0

اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

بابا حسین جان...

از شهر بی بابا بدم می آید اصلا

 

گاهی از این دنیا بدم می آید اصلا

 

از خار در صحرا بدم می آید اصلا

 

از نام بعضی ها بدم می آید اصلا

 

یک استخوان درد است بابا درگلویم

 

بر استخوانم ضربه دردی که می زد

 

آن سنگ دل در آن شب سردی که می زد

 

نیلی شد آن ناحیه ی زردی که می زد

 

شب بود دست مردِ نامردی که می زد...

 

با ضربه هایش آتشی تازه به رویم

 

در این سفر دارایی من حاصلم سوخت

 

آن قدر آتش بود که آب و گلم سوخت

 

از داغ پاهایم سراسر محملم سوخت

 

از ماجرای آن کنیزی که...دلم سوخت

 

عمه اجازه هست آن را هم بگویم؟

 

چشم عمو روشن که ما را خوار کردند

 

سیلی-لگد را دائما تکرار کردند

 

یک چشم را کور و یکی را تار کردند...

 

با ضرب سیلی تا مرا بیدار کردند

 

دیدم به روی نیزه هستی روبرویم

 

با باد آهی را به حسرت می کشم پس...

 

دستی به روی سر به سرعت می کشم پس...

 

از عمه جان خود خجالت می کشم پس...

 

از ریشه دردی بی نهایت می کشم پس..

 

شانه نزن با باد هم حتی به مویم

 

یا خون چکیده از من غم دیده یا اشک

 

آه است گاهی بغض گاهی بی صدا اشک

 

ای کوفه... ای شام بلا... ای کربلا...اشک

 

آن قدر گریه میکنم شاید که با اشک

 

خون لخته های دور لبها را بشویم

 

حسین صیامی

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:42 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

بعد از پدرم رو به حرم آوردند

صد زخم روى بال و پرم آوردند

ايكاش كه مي شد به پدر مي گفتم  

با رفتن او چه بر سرم آوردند

 

اصغر چرمی

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:43 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

به خواب دیده‌ام امشب قرار می‌آید

خزان عمر مرا هم بهار می‌آید

شنیده‌ام به تلافیِ بوسه‌ی گودال

برای دلخوشی‌ام بیقرار می‌آید

بیا بساط پذیرایی‌ام همه جور است

همیشه شَه به سراغ ندار می‌آید

اگرچه یک‌یک انگشت‌ها ز کار افتاد

برای شانه‌زدن که به کار می‌آید

چنان ز ترس زمین خورده‌ام که در گوشم

هنوز نعره‌ی آن نیزه‌دار می‌آید

ز تازیانه لباسم چه راه‌راه شده

چقدر بر تن من لاله زار می‌آید

چه حرف‌ها که در اینجا به دخترت نزدند

صدای بی‌کسی از این دیار می‌آید

سرت به نیزه که چرخید؛ قلب من هم ریخت

دوباره دور تو چندین سوار می‌آید

لبم ز «چوب ستم‌پیشه» سخت‌تر نبُوَد

بیا که با تو لب من کنار می‌آید

 

احسان محسنی فر

 

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:43 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

تا خریدار تویی ناله‌ی مستانه کنیم

سر بازار غمت، گریه چو دیوانه کنیم

ما که از چشمه‌ی فیّاض، گُهر می‌نوشیم

کِی تمنّای وصال لب پیمانه کنیم؟

صحبت از جام بلای تو که آید به میان

ننگ بر ما طلب باده‌ی بیگانه کنیم

ما به جارو زدن خانه‌ی تو محتاجیم

تا ابد فخر بر این خدمت شاهانه کنیم

درد خوش‌تر، اگر از غیر تو درمان خواهیم

خواهشی هست اگر، بر در این خانه کنیم

مجلس روضه‌ی تو روضه‌ی رضوان دل است

وای بر ما که اگر ترک عزاخانه کنیم

تا شبی هم به خرابات دل ما برسی

گریه ها نذر تو و دختر دردانه کنیم

دامن قبله در آغوش کشیده کعبه

بهتر آن است نمازی سوی ویرانه کنیم

 

 

احسان محسنی فر

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:43 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

رسید یار من از راه، راه باز کنید

ستاره ها همه بر ماه من نماز کنید

حوائج همه در منظر دو دیده ی اوست

به سوی او همه دست دعا دراز کنید

کشید ناز قدم های میهمان مرا

به آفتاب و به ماه و ستاره ناز کنید

خرابه را همه با زلف خویش فرش کنید

مرا که چهره به خاک است سرفراز کنید

بر آن سرم که گُلم را به سینه چسبانم

زدست های من امشب طناب باز کنید

شب زیارتی است و خرابه گشته حرم

سلام بر حرم خسرو حجاز کنید

گل خزانم شده همراه باغبانش رفت

زسوز سینه به یادش ترانه ساز کنید

الا تمامی اطفال بی پدر امشب

زدور با حرم این سه ساله راز کنید

زسوز سینه بخوانید «نخل میثم» را

هماره ناله به آهنگ جانگداز کنید

 

غلامرضا سازگار

 

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:43 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

از مـن مپـوشان ای پدر چشم ترت را

یکـدم ببیـن روی کبـود دختــرت را

چهــره نهــادم بـر رخ نـورانی تـو

واکن به  چشمان ترم چشـم ترت را

درخیمه گه سجـّاده را آمــاده کـردم

امّـا نـدیـدم مـن نمــاز آخــرت را

تنها نه روی من چولبهایت کبود است

نیلـو فـری دیــدم جمـال مادرت را

ای تشنـه جان داده به راه دین وقرآن

ازاشک خـود سیـراب سازم حنجرت را

ای وای من پیشانیت ازچه شکسته است

بگـذار  بـوسم مـن جبین اطهرت را

ازچه مـن دلخستـه رابـا خـود نبردی

بـردی بـه همـراهت علی اصغرت را

جان رونمـا دارم بـه پـاس مقـدم تو

بنمـا قبـول ایـن ارمغـان دخترت را

شـد خـاکسـار آستــان مـا «وفائی»

گـاهی نگـاهی کـن پـدرخاک درت را

 

سید هاشم وفایی

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:43 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

بابای خوبــــم

بگم از دل پر هیاهو برات؟

بگم از غلاف بازو برات؟

بذار تا نگم دردای شام رو

نگم از فروش النگو برات

 

همین که رقیه ات یتیم شد بابا

با دستای سنگی، منو میزدن

برا بردنم از تو گودال غم

دوتا مرد جنگی منو میزدن

 

زیر بار غمها ملایم شدم

منم مثل عمه م مقاوم شدم

تو بازار از ترس چشمای هرز

زیر چادر عمه قایم شدم

 

با اینکه تنت توی گودال موند

سرت ما رو تا شام سالم رسوند

تا میخواست چشمی به ما خیره شه

سرت روی نی، باز قرآن میخوند

 

یکی اومد از غیض دستامو بست

یکی با لگد دندهامو شکست

تو اون لحظه که"زجر" میزد منو

عمو جونم عباس چشماشو بست

 

نترسیدم از غُرش آسمون

نترسیدم از هیبت ساربون

منو کوچه شام بیچاره کرد

پر و بالمُِ ریخت زخم زبون

 

تو غوغای پایکوبی شهر شام

سرت از رو نی پرت میشد رو زمین

بنازم وفای علمدارت

سرش با تو هی پرت میشد رو زمین

 

 

محمد کاظمی نیا

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:43 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

بابای من...

ای از سـفر برگشـته بابا ، پیکرت کو ؟

سـیمرغ قاف عاشـقی بال و پرت کو ؟

بـر روی شــاخ نیـزه ها گل کرده بودی

حـالا که پـائین آمدی برگ و برت کو ؟

از من نمی پرسی چه شد این چند روزه ؟

از من نمی پرسی نشـاط دخترت کو ؟

آوای قـــرآن خـواندنت لالای ام بود

قربان قرآن خواندن تو ، حنجرت کو ؟

لب های من مثـل لبت دارد ترک ها

با این لب عطشان بگو آب آورت کو ؟

کاری ندارم که چه شد موی سر من

اما بگو بـابـای من موی ســرت کو ؟

می گفت عمه با عمامه رفته بودی

حـالا بگو عمـامه ی پیغمبــرت کو ؟

بـابـا ، سراغ از گوشـوار من نگیری!

من از تو پرسیدم مگر انگشترت کو ؟

این چند روزه هر کسی سوی من آمد

فریاد می زد خارجی پس زیورت کو ؟

بعد از غروب واقعه همبـازی ام نیست

خیلی دلم تنگش شده ، پس اصغرت کو ؟

آن شب که افتادم ز نـاقه بر روی خاک

حوریه ای دیدم شبیـه مادرت ، کو (که او)

با گوشه ی چادر برایم روسری ساخت

می گفت ای دردانه ی من ، معجرت کو ؟

دیگر بس است این غصه ها آخر ندارد

من را ببــر ، گــر چه کبــوتر پر ندارد

مصطفی هاشمی نسب

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:44 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

شمع ها می سوزد و زخمی ترین پروانه ام

عطر نان تازه دارد غنچه ی پیمانه ام

شانه های کوچکم از بس که می لرزد دگر

عمه زینب سر نمیذارد به روی شانه ام

حال که برگشته ای بابا به دختر ها بگو

من عروسک داشتم روزی میان خانه ام

"با"با" بابا زبان من نمی چرخد ببین

بهر هر کاری؛دگر محتاج تازیانه ام

دختر زهرایم و دیدی که آخر شام را

نیمه شب آتش زدم با نعره ی مردانه ام

راستی اصلا تو معنای کنیزی را بگو

حرمله با خنده می گفت ای کنیز خانه ام

من کبوتر بچه ای بودم پر و بالم شکست

جان زهرا زود برگردان مرا به لانه ام

آه یادم رفته اصلا ساکن نیزه شدی

آه یادم رفته دیگر ساکن ویرانه ام

گیسوانم سوختند و توی همه بسته شده اند

من که می دانم همه از دست من خسته شده اند

 

علی حسنی

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:44 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

بابا حسین...

دلخورم از شام آهم را تماشا كرده اند

چشمه­ ي چشمِ مرا از گريه دريا كرده اند

سخت بابا به غرورِ دخترت بر خورده است

با من از بس مردمِ بي خير بد تا كرده اند

كوچه گردي، ريسمان، نانِ تصدق، كعب نِي

خيلي از اين بدترش را بد دهان ها كرده اند

هر كجا در راه افتادم سرم آورده اند

با لگد، كاري كه با پهلويِ زهرا(س) كرده اند

صورتي از من نمانده بسكه خوردم پشتِ دست

هق هقم را از سرِ لج سخت دعوا كرده اند

آه، دندان هايِ من يك در ميان افتاده اند

بي هوا تا آستينِ غيظ بالا كرده اند

تا به حدِّ مرگ بعد از آنكه هر بارم زدند

از سرِ نو از خدا مرگم تمنّا كرده اند

ريشه ريشه فرشِ سرخِ گيسوانم ريخته

بر سرم با پا يهودي ها تقلّا كرده اند

شاميان نازِ يتيمانه نمي دانند چيست!

غيرِ اَخم و قهر و تندي كاري آيا كرده اند؟
دخترت را زَجر كُش كردند هَرزه چشم ها

غربتم را سنگ و خاكستر تسلّي­ا كرده اند

خوب شد بابا عمو با ما نيامد تويِ كاخ

تا نبيند پاي ماها را كجا وا كرده اند

مهربانِ من رفيقِ تازه پيدا كرده اي

خيزرانها بر لبِ تو جشن بر پا كرده اند

زيور آلاتِ حرم بازيچه هايِ دختران

چند سر اسباب بازيِ پسرها كرده اند

 علیرضا شریف

 
 
جمعه 30 مهر 1395  11:44 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

سوختم!از شعله هایش گلشنم آسیب دید.

از هجوم گرگها پیراهنم آسیب دید.

خواب بدجایی سراغ چشمهایم را گرفت.

با سر افتادم زناقه گردنم آسیب دید

فکر میکرد عمدا از ناقه عقب افتاده ام

موی من وقت به سرعت بردنم آسیب دید

.صورتم را میگرفتم جای دیگر میزدند.

آه بابا بعد تو کل تنم آسیب دید.

خار پشت خار بود و زخم پشت زخم بود

.کربلا تا شام پای رفتنم آسیب دید

.بس که خار از پا کشیدم ناخنم آتش گرفت

.دستهای درغمت لطمه زنم آسیب دید.

چشم کوفه بدتر از زخم زبان شام بود.

حرمتم از دوست بیش از دشمنم آسیب دید.

.دختری هم سن و سالم سنگ زد بر صورتم

.گونه ام، لبهای بابا گفتنم آسیب دید.

من اگر یک مشت خوردم عمه صدها مشت خورد

.پیش چشمم تکیه گاهم جوشنم آسیب دید.

جان بابا روی نی دیگر به من دختر نگو

زیر لب باخود بگو پیرزنم آسیب دید

قد رعنایی که یادت هست دیگر خم شده

موی پرپشتی که یادت هست دیگر کم شده

شاعر : سید پوریا هاشمی

 
 
سه شنبه 4 آبان 1395  11:03 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

سر های وهویم را گرفته

بغضی گلویم را گرفته

از دود معجر شهر پر شد

شهر عطر وبویم را گرفته

بیزارم از بازار این شهر

شام آبرویم را گرفته

رد طناب از کوفه تا شام

روی گلویم را گرفته

چنگال زجر از پشت بابا

بدجور مویم را گرفته

دوری زده،رنگ کبودی...

مهتاب رویم را گرفته

انگار ابری روی نیزه

چشم عمویم را گرفته

وقت نماز صبح از درد

عمه وضویم را گرفته

لبها ترک خورده است،زخم است

چوبی سبویم را گرفته

زخم گلوی پاره جای...

...هرچه بگویم را گرفته...

 

شاعر سید مهدی سرخان

 
 
سه شنبه 4 آبان 1395  11:03 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

سه ساله...

ازچادرت مهتاب میریزد همیشه

صدها دل بیتاب میریزدهمیشه



 

وقتی صدایش میکنی با لحن زهرا

بابا!دل ارباب میریزدهمیشه



 

چشمان تو میخانه هارا کرد آباد


بس که شراب ناب میریزد همیشه



 

ناز نگاهت خواب و بیداری ندارد


حتی میان خواب میریزد همیشه



 

تصویر بردوش عمو بنشستنت را


عمه میان قاب میریزدهمیشه



 

وقت نمازت ذکر تسبیح ملائک


از منبر و محراب میریزد همیشه



 

این روزها حال و هوایت فرق کرده


چون از لبت خوناب میریزد همیشه



 

با اینکه حالا سوخته بااینکه پاره ست


از چادرت مهتاب میریزد همیشه..

.

سید پوریا هاشمی

 
 
سه شنبه 4 آبان 1395  11:04 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

بابا حسین...

من ماندم و خونابه و پاهای زخمی

روی پرو بالم نشسته جای زخمی 

 

دنبال تو شیرین ترین بابای دنیا 

منزل به منزل میروم باپای زخمی

 

دیروز و امروزم پراز درد است بابا

تو نیستی میترسم از فردای زخمی 

  

از بامها آتش بروی معجرم ریخت 

یادم نرفته سوزش و گرمای زخمی...

 

که باعث کمپشتی موهای من شد

خون لخته شد در بین این موهای زخمی

 

یک دختر زخمی نشسته چشم بر در 

درانتظار دیدن بابای زخمی

 

بابا خودت گفتی که من دنیات هستم

حالا ببین جان میدهد دنیای زخمی

 

بابا بیا درلحظه های آخر من

مادر بزرگم آمده زهرای زخمی

 

من مثل یک رود پراز خونم ولی تو

ای وای من بابای من دریای زخمی

 

با نیزه آمد پیکرت را زیر و رو کرد

پاشیده ای در دشت ای صحرای زخمی

 

درقاب چشمان کبود عمه زینب

من ماندم و خونابه و پاهای زخمی...

 

مهدی امامی

 
 
سه شنبه 4 آبان 1395  11:04 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

دیگر توان راه در پاهای من نیست

دیگر در این دنیا گمانم جای من نیست 

امشب النگو های خود را قرض کردم

بابا نبیند که النگو های من نیست

تا من نمردم سر بزن کنج خرابه

امّید ماندن هیچ در فردای من نیست

من با چه دستی در بغل گیرم سرت را

یک جای سالم بین این اعضای من نیست

من کربلا را زیر و رو کردم کجایی..؟!

جایی نمیبینی که ردّ پای من نیست

 انقدر دست دشمنان تو بزرگ است

دیگر اثر از دیده ی بینای من نیست

من صورت بابای خود را میشناسم!

این صورت تو صورت بابای من نیست...!

ویرانه را آباد کردم تا بمانی

یک امشبی را پیش من بد بگذرانی

بابا نبودی عمّه ام خیلی کتک خورد

بابا نبودی زخم های ما نمک خورد

من را تو نشناسی اگر امشب ببینی

انقدر که با کعب نی جسمم محک خورد

 بابا همان که تشنه ذبحت کرد آمد...

در پیش چشم تشنه ها آب خنک خورد

 

من بغض میکردم,چرا باران نبارید؟

بغض گلویش را گمانم که فلک خورد

خم راه رفتن های من تقصیر ناقه ست

پهلوی من چون مادرت زهرا ترک خورد

ویرانه را آباد کردم تا بمانی

یک امشبی را پیش من بد بگذرانی

 

شاعر : یاسین قاسمی

 

 
 
سه شنبه 4 آبان 1395  11:04 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها