0

اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

دوباره روضه ی با آب و تاب می گیرم

من از مراثی ام آخر جواب میگیرم

سه روز کرده کفن چون تن تو را خورشید

عزا برای تو با آفتاب میگیرم

پر است چهره ام از روضه های مکشوفه

ولی ز چشم تو بابا حجاب میگیرم

نشسته ام که برای سر تو گریه کنم

عزا برای سرت با رباب میگیرم

خدا کند که سرت را سوی نجف ببرند

برای تو کمک از بوتراب میگیرم

برای شستن زلفت که دست شمر افتاد

نشسته ام ز سرشکم گلاب میگیرم

من انتقام تو را از تنور و خاکستر

من انتقام تو را از شراب میگیرم

من از شنیدن لفظ ، کنیز بیزارم

من از شنیدن آن اضطراب میگیرم

شبیه آینه ام،که هزار تکه شدم

شکسته ام سوی مرگم شتاب میگیرم

 

حجت الاسلام محسن حنیفی

 
 
پنج شنبه 15 مهر 1395  4:03 PM
تشکرات از این پست
nargese_montazer
nargese_montazer
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1391 
تعداد پست ها : 1760
محل سکونت : آذربایجان غربی

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حالا که با سر آمدی این بار یکدفعه

خیلی شدم خوشحال ازین دیدار یکدفعه

باید به استقبال تو می آمدم اما

برخواستم ، چشمان من شد تار یکدفعه

از عمه تا امروز یاری خواستم حالا

دارم کمک میگیرم از دیوار یکدفعه

وقتی عمو شد باغبان لاله های سرخ

او که نباشد میشود گل ، خار یکدفعه

چشم عمو عباس روشن ، در میان شام

مردم به من خیره شدند انگار یکدفعه

از گوشواره ، از النگویم نپرسیدی ؟

دیدم مرا دیدی سر بازار یکدفعه

در خواب بودم ، خواب میدیدم که خوابیدم

بابا در آغوشت ، شدم بیدار یکدفعه

دیدم عمو رفته تو رفتی عمه پیشم نیست

شد آسمان روی سرم آوار یکدفعه

علی قدیمی


پنج شنبه 15 مهر 1395  4:03 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

من دسته گل پرپر گلزار حسینم

من شمع فروزان شب تار حسینم

من کنج قفس مرغ گرفتار حسینم

من عاشق دل باخته و یار حسینم

من کعبۀ دل قبله جان همه هستم

سر تا به قدم آینۀ فاطمه هستم

هر چند ستم دیده و مظلوم و صغیرم

در گوشۀ ویرانه گرفتار و اسیرم

ای مردم عالم مشمارید حقیرم

کز جانب سر سلسلۀ عشق، سفیرم

با گریۀ پیوسته و غم های نهانم

حاکم به دل و جان همه خلق جهانم

در بحر شرف گوهر یکدانه منم من

بر شمع ولا سوخته پروانه منم من

بر اهل عزا ماه عزاخانه منم من

امیّد دل عاقل و دیوانه منم من

من فاطمۀ کوچک و ناموس خدایم

پیغامبر خون تمام شهدایم

ای خلق گرفتار بیائید بیائید

در خانۀ من دست گدائی بگشائید

بر دامن ویرانۀ من چهره بسائید

و زخاک درم رنگ غم از دل بزدائید

من کودکم اما به خدا کودک وحیم

در آل علی فاطمۀ کوچک وحیم

اسلام، شفا یافت زخون جگر من

توحید، چراغی است زآه سحر من

بگذار بخندند به اشک بصر من

وز چار طرف سنگ ببارد به سر من

جان دو جهان در بغلم باز کشیده

با دست خدائیش زمن ناز کشیده

امروز اگر گوشۀ ویرانه غریبم

رفته است زکف سلسلۀ صبر و شکیبم

بیمارم و بر درد همه خلق طبیبم

جان بر کف و خود منتظر وصل حبیبم

زود است که لب بر لب بابا بگذارم

تا سر به سر شانۀ زهرا بگذارم

امشب شب وصل است دلم داده گواهی

نوری به سویم پر کشد از قلب سیاهی

خورشید به ویرانه سرایم شده راهی

ویرانۀ من پُر شده از نور الهی

آوای منادی به من زار رسیده

جان پیشکش آرید که دلدار رسیده

یار آمده با طلعت همچون قمرش باز

گردد زطبق باز به من چشم ترش باز

روشن شده این خسته، چراغ سحرش باز

ای دست، کمک کن که بگیرم به برش باز

تا روی ورا بر روی قلبم بگذارد

افسوس که دستم به بدن تاب ندارد

ای سر چه شد امشب به من زار زدی سر

از لطف، بر این مرغ گرفتار زدی سر

صد بار مرا کشتی و یک بار زدی سر

چون بود که در خانۀ اغیار زدی سر

در گوشۀ ویران، قمر من شدی امشب

از لطف، چراغ سحر من شدی امشب

مهمان منی سفرۀ رنگین مرا بین

دست تهی و سینۀ سنگین مرا بین

رخسار کبود و سرخونین مرا بین

در تلخی غم لحظۀ شیرین مرا بین

گر دست دهد پای دویدن زتو گیرم

آن قدر به دور تو بگردم که بمیرم

بین عاشق صد بار زغم مردۀ خود را

بر شانۀ جان، کوه ستم بردۀ خود را

برگیر به بر طوطی افسردۀ خود را

در گوشۀ ویران، گل پژمردۀ خود را

صد کوه غم از کودک تو خم نکند پشت

ای مونس جان درد فراق تو مرا کشت

بگذار رها گردد، جان از بدن من

بگذار بود نام تو آخر سخن من

بگذار شود پیرهن من کفن من

بگذار به ویرانه شود دفن، تن من

دردا که عدو دوخت زخواندن دهنم را

(میثم) برسان بر همه عالم سخنم را

 

غلامرضا سازگار

 
 
پنج شنبه 15 مهر 1395  4:04 PM
تشکرات از این پست
nargese_montazer
nargese_montazer
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1391 
تعداد پست ها : 1760
محل سکونت : آذربایجان غربی

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

طفل یتیم بازی خود با خیال کرد
فرض نوازشی ز پدر را محال کرد

با اینکه بود جایگهش شانه مَلَک
کنج خرابه پیکر خود در زَوال کرد

آخر شبی به گریه پدر را بغل نمود
جان داد و فتح باب برای وصال کرد

علی احمدیان-جنت


پنج شنبه 15 مهر 1395  4:04 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

لباس پاره دارم...وصل جانان را چه باید کرد؟

پدر خوش آمدی ناخوانده مهمان را چه باید کرد؟

مرا تنها میان گرگ ها ول کردی و رفتی

نگفتی دخترم من؟ درد هجران را چه باید کرد؟

پر از خون ذوالجناح آمد، همین که خیمه گاه آمد

به خود گفتم پس از تو این گریبان را چه باید کرد

تو رفتی و به ما حکم فرار از خیمه ها دادند

لبِ تشنه... تنِ خسته... بیابان را چه باید کرد؟

من از ترسم دویدم چادرم در زیر پایم ماند

در این حالت بگو خار مغیلان را چه باید کرد

گلوبندم... النگویم...  شب یلدای گیسویم...

...به غارت رفت و این حال پریشان را چه باید کرد؟

عموجانم به جوش آمد... سرش از روی نی افتاد

به روی خاک صحرا ماه تابان را چه باید کرد

یکی از بچه ها افتاد و ما پشتش زمین خوردیم

قطار خسته ی خیلِ اسیران را چه باید کرد

بدون معجر و حیران، به روی ناقه ی عریان

نگاه دشمنانِ نامسلمان را چه باید کرد

برایم خون لب داری، برایت آستین دارم

امان از جای سرنیزه... دگر آن را چه باید کرد

شب از سرمای ویرانه تمام پیکرم لرزید

در این ویرانه ظهرِ گرم و سوزان را چه باید کرد

دوتا دندان لق دارم... ببر من را که حق دارم

بدون تو دگر بابا تن و جان را چه باید کرد

 

محمد جواد شیرازی

 
 
پنج شنبه 15 مهر 1395  4:04 PM
تشکرات از این پست
nargese_montazer
nargese_montazer
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1391 
تعداد پست ها : 1760
محل سکونت : آذربایجان غربی

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

بین این شهر کسی نیست حریفِ سخنم
دخترت نیستم از طشت خلاصت نکنم
چه شد آخر که تو بی غسل و کفن دفن شدی؟
به تلافیش ببین؛چادر من شد کفنم…

پاره کرده لبِ زیباىِ تو را چوب یزید
حق بده با کف دستم بزنم بر دهنم
دختری پهلوىِ باباش به من میخندید
طعنه میزند که چرا پاره شده پیرُهنم
یک نفر بودم و یک شهر مرا سنگ زدند
جای سالم بخدا نیست دگر در بدنم
چند روزیست که لاغر شدم و تب کردم
دگر اندازه ى این پیرُهنم نیست، تنم
اولین کس که در عالم سر تو دق کرده است
بنویسید رقیه است بگویید منم…
حامد جولازاده
*****
“بیت اول مصرع دوم حسین رستمی”


پنج شنبه 15 مهر 1395  4:04 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

اول تو را سرود لبم انتها لبم

از شوقِ پر کشیدن سویت لبالبم

در سینه ام محبت و بر لب ثنای تو

صد آفرین به سینه و صد مرحبا لبم

امشب فقط تو را سر سجاده خوانده ام

این بار پا نداد به ذکر و دعا لبم

من پا به پای عمه ی خود جنگ کرده ام

نشنید دشمنت به خدا هیچ جا لبم...

...بگشایم و شکایتی از دردها کنم

راضی است دست و پهلو و حتی رضا لبم

خیلی دلم برای تو تنگ است، حق بده

بوسید اگر که باز لبت بی هوا لبم

چشم و مشام پر شده از بوی آب و نان

اما نخورده است به آب و غذا لبم

"صد بار لب گشودم و بیرون نریختم

خون ها که موج میزند از سینه تا لبم"

با من نگو که از چه لبت این چنین شده؟!

دارد هزار قصه و صد ماجرا لبم

خونی و خشک و پر ترک و حاصلش شده

چیزی شبیه نقشه ى جغرافیا لبم

دستش بزرگ بود، نگینش بزرگ بود

بیهوده نیست این که شده جا به جا لبم

بابا ببخش این لب و دندان خونی ام

می خواست تا کند به لبت اقتدا لبم

 

محمد جواد شیرازی

 
 
پنج شنبه 15 مهر 1395  4:04 PM
تشکرات از این پست
nargese_montazer
nargese_montazer
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1391 
تعداد پست ها : 1760
محل سکونت : آذربایجان غربی

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

هیچ کس در شام با دردانه ات همدم نشد
هیچ کس جز عمه زینب همدم دردم نشد

حرف های عمه مرهم بود بر زخمم، ولی
هیچ کس بر زخم های عمه ام مرهم نشد

الأمان از کوفه و از شام، از غربت، پدر!
طاقت ما کم شد اما سنگ باران کم نشد

قد من کوتاه بود و نیزه ها خیلی بلند
خواستم بر زخم هایت بوسه بگذارم، نشد

محمد میرزایی بازرگانی


پنج شنبه 15 مهر 1395  4:04 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

عمو عباس... سرم درد میکنه

عمو جون بال و پرم درد میکنه

شبا وقت خوابیدن کلافه ام

جای سنجاق رو سرم درد میکنه

بچه های شام به من می خندیدن

وقتی نیستی جیگرم درد میکنه

نه درست بسته میشه نه وا میشه

پلک من کرده ورم... درد میکنه

دستمُ سمت موهام دیگه عمو

نمی تونم ببرم... درد میکنه

نمیتونم بالا نِی ببینمت

آخه خیلی کمرم درد می کنه

دعا کن بمیرم و راحت بشم

چند شبه خیلی سرم درد می کنه

 

محمد جواد شیرازی

 
 
پنج شنبه 15 مهر 1395  4:04 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

در راه مانده ایم،ولی روبراه نه
داریم سنگ و خاک ولی سرپناه نَه

در روز مشکل است ببینم شب آمدی؟
یعنی که چشم مانده برایم نگاه نَه

مویم سیاه بود ولی معجرم سپید
مویی سپید پُر شده مویِ سیاه نَه

از عمد می زدند مرا مثل مادرت
بابا درست زد به لبم اشتباه نَه

در کوچه شعله ریخت و راهِ فرار داشت
من حاضرم به کوچه روم خیمه گاه نَه

از ناقه هم می اُفتی اگر،نیمه شب نیاُفت
از ناقه هم می اُفتی اگر بین راه نه

گفتند کودک است ولی دردسر شده
گفتند بچه است ولی بی گناه نه

گفتند دختر است از او کار می کشیم
گفتند می زنیم که گفت عمه آه نه

آنشب مرا زدند ولی عمه شد سیاه
سهمش شده همیشه همین گاه گاه نه

از تازیانه و سپر و خیزارن و خار
من زنده ام هنوز ولی تا پگاه نه

خوابم گرفته است بگو شانه ات کجاست
من را بِبر کنار خودت قتلگاه نه

حسن لطفی

 
 
پنج شنبه 15 مهر 1395  4:05 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

سلام تازه ز ره امده گلویت کو
سلام همسفر نی سوار من بابا
چقدر حرف برای تو داشتم حالا
بیا کمی بغلم کن قرار من بابا

من از خرابه نشینی و گریه خسته شدم
تو هم ز سنگ لب بام و ضربه خسته شدی
منم شبیه رخ عمه ام شکسته شدم
تو هم ز نیزه نشینی پدر شکسته شدی

تمام درد تنم را ز یاد بردم من
تنور خانه ی خولی چه کرد با سر تو
تو چوب خوردی و من هم لگد عزیز دلم
فدای نرگس چشمت سه ساله دختر تو

شنیده ای سر بازار ها چه شد یا نه
شنیده ای سر بازار زیورم گم شد
مپرس معجر خود را چگونه گم کردم
فقط بدان سر بازار معجرم گم شد

به عمه گفته ام امروز شانه ای بزند
به گیسوان پریشان و مختصر مویم
از آن زمان که تو رفتی همه کسم شده است
تمام درد و دلم را به عمه میگویم

امیر علوی

 
 
پنج شنبه 15 مهر 1395  4:05 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

دگر از ناز و ادایم خبری نیست که نیست
و از آن موی بلندم اثری نیست که نیست

هر چه تو بافته بودی همه اش سوخت که سوخت
همه اش سوخت،به جز مختصری نیست که نیست

سنگ ها رحم نکردند به حوریه ی تو
خواستم پر بکشم، بال و پری نیست که نیست

کمک از شانه ی دیوار گرفتم، نشد آه
پا شوم،راه روم، چون کمری نیست که نیست

به سرم دست بکش…بوسه بزن…بوسه بده
مانده ام چشم به راه پدری نیست که نیست

فرزاد نظافتی

 
 
پنج شنبه 15 مهر 1395  4:05 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

خاطرات زیارتی هرچند
از نظر غالباً نخواهد رفت
آخرین بار که حرم رفتم
هرگز از یاد من نخواهد رفت

 

یاد دارم در آخرین دیدار
در حرم ازدحام زائر بود
در نگاهم دوید دخترکی
به گمانم که از عشائر بود

دست در دست مادرش آرام
دخترک رفت روبروی ضریح
دست خود را گذاشت بر سینه
دست خود را کشید روی ضریح

با همان لحن کودکانه خود
گفت آرام:”دوستت دالم”
دو سه شب پیش که سه سالم شد
مادر گفت با تو همسالم

مادرم گفته می شناسیدم
ایلیاتی ام،اهل ایرانم
تا زبان باز کرده ام،اول
زیر لب گفته ام”حسین جانم”

مادرم گفته از تو باید خواست
آرزوی بزرگ و کوچک را
تاکه هم بازی ات شوم امروز
هدیه آوردم این عروسک را

مادرم گفته در کنار ضریح
حرف سوغاتی حرم نزنم
تشنه ام شد اگر،نگویم آب
حرف از گوشواره هم نزنم

مادرم گفته است بابایت
مثل بابای من شهید شده
راستی گیسوان من مشکیست
تو چرا گیسویت سپید شده

مادرم گفته پای تو زخمیست
همه همراه مرهم آوردند
نیست بابای ما ولی مارا
تا حرم چند محرم آوردند

باصدای بلند هم نشده
هیچ مردی مرا صدا بزند
بعد بابا چه بر سرت آمد
کی دلش آمده تو را بزند

به تن زخمی ات قسم هرگز
خال بر این حرم نمی افتد
قول دادم به مادرم چون تو
چادرم از سرم نمی افتد

شاعر:محسن عرب خالقی

 
 
پنج شنبه 15 مهر 1395  4:05 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

دوباره قافله رفت و رقیه جا مانده!
چه تند می رود! این ساربانِ وا مانده

خدا به خیر کند! باز گم شدم بابا
بیا ببین که فقط چند ردِ پا مانده

 

بگو چه کار کنم! تا به عمه ام برسم؟
توانِ پایِ پُر از زخم، کربلا مانده

خودت که داخلِ گودال گیر افتادی!
عمو کجاست بیاید؟ ببین کجا مانده؟

به یاد دردِ لگدهای شمر افتادم
دوباره چادر من دستِ خارها مانده

بگو به مرگ، به فریاد دخترت برسد
سه ساله فاطمه ای دست بر دعا مانده

کجاست خنجر کهنه به دادِ من برسد؟
به جان سپردن من چند ربنا مانده؟

به این کفن که سرم هست، اعتباری نیست!
پدر چه قدر برای تو بوریا مانده؟

وحید قاسمی

 
 
پنج شنبه 15 مهر 1395  4:05 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

اشعار شهادت حضرت رقیه(س)

 

گریه کردم گریه دارم مثل رود جاری ام

یک نفر هم نیست اینجا تا دهد دلداری ام

 

لحظه ای گر بایستم از پشت با پا میزنند

بعد تو محکوم بر این رفتن اجباری ام

 

گاه چوب نیزه از شلاق دردش بدتر است

آنقدر زد به تنم لبریز زخم کاری ام

 

از سرم تا به کف پایم تماما سوخته

هرکس آمد پیش من خندید بر بیماری ام

 

من همان یک بار خوابیدم برایم کافی است

از نگاه زجر میترسم پر از بیداری ام

 

حرف اگر بد میزنم دندان ندارم عفو کن

مشت محکم خورده ام در وقت گریه زاری ام

 

باورش سخت است میخواهند تحقیرم کنند

باورش سخت است بین عده ای بازاری ام

 

دختران بابای خود را هی نشانم میدهند

جان بابا نیمه جان از این یتیم آزاری ام

 

یک طبق آمد غذا آورده اند! اما چرا

بوی تو دارد غذای سفره ی افطاری ام

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی شب 23 محرم 94

 
 
پنج شنبه 15 مهر 1395  4:05 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها