندم!

نه مرهمی نه دوایی، زخم عمیق سرت را

با معجر پاره ی خود، ای کاش می شد ببندم

در پاسخ خندۀ تو، اشک است تنها جوابم

خیلی خجالت کشم چون، دندان ندارم بخندم

 
 
چهارشنبه 22 دی 1395  11:40 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

گفتم تویی بابای خوب و مهربان، زد

گفتم که من چیزی نگفتم، بی امان زد

تاریک بود چشمم و جایی را نمی دید

تا دید تنهایم، رسید و ناگهان زد

تا دست های کوچکم روی سرم بود

با ضربه ای محکم به ساق استخوان زد

قدّم فقط تا زیر زانویش می آمد

از کینه اما تا نفس تا داشت جان، زد

از پای تا ابرو تا به نزیکیِ شانه

شلاق و سیلی چهرۀ من را نشان زد

دیگر سیاهی دیدم و چیزی ندیدم

شب بود اما پیکرم رنگین کمان زد

این ها همه رد شد ولی داغ تو بابا

بر عمر ناچیز دلم رنگ خزان زد

 
 
چهارشنبه 22 دی 1395  11:40 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

مثل مهتابم، و با مهتاب قهرم ای پدر 

تا ابــد با مــاه عالم تاب قــهرم ای پدر

فکر کن از خستگی پلکم به هم پیچیده است

چند روزی می شود با خواب قهرم ای پدر

شوری اشکـم نمک ریزد به زخــم گونه ام

خسته ام، با دیدۀ پر آب قهرم ای پدر

دوست مثل گوهر است اما در این جا کیمیاست

دُرَّم و با گــوهر نایاب قــهرم ای پدر

بعد از آن که در بیــابانِ تحیّر گـــم شدم

با صدای «دخترک بشتاب» قهرم ای پدر

اکثر اعضام مایل به کبــودی می زنــد

عکس رنگی ام ولی با قاب قهرم ای پدر

بس که گوشم درد دارد بعد از آن غارتگری 

تا قیــامت با طلای ناب قهرم ای پدر

یاد دارم با لب خشکیــده می رفتی ســفر

بعد از آن روزِ شما با آب قهرم ای پدر 

اصغر بی شیــر را بردی ســفر اما مرا...

بعد از این با اصغر بی تاب قهرم ای پدر

تا سحر پای سرت یک ریز هق هق می کنم

یا مــرا امشب ببر، یا از غــمت دق می کنم

 
 
چهارشنبه 22 دی 1395  11:40 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

سرت به دامن این شاه زاده افتاده

به دست طفل خرابات باده افتاده

کنون که نوبت من شد، دو دست کوچک من

کنار رأس تو بی استفاده افتاده

بیا سؤال مکن گوشواره ام چه شده

خیال کن که شبی بین جاده افتاده

بگو ترک ترکِ زخم صورتت از چیست؟

مگو به من که کمی خطّ ساده افتاده

ز چرخ شِکوه کنم چون به ساربان گفتم

که زیر پای سواره پیاده افتاده

جواب داد که ساکت شو خارجی! به رخم...

...ببین که نقش دو دست گشاده افتاده

شبیه مادرت اول شهیده ام بابا

گمان کنم به دل خانواده افتاده...

 
 
چهارشنبه 22 دی 1395  11:43 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

گفتم عمویم هست، او اما کتک زد

هر گاه آمد بر لبم بابا، کتک زد

وقتی که افتادم به روی خار و خاشاک

آن نیمه شب حتی مرا صحرا کتک زد

مردی رسید و تا که چشمش بر من افتاد

من را به قصد کشت در آن جا کتک زد

هر بار که می خواست او عقده گشاید

من را کنار نیزۀ سقا کتک زد

آن مرد گفتم یا علی کفرش در آمد

من را شبیه مادرت زهرا کتک زد

افتاده بودم بر زمین از ضربه ای سخت

بی حال بودم من ولی با پا کتک زد

دستان عمه بسته بود و اشک می ریخت

آن بی حیا هر بار من را تا کتک زد

این که تمام پیکرم سرخ است  او با...

سیلی، لگد، با کعب نی حتی کتک زد

از بس که لطمه خورده ام از این و از آن

احساس کردم که مرا دنیا کتک زد

امروز اگر جانم رسیده بر لبانم

مردی مرا از شام عاشورا کتک زد

 
 
چهارشنبه 22 دی 1395  11:45 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

نیمۀ شب شده و خواب پریشان دارم

گوشۀ لعل لبم ذکر پدر جان دارم

بی جهت نیست که اندوه فراوان دارم

خواب دیدم که سری را روی دامان دارم

دیدم آن سر، سر باباست خدا رحم کند

عمّه ام گرم تماشاست خدا رحم کند

تا که از خواب پریدم همه جا روشن بود

طبق نور روی گوشه ای از دامن بود

کنج ویرانه پر از عطر و بوی گلشن بود

چشم های پدرم خیره به سوی من بود

تا که چشمم به سر افتاد زبانم وا شد

لیلۀ قدر من امشب چقدر زیبا شد

آمدی یوسف کنعان، چه عجب بابا جان

شده ویرانه گلستان، چه عجب بابا جان

به سر آمد غم هجران، چه عجب بابا جان

آمده بر تن من جان، چه عجب بابا جان

چند روزی است که از هجر تو بی تاب شدم

مثل شمعی زغم دوری تو آب شدم

کمی آغوش بگیر این بدن لاغر را

تا که احساس کنی لاغری پیکر را

می تکانم ز سر سوخته خاکستر را

از چه با خویش نیاورده ای انگشتر را؟

چقدر روی کبود تو به زهرا رفته

بس که چوب از لب و دندان تو بالا رفته

تا که با عمۀ  خود راهی بازار شدم

مورد مرحمت خندۀ اغیار شدم

تا که در بزم شراب تو گرفتار شدم

خالصانه متوسّل به علمدار شدم

من نگویم چه به روز سر من آوردند

چادری را که برایم تو خریدی بردند

 
 
چهارشنبه 22 دی 1395  11:45 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

یک نیمه شب بهانۀ دلبر گرفت و بعد

قلبش به شوق روی پدر پر گرفت و بعد

اما نیامده ز سفر مهربان او

یعنی دوباره هم دل دختر گرفت و بعد

آنقدر لاله ریخت به راه مسافرش

تا خواب او تجلی باور گرفت و بعد

آخر رسید از سفر، اما سر پدر

سر را چقدر غمزده در بر گرفت و بعد

گرد و غبار از رخ مهمان مهربان

با اشک چشم و گوشۀ معجر گرفت و بعد

انگار خوب او خبر از ماجرا نداشت

طفلک سراغی از علی اصغر گرفت و بعد

از روزهای بی کسی اش گفت با پدر

یعنی نبرد بغض و گلو در گرفت و بعد:

خورشید من به مغرب گودال رفتی و

باران تیر و نیزه و خنجر گرفت و بعد

معراج رفتی از دل گودال قتلگاه

نیزه سر تو را به روی سر گرفت و بعد

دلتنگ بود دخترت و سنگِ کینه ای

بوسه ز چهره و لب و حنجر گرفت و بعد 

اما دوباره فرصت جبران رسیده بود

یک بوسه آه از لب پرپر گرفت و بعد

جان داد در مقابل چشمان عمه اش

 
 
چهارشنبه 22 دی 1395  11:45 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها