0

اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

اشعار زیبای روز سوم ماه محرم
اینجا چقدر دور و بَرَم دادمی‌کشند
اُفتاده هر کجا گذرم داد می‌کشند

از نیزه دارها که توقع نداشتم
طفلانِ شام هم به‌ سَرَم داد می‌کشند

بر می‌خورَد به من،چقدر بر سرِ رباب
تا ناله می‌کند پسرم داد می‌کشند

تقصیر من که نیست عمو روی نیزه نیست
عمه بگو که بی خبرم داد می‌‌‌کشند

با این طناب حق بده من هم زمین خورم
وقتی نمی‌شود بپرم داد می‌کشند

می‌مانم از مسیر که قدری نفس کشم
تا تیر می‌کشد کمرم داد می‌کشند

این چشم‌های خیره به یک نقطه را ببین
خود را نمی‌شود بِبَرم داد می‌کشند

زنجیر می‌کشند کمی داد می‌کشم
چسبیده است روی پرم داد می‌کشند

بر نیزه بودی و دل من رفت عمه گفت
آهسته تر بگو پدرم ، داد می‌کشند

بابا نمی شود که بخوابیم می‌پریم
هِی وقتِ خواب رویِ سرم داد می‌کشند


حسن لطفی

 
 
پنج شنبه 15 مهر 1395  3:53 PM
تشکرات از این پست
rasoll60
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

آن شانه های دستت بر مو اثر ندارد
چون دخترت پدر جان مویی دگر ندارد

اشک مرا در آورد آنکس که بد دهن بود
از قصد پیش دختش گفتا پدر ندارد

بابای مهربانم این دختری که داری
از بس کشیده خورده رنگی به بر ندارد

بابا دلم گرفته از بس که زد به رویم
بابا خدای زیبا بر ما نظر ندارد ؟!

شهزاده ها همیشه زیور به گوش دارند
فرزند تو ولیکن زیور دگر ندارد

اصغر کجاست بابا؟ هم بازیِ قشنگم
بی‌بی رباب اصلا شب تا سحر ندارد

از بَس کشید مویم بی اختیار گویَم
این دخترت پدر جان مویی دگر ندارد

محمدحسن رحیمی

 
 
پنج شنبه 15 مهر 1395  3:58 PM
تشکرات از این پست
rasoll60
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

من از قبیله ی دُردی کشان پر دَردم

که در هوای نگاه نگار می گردم

دوباره دست نیاز و دوباره چشم امید

به سوی خانه ی طفل سه ساله آوردم

به نام نامی خاتون عشق، ماه دمشق

دخیل یار شدم... تا رقیه ای گردم

نگاه مرحمتش گرمِ گرم چون خورشید

چه می شود که بیفتد به کلبه ی سردم؟

وجود او همه از نور ناب، نور لطیف

و من کنار مسیر نزول او گردم

در این زمانه که دوران سختِ وانفساست

به پای عشق رقیه فنا شدن زیباست

حیات می چکد از گوشه ی نگاه ترش

نجات، خانه نموده کنار بال و پرش

شکوفه نیست حریف لطیف دستانش

فرشته های الهی مقیم... پشت درش

سه ساله است و به قدر هزار سال رفیع

ببین چه ها که نکرده به عمر مختصرش؟

تمام شام ز اشک رقیه در هم ریخت

عجب ز قدرت فریادهای پر شررش!

نگاه بی رمقش در میان تاریکی

فتاد تا به جمال مقدّس پدرش

گرفت بوسه ز بابا، قرار از کف داد

کنار رأس بریده نفس برید... افتاد

شکستن از غم او را خطر نمی دانست!

به غیر عشق پدر بیشتر نمی دانست

طنین گریه ی او لحن مادری را داشت

که آه یکسره را بی اثر نمی دانست

اگر نبود رقیه دل شکسته ی ما

صفای نافله را در سحر... نمی دانست

اگر نبود رقیه شرار ناله نبود

غم فراق پدر را جگر نمی دانست

چنان به یاد عمو دل شکسته می نالید

که سیرِ قافله را در سفر نمی دانست

چنان ز شوق پدر آه و گریه سر می داد

که شور در همه ی کائنات می افتاد!

ستاره بود و به دیدار ماه عادت داشت

سه ساله بود و به آغوش شاه عادت داشت

ز صحن خشک لبش خنده رد نشد بی اشک

شکسته بود و همیشه به آه عادت داشت

ز بس که پای برهنه دوید در پی سر

به خارهای مغیلان راه عادت داشت

شبیه عمه ی مظلومه سخت می نالید

به روضه های غم قتلگاه عادت داشت

نه از عزا به در آمد، نه رخت خود را شست!

تنش به سرخی و رنگ سیاه عادت داشت

سه ساله بود ولیکن حریف عالم شد

لب از گلوی بریده گرفت و زمزم شد

 

مجتبی روشن روان

 
 
پنج شنبه 15 مهر 1395  3:58 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

خسته ام از بس که بوسیدم تو را از راه دور

قامت نیزه بلند و قلب دختر سوخته

بس که دیدم جای سنگی را روی پیشانی ات

اشک ، هم حتی درون دیدهء تر سوخته

سوختم اما نه به اندازهء تو در تنور

حتم دارم صورت تو ده برابر سوخته

پشت عمه زینبم سنگر گرفتم بین دود

تا که من کمتر بسوزم جاش ، سنگر سوخته

آتش از بالای خیمه ریخت بر سرهای ما

چادر و پیراهن ما بعدِ معجر سوخته

گر مرتب نیست موهایم به من خرده مگیر

علتش این است موهایم روی سر سوخته

بر روی خار مغیلان بارها خوردم زمین

آبله دارد کف پایم سراسر سوخته

عمه می گوید شبیه مادرت زهرا شدم

پشت در انگار دست و پای مادر سوخته

تا توانستند ما را هر کجا سوزانده اند

کربلا خیمه ، مدینه خانه و در سوخته

راستی بابا نگفتم بیشتر از من رباب

زیر نور آفتاب از داغ اصغر سوخته

***

 

مهدی مقیمی

 
 
پنج شنبه 15 مهر 1395  3:59 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

مبتدای زندگی من خبر از پیری است

حال موهایم پدر آشفته از درگیری است

فعل إضرب را مؤکد من چشیدم در مسیر

یک تمیزش در دهان، دندان لق شیری است

صورت نیلی و پهلویم عذابم می دهند

درد پهلو بیشتر، هرچند این تقدیری است

تا که می خوردم زمین گیسوی من را می کشید

واقعا این زجر یک دیوانه ی زنجیری است

خواب بودم بین صحرا بر سرم فریاد زد

حربه ی این نانجیب از پشت غافل گیری است

گوشوارم را شکست آن مرد وقت غارتم

گوشوار دخترش دیدی پدر؟! تعمیری است

عمه گوشم را گرفت اما شنیدم جمله ای

جمله ای که درخور یک دشمن تکفیری است

خوابِ وصل تو پریشان کرده من را نیمه شب

"سر رسیدی"... خواب من را هم عجب تعبیری است

دردهایم گفته ام حالا بگو بابا چرا

چشم هایت جای نیزه... گونه ات شمشیری است؟!

بعد تو نه عمه میخواهد بماند نه که من

مرگ من باسرعت اما مرگ او تاخیری است

 

محمد جواد شیرازی

 
 
پنج شنبه 15 مهر 1395  3:59 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

السلام ای دستگیر عالمین

ای به ارباب دو عالم نورعین

روز محشر چشم ما بر دست توست

اشفعی لی فاطمه بنت الحسین

 

مصطفی محمدی

 
 
پنج شنبه 15 مهر 1395  3:59 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

بین بازو های بابا تاب بازی میکند

کودکی که با پدر در خواب بازی میکند

می پرد از خواب می بیند که رویا دیده است

می نشیند با دوچشمش آب بازی می کند

بر سر نی دیده او خورشید را وقتی که باد

با سر زلفش شب مهتاب بازی میکند

دختری که دیده بعد از نا امیدی عمو

لشکری با مشکهای آب بازی میکند

دختری که دیده اصغر با سه شعبه روی دست

مثل ماهیهای بر قلاب بازی میکند

صحنه ی تلخی است اکبر بر زمین افتاده و

هر کسی در نقش یک قصاب بازی میکند

طعنه و سنگ است اما کودکی آزار او

با نمایش دادن اسباب بازی میکند

کربلا جای خودش اما خرابه های شام

با دلم بدجور ای ارباب، بازی می کند

 

حسن رستگار

 
 
پنج شنبه 15 مهر 1395  3:59 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

بیا میان زمستان گل بهاره ی من باش
بیا و جان به تنم ده،، دم دوباره ی من باش

چه داشت خانه ی خولی که این خرابه ندارد
در این سیاهی مطلق دمی ستاره ی من باش

گرفت زینت من را شبی دو پنجه ی ملعون
دلم شکسته به فکر دو گوشواره ی من باش

بیا بگو که زمانی حریر بر تن ما بود
بیا به فکر رفوی لباس پاره ی من باش

نبوده ای که چه شبها بلند گفته ام از دل
آهای مرگ‌کجایی بیا و چاره ی من باش

بلند مرتبه بابا نمی رسد به تو دستم
فقط یک امشب را هم قد و قواره ی من باش


حسن واعظی

 
 
پنج شنبه 15 مهر 1395  3:59 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

نگاه کن که به رویم نشانه خورده

چقدر صورت من تازیانه ها خورده

زبانه می کشد آتش ز روی ماه من

چه از شراره و از این زبانه ها خورده

و ناگهان همه رو سوی دخترت کردند

و قصد سوختن موی دخترت کردند

به ناقه در دل شب تا تو را صدا کردم

لگد حواله پهلوی دخترت کردند

 

مسعود اکثیری

 
 
پنج شنبه 15 مهر 1395  3:59 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

شانه چه احتیاج که مویی نمانده است

بوسه نخواه ، مثل تو رویی نمانده است

هر آن چه هست ظاهر و باطن خودت ببین

دیگر برات ، راز مگویی نمانده است

از فرط اشک ، یک مژه بر چشم من نماند

سروی رشید بر لب جویی نمانده است

امشب به خاک گیسوی من کن تیممی

شرمنده ام که آب وضویی نمانده است

با چوب و سنگ ، ساغر ما را شکسته اند

ای ساقی صبور ، سبویی نمانده است

می خواستم که سیر تماشا کنم تو را

بر این نگاه ، مثل تو ، سویی نمانده است

بر چاک جامه لب من ، مثل تو ، پدر

جز خاک و خون و اشک رفویی نمانده است

موی سپید و قد هلال و تن کبود

اعلام می کند که عمویی نمانده است

از بوسه ات لبم چو جگر سوخت ای پدر

جز دود در خرابه که بویی نمانده است

ای جوهر صدام فدای گلوی تو

شکر خدا برام گلویی نمانده است

 

شاعر: سید علی احمدی

 
 
پنج شنبه 15 مهر 1395  4:00 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

با خودت هیچ گفته ای یک بار

دختر نازدانه ای داری؟

بین این سوره های زندگی ات

کوثر عاشقانه ای داری؟

 

با خودت فکر کرده ای اصلاً

دخترت هم به خواب محتاج است؟

تا که از خواب می پرد شب ها

به یک آغوش ناب محتاج است؟

با خودت فکر می کنی شاید

خنده از روی همسرت رفته؟

یا تمام خیال او این شد

چه بلایی به پیکرت رفته؟

این که گفتم ، نتیجهٔ جهل است

شاعری که کمی هنر دارد

اوج مسئولیت پذیری اوست

که فقط از قلم سپر دارد

حرمی روی خون بنا شده است

با توام شاعر هوس پرداز!

به قلم هی نناز ، برتر نیست

ای به دریا به خار و‌ خس پرداز!

هیچ فهمیده ای مخاطب تو

زادهٔ روضه های عاشوراست؟

زادهٔ قاه قاه مستی نه

زادهٔ های های عاشوراست؟

او که رفته است خوب می فهمد

گریه های شبانه یعنی چه

اصلاً او رفته تا بفهمد که

سیلی و تازیانه یعنی چه

رفته تا همسرش بفهمد که

دل اگر شد کباب ، یعنی چه

حیف ، هرگز نمی توان فهمید

آفتاب و رباب یعنی چه

چه نشستی؟ بلند شو شاعر

پیکری از دمشق آمده است

عقل خود را بیا زمین بگذار

چه نشستی؟ که عشق آمده است

سید علی احمدی

 
 
پنج شنبه 15 مهر 1395  4:00 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

درِ این خانه که جبریل ارادت دارد
سگ دربار به یک شیر شرافت دارد

قلمم لال شد از وصف،چه گویم وقتی
کمترین نوکرشان حکم شفاعت دارد

 

ره صد ساله کند یک شبه طی با سرعت
هرکسی با علی و فاطمه وصلت دارد

ام اسحاق همان ام رقیه، جز او
کیست بر همسری شاه لیاقت دارد

شده روشن حرم وقلب حسین از قدمش
که از این حیث به او ماه شباهت دارد

غرق شد در صفت رحمت کشتی نجات
اینچنین شد که خودش باب کرامت دارد

هر فقیر از در او رفت خودش حاتم شد
بذل خانم به گدا نیز سرایت دارد

چند سالی شده هم دوش حسن،پس قطعا
با کریمان جهان سخت رقابت دارد

چقدر رفته در این باب به دختر،مادر
بسکه بر سینه زنان لطف و محبت دارد

فضلش این بس که شده آینه قدی او
دختری که قد یک کوه شهامت دارد

اینکه شد پیکر او بین یهودی ها دفن
خودش از غربت دردانه حکایت دارد

علی اکبر نازک کار

 
 
پنج شنبه 15 مهر 1395  4:00 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

بابا معجرم رو با خودت بیار

زَر و زیوََرم رو با خودت بیار

حالا که داری میای اگه میشه

داداش اصغرم رو با خودت بیار

 

اونقَدَر پدر ، پدر ، پدر کنم

دخترای ِشامی رو خبر کنم

روسری ِسوختمو؟! یا پارمو؟!

تو بگو کدومشون رو سر کنم

باید امشب خوابمو نگه دارم

چشمای ِپُر آبمو نگه دارم

حق بده ، نمیتونم با کف دست

کاملاً حجابمو نگه دارم

حرمله گُلای ِگُلشَنو میزد

نسل و ذُرّیه ی ِپنج تنو میزد

آخرش نفهمیدم گُنام چی بود؟!!!

شُترش راه نمیرفت منو میزد

بزم ِمِی ندیده بودم که دیدم

چقَدَر حرفای ِبد بد شنیدم

توی ِخواب تا اومدم ببوسمت

موهامو کشید و از خواب پریدم

حالا که به من دادی امشبتو

فرصتی شده ببوسم لبتو

عمو رو اگه دیدی بهش بگو

خیلی اذیت میکنن زینبتو

برای ِدِق دادنم طعام آوُرد

صدقه دختر ِشامی “شام” آوُرد

خیلی برخورده بهم… آخه چرا؟!!!

لباسای ِکُهنَشو برام آوُرد

مارو از قصدی آوُردن خرابه

تا نتونه کسی راحت بخوابه

هرکی دید حال ِمنو آهی کشید

ولی بیچاره تر از من ربابه

تا که گهواره میبینه میسوزه

بچه شیرخواره میبینه میسوزه

از روزی که پاره شد گوشای ِما

تا که گوشواره میبینه میسوزه

رضا قربانی

 
 
پنج شنبه 15 مهر 1395  4:00 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

دَمِ اذان پدرم نانِ تازه ای آورد
که بویِ تازگی اش بر مشام می آمد
به یادِ روضه یِ طفلی سه ساله اُفتادم
زِ خانه ها همه بویِ طعام می آمد

برای عمه که بَد شُد گرسنه خوابیدم
اگر چه با شِکمِ سیر می زدند مرا
به جان تو اثرِ تازیانه یادم رفت
چقدر با سرِ زنجیر می زدند مرا

عجیب شهرِ شلوغیست هر طرف بِرَوَم
برایِ دخترت از سنگ مَرحَمَت دارند
کمی مواظبِ من باش از سرِ نیزه
همیشه چشم چرانها مزاحمت دارند

کسی نگفت ندارم پدر امان بدهید
و فرصتی نه به من که ، به خیزران بدهید
کسی نگفت که نانِ شما نمی خواهد
پدر نخواست سرش را به او نشان بدهید

طنابِ گردنِ من بسته بود به دستِ رُباب
میان راه زمین می خوریم و می خندند
یهودی است و مسلمان کنارِ هم اینجا
کُتَک از آن و از این می خوریم و می خندند

حسن لطفی

 
 
پنج شنبه 15 مهر 1395  4:01 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار زیبای روز سوم ماه محرم

شعر حضرت رقیه سلام الله علیها


قاصدک نیمه شب از که خبر اورده
که چنین اشک تو را سر زده در اورده

چشم بگشا و ببین خواب نبود این رؤیا
طبقی گم شده ات را ز سفر اورده

امد و زخم جگر سوز تو از یادت رفت
چونکه بابا جگری سوخته تر اورده

زخم چشمان کبود پر از بارانت
چه به روز دل پر درد پدر اورده

میشود گفت که ایینه شدی و انگاه
در تو تصویر کسی را به نظر اورده

زن غساله چه مبهوت شد از پیکر تو
هر چه زخم است سر از جسم تو در اورده



حسن کردی

 
 
پنج شنبه 15 مهر 1395  4:01 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها