0

اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حسین جان...

تودیدی حرمله ماراکتک زد

شنیدی شمر بر زخمم نمک زد

شنیدی معجر من را کشیدند

شنیدی پشت اطفالت دویدند

 
 
سه شنبه 4 آبان 1395  11:25 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

رقيه جان...
من ديگه بال پريدن ندارم
من ديگه حال دويدن ندارم
بعد از اين ديگه سراغ من نيا
گيسويي برا كشيدن ندارم

ميشه روناقه سوارم نكني
گلمو اسيره خارم نكني
ميشه گوشوارمو برداري بجاش
با لگد ديگه بيدارم نكني

يه نفر نگفت كه دختره نزن
پر و بالم كه نميپره نزن
بخدا اگه يه لحظه صبر كني
عمه مياد منو ميبره نزن

ساقه ام شكسته ميشود نزن
تازيانه بزن و لگد نزن
حالا كه دل پري داري باشه
بزن اما ديگه حرف بد نزن

بنشينيد موهامو حنا كنيد
ليلة الوصل منو نيگا كنيد
من ديگه مسافرم بايد برم
پس ديگه رخت منو جدا كنيد

 
 
سه شنبه 4 آبان 1395  11:28 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

پای برهنه روی مغیلان نمیشود.....

تنها و یکه بین بیابان نمیشود .....

وقتی سر پدر . در آغوش محکم است

سر را به هر بهانه که آسان نمیشود .....

با ضرب تازیانه و با سیلی و لگد 

سر را گرفت و رفت . ولی (نان) نمیشود .....

سید رضا حسینی

 
 
سه شنبه 4 آبان 1395  11:29 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

سه ساله...

خوش آمدی و شدی شمع محفلم بابا

مگو چرا شده ویرانه منزلم بابا

تو آفتاب منی و ز ابر خون هر بار

نگاه می کنی و میبری دلم بابا

درست شکل تو بود آن سری که می دیدم

به روی نی همه جا در مقابلم بابا

مگر که عمه به تو گفته از چه خیره شدی

به پای خسته و زخم و پر آبلم بابا

بهانه ی تو گرفتم طعام آوردند

مگر کند از تو دمی غافلم بابا

به روی دامن خود هم دمی مرا بنشان

بگو رقیه گل ناز و خوشگلم بابا

 
 
سه شنبه 4 آبان 1395  11:29 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

همه جا در نظرم دعوا بود

پیش چشمان ترم دعوا بود

عصر آن روز که رفتی بابا

همه جا دور و برم دعوا بود

شد هیاهو همه جا فهیمدم

سر ذبحت پدرم دعوا بود

سر انگشتر تو بابا جان

در مسیر گذرم دعوا بود

عمّه نگذاشت بفهمم در شام

سر مو های سرم دعوا بود

سر گهواره اصغر همه جا

سوخت بابا جگرم، دعوا بود

عمّه ام گریه کنان دید سر

معجر شعله ورم دعوا بود ...

 

همه جا دور سرم تاریک است

همه جا دور و برم تاریک است

بعد از آن روز که سیلی خوردم

همه جا در نظرم تاریک است

با سرت آمده ای امّا حیف

آه ، چشمان ترم تاریک است

دست من خورد به زخم سر تو

دست من نیست حرم!!! تاریک است

همه جا از نوک نیزه دیدی

حال و روز سفرم تاریک است

جستجوی لب تو سخت شده

همه جا دور سرم تاریک است ...

 

چشم من چشمهء دریا شده است

چشم تو منظر غم ها شده است

سر تو در دل ویرانهء من

مثل خورشید چه زیبا شده است

یک سر و این همه زخم تازه

صورتت مثل معمّا شده است

ای پدر دختر تو چون سر تو

سر هر کوچه تماشا شده است

خوش به حال من بیمار که باز

درد من با تو مداوا شده است

خوش به حال من دل سوخته که

دامنم مأمن بابا شده است

خواهرت گفت که خیلی مثل

مادرم حضرت زهرا شده است

شاعر: وحيد محمدي

 
 
سه شنبه 4 آبان 1395  11:29 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

لحظه ای هم جان زهرا مادرت بابا حسین

چشم خود وا کن به روی دخترت بابا حسین

 

خواهم امشب با سرشک خود نمایم شستشو

این سر و روی پر از خاکسترت بابا حسین

 

این خرابه گوئیا بیت الحرام من شده

تو شدی کعبه و من هم زائرت بابا حسین

 

خار رفته در کف پای من و عفوم نما

گر نمی خیزم کنون در محضرت بابا حسین

 

بر روی نیزه چها دیدی که گریه کرده ای

دخترت قربان این چشم ترت بابا حسین

 

کاش دستی داشتی و می گرفتی ام به بر

تا که بوسه می زدم بر حنجرت بابا حسین

 

چون تو بابا من هم از عمه خجالت می کشم

بسکه زحمت داده ام بر خواهرت بابا حسین

 

ای فروغ دیده زهرا تو هم چیزی بگو

با کلامت جان بده بر دخترت بابا حسین

 

بسکه از سیلی به رویم رنگ نیلی داده اند

دیدنی شد این گل نیلوفرت بابا حسین

 

خواب دیدم بر لب و دندانت ای قاری من

چوب می زد دشمن کین پرورت بابا حسین

 

غیبتش را در مدینه تا کند جبران عدو

می زند من را به جای مادرت بابا حسین

 

از چه رو کف می زنند و پایکوبی می کنند

شامیان پای سر آب آورت بابا حسین

 

من سر هم بازیم را روی نیزه دیده ام

باز دلتنگم برای اصغرت بابا حسین

 

تا که سیلی زد مرا دیدم به چشمان خودم

بود دست ساربان انگشترت بابا حسین

 

 
 
سه شنبه 4 آبان 1395  11:29 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

بعد روز دهم به هر مجلس

راوی و روضه خوان شدی بانو

من چه گویم؟ که در کلام حسین

"بهترینِ زنان" شدی بانو


عمه ی تو عقیله ی هاشم 

و به اهل قریش عقیله تویی

"کرم الوافری" و " عقل التّام"

صاحب "سیرة الجمیلة" تویی


پدرت که حسین، جای خودش 

تو و اصغر چه مادری دارید!

غصه ی هر دوتان رباب شده

حسِّ خواهر برادری دارید


از همان لحظه ی تولد، تو 

خوش نشستی به سینه ی بابا

محض روی پدر تبسم کن

راحت جان! سکینه ی بابا!


پاشو از پیش پای این مرکب 

پدرت را نکش، کنار بایست

غم ناموس قاتل مرد است

اشک دختر عذاب هر پدریست


عصر روز دهم به بعد خودت 

جای اصغر بمان کنار رباب

مادرت را ببر ازین صحرا

بعد اصغر تویی قرار رباب

داود رحیمی

 
 
سه شنبه 4 آبان 1395  11:29 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

تو گفته ای که روضه برایت به پا شود

 

از کربلا به  شام حسینیه  وا شود

 

تاریخ از حماسه ی تو قد کشیده است

 

باور کنم که قد بلند تو تا شود ؟!

 

طفلِ یتیمِ گوشه ی ویران چه کوچک است

 

ای واژه بر مقام رقیه جفا شود

 

گفتی بزن به حرمله و خولی و سنان

 

اصلا بزرگ هر که شود با بلا شود !

 

سیلی ، لگد ، کبودی صورت بهانه بود

 

تا حق روضه خوانی بابا ادا شود 

 

گمنام بودی و به تو نام رقیه داد

 

باید که قاب نام قشنگت طلا شود

 

از گوشواره می گذرم شرم می کنم

 

باید که حق روضه ی مادر ادا شود !

 

نام رقیه روضه ی مادر می آورد

 

در پهلوی شکسته دو تا روضه جا شود !

 

تازه عزای حضرت زینب رسیده است

 

وقتی رقیه از سر بابا جدا شود  !!!

محمدموحدی

 
 
سه شنبه 4 آبان 1395  11:30 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

می آید آخرسر، سرت ... چیزی نمانده

تا جان بگیرد دخترت ... چیزی نمانده

با چادری گلدار و سنجاق و عروسک

می آید این جا مادرت ... چیزی نمانده

خورشید ویرانه! قدم رنجه نمودی

دیر آمدی از اخترت چیزی نمانده

«عجّل وفاتی» گفتنم را که شنیدی

از عُمر یاس پرپرت چیزی نمانده

من خواب دیدم که در آغوش تو هستم

حالا ولی از پیکرت چیزی نمانده

داری نگاهم می کنی با چشم بسته!

از پلک چشمان ترت چیزی نمانده

زیبایی ام را شامیان از من گرفتند

از گیسوان دخترت چیزی نمانده

لکنت زبانم علتش سیلی زجر است

از نور چشم کوثرت چیزی نمانده

با تازیانه روز و شب مأنوس بودم

یعنی که از نیلوفرت چیزی نمانده

زخم مرا با تکّه های معجرش بست

از روسری خواهرت چیزی نمانده

سنگ و تنور و نعل و نیزه ... علت این هاست

که ای پدر! از ظاهرت چیزی نمانده

لعنت به شمر و خنجر کُندش ... چرا که

بابای من! از حنجرت چیزی نمانده

حرف کنیزی شد، عمو از نیزه افتاد

طوری که از آب آورت چیزی نمانده

شاعر : محمد فردوسی

 
 
سه شنبه 4 آبان 1395  11:30 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

امیرفرخنده

سه ساله...

بابا ببین بدون تو بی بال و پر شدم

از ضربه های دشمنتان درد سر شدم 

دیگر صدای عمه به گوشم نمیرسد

یاعمه نیست دور و برم یا که کر شدم

 
 
سه شنبه 4 آبان 1395  11:30 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

زخم و غم  و درد و داغ و گريه

بـا آل علـي رفيـق هستنـد

انگـار تمـام « شام » با  هـم

در ظلم ، به مـا دقيق هستنـدیاسر قربانی

 
امـروز  بـراي   اسـتـراحـت

يك گـوشه  نشستـم و  همان جا

درحُجره كسي به خشم مي گفت:

 

« اي دختـر پـا بـرهنـه ، برپـا »

 


 
اين  حلقه ي آهني  و سنگين

جا كرده به روي دست و پايم

دنيـا بـه سرم خراب  شد تا

گفتند« شبيه يك گـدايـم »

 
درجمع هميشه يك نفر هست

تـا عيب  بـه دامنم  بگيـرد

زخمم كه نديده است ؛ ايراد

از طـرز نشـستنـم بگيـرد

 
حق داشت ، اگرچه  ناروا گفت

مـن ، دختـرِ  شـاهِ آسمـانم

اين نيست سزايِ من كه اينطور

بـا دامـنِ نـخ نمـا بمـانم

 
سيلي زد و گفت: خارجي ها

ديگـر شب آخرست  امشب

در كنـج  خرابه لال  باشيد

چون شاه  مُكَدّرست  امشب

 
ديـروز ، عـرب زبـان  نبودند

آنهـا كـه  زدند و  بنـد  بستند

غش كردم و صبح خواهرم گفت:

ديـشب ، سـر عمه  را  شكستند

 
دندانِ شكسته ام ، لبـم  را

چون تيغ  بُريد و درد  دارد

ترسم كه بـه  پاسبان بگويم

بر  زخم  دلم ، نمك گذارد

 
 
در سايه نمي شود بمانيم

از ترس ، تمام وقت بيدار

امروز يزيد مست تر بود

از هيچ ، إبا نكـرد اين بار

 
سختست كه  با كسي  بگوييم

در مَزبَلِه  جاي خواب ما  شد

تلخست كه چشم روميان ، باز

بر چهره ي  بي نقاب ما شد

 

 

شاعر :  ياسر قرباني

 
 
سه شنبه 4 آبان 1395  11:30 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

خواهری شد نیمه جان این روز ها

بی سپاه و پاسَبان این روز ها

نیست بین شامیا ن انسانیت

کودکان بی خانمان این روز ها

سوز و سرمای شب و گرمی روز

خانه ای بی سایبان این روز ها

دختر میر عرب آواره شد

خاک بر   راس جهان این روز ها

هر کسی غارت کند از ما ولی

کشته ما را ساربان این روزها

چون که می گویند ما را خارجی

زیر لب قرآن بخوان این روز ها

در پس هر کار اجری شد نهان

اجر قرآن خیزران این روز ها

آن که جایش دوش ثارالله بود

در خرابه میهمان این روز ها

با اشاره حرف هایش می زند

با زبانِ بی زبان این روز ها

خواست قدری از پدر صحبت کند

شد چو زهرا قد کمان این روز ها

طاقت سیلی ندارد دخترک

بس کن ای نا مهربان این روز ها

عزم رفتن داشتی اما نرو

ای رقیه جان بمان این روز ها

زیر لب می گفت پیس در پی امان

الامان و  الامان این روز ها


 شاعر :محسن غلامحسینی

 
 
سه شنبه 4 آبان 1395  11:30 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

هر بار می گرید . عدو با تازیانه ...

میزد به ضربی بر سر و پا تازیانه ...

طفلی میان دست و پا هی گریه می کرد

تا بر زبان میگفت بابا تازیانه ...

میگفت عدو بر دختری غمگین و نالان..؟

یا نام بابا را نبر یا تازیانه ...

اینجا چه رسمی دارد ای بابای خوبم

هرکس شبیه باشد به زهرا تازیانه ...

شاعر: امیرفرخنده

 
 
سه شنبه 4 آبان 1395  11:31 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

با پای زخمی اش جلوی سر ، بلند شد

آهی کشید و ناله ی دختر بلند شد

عمه رسیـد و زیر بغل هـاش را گرفت

جانش به لب رسیده و آخر بلند شد

رحلی بیاوریـد که قـرآن نـزول کـرد

در مقدمش سه آیه ی کوثر بلند شد

حالا دلش شکسته بیـاییـد دیـدنش

 بابـا رسید و دخترکش سربلند شد

با آه و نالـه درددلش را شـروع کــرد

طفل سه سالـه درد دلش را شروع کـرد

بابا بـرای زخـم تنت نــذر کـرده ام

دیشب بـرای آمـدنت نذر کرده ام

از روسـری عمـه نخـی را گرفتــم و

بستم بـه دور پیرُهنت نذر کرده ام

با بوسه های چوب به لبهای زخمی ات

بـا گریه بر لب و دهنت نذر کرده ام

روزه گرفتـه ام بـه هـوایت کـه لااقل

یک بوریـا شود کفنت نـذر کرده ام

با گریه های من همه از حال می روند

صـدها فرشته جانب گودال می روند

کـوه غمی که بر سر این راه می کشـم

بـا یـاد تـو شبیـه پَرِ کـاه میکشـم

ما خارجی شدیم و به ما سنگ می زنند

دردسـری ز مـردم گمـراه می کشـم

تو روی نیزه می روی و اشک های مـن

با هـر نفس به یاد سرت آه می کشـم

بابـا سر عمو چه قَـدَر فرق کرده است

دست نـوازشی به سـر ماه می کشـم

کنج خرابه تا که رسیده ست مـادرت

چشمـان بی قـرار مـرا بست مادرت


شاعر : احمد ایرانی نسب

 
 
سه شنبه 4 آبان 1395  11:31 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

تا نگاهــــم به سرت خوردسرم درد گرفت        

ورم پلــــــــــــک دو چشمان ترم درد گرفت

خم شدم بوسه زدم بر لـــــــب و دندانهایت     

آمدم پاشـــــــوم  امــــا کمــــــــرم دردگرفت

خشک شد بس که به درمانده دو چشمم، اما

سینه و قلب و عروق و جگرم درد گرفت

شکل خوابیدن بی دغــــــــدغه یادم رفته

بس که این چند شبه دور وبــرم درد گرفت

دست و پا گـــیر شده سرفه و تنگی نفسم

سینه ام خرد که شد، بـــال و پرم درد گرفت

پاره شد زیر فشار دو سه دندان که شکست

تا لـــــبم خواست بگویــد پدرم درد گرفت

راستی ساق دو پا چوب شود یعنی چه ؟

یادش افتــــــــاده ام و به نظرم درد گرفت

تو بگو یک سر سوزن رمق و تاب و توان

دست من زیر قنوت سحرم درد گرفت

پــــــــرده ی گوش من انگار که سالم مانده

لاله ی گوش من از بـــــــعد حرم درد گرفت

تارصوتی مراشـــــدت آتش ســــــــوزاند

حلقم از شدت أیــــــــــن المـفرم درد گرفت

سرتو بر ســـــرنی شد ،سرمن بی معجر

تا نگاهم به سرت خورد سرم درد گرفت

 

شاعر : رضا دین پرور

 
 
سه شنبه 4 آبان 1395  11:31 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها